تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : شنبه 23 آذر 1392 کد مطلب:3983
گروه: درس‌گفتارها

اقبال جهانی و راز ماندگاری حافظ

ششمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی حافظ به «حافظ و روان‌پزشکی» اختصاص داشت که با حضور دکتر فربد فدایی، استاد دانشگاه و روان‌پزشک چهارشنبه بیستم آذرماه در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار ‌شد.

آناهید خزیر: چگونه می‌توان از دیدگاه‌‌های روان‌شناختی یونگ و دیگر روان‌شناسان برای تحلیل و دریافت شعر حافظ بهره گرفت؟ آیا می‌توان راز جاودانگی شعر حافظ را از منظر روان‌پزشکی تحلیل و بررسی کرد؟ حافظ با روح و روان انسان چگونه برخورد می‌کند؟ حافظ به عنوان هنرمندی برجسته روایتگر ناخودآگاه جمعی ایرانیان است و هر مخاطبی با هر مشرب و سلیقه‌ای، پاسخ خود را در شعر او می‌یابد. آن‌چه در بالا مطرح شد پرسش‌هایی بود که در این جلسه به آن‌ها پاسخ داده شد.
فربد فدایی در سخنانش گفت: در این جا ما درباره‌ی شعر حافظ از نظر روان‌پزشکی حرف می‌زنیم، نه در مورد خود حافظ. ما از روی آثار و نوشته‌های یک هنرمند هیچ وقت نمی‌توانیم درباره‌ی شخصیت یا بیماری او قضاوت کنیم. اگر کسی چنین کند اشتباه است. مگر آن که درباره‌ی هنرمند، مانند سایر افراد، شرح حال دقیق پزشکی در اختیار داشته باشیم. آن وقت چنین کاری میسر است. کمااین که درباره‌ی شماری از نام‌آوران ۱۵۰ سال پیش جهان بررسی‌های روان‌پزشکی شده است. چون در این زمان ۱۵۰ ساله روان‌پزشکی جنبه‌ی علمی داشته و بیمارستان‌های روانی بوده است. روان‌پزشکان نیز گزارش‌های دقیق داشته‌اند. در نتیجه درباره‌ی آسیب‌شناسی روانی هنرمندان از ۱۵۰ سال پیش به این سو می‌توان اظهار نظر کرد. در زمان حافظ چنین امکانی وجود نداشته است.
اشعار و ترانه به سرعت در یادها می‌ماند
چرا شعر بهتر در ذهن می‌ماند تا نثر؟ چرا وزن و قافیه در پذیرش شعر تاثیر دارد؟ برای مثال، کودکان گفتارها را نمی‌توانند حفظ کنند اما اشعار و ترانه‌ها را به سرعت یاد می‌گیرند. در مورد قرآن مجید نیز، گذشته از محتوای آن، مقفا و موزون بودن کلام سبب می‌شود که در ذهن نقشش ببندد. قرائت و تجوید هم این تاثیر را بیشتر می‌کند. از دلایل اشتهار و محبوبیت «گلستان» سعدی نیز نثر مسجع آن است. کسانی که دچار ضایعه‌ی مغزی شده‌اند اشعار و ترانه‌ها را دیرتر از خاطر می‌برند. در حالی که خاطرات معمولی را فراموش می‌کنند. در مورد کودکانی هم که ناتوانی هوشی دارند اشعار و آهنگ‌ها کمک می‌کند که سریع‌تر یاد بگیرند. چون ساختار تخصصی مغز طبقه‌بندی شده است.
ما با نیمکره‌ی چپ می‌اندیشیم ولی با نیمکره‌ی راست هیجانات و عواطف را به ذهن‌مان وارد می‌کنیم. پژوهش‌ها نشان می‌دهد که بین مردم شرق و غرب از این بابت تفاوت وجود دارد. ژاپنی‌ها جهان را ابتدا با نیمکره‌ی راست می‌بینند. در حالی که اروپایی‌ها جهان را با نیمکره‌ی چپ می نگرند. در احساس و ادراک شعر و کلام آهنگین نه فقط نیمکره‌ی مسلط، که نیمکره‌ی چپ است، در کار است بلکه نیمکره‌ی غیر مسلط هم که با عواطف و هیجانات و وزن و آهنگ سر و کار دارد، این تاثیر مضاعف است. یعنی نیمکره‌ی راست هم به آموختن مطالب کمک می‌رساند و بدین گونه فرآیندهای ذهنی تاثیر و قدرت مضاعفی پیدا می‌کنند. ممکن است گفته شود که اشعار خیلی هم از توالی دستوری پیروی نمی‌کنند اما باید دانست اشعار به سرعت قابل فهم‌اند. چون شاعر با کلیت موضوع و دید اشراقی سر و کار دارد که حیطه‌ی نیمکره‌ی راست است.
این نیز گفتنی است که در بین اقوام مختلف برخی هستند که اشعار و ادبیات و هنر در بین آن‌ها اهمیت بیشتری دارد و این اقوام با هم شباهت‌هایی دارند. در مورد شعر حافظ این را هم باید اضافه کرد که اغلب بیت‌های او به افعال ختم می‌شوند که از نظم دستور زبانی پیروی می‌کنند. بنابراین برای نیمکره‌ی چپ هم بهتر قابل فهم است. راجع به ناخودآگاه و خودآگاه هم باید صحبت کرد. شاعر روایتگر ناخودآگاه گروهی است و ناخودآگاه در نیمکره‌ی راست جای گرفته است. به همین دلیل آگاهانه نمی‌اندیشد و نمی‌کوشد که شعر بگوید. بلکه هیجانی را که از درون او سرچشمه می‌گیرد به صورت کلام درمی‌آورد.
علم رویکردی برای شناخت جهان است
در آفرینش هنری روابط و آثار نوین از طریق رسانه‌ی هنری در یک روند کنش دو سویه‌ی بیرون و درون انجام می‌شود. روابط پدید می‌آید و واقعیت در تصویرهایی که از صافی ناخودآگاه فردی و گروهی گذشته است، ذخیره و به شکل جدیدی ارایه می‌‌شود. در حالی که در علم ما به دنبال کشف روابط پدیده‌ها هستیم. البته علم مستقل از شخصیت پژوهشگر است. در حالی که هیچ اثر هنری نیست که از شخصیت آفریننده‌ی خود جدا باشد. علم یکی از رویکردها برای شناخت جهان است. هم چنان که عقل سلیم، که شاعران عموما از آن استفاده می‌کنند، چنین است. اثر علمی گذراست و به سرعت به تاریخ علم می‌پیوندد و علم چیزی است که قابل رد شدن است. این عیب علم نیست، حُسن آن است. اثر هنری همیشه خواندنی است. ما هنوز هم از دیدن آثار هنری چهل‌هزار سال پیش که در غارها نقش بسته است لذت می‌بریم.
می‌دانیم که هگل در تعریف شعر فرو مانده بود. پس تعریف شعر کار مشکلی است. با این همه تعاریفی را عرض می‌کنم. قدامه به جعفر می‌گوید که شعر سخن موزون و مقفایی است که بر معنایی دلالت کند. شمس قیس می‌گوید که شعر سخنی است اندیشیده و حروف آخر آن به یکدیگر ماننده. خواجه نصیرالدین طوسی به مخیل بودن و موزون بودن و مقفا بودن شعر اشاره کرده است. البته کسانی که شعر را فقط کلام مقفا می‌دانند از لطیفه و مضمون نهایی آن دور شده‌اند و کسانی که شعر را فقط خیال انگیز و موزون شمرده‌اند از وظیفه‌ی شعر غافل مانده‌اند. شعر وظیفه‌ای هم برعهده دارد. به هر حال، اثر هنری از ناخودآگاه سرچشمه می‌گیرد اما بی شکل نیست و برای آن که به صورت یک اثر هنری دربیاید نیاز به ظریف کاری و پرداخت دارد. وگرنه در وجود هر کس یک هنرمند خفته است. اگر قرار است که عاطفه و شعر بر اثر هنر برانگیخته شود در این صورت این وزن و قافیه است که توسط نیمکره‌ی راست مغز باید ادراک شود.
ما روش‌های گوناگونی برای اندیشیدن داریم. مطمئنا نوزاد هم بدون آن که زبانی در کار باشد، می‌اندیشد. اقوامی که هنوز قادر نبودند که از اندیشه‌ی منطقی پیروی کنند، قادر به فکر کردن بودند. ما می‌توانیم تصاویر بینایی را مجسم کنیم و به وسیله‌ی آن‌ها بیندیشیم. جانوران به وسیله‌ی هیجاناتشان می‌اندیشند اما در مورد انسان ما با واژه‌ها هم می‌اندیشیم و این نحوه‌ی مسلط اندیشه‌ی ماست.
اندیشیدن به وسیله‌ی نیمکره‌ی چپ انجام می‌شود
بخشی در مغز وجود دارد به نام «سیستم لیمبیک» که زبان از آن جا سرچشمه می‌گیرد. ابتدا زبان لیمبیک به‌وجود می‌آید بعد زبان نیمکره‌ی راست و سپس زبان نیمکره‌ی چپ. ما دو مرکز نیز برای تکلم داریم. یکی گفتار است و دیگری شنیدار. هر دو با هم مرتبط‌اند. نوشتن ما هم مرتبط با این مرکز است. بخش‌های مختلف قشر مغز هر یک به کاری اختصاص دارد. از جمله ناحیه‌ی پیشانی کارکردهای اجرایی دارد. ناحیه‌ی پس سری به بینایی اختصاص دارد. ناحیه گیجگاهی به زبان و تفکر کلامی ارتباط می‌یابد. در اکثریت افراد مرکز تکلمی در نیمکره‌ی چپ است. در اقلیتی در نیمکره‌ی راست و در تعداد کمتری دو مرکز تفکری وجود دارد. این دسته از افراد دچار مشکل می‌شوند. گفتار نیمه‌ی راست که از چند ماهگی ظاهر می‌شود جنبه‌ی اجتماعی، آهنگین، هیجانی و استنباطی دارد. گفتار نیمه‌ی چپ که در حدود سنین مدرسه تسلط پیدا می‌کند اظهارهای توصیفی از واقعیت به عمل می‌آورد. روابط زمانی- توالی را می‌فهمد.
برای نمونه استنباط اولین و آخرین توسط نیمکره‌ی چپ انجام می‌شود. گذشته از این که کارکردهای طبیعی دارد، کارکردهای ارتباطی هم دارد اما اندیشیدن ما معمولا به وسیله‌ی نیمکره‌ی چپ انجام می‌شود. زمانی که راجع به چیزی می‌اندیشیم امور را برای خود تبیین می‌کنیم. هم توضیح‌دهنده هستیم و هم توضیح گیرنده. دو قسمت مغز هم اگرچه به یکدیگر متصل هستند اما از هم جدا هم هستند. بیشتر انگیزه‌ها و کارهای ما از نیمکره‌ی راست سرچشمه می‌گیرد و تا زمانی که ارتباط دو نیمکره به خوبی برقرار نشده است مثل این است که یک قسمت از وجود انسان کار می‌کند اما وجود خودآگاه او آگاه نیست. زمانی که ارتباط دو نیمکره کامل می‌شود آن وقت جدایی بین دو قسمت مغز از بین می‌رود. بنابراین ما به وسیله‌ی اندیشیدن اطلاعاتی را که مربوط به بخشی از مغز است که به زبان تسلط ندارد، برای قسمت مسلط به زبان تبیین می‌کنیم. پس ارتباط دو نیمکره مهم است. همه‌ی این‌ها از نظر درک شعر اهمیت دارد.
نقش نیمکره‌ی راست در فهم و بیان گفتار عاطفی اهمیت دارد. اگر ضایعه‌ی نیمکره‌ی راست به وجود بیاید بیماران انتزاعی و تحت‌اللفظی می‌شوند. این گروه توانایی گفتارهای هیجانی را از دست می‌دهند و چهره‌شان هم حالت عاطفی نخواهد داشت. در مقابل، ضایعه‌ی نیمکره‌ی چپ اگر به وجود بیاید و مرکز گفتار آسیب ببیند چون نیمکره‌ی راست این بیماران سالم است، اگرچه مرکز تکلم ندارند اما می‌توانند جملات ترحم آمیز بگویند یا آواز بخوانند.
می‌خواهیم بدانیم چه چیزی در شعر حافظ از نظر روان‌پزشکی هست که باعث مانایی آن می‌شود و چرا فارسی زبانان به سراغ دیوان او می‌روند؟ احتمالا در محتوای شعر او عنصری هست که سبب می‌شود با وجود بُعد زمان و مکان اکثریتی از انسان‌ها آن را بفهمند و با آن هم حسی و هم دلی داشته باشند. پس یک ادراک فراگیر در روان همه‌ی انسان‌ها وجود دارد که شایسته‌ی ارزیابی است. می‌گویند شعر ترجمه‌پذیر نیست اما در مورد محتوای اشعار حافظ می‌دانیم در زبان‌هایی که ترجمه شده است هم دل‌بستگان بسیاری پیدا کرده است.
نام‌آورترین ستایشگر شعر حافظ «گوته» است
گوته یکی از چهار ستون بنای ادبیات اروپا و نام‌آورترین ستایشگر شعر حافظ است این که چرا ادیبان و هنرمندان آلمانی زبان نسبت به حافظ این توجه را نشان داده‌اند؟ خود موضوع مهمی است. دلبستگی گوته به حافظ چنان بود که «دیوان غربی-شرقی» خود را با الهام از حافظ سرود. بنابراین شعر حافظ فراتر از ساختار زبانی و زیبایی واژه‌ها که ما فارسی زبان‌ها آن را می‌فهمیم، یک عنصر عام و جهانی دارد که آن را مقبول همگان می‌سازد. حتا «نیچه» هم که ارادتی به فرهنگ ایران داشت، درباره‌ی حافظ گفته است: «اعجاز توست که از طبع بشر فانی چنین اثر جاودانی پدید آورده است».
برپایه‌ی مکتب روان پویایی، روان انسان از سه بخش تشکیل شده است: نهاند (اید)، من (ایگو)، فر امن (سوپر ایگو). «نهاد» منبع انرژی روانی است و از اصل لذت پیروی می‌کند. «من» بخش منطقی روان است. «من» خودآگاه است در حالی که «نهاد» ناخودآگاه. «فرا من» از حدود سه سالگی به بعد شکل می‌گیرد و تا انتهای زندگی ادامه می‌یابد. «فرا من» بخش اخلاق آدمی است. هنر پاسخ‌ها و واکنش‌های روانی را هماهنگ می‌کند. «من» به وسیله‌ی دست کاری در شکل پاسخ و با توجه به ساختار و ظرافت رسانه‌ی هنری ارضاء می‌شود. «فرا من» هم دریچه‌ای پیدا می‌کند برای بروز تمایلات آرمان گرایانه و معنوی که معمولا در تجربیات روزانه‌ی انسان جایی ندارد.
در یک غزل مفروض حافظ، نهاد از نوشیدن می به وجد می‌آید. فرا من هم از معانی عمیق عرفانی و اخلاقی که در آن غزل می‌بیند، سرمست می‌شود اما این راز ماندگاری حافظ نیست. چون شاعران دیگر هم که محبوبیت حافظ را نیافته‌اند، این موضوعات را به کار می‌برند. بنابراین باید یک چیز فراتر در کار باشد. آثار زیادی از شاعران و هنرمندان ایرانی به زبان‌های بیگانه ترجمه شده است اما تعداد کمی هستند که مقبولیت عام پیدا کرده‌اند. تفاوت در چه چیز است؟ برای نمونه، خواجوی کرمانی که حافظ او را به استادی قبول داشته، چرا شهرت حافظ را نیافته است؟ شاید در این جا بتوان از دیدگاه‌های «کارل گوستاو یونگ» کمک بگیریم.
یونگ ابداع کننده‌ی واژه‌ی «گره‌های عصبی» است
یونگ ابداع کننده‌ی واژه‌ی «گره‌های عصبی» است و همین‌طور «درون گرایی» و «برون گرایی» را ابداع کرد. او می‌گوید هنرمند روایتگر ناخودآگاه گروهی است. یعنی علاوه بر ناخودآگاه فردی، یک ناخودآگاه گروهی هم داریم که تجربیات زندگی ما را نشان می‌دهد. این همان چیزی است که شاید در ژن‌های ما به ودیعه گذاشته شده است. یونگ در مورد «نمودگارهای باستانی» هم صحبت می‌کند. با اصطلاح دیگری هم سر و کار داریم به نام «روحیه تفکری خاص زمان». این روحیه در مورد برخی از هنرمندان محدود است و در بعضی گسترده‌تر است.
از همه‌ی این‌ها شاید بتوانیم به فهم اقبال جهانی حافظ نزدیک‌تر شویم. از جمله این که حافظ گویا به ناخودآگاه گروهی ایرانیان دسترسی بیشتری داشته است. ناخودآگاه گروهی در آثار هنری و ادبی خود را نشان می‌دهد. حافظ به زبان فارسی، زبان پهلوی، آیین زرتشتی، قرآن و اسلام و مسائل انسانی روزگار خودش آگاه بوده است. شاعران دیگر ما چنین نبوده‌اند. حافظ حتا با آیین مهر هم آشنایی داشته است. ببینید زمان و مکان را چگونه زیبا به هم پیوند می دهد و آیین زرتشتی و فرهنگ سامی را در کنار هم می‌آورد: «به باغ تازه کن آیین دین زرتشتی/ کنون که لاله برفروخت آتش نمرود». از آن چیزهایی صحبت می‌کند که از دل برآمده و لاجرم بر دل نشسته است. از «پیر مغان» و «جام جم» صحبت می‌کند. همه‌ی این‌ها نمونه‌ی خود را در نمودگارهای باستانی می‌یابند. حافظ از نور و ظلمت صحبت می‌کند که یکی از پایه‌های اندیشه‌ی ایرانی است. گذشته از این‌ها، به کشمکش‌های بنیادی انسان‌ها اشاره می‌کند.
ایرانیان و آلمانی‌ها درونگرای اندیشه‌ورزند
ایرانیان درونگرای اندیشه‌ورز هستند. آلمانی‌ها همین گونه‌اند. برای همین است که شعر حافظ را بهتر می‌فهمند. ناخودآگاه نژادی ما از زردپوستان، سیاهان و اقوام سامی متفاوت است. ما هنر مردم ژاپن و چین را نمی‌فهمیم اما هنر اروپایی را می‌فهمیم. نمودگارهای باستانی کمک می‌کند که واکنش فوری نسبت به واقعیت نشان بدهیم. اگر انسان با چهره، نماد یا موقعیت‌هایی رو به رو بشود که نمودگارهای باستانی آن متناسب با روان شخص باشد، آن نمودگار باستانی فعال می‌شود و قدرت پیدا می‌کند. یکی از رازهای ماندگاری و تاثیر شعر حافظ وجود چهره، نماد یا موقعیت‌هایی است که نمودگارهای باستانی متناظر خودش را در روان انسان فعال می‌کنند. از جمله این نمودگارهای انسانی «عشق» است: «مرا تا عشق تعلیم سخن کرد/ حدیثم نکته‌ی هر محفلی بود».
حافظ با اسطوره‌های باستانی ایران آشناست. شاهنامه را به دقت خوانده و با حکمت‌ها و فلسفه‌ها و آیین باستانی ایران آشنایی دارد. این‌ها همه به شعر او جاذبه می‌دهد. چون همه‌ی این‌ها را ما در ناخودآگاه گروهی خود داریم.

http://www.bookcity.org/detail/3983