تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : شنبه 12 تیر 1389 کد مطلب:410
گروه: نشست‌ها

فلسفه، اندیشیدن به اندیشه‌ها

دکتر غلامحسین ابراهیمی‌دینانی در نشست رونمایی کتاب «فلسفه و ساحت سخن» به اهمیت زبان در ظهور اندیشه‌های فلسفی پرداخت.

آیدین فرنگی:   چندی پس از انتشار کتاب «فلسفه و ساحت سخن» به قلم «غلامحسین ابراهیمی دینانی»، این مؤاف آثار فلسفی و استاد دانشگاه تهران، در نشست هفتگی نقد و بررسی مرکز فرهنگی شهر کتاب حاضر شد تا علاوه بر معرفی کتاب خود به پرسش‌های حاضران نیز پاسخ بدهد.

 «فلسفه با سخن چه ارتباطی دارد؟ آیا هر فکری فلسفه است؟ فکر یعنی چه؟ فرق کتاب و کلام چیست؟ و ذهن بر عالم عین چگونه دلالت دارد؟» پرسش‌های بالا بخشی از پرسش‌هایی بود که دینانی در نشست یادشده مطرح کرد و کوشید مخاطبان خود را نسبت به یافتن پاسخ آن‌ها ترغیب کند.

 مولف کتاب «فلسفه و ساحت سخن» گفت:‌ «این سؤال مطرح است که فلسفه با سخن چه ارتباطی دارد؟ سخن چیزی است متعلق به عام و هر آدمی سخنگوست ولو لال باشد که او هم با زبان اشاره سخن می‌گوید، اما تعداد فلاسفه در جهان بسیار اندک است. الزاما نه به تعداد فلاسفه که به تعداد نحله‌های فلسفی برای فلسفه تعریف ارائه شده است، ولی در یک تعریف جامع می‌شود گفت فلسفه «فکر» است. اگر این تعریف را بپذیریم باید به سؤال دیگری جواب دهیم: آیا هر فکری فلسفه است؟ و خود «فکر» یعنی چه؟ در این‌جاست که فکر با دستور زبان و نحو ارتباطی وسیع می‌یابد. فکر، مثل «فهم»، فعل نیست، «مصدر» است و هر مصدری هم اسم محسوب می‌شود. از طرف دیگر فکر یا فهم، فقط حسب دستور زبان یا نحو، اسم به حساب می‌آید، وگرنه در واقع این‌دو «فعل» هستند و فکر چیزی جز فعل فکر کردن نیست.»

 نویسنده‌ی کتاب «ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام» در ادامه‌ی سخنان خود با اشاره به این که اگر فکر همان فکر کردن باشد و فلسفه هم معنای فکر کردن داشته باشد، آیا می‌‌توان گفت همه‌ی مردم فیلسوف هستند؟ یادآور شد:‌ «همه‌ی مردم فکر می‌کنند، اما آن‌ها نمی‌دانند که دارند فکر می‌کنند؛ بلکه معتقدند «فکر دارند» و این‌دو تفاوت‌های بسیاری دارند. اول باید مفهوم فکر را درک کنیم و بدانیم فکر، چیزی جز فکر کردن نیست. منظور از فکر کردن همیشه فکر کردن به چیزی است و منظور از علم داشتن هم، علم داشتن به چیزی. اگر کسی بگوید علم دارد، بلافاصله از او می‌پرسیم به چه چیزی علم داری؟ اگر در پاسخ بگوید نمی‌دانم، آیا پاسخی مضحک نخواهد بود؟ «فکر» بدون «متعلق» (به فتح ت و عین) و «علم» بدون «معلوم» بی‌معنی است؛ مثل عشق که بدون معشوق معنایی ندارد. فلسفه فکر است و همه‌ی آدم‌ها فکر می‌کنند، اما وقتی موضوع اندیشه‌ی آن‌ها حوزه‌های اقتصاد، سیاست، کشاورزی و جز آن باشد، نام این فکر کردن را نمی‌شود فلسفه گذاشت؛ چرا که فلسفه یعنی اندیشیدن درباره‌ی بنیادی‌ترین امور هستی و فیلسوف کسی است که در این‌باره بیندیشد، ولو اصطلاحات فلسفی را هم نداند.»

 «بین متکلمان اسلامی در دو تفکر اشاعره و معتزله اختلاف وجود دارد و تا به امروز هم این اختلاف ادامه داشته است. اشاعره به کلام نفسی معتقد هستند، یعنی معتقدند کلام فقط صوت و لفظ نیست. به باور آن‌ها کلام در درون انسان‌هاست و آن‌چه به صورت می‌آید و بدل به لفظ می‌شود دلیل وجود فکر است.» دینانی با شرح آن‌چه در بالا ذکر شد پرسش دیگری را طرح کرد: «چرا چنین مسائلی برای متکلمین اهمیت دارد؟ چون اولین موردی که در ایمان با آن روبه‌رو می‌شدند کلام خدا یا قرآن بود. حالا باید پرسید قرآن کلام خداست یا کتاب خدا؟ طبق باور حکمای ما، ما دو عالم داریم:‌ عالم عین و عالم ذهن. عالم عین یعنی عالم خارج و عالم بیرون از ذهن که شامل آسمان، زمین، کهکشان، دریا، صحرا و جز آن است. عالم عین عینیت دارد و بیرون از ماست؛ خیال هم نیست. علاوه بر این عالم، ما یک عالم ذهن هم داریم. اما عالم ذهن چگونه با عالم عین تطبیق می‌یابد؟ از کجا باید دانست ادراک ما مطابق واقعیت است؟ دیدن یعنی ادراک کردن، ولی چیزی که می‌بینیم کجاست؟ حرف سوفسطایی‌ها چیزی جز این نبود. سوفسطایی‌ها اگرچه اشتباه می‌گفتند، اما اگر نبودند، فلسفه رشد نمی‌کرد. آن‌ها می‌گفتند عالم عینی وجود ندارد و انسان میزان همه چیز است. فرد که نمی‌تواند از ذهنش خارج شود؛ همچنان‌که نمی‌تواند از روی سایه‌اش بپرد. وقتی فرد از ذهنش نمی‌تواند خارج شود پس چگونه می‌تواند عالم واقع را ببیند؟ پس عالم همان چیزی است که در ذهن ماست.»

 نویسنده‌ی کتاب «قواعد کلی فلسفه در فلسفه‌ی اسلامی» سپس به رابطه‌ی چهار عالم یا چهار مرحله عین، ذهن، کلام و کتاب پرداخت و یادآور شد: «آیا عالم عین به عالم ذهن معنی می‌دهد یا عالم ذهن به عالم عین؟ ظاهرا گفته می‌شود چون عالم عین هست، ذهن ما هم در پرتو آن روشن می‌شود. اما اگر هیچ ذهنی در عالم نبود، حتا علم خداوندی، عین چه معنایی ‌داشت؟ به محض این‌که ما نسبت به چیزی علم می‌یابیم دو تغییر در جهان حادث می‌شود. در واقع وقتی منجمی پشت تلسکوپ یا زیست‌شناسی پشت میکروسکوپ به کشفی نائل می‌شود جهان تغییر می‌کند و این تغییر چیست؟ حرکت از مجهول به معلوم است. در واقع با هر کشفی دو تغییر حادث می‌شود: یکی در ذهن کشف کننده و دیگری در جهان؛ چرا که بخشی از جهان از مجهول به معلوم بدل شده و این یعنی وقوع تغییر.»

 دینانی با بیان این‌که: «اگر همه‌ی اندیشه‌ها را در حافظه داشته باشیم ولی اندیشه نکنیم، کاری به غیر از اندیشیدن انجام داده‌ایم» افزود: «اما انسان به اندیشه‌ها می‌اندیشد. پس فلسفه یعنی اندیشیدن به اندیشه‌ها و این چیزی است که در سخن ظاهر می‌شود. فکر و شعر در ذهن اتفاق می‌افتند و ذهن هم در سخن. ذهن و زبان یک چیز هستند و می‌شود گفت دو صورت‌اند از واقعیت. آن‌چه به زبان ما می‌آید از ذهن ماست. کسی که ذهن فعال‌شده‌ای نداشته باشد، زبانی هم نخواهد داشت. ذهن در زبان خودش را نمایان می‌کند و آن‌چه به زبان می‌آید در کتاب نوشته می‌شود.»

 «کلام مهم است یا کتاب؟ گفتن مهم‌تر است یا نوشتن؟» مولف کتاب «فلسفه و ساحت سخن» در پاسخ به پرسش فوق گفت: «سقراط به کتابت قائل نبود؛ می‌گفت وقتی می‌نویسم با مشکل روبه‌رو می‌شوم. می‌گفت وقتی نمی‌نویسم اندیشه در من می‌ماند و رشد می‌کند و می‌زاید، اما موقع نوشتن زایش اندیشه رو به افول می‌رود. چیزهایی که از سقراط به دست ما رسیده، شاگردش افلاطون نوشته است. افلاطون و ارسطو قائل به نوشتن بودند. در هر حال ذهن به عالم عین دلالت دارد و کتابت بر کلام. اگر زبان نبود، نه تنها فلسفه وجود نمی‌داشت، بلکه عالم هم نبود. زبان ظهور ذهن است. ذهن و زبان جدا از هم نیستند، اما زبان ظهور ذهن است در عالم صورت. پس اگر ذهن و زبان امری واحد هستند و فلسفه یعنی اندیشیدن، پس فلسفه کار ذهن است و از دیگر سو پس فلسفه کار زبان است. یعنی بدون زبان نه فقط نمی‌شود فلسفه داشت، بلکه نمی‌شود عالم هم داشت. کسی که ذهن ندارد، عالم ندارد؛ چون ذهنش فاقد تصوری است از جهان. عالم، تصور فرد است از جهان و مرز عالم هر فرد، مرز ذهن اوست و بر همین اساس عالم هر فردی با عالم دیگری فرق دارد و درست همین‌جاست که ارتباط مستقیم فلسفه با زبان و با دستور زبان مشخص می‌شود.»

 

 

http://www.bookcity.org/detail/410