تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : سه شنبه 3 دی 1392 کد مطلب:4010
گروه: گفت‌وگو

«منگی» را باید با صدای بلند خواند

گفت‌وگو با اصغر نوری درباره‌ی «منگی» و نویسنده‌اش.

روزبه رحیمی: اصغر نوری یکی از جدی‌ترین مترجم‌های کنونی در حوزه‌ی ادبیات داستانی و نمایشی است. وسواس او در انتخاب کتاب و دقت در ترجمه، اعتبار ویژه‌ای به آثارش بخشیده است. نوری همچنین با برخی ترجمه‌های‌اش، به معرفی آثار نویسندگان مطرح اما ناآشنا برای خواننده‌ی ایرانی پرداخته است. به‌تازگی، نشر افق جدیدترین کتاب این مترجم را منتشر کرده است. این رمان که «منگی» نام دارد نوشته‌ی ژول اگلوف نویسنده‌ی جوان فرانسوی است و معروف‌ترین اثر او به‌شمار می‌آید. با اصغر نوری گفت‌وگویی کردیم درباره‌ی این کتاب و نویسنده‌اش.
 
تاکنون کتاب‌های زیادی با ترجمه‌ی شما در حوزه‌ی ادبیات داستانی و نمایشی منتشر شده است. ویژگی‌ای که در این میان به چشم می‌آید، توجه شما به نویسنده‌هایی است که برای ایرانی‌ها ناشناخته‌اند‌ و یا کمتر از آن‌ها ترجمه شده است‌. ملاک شما برای انتخاب یک کتاب چیست؟ و چه شد که سراغ ترجمه‌ی این کتاب رفتید؟
دو معیار کلی برای انتخاب کتاب دارم. اول، از خواندن کتاب لذت ببرم و حس کنم توانایی ترجمه‌اش را دارم، دوم، متقاعد شوم که این کتاب خارجی ربطی هرچند کم با زندگی ایرانی دارد و می‌تواند به سوالی از سوال‌های یک فرد ایرانی جواب دهد. برای پیدا کردن کتابی که هردوی این معیارها را در خود داشته باشد، معمولاً زیاد کتاب می‌خوانم و در کار انتخاب خیلی سخت‌گیرم. ترجمه کار طاقت‌فرسایی است پس باید هدف‌مند انجامش داد تا دست‌کم نتیجه‌اش لذت‌بخش باشد. از آغاز کار ترجمه تا امروز سعی کرده‌ام دو هدف را دنبال کنم: اول، ترجمه‌ی آثار بزرگ ادبیات داستانی و نمایشی فرانسه‌زبان که حالا دیگر کلاسیک به حساب می‌آیند و قبلاً به فارسی ترجمه نشده‌اند. مثلاً رمان «برهوت عشق» فرانسوا موریاک را ترجمه کرده‌ام که سال ۱۹۲۵ نوشته شده و مهم‌ترین اثر نویسنده است یا مجموعه داستان «دیوارگذر» اثر مارسل امه که سال ۱۹۴۳ نوشته شده است. در حال حاضر هم مشغول ترجمه‌ی رمان «جمعه» اثر میشل تورنیه هستم که یکی از بهترین رمان‌های ادبیات فرانسه است و در دهه‌ی ۶۰ چاپ شده است. هدف دومم، معرفی ادبیات داستانی و نمایشی امروز فرانسه و دیگر کشورهای فرانسه‌زبان است که اکثر کارهایی که تا امروز به ترجمه‌ی من چاپ شده در راستای همین هدف بوده است. طی سی سال اخیر، ادبیات فرانسه‌زبان پس از یک دوره رکود کوتاه‌مدت دوباره شکوفا شده و نویسنده‌هایی ظهور کرده‌اند که آثارشان به خیلی از زبان‌ها ترجمه شده و همه‌جا با استقبال روبه‌رو شده‌اند؛ نویسنده‌هایی مثل آگوتا کریستوف و چند نفر دیگر که بعضی‌هاشان را در مجموعه داستان «صبح یکشنبه» معرفی کرده‌ام. ژول اگلوف یکی از همین نویسنده‌هاست. رمان «منگی» هر دو معیار مورد علاقه‌ی من را در خود دارد. رمان خوش‌خوان و لذت‌بخشی است، هرچند فضای سیاهی دارد، و مخاطب ایرانی به راحتی می‌تواند با آن ارتباط برقرار کند.

لطفاً درباره‌ی نویسنده‌ی این کتاب و آثارش توضیح دهید.

ژول اگلوف نویسنده‌ی جوانی است که از همان کتاب اولش، ادموند گانگلیون و پسر (۱۹۹۹) مورد توجه مخاطبان و منتقدان ادبیات قرار گرفت و تقریباً همه‌ی پنج کتابی که تا امروز نوشته جایزه گرفته‌اند. رمان «منگی» معروف‌ترین اثر اوست که به چندین زبان دیگر هم ترجمه شده و برای نویسنده شهرت جهانی به ارمغان آورده است. دنیای داستانی اگلوف، دنیای نامتعارفی است. شخصیت‌های داستانی او انگار با منجنیق به یک ناکجاآباد پرتاب شده‌اند. آن‌ها تلاش می‌کنند راهی برای خروج از این ناکجاآباد پیدا کنند و یا دست‌کم معنایی به بودن خود بدهند. تلاش آن‌ها در هر دو مورد ناموفق است. نمی‌توانند راهی برای خروج پیدا کنند چون هیچ خاطره‌ای از هیچ کجا ندارند. مثلاً در همین رمان «منگی» شخصیت اصلی که راوی هم هست، مدام می‌گوید که «من یک روز از اینجا می‌روم، زندگی‌ام را اینجا به آخر نمی‌رسانم»، اما هیچ‌جا نمی‌رود چون از طرفی اصلاً نمی‌داند کجا باید برود و از طرف دیگر اهل ریسک نیست، تنها فرق او با شخصیت‌های دیگر این نیست که به طور کامل با محیطی که درش گیر کرده کنار نیامده است. دارد دست و پا می‌زند، نمی‌تواند راه درست را پیدا کند و از این رو به خیال روی می‌آورد و زندگی‌اش را در اضطراب دنیای واقعی و لذت دنیای خیالی می‌گذراند. تلاش این شخصیت‌ها برای پیدا کردن معنای بودن هم راه به جایی نمی‌برد، چون نویسنده، همان‌طور که خودش در یک مصاحبه می‌گوید، هیچ معنا و منطق مشخص و متعارفی برای دنیای داستانی‌اش تعریف نمی‌کند. از این نظر، آثار اگلوف به ابسوردیته یا معناباختگی آثار داستانی بکت نزدیک می‌شود و می‌توان تفسیر نمادینی هم از آن‌ها داشت. دیگر ویژگی مهم دنیای داستانی اگلوف، تصویری بودن آن است. در رمان‌ها و داستان‌های اگلوف با توصیف بسیار کمی روبه‌رو هستیم. آثار او بیشتر موقعیت‌محور و شخصیت‌محور هستند. شاید این مورد تحت تأثیر سینما باشد. اگلوف سینما خوانده و کارش را با فیلمنامه‌نویسی شروع کرده است. قبل از آن¬که خودش را کاملاً وقف نوشتن کند، مدتی به عنوان دستیار کارگردان و فیلمبردار در چند پروژه‌ی سینمایی شرکت کرده است. به هر حال، ردپای طنز سرد و ساکن فیلم‌های ژاک تاتی و موقعیت‌های عجیب و غریب فیلم‌های برادران کوئن را به‌خوبی می‌توان در آثار اگلوف دید.

چرا اگلوف را کافکای ادبیات فرانسه می‌خوانند؟
این تعبیر را چند منتقد فرانسوی و انگلیسی در نقدهاشان به کار برده‌اند. شاید بهتر باشد کسی به این سوال جواب دهد که هر دو نویسنده، مخصوصاً کافکا را به‌خوبی می‌شناسد. اما با شناخت اندکی که من از دنیای داستانی کافکا دارم یک شباهت و یک تفاوت را حس می‌کنم. در آثار اگلوف، همانند بعضی از آثار کافکا، یک فرد برابر یک اجتماع قرار می‌گیرد و نمی‌خواهد هنجار آن را بپذیرد. به تعبیر دیگر، اجتماع فردی را که شبیه خودش نیست طرد می‌کند. در بعضی از آثار اگلوف، ازجمله همین رمان «منگی» و رمان دیگری به نام «مردی که او را عوضی می‌گرفتند» این طرد خودخواسته است. در «منگی» شخصیت راوی در هیچ‌کدام از فعالیت‌های جمعی محیط اطرافش شرکت نمی‌کند. تنها محیط جمعی او، محیط محل کارش، کشتارگاه، است که آن‌جا هم از روی اجبار حاضر می‌شود. او تنهایی را انتخاب می‌کند و این تنهایی به طرد می‌انجامد. شخصت اصلی و راوی رمان «مردی که او را عوضی می‌گرفتند»، مثل اغلب شخصیت‌های دیگر اگلوف، فردی بسیار عادی با موقعیت اجتماعی بد است که تصمیم می‌گیرد خودش را در خانه حبس کند، چون هربار که از خانه بیرون می‌رود او را با کس دیگری عوضی می‌گیرند و او قدرت مقابله با این موقعیت را ندارد. تفاوت دنیای داستانی کافکا و اگلوف در این است که کافکا با وارد کردن عناصر غیرواقعی و غیرطبیعی به دنیای داستانی‌اش آثاری کاملاً نمادین با یک بن‌مایه‌ی قوی فلسفی می‌سازد، داستان «مسخ» بهترین نمونه است. دنیای اگلوف، گرچه از نماد تهی نیست، اما نویسنده هیچ‌وقت رئالیسم را ترک نمی‌کند. شخصیت‌ها و موقعیت‌های داستانی او گرچه عجیب و غریب‌اند، اما غیرممکن نیستند.
        
یک ویژگی بارز این کتاب طنز تلخ آن است. در مورد این ویژگی توضیح می‌دهید؟
طنز موتور حرکت همه‌ی آثار اگلوف است. شاید بدون این طنز نتوان رمان‌های او را خواند، طنزی که به ریشخند نزدیک می‌شود. اگلوف معمولاً از آدم‌های بدشانسی می‌نویسد که در شرایط بد انسانی گیر افتاده‌اند. فضای سیاه رمان‌های او را بدون طنز نمی‌توان تحمل کرد. از این‌رو، آدم‌های خل‌مشنگ و دلقک‌واری می‌آفریند که ساده‌ترین کارهایشان باعث خنده می‌شود، اما این خنده، خنده‌ی تلخی است. ژول اگلوف را استاد طنز سیاه می‌دانند.
 
فضای کتاب «منگی»،  با رمان‌هایی چون «دنیای قشنگ نو» و «میرا» شباهت‌هایی دارد: فضای سیاه و تنگی که انسان‌ها را دربرگرفته است، زمان نامعلوم داستان، رویکرد شخصیت‌پردازانه و انسان‌های تک‌بعدی. آیا می‌توان این آثار را از لحاظ تقسیم‌بندی ادبی در یک دسته قرار داد؟
مسلماً شباهت‌هایی بین رمان «منگی» و این آثار وجود دارد و می‌توان آن‌ها را کنار هم قرار دارد. اما با این تفاوت که دو رمانی که اشاره کرده‌اید بسیار نمادگرایانه هستند و از مرز رئالیسم عبور می‌کنند. نویسنده‌های این دو رمان، دنیایی می‌سازند به بزرگی دنیای واقعی و در واقع، آینده‌ای نمادین برای دنیای واقعی ترسیم می‌کنند. اما اگلوف جزئی‌نگرتر است. دنیای کوچکی می‌سازد کنار دنیای واقعی و متعارف. آدم‌های اگلوف انگار از دنیای واقعی طرد شده‌اند و راه برگشت به آن را نمی‌دانند، برای همین در حاشیه‌ی دنیای متعارف جای کوچکی برای خودشان می‌سازند و به زندگی عجیب و غریب‌شان ادامه می‌دهند.
 
اگلوف در این کتاب از نمادپردازی استفاده نمی‌کند؟

همان‌طور که قبلاً گفتم، اگلوف خیلی کم از توصیف استفاده می‌کند، به‌ویژه توصیف فضا و محیطی که داستان در آن اتفاق می‌افتد. دکورهای اگلوف ساده و بی‌پیرایه هستند، درست همانند شخصیت‌های‌اش. در آثار او گاهی‌وقت‌ها توصیف فضا در جهت معرفی بیشتر شخصیت است. مثلاً در رمان «منگی» مه‌ای که مدام در فضای زندگی شخصیت اصلی حاکم است، انگار در سر او هم جریان دارد و منگش می‌کند.
 
ممکن است درباره‌ی جایزه‌ی لیور انتر، که این کتاب دریافت کرده است، توضیح دهید؟

جایزه‌ی لیور انتر را رادیو فرانس انتر، در سال ۱۹۷۵، ابداع کرده است و هر سال در ماه مه یا ژوئن به یک اثر داستانی اختصاص داده می‌شود. هر سال یک نویسنده‌ی معروف در رأس هیئتی ۲۴ نفره (۱۲ مرد و ۱۲ زن) آثار آن سال را می‌خوانند و یک کتاب را انتخاب می‌کنند. 

سال گذشته، این کتاب با عنوان «سرگیجه» و با ترجمه‌ی موگه رازانی منتشر شده بود. کتاب «منگی»، برخلاف ترجمه‌ی خانم رازانی به زبان محاوره‌ ترجمه شده است. آیا زبان محاوره‌ به سبک نوشتاری اگلوف نزدیک‌تر است؟
رمان «منگی» به زبان محاوره نوشته شده است. نویسنده با حذف بعضی از اجزای جمله و به هم ریختن ترتیب متعارف قرار گرفتن اجزای جمله در کنار هم، لحن راوی را به لحن محاوره نزدیک می‌کند. «منگی» از آن رمان‌هاست که انگار برای گوش نوشته شده‌اند، نه چشم. راوی مستقیم با ما حرف می‌زند، روایتش روایت شفاهی است. «منگی» را باید با صدای بلند خواند و صدای راوی را شنید. خود اگلوف جایی گفته که موقع نوشتن خیلی کند پیش می‌رود، برای انتخاب کلمات مناسب ساعت‌ها وقت صرف می‌کند و جمله‌هایش را با صدای بلند برای خودش می‌خواند تا موسیقی کلمه‌ها را بشنود.

انتشار این کتاب هم‌زمانی جالبی با هوای کثیف این روزهای تهران دارد. آیا اگلوف آینده‌ی محتملی را هشدار می‌دهد یا وضعیت کنونی جهان را توصیف می‌کند؟
راستش اصلاً به این موضوع فکر نکرده بودم. تعبیر جالبی است.
    
هم‌اکنون چه کتاب‌هایی در دست ترجمه و یا انتشار دارید؟
در حوزه‌ی ادبیات منتظر چاپ دو کتاب هستم. کتاب سوم از سه‌گانه‌ی دوقلوها، به نام «دروغ سوم»، اثر آگوتا کریستوف که ناشرش مروارید است. و دو داستان بلند «گوساله و دونده‌ی دوی استقامت» اثر نویسنده‌ی چینی، مو یان، از طرف نشر نگاه. ترجمه‌ی چند نمایشنامه را هم در دست نشرهای نیلا، بیدگل و دیبایه دارم که امیدوارم به زودی چاپ شوند. ترجمه‌ی کتابی به اسم «هنر مردن» اثر پل موران را به‌تازگی تمام کرده‌ام که کتابی است درباره‌ی ¬مرگ و خودکشی در ادبیات که ناشرش نشر مسافر خواهد بود. در حال حاضر، کنار رمان «جمعه» که برای نشر روزنه ترجمه می‌کنم، کتاب دیگری هم در دست دارم در حوزه‌ی تئوری تئاتر به نام «کارگردانی تئاتر، از آغاز تا آرتو» که اثری بسیار علمی و تحلیلی راجع به سبک‌های مهم کارگردانی تئاتر است. این کتاب را هم برای نشر قطره ترجمه می‌کنم.

http://www.bookcity.org/detail/4010