تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
آناهید خزیر: در بلاغت شعری و شعوری حافظ از گفتمانهای فراوانی بهره گرفته شده است. گفتمان مذاهب گوناگون از مضامین قرآنی تا دیگر آثار پیشینیان دیده میشود. از جمله مذاهبی که مرجع مفاهیم و صورتهای خیالی و واقعی شعر حافظ قرار گرفته، مسیحیت است. مهمترین جلوهی مسیحیت در اشعار حافظ سخن از شخص عیسی و از همه صفات عیسی، سخن از نفس یا دم عیسوی است. در این درسگفتار که مقارن با ولادت حضرت عیسی مسیح (ع) بود با بررسی پیشینهی حضور مسیح در قرآن و تاریخ ایران به بررسی روشهای حضور بلاغی این مفهوم در غزلیات حافظ پرداخته شد.
فقیهمرزبان در ابتدای نشست گفت: شناخت ما از حضرت مسیح از چندین طریق میتواند اتفاق بیفتد. آنچه من دربارهاش حرف میزنم گذری است از معبر خیال حافظ. آنچه در الهیات مسیحی امروز میتواند مورد توجه قرار بگیرد، گسترهای است بسیار عام و تخصصی. طبعا در حیطهی بحث دربارهی مسیح باید به دو حوزه توجه کرد: در مورد واقعیتهایی که دربارهی حضرت مسیح هست و نیز صورتهای خیالی که در حوزهی اشعار فارسی دربارهی این شخصیت وجود دارد. این دو مقوله را باید از هم جدا کرد. آنچه واقعیت دارد و در تاریخ مطرح است، بحث جدایی است.
قرآن راهی برای شناخت مسیح (ع) است
هنگامی که به اشعار حافظ، یا شعرای دیگر، نگاه میکنیم کمتر میبینیم که اصولا به مسیح از دیدگاه نقل واقعیتها پرداخته شده باشد اما در حوزهی صورتهای خیالی و با استفاده از مشبهبهها و استعارهها، بیشتر پرداخته شده است. ما در تخیلمان انبیاء را مشبهبه کردهایم و از آنها استعاره ساختهایم. اولین معبری هم که شاعران ما از آن استفاده کردهاند تا این تخیل را بسازند، قرآن است. به هر حال یک تعریفی باید از یک مفهوم در ذهن شاعر وجود داشته باشد که خودآگاه یا ناخودآگاه از آن استفاده کند تا در شعرش از آن خیال و اشارهی تلمیحی بهرهمند بشود. در قرآن ۲۵ بار حضور حضرت مسیح را داریم؛ با انواع مفاهیم. از اعجاز مسیح گرفته تا حقانیت نبوت او و مضامین مختلف دیگر. من در اینجا فقط به یک سوره از قرآن توجه کردهام.
مسلم است که حافظ و بسیاری از شعرای دیگر، از طریق قرآن با مفهوم مسیح آشنا شدهاند و از این مفهوم در شعر خود استفاده کردهاند اما آشنایی آنها فقط محدود به قرآن نیست. ما حضور مسیحیت در ایران را از زمان اشکانیان داریم. لااقل قدیمیترین تاریخی که به ما نشان میدهد مسیحیت وارد ایران شده است، به زمان اشکانیان بازمیگردد. به تاریخ که نگاه میکنیم میبینیم که چطور مسیحیان وارد کشورهای همسایهی ایران میشوند، چه مسایلی داشتهاند، چگونه در زمان ساسانیان زندگی کردهاند و بعد از حملهی اعراب به ایران، با حضور اسلام به زندگی خود در ایران ادامه دادهاند. اینکه مسیحیت به چه شکلی در تمدن بیزانس و نیز در ارمنستان و ترکیه ادامه یافت و چگونه شکلهای مختلفی از مسیحیت در تصاویر نقاشی و در ادبیات و شکلهای اجتماعی پدید آمد، همه مسایلی است که در این حیطه وجود دارد.
میترائیسم تاثیر بسیاری بر مسیحیت گذاشت
بنابراین ما یک حافظهی تاریخی هم داریم که از همجواری با همسایگان مسیحی پدید آمده است. این هم که چگونه ادیان برهم اثر گذاشتهاند، سخن بسیار میتوان گفت. بحث تاثیر میترائیسم بر مسیحیت هم هست که خود مقولهی باز و گستردهای است. میدانیم که از زمانی که میترائیسم بر مسیحیت اثر میگذارد حلقهای از نور بر سر مسیح جاری میشود و او در آسمان چهارم قرار میگیرد و تا آنجا عروج میکند و بالاتر نمیرود. پس برای شاعران ایرانی اخذ مفهومی که از این پیامبر داریم، یکی قرآن است و دیگری اقوالی که از پیشینیان وجود داشته است اما در قرآن چگونه به این موضوع پرداخته شده است؟ من در اینجا فقط به آیه ۴۲ سورهی آل عمران پرداختهام.
آنچه در قرآن خیلی به آن توجه شده ارتباط حضرت مریم با خداوند است. خداوند او را برگزیده و پاک کرده و بر همهی زنان برتری داده است و او را به کلمهای بشارت میدهد که اسم مسیح است. در قرآن حضرت مسیح هم در دنیا و هم در آخرت وجیه است؛ بسیار معتبر و محترم. در سورهی آل عمران این شخصیت بیشتر برای ما معرفی میشود. بحث سخنگویی حضرت مسیح در مهد پیش میآید؛ یاد دادن کتاب و حکمت به او و نیز گفته میشود که رسولی است که به طرف بنی اسراییل میآید و آیه میآورد. آیههای او روشنگر است. چرا که مسیح آمده است تا روشنگر باشد. بعد میگوید شفادهنده است و به اذن خداوند مرده را زنده میکند. از خوردنیها و ذخیره کردنها خبر میدهد و بعضی چیزها را که بنی اسراییل بر خود حرام کردهاند حلال میکند. به حواریون و وفات حضرت مسیح و طهارت و رجوعش به طرف خداوند اشاره میشود و میگوید که خلقت حضرت عیسی مانند خلقت حضرت آدم است. حافظ با این مفاهیم آشناست. چون حافظ قرآن است اما برای اینکه بدانیم که او چگونه از این مفاهیم استفاده کرده است، باید به یک نکتهی سبکی و بلاغی اشاره کرد. آن نکته، مفهوم استعاره است.
حقیقت و مجاز دو مقولهی جدا از هم در شعرند
یک وقت شاعر در شعر خود شخصیت کسی را به صورت واقعی میآورد. این موضوعی جداست. در شعر باید دو مقولهی حقیقت و مجاز را از هم جدا کرد. در هر شعری بخشی هست که میتوان گفت شاعر از تجربیات خود حرف میزند اما حیطهی مجازی ورود به صورتهای خیالی است. از این صورتهای خیالی تشبیه یا مجاز یا استعاره و شکلهای کنایی پدید میآید. به هر حال از این حوزه به بعد است که وارد خیال میشویم. برای اینکه توضیح بدهیم که در ذهن شاعر چه اتفاقی میافتد، هم واقعیتی را که بیان میکند باید مهم دانست و هم صورتهای خیالی آن را. اینکه چه چیزی برای توصیف داریم، بسیار اهمیت دارد. پس ما در اینجا مقولهای داریم که «جانسون» و «لیکاف» آن را «هدف چیست؟» نامیدهاند.
هدف، یک قلمرو است. در گفتارهای روزمره هم کوشش میکنیم که بدانیم کجاها از استعاره استفاده میکنیم. جانسون و لیکاف میگویند هنگامی که مقولهای را انتخاب میکنیم، چه خودآگاه و چه ناخودآگاه، آن را به وسیلهی «حوزهی مرجع» بیان میکنیم. به این حوزهی مرجع باید به کمک تخیل رسید. این تخیل امکان دارد که شخصی باشد یا یک نوع ابداع در آن باشد یا تکراری و بدیهی باشد. مثلا وقتی میخواهیم دربارهی زندگی حرف بزنیم، خود زندگی برای ما مقولهی مهمی میشود. اگر خوب دقت کنیم میبینیم بسیاری از مقولههایی را که در تعریف زندگی میگوییم با بهرهگیری از اصطلاحات سفر است. مثلا میگوییم: «به مقصد رسیدم» یا «در مسیر قرار گرفتم» یا «بر سر دو راهی بودم». یا وقتی که در مورد زمان حرف میزنیم اغلب از اصطلاحات مکانی استفاده میکنیم. پس ما از امری حرف میزنیم که تنوع بسیار جالبی دارد.
حضرت مسیح و نفس مسیحایی در ادبیات ایرانی
در ادبیات حوزههای مرجع خیلی خیالیتر و ابداعیتر میشود. در اینجا این حوزههای مفهومی هدف و مرجع، گاهی دچار نوعی ابداع میشود و شاعر شناخت تازهای به ما ارایه میدهد. در بحث «دم مسیحایی» شخص به صورتهای خیالی برای بیان مفهومش متوسل میشود. اینکه: کجا به مسیح متوسل میشویم؟ و چگونه سعی میکنیم که مفهوم مورد نظرمان را بیان کنیم. نه اینکه بخواهیم راجع به مسیح حرف بزنیم. آن حوزهی دیگری است. مسلما بین حوزهای که هدف مورد نظر ماست و آنچه صورت خیالی است، یک پیوند باید وجود داشته باشد که به طور ساده «وجه شبه» نامیده شده است اما میتوانیم آن را یک نوع تعددی در وجوه شبه بدانیم. بنابراین میتوانیم در این عرصه جولان تخیل داشته باشیم که به زبان نمیآید اما در ذهن شکل میگیرد. این را غربیها «نگاشت» نامیدهاند. ما در حوزهی مفهومی نگاشتی داریم که در تداخل و وجوه مشترک میان دو حوزهی مفهومی است. اکنون میخواهیم بدانیم که حضرت مسیح و نفس مسیحایی در ادبیات ما چگونه یاد شده است. استقراء من در این زمینه تام نیست. تنها نمونهوار اشاره میکنم.
کسی که به این مقوله خوب پرداخته، فرخی است. او سلطان قصیده است. منتها وقتی دربارهی قصیدهسراها حرف میزنیم باید بدانیم که هدف آنها ممدوح است. قصیدهسرا شاه را ستایش میکند تا به صله و مقام و وجاهتی که میخواهد، دست یابد. فرخی سخاوت را معجزهی مسیح میداند. به خود مسیح اشاره میکند و میگوید «جود» زندهکننده است. پس جود همانند مسیح است. این یک حیطهی عینی و مشخص است: «به سخا مردهی صد ساله همی زنده کند/ این سخا معجز عیسی ست همانا نه سخاست» یا: «هم بکشد و هم زنده کند خشم و جودش/ آن موسی عمران بُود و این عیسی مریم».
عنصری قصیدهسرا از مسیح سخن میگوید
فرخی از مفهومی استفاده میکند که آن را درک میکنیم. عنصری قصیدهسرا هم از مسیح سخن میگوید. او شاعر بسیار معتبری است و ملکالشعرای دربار محمود. عنصری میخواهد عرصهی ملکالشعرایی را برای خود حفظ کند. طبعا باید از حوزههای مرجعی استفاده کند که در ذهن مخاطب به خوبی جای میگیرد. برای همین است که تشبیهات و استعارههای خوبی از او میبینیم. عنصری به مسیح اشاره میکند: «چنان خبر که شنیدم ز معجزات مسیح/ عیانش در تو همی بینمای شه ابدال؛ اگر به دعوت او مرده زنده کرد خدای/ خرد ز حجت تو رسته شد ز بند ضلال». منوچهری هم شاعری است که توصیفات بسیار خوبی دارد. انواع مسمطها از او داریم که در آنها به دم مسیحایی اشاره شده است.
از میان شعرا ناصرخسرو سخنوری متدین و مُبلغ دینی است. او نمیخواهد مدح کند. بلکه درصدد است که برتری ایدئولوژی خود را بر دیگر ایدئولوژیها نشان بدهد. ناصرخسرو به مسیح هم پرداخته و انواع و اقسام مضامین مربوط به مسیح را در شعر خود آورده است: «اگر مرده را زنده کردی مسیح/ چنان چون بر این قول ایزد گواست؛ به یک دانه گندم درای هوشیار/ مسیح است بسیار بیمنتهاست». باز، در سیر شاعران به معزی میرسیم. او مداحی است که سعی میکند مضامینش در حیطهی دربار و دیوان باشد. معزی بسیار به مسیح پرداخته است: «باز آوری به احسان جان رمیده از تن/ احسان توست گویی همچون دم مسیحا». اما در سنایی با یک تحول مواجه هستیم. او غزل اجتماعی میگوید.
سنایی از نخستین کسانی است که در مقولههای عرفانی آشکارا قدم برمیدارد اما دربارهی حضرت مسیح چندان سخنی ندارد. او فصاحت و خوش زبانی را دم مسیحایی میداند: «هر عبارت کزان فصیح آید/ دو بُود کز لب مسیح آید». انوری و ظهیر هم هنگامی که از مسیح حرف میزنند همچنان در میان مفاهیم مادی هستند. ظهیر میگوید: «به خاک پای تو آن ساحری کنم در شعر/ که پشت پا زند معجزات عیسا را».
نظامی در استعارهسازی تبحر بسیاری دارد
در این حوزه دو نفر قابل تعمق بیشتری هستند. یک نظامی و دیگری خاقانی. نظامی در استعارهسازی تبحر بسیاری دارد. دنیا را متحول میبیند و با استفاده از استعارهها توصیفهای بدیعی میآورد. نظامی و خاقانی هر دو در جایی زندگی میکنند که به تمدن مسیحی نزدیک است اما نکتهی جالب این است که تنها از نفس مسیحایی سخن نمیگویند. به حضور ترسایان در جامعه هم اشاره دارند. از حمایلی که ترسایان میبستند، از دیر آنها، از گازری مسیح و نمونههای دیگر مفاهیمی را به کار میگیرند. نظامی میگوید: «نکهت بادی به زبان فصیح/ زنده دلم کرد چو باد مسیح؛ سوسن یک روزهی عیسی زبان/ داد به صحبت از کف موسی نشان». خاقانی از احیاءگری مسیح نیز سخن میگوید: «اوست عیسی من حواری او/ که حیاتم دهد به حُسن جمال».
اما هنگامی که وارد حوزهی عرفان میشویم در موضوع دم مسیحایی از عطار چندان سخنی سراغ نداریم. چیزی که برای من قابل تامل بود، سخن مولوی است. او در جایی زندگی میکرد که مسیحیان را میدید. مولوی در شعر به مفاهیم انتزاعی نظر دارد و در تصویرسازی بسیار تواناست. پس مهم است که بدانیم چگونه نفس مسیحایی در ذهن او مینشیند: «عیسیم این جان خاموش ترا/ وقت شد تا بلبل گویا کنم». اما عجیب است که از سعدی چندان چیز چشمگیری نداریم. این برای من جای تامل دارد. با اینکه سعدی مدت زیادی در سوریه بوده، چیز چندانی را به مسیح تشبیه نمیکند. سعدی گرایشهای خاصی به ایران و اسلام دارد. اکنون میخواهیم با این پیش زمینه، به حافظ برسیم.
حافظ میراث گذشته را در دست دارد
میدانیم که حافظ شعر بسیار میخوانده و تضمین او از شعرای پیش از خودش، بسیار است. ضمن اینکه حافظ قرآن هم هست. در نتیجه با مفهومهای مربوط به حضرت مسیح بسیار آشناست. یکی از مواردی که توجه مرا جلب کرده این است که منهای غزل: «مژدهای دل که مسیحا نفسی میآید» که میگویند الحاقی است و از حافظ نیست، ۱۶ غزل پیدا کردهام که از حوزهی مرجع در مفهومی که در آن حضرت مسیح حضور دارد، استفاد کرده است. در میان این ۱۶ غزل، ۱۳ غزل آن دست کم فقط اشاره به نفس و دم مسیحایی است. ۳ غزل هم در این حوزه است که به بودن مسیح در آسمان و فلک چهارم اشاره دارد. ماند این بیت: «در آسمان نه عجب گر به گفتهی حافظ/ سماع زهره به رقص آرد مسیحا را». یا: «گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک/ از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو». حتی این تصویر در ذهن حافظ هست که مسیح در عروجش به فلک چهارم رفت: «مسیحایی مجرد را برازد/ که با خورشید سازد هم وثاقی».
جالب است که در حوزههای مختلف اعجاز مسیح و زندگی و مبنای دینی او و حضور ترسایان در جامعه، چندان چیزی در حوزه مرجع حافظ نیست. او اعتنای جالبی به دم مسیحایی دارد. هنگامی که میخواهد هدفی را توضیح دهد از این تصویر استفاده میکند. مانند غزل «یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود/ رقم مهر تو بر چهرهی ما پیدا بود» تا میرسد به این بیت: «یاد باد آنکه چو چشمت به عتابم میکشت/ معجز عیسویت در لب شکرخا بود» / حافظ، برخلاف شاعران پیشین، حوزههای معنایی متعددی را در حوزهی مرجع و هدف خود قرار میدهد. در همان بیت «یاد باد آنکه چو چشمت به عتابم میکشت/ معجز عیسویت در لب شکرخا بود» میگوید «در لب شکرخا». این یک مقولهی جالب معنایی است که حافظ را از حوزههای هدف و مرجع بیرون میآورد و تداخل مرجع ایجاد میکند.
شعر حافظ قابلیتهای متعددی دارد
در این بیت یک نوع قرینهسازی اتفاق میافتد. دربارهی ممدوحی حرف میزند که به صورت استعاره یا واقعی، سخن از لب و چشم اوست. نکتهی جالب این است که چشم، با عتاب میکشد و لب شکرخا معجز عیسوی نشان میدهد. حافظ نمیگوید «معجز عیسویت لب شکرخا بود» میگوید «در لب شکرخا بود». بنابراین در اینجا تعدد و تنوع معنایی را میبینیم. این معجز عیسوی را میتوانیم سخن یا نفس یا بوسه یا شکل لب بگیریم. این نشان میدهد که شعر حافظ قابلیت تعدد دارد. ما در حافظ گرفتار یک مخزن مشترک از مفاهیم مربوط به حوزهی مرجع میشویم که لایههای معنایی مختلفی دارد.
یا غزل «بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی/ میخواند دوش درس مقامات معنوی؛ یعنی بیا که آتش موسی نمود گل/ تا از درخت نکتهی توحید بشنوی». بحث توحید در میان است. تا آنکه میگوید: «جمشید جز حکایت جام از جهان نبرد/ زنهار دل مبند بر اسباب دنیوی». در اینجا ما را از اسباب دنیوی بر حذر میدارد. آنگاه میگوید: «این قصهی عجب شنو از بخت واژگون/ ما را بکشت یار به انفاس عیسوی». حافظ میگوید انفاس عیسوی میکشد، زنده نمیکند اما ما از این کشتن معنی زنده شدن را میگیریم. حافظ یک مفهوم انتزاعی، روحی، شاعرانه را با کلماتی میگوید که خلافش را فهم میکنیم. این یک شیوهی بدیع است.
یا در غزلی دیگر: «ز دلبرم که رساند نوازش قلمی/ کجاست پیک صبا گر همی کند کرمی؛ قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق/ چو شبنمی است که بر بحر میکشد رقمی» اینجا صحبت تقابل عقل و عشق است. تا اینکه میگوید: «طبیب راه نشین درد عشق نشناسد/ برو به دست کنای مرده دل مسیح دمی». ما در اینجا با چند مفهوم طرفیم: طبیب راه نشین که با مسیح دم در تضاد قرار میگیرد. مرده دل، برای آنکه بتواند عشق را بشناسد، باید دنبال مسیح دم باشد. در اینجا مرده دل به لحاظ لفظی با مفهومی که ایجاد میکند تضاد دارد. اکنون میتوان پرسید که چرا مرده دل باید چنین کند؟ بدلیل آنکه گویی آن کسی که مرده دل است دنبال طبیب راه نشین رفته است و حافظ میگوید که او نمیتواند این راه را بشناسد.
به هر حال سخنم بر سر این است که ما با یک مفهوم بزرگ دینی طرف هستیم. این مفهوم موجود، در کتابهای متعدد دینی و ادبی کشور ما پرورده شده است. اما در ادبیات ما پشتوانههای مختلفی از ایدئولوژی دارد. این مفهوم در شعر حافظ، در میانهی ابراز مفاهیم مورد نظر، با لایههای معنایی زیرین و نگاشتهای فراوانی آورده شده است که جای تعمق بسیار دارد.
«فریدریش لوکرت» اشعار حافظ را شبیهسازی کرد
پایانبخش این درسگفتار به سخنان دکتر لیزا لوتر عبید، از دانشگاه وین اتریش اختصاص داشت، وی گفت: من به کتابخانهی اتریش نگاه کردم و دیدم که در آنجا بیش از ۱۵۰ اثر دربارهی حافظ وجود دارد، البته به زبانهای مختلف، همانند: آلمانی، فرانسه، انگلیسی و شاید زبانهای دیگر. در اینجا بهخصوص میخواهم اشاره کنم به ترجمهی «جوزف هامرپورگشتال» که یک مستشرق اتریشی بود و در قرن نوزدهم زندگی میکرد. کار او ترجمهی کامل دیوان حافظ بود که در سال ۱۸۱۲ در آلمان نشر شد. این را هم اضافه کنم که اتریش کشور کوچکی است و هرچه در آلمان نشر میشود به اتریش هم میآید، چون با آلمانیها هم زبان هستیم. به هر حال این ترجمه تاثیرگذار بود. بهویژه بر «گوته» تاثیر بسیار گذاشت و او «دیوان شرقی- غربی» خود را با الهام از آن سرود. این تنها اثری نبود که بازتاب حافظ در کشورهای آلمانی زبان را نشان میداد. باید از یک مستشرق دیگر به نام «فریدریش لوکرت» هم نام ببرم که در قرن ۱۸ و ۱۹ زندگی میکرد. او اشعار حافظ را شبیهسازی کرده است.
یک اثر مهم از آن «هرمان بروکهلس» است که تفسیر حافظ به شمار میرود. این اثر در شهر لایپزیک آلمان و در سالهای ۱۸۵۴- ۶۰ نشر شده است. این را هم اضافه کنم که متاسفانه که در سالهای اخیر چندان بحث و تحقیقاتی دربارهی حافظ به زبان آلمانی چاپ نشده است. امیدواریم با بحثهایی که دربارهی حافظ صورت میگیرد تحقیقات بیشتری در کشورهای آلمانی زبان انتشار بیابد.