تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
آناهید خزیر: چرا حافظ ترجمان جهان نهان یا لسانالغیب نام گرفته است و شعر او آیینهای است که پارسیزبانان آرزوها و امیدها و غمها و شادیهای خود را در آن میبینند و او را کاشف هر راز میگفتهاند و با دیوان او فال میگرفتهاند. چرایی این نکته را دکتر میرجلالالدین کزازی در این درسگفتار بازگویی کرد.
کزازی، استاد پیشکسوت زبان و ادب پارسی در ابتدای سخنانش گفت: سخن من در این زمینه است که کدامین کارساز، کدامین راز در سرودههای خواجه نهفته است که به دوستداران و باورمندان او این توانش را میدهد که با دیوان وی فال بزنند و پاسخ پرسشهایشان را از حافظ بستانند. بی گمان میدانید که فال و رای زدن با دیوان خواجه رفتاری است و پدیدهای که پیشینهای دیرینه دارد. کتابهایی هم از سالیان پیش در این زمینه نوشته شده است که در آنها از فالهای بزرگ تاریخی که با دیوان خواجه زدهاند، سخن رفته است.
من بیگمانم که هر کدام از شما چنین آزمونی را یکبار یا چندبار تاکنون داشتهاید. هنگامی که بر سر دو راههای ماندهاید و نمیدانستهاید که چه میبایدتان کرد با دیوان حافظ فال زدهاید و رای. هم چنان بیگمانم که دست کم پارهای از شما پاسخ خود را یافتهاید. خواجه راه را به شما نشان داده است. هنگامی که از آن راه رفتهاید باور کردهاید که خواجه راست گفته است. آن راهی که به شما نموده است راهی بوده که شما میبایستتان رفت. به راستی داستان چیست؟
راز جاودانگی حافظ منش و شیوه سخنوری اوست
من میخواهم به این پرسش بنیادین، رازآلود، خردآشوب پاسخ بدهم. پاسخی که من میدهم، ناگفته پیداست، از دیدگاه و دانش من مایه میگیرد. شما هر آینه آزادید که این پاسخ را بپذیرید یا نه. با من هم رای و هم اندیش و هم داستان باشید یا نه. خواست ما در پرسشهایی از این دست، یا بهتر است بگویم، پرسمانهایی از این گونه، این نیست که به پاسخ فرجامین برسیم. زیرا به آسانی نمیتوان پرسشهایی از این گونه را به شیوهای بسنده که راه را بر پرسشهای آینده ببندد، پاسخ داد و راز گشود و بازنمود. ارزش پاسخ در این است که راه را برای شناخت آن پدیده اندکی هموارتر خواهد کرد و اندیشهها را به تکاپو برخواهد انگیخت تا دیگران هم بکوشند به این پرسش پاسخی بدهند و آن پرسمان را بگشایند. به راستی پرسشهایی هست که هرگز به پاسخ فرجامین نمیتوانند رسید.
از نگاهی بسیار فراخ، رازگشایی حافظ را در دیوان او میتوان بر دو پایگاه استوار دانست. یکی برمیگردد به نهاد و منش و ناخودآگاه حافظ؛ دو دیگر به شیوهی سخنوری او. هر چند این دو از هم جدا نیستند اما به هر روی میتوانیم بر آن بود که سخنورانی با نهاد آمادهی رازآشنای پدید آیند که سرودههایشان رازگشای نباشد. وارونهی آن هم شاید پذیرفتنی باشد، هرچند به دشواری. سرودهای راز گشای باشد اما از نهادی برخاسته باشد که راز آشنای نیست.
به شگفتی دچار آمدهایم. چگونه میتوان رازگشای سرود بی آن که نهادی راز آشنای داشت؟ من اگر بخواهم بدین پرسش پاسخ بدهم بیمناکم که از زمینهی سخن خود دور بیفتم. تنها نمونشوار میگویم که سخنورانی، هنرمندانی، شگفتی آفرینانی هستند که به بستر رود میمانند. رود را از خود میگذرانند بی آن که چندان پیوندی با رود داشته باشند. آن گروه دوم از این کسانند. این را وامینهیم به روزگاری دیگر.
نامههای مینوی و سپند در سرودههای حافظ
سرودههای حافظ به نامههای مینوی و سپند میماند. از همین روی آکنده از رازها و نهفتههایی است که میباید به در کشیده شوند. نخست میپردازم به بخش پیچیدهتر و دشوارتر. به آن پایگاه نخستین، به نهاد و ناخودآگاهی حافظ اما پیش از آن میسزد که اندکی دربارهی کار و ساز فالزنی سخن بگویم. پدیدهای که بسیار دیرینه است.
به شیوههای گوناگون فال میزدهاند و میزنند. کسانی باور دارند بدان؛ کسانی هم آن را بیهوده میدانند و خوار میشمارند. با هر چیز نیز میتوان فال زد. تنها آن چه بایستهی فالزنی است در آن چیز، این است که آن چیز نقشپذیر باشد. هر آن چه نقشی بتواند آفرید، ابزار فالزنی میتواند بود. از آن رو در جهان باستان هنگامی که گوسپندی یا گاوی یا هر دامی دیگر را برخی خدایان میگردانیدند شکم آن را میدریدند و از چگونگی اندرونهی آن برخی، که ریختهای گوناگون میتوانسته است یافت، آینده را از پیش میدیدهاند و پیش میگفتهاند یا از پرواز پرندگان آینده را درمییافتند. هر پرندهای رفتاری وشیوهای دیگر در پرواز دارد. از آن شیوه بهره میجستند برای فال زنی. از همین روی در زبان پهلوی فالزن را «مرغ نشان» میگفتهاند.
یعنی کسانی که نشانههای آینده را در رفتار مرغان مییافتند. کسانی هم بودهاند که آنها را «دود زن» مینامیدهاند. چرا که با دود فال میزدهاند. فال زنانی دیگر از پارههای خُرد چوب بهره میجستهاند. پارهای دیگر ریگهای ریز یا پارههای چوب را بر خاک میافشاندند و بر پایهی آن نقشها، فال میزدهاند. امروزیان بیشتر با قهوه فال میزنند. چرا؟ چون قهوهی روان به آسانی نقش میپذیرد. داستان چیست؟ چرا با این چیزهای نقشپذیر میتوان فال زد؟ من بیم و پروایی ندارم از این که بگویم فالزنی را کاری بیهوده و پندارینه نمیدانم. فالزن را چرا. بسیارند فال زنانی که فریفتاراناند و دروغزن اما این پدیده، پدیدهای است که به آسانی نمیتوان آن را به کناری نهاد. بسیارند پدیدههای ناشناخته و رازآلود که کار و سازشان به درستی بر ما روشن نیست اما در آزمونهای روزانه با آنها روبهروییم.
ناخودآگاهی در خواب با ما سخن میگوید
چگونه آینده در فنجان قهوه نقش میگیرد؟ چرا باید آن چیز که ابزار فال زدن است، نرم باشد و ریختپذیر؟ زیرا میباید نشان و نمود ناخودآگاهی را در خود بپذیرد و آشکار بدارد. ناخودآگاهی همواره به زبانی رازناک و رمزآلود با ما سخن میگوید. از همین روست که شما شب هنگام در آن زمان که خواب میبینید، آزمونهایی دارید شگفتانگیز و مایهی سرگشتگی. نه خود راز آنها را میتوانید گشود و نه دیگران. خوابگزاری میباید آشنا با زبان نمادها تا بتواند آن خواب را بگزارد و رازهای آن را بگشاید. چرا؟ چون خواب ناوردگاه ناخودآگاهی است. ما تا درخوابیم بیش با نهاد و ناخودآگاه خویش درپیوندیم. ناخودآگاهی در خواب با ما سخن میگوید. در بیداری ما در خودآگاهی بهسر میبریم.
از دید من فال زدن رایزنی و گفتوگوست با ناخودآگاهی. به درست از همین روست که اگر آن که میخواهد برای وی فال بزنند به فالزنی باور داشته باشد پاسخی رساتر و روشنتر و برازندهتر و به آیینتر میستاند. آن باور، ناخودآگاهی را بیش برمیانگیزد و به تکاپو درمیآورد و نقش ناخودآگاهی بر آن قهوهی روان در فنجان از این روی گویاتر میشود. چگونه ناخودآگاهی میتواند رازهای آینده را بدهد و از آنها به یاری قهوه در فنجان، یا هر چیز دیگر نقشپذیر، با ما سخن بگوید؟ برای پاسخ به این پرسش ناچارم اندکی دربارهی زمان سخن بگویم؛ دربارهی سرشت و ساختار زمان.
زمان در نگاهی بسیار فراخ بر دو گونه است: یکی زمانی است که با آن آشناییم؛ زمانی که در بیداری و خودآگاهی بر ما میگذرد: زمان تاریخی یا در راستا؛ بگوییم، زمان خطی. ویژگی این زمان این است که چند بخش دارد: گذشته، اکنون، آینده. ما از گذشته آگاهیم چون آن را سپری کردهایم. از اکنون نیز، چون درآنیم اما از آینده ناآگاهیم زیرا هنوز به آن نرسیدهایم. زیرا زمان هوشیاری ما زمان در راستا است اما زمان گونهای دیگر هم دارد که چندان شناختهی ما نیست و آن زمان چند چنبر است. چنبر به معنی دایره است. چنبر در همان زمان که آغاز است، پایان نیز هست. این ویژگی چنبر است. در زمان چنبرینه، یا زمان اسطورهای، زمان که ما در ناخودآگاهی در آن بهسر میبریم، گذشته و اکنون و آینده نیست. پس از ناخودآگاهی میتوان به همان سان که به گذشته بازمیگردیم، به آینده راه بجوییم. شما بسیار در خواب گذشتهی سپری شدهی خود را دیدهاید. به گونهای که هرگز در بیداری از آن یاد نمیآورید. در خواب به آینده هم میتوانید رفت. این را خوابهای پیشگویانه مینامند. چنین خوابی دستاورد گشت و گذار ماست در آیندهای که هنوز فراز نیامده است.
بیش از این به این زمینه نمیپردازم. پس فال زدن گفتوگو با ناخودآگاهی است، به یاری آن ابزاری که به آسانی میتواند نقش پذیرد. از دید من این کار و ساز فالزنی است. این را نیز بگوییم که هنر به راستی در فالخواه است، نه در فالبین. فالبین تنها با زبان نمادها آشناست. فالخواه با باوری که به فالبین دارد نیروهای درونی خود را گرد میآورد و کانونی میکند و به پاسخ میرسد. از همین روست که اگر فالخواه به فالزنی باور داشته باشد پاسخی رساتر و روشنتر خواهد یافت. اکنون میرسیم به این سخن که چگونه میتوان با دیوان خواجه فال زد؟ نقشپذیری غزلهای حافظ از کجاست و چگونه انجام میپذیرد؟
ویژگی شعر حافظ آبگونگی آن است
در دیوان خواجه هر غزل و گاهی هر بیتی از غزل، همان کاری را انجام میدهد که پارههای قهوه در فنجان یا چوبهای افشانده بر خاک، که ابزار فالزنی هستند، انجام میدهند. این که شما چشم برهم مینهید و میکوشید که در خود کانونی بشوید، باور یافتهاید که خواجه پاسخ شما را خواهد داد. این باور نیروهای درونی شما را کانونی میگرداند. آن نیرو انگشت شما را به آن غزلی راه مینماید که پاسخ شما در آن است. از همین روست که به درستی میگویند با چاپهایی از دیوان خواجه باید فال زد که در هر رویهی آن غزلی آورده شده است. به هر روی، این آن بخش دشوار و پرسمانخیز و خرد آشوب گفتار من بود. اکنون میرسیم به بخش دیگر که شیوهی سخنوری حافظ است.
غزل حافظ غزلی است که افسرده و کالبدینه نیست. برترین ویژگی شعر او آبگونگی آن است. یا روانی، کالبد گریزی و نقش پذیری آن. شما اگر آب را در فنجان بریزید، فنجان است. اگر در کوزه بریزید کوزه است. آب چون سخت و کالبدینه نیست به رنگ و ریخت آوندی در میآید که در آن ریخته شده است. غزل حافظ هم آب گونه است. از این رو پیکرهی ذهنی را به خود میپذیرد که در آن ریخته میآید. هیچ سخنوری به اندازهی حافظ چالشخیز و مایهی چند و چون نبوده است. چرا؟ چون هر کس، با هر اندیشه و پسندی و دیدگاهی و آیینی میتواند نقش خود را در آینهی سخن او ببیند و بیابد.
از همین روست که یکی حافظ را رندی دوزخ آشام و قلندری ناپروا و مرزشکن میداند که همهی شایست و ناشایستها را به کناری نهاده است و هیچ بندی را برنمیتابد. آن دیگری بر آن است که حافظ پارسایی بوده است پرهیزکار و دینداری استوار و خداترسی که شب را به نماز و نیایش زنده میداشته است و نُبی را با چهارده بازگفت میخوانده است. آن سومین حافظ را پرخاشگری اجتماعی میداند که همه را با تیغ سنجش باریکبینانه بررسیده و فرو شکافته است و آن دیگری میگوید حافظ مهرپرست است. حتا مهرابههایی از سدهی هشتم نشان میدهند و میگویند که حافظ در آنها بهسر بُرده است و این بیت او را نمونه میآورند که: «یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود/ رقم مهر تو بر چهرهی ما پیدا بود» و میگویند که این «رقم مهر» نشانهای است که مهرپرستان بر پیشانی خود مینهادند تا از دیگران بازشناخته شوند.
این همه دیدگاههای گوناگون از چیست؟ از آب گونگی غزل حافظ است. حافظ همهی اینها هست. زیرا رندتر از این است که چهرهی خود را آشکارا به ما نشان دهد. پس با چهرهای چنین نقشپذیر، میتوان فال زد.