تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
آناهید خزیر: حافظ در حوزهی رفتار جمعی و ارتباط انسان با اجتماع چه دیدگاههایی دارد: اینکه چگونه نظام جامعه سامانپذیر و اداره شود و سعادت مردم به بار آید در شعر حافظ طرح شده است یا نه؟ تدبیر منزل و سیاست مدنی خردمندانه چگونه شکل میگیرد و حقوق شهروندان در اجتماع چگونه تحقق میپذیرد؟ آیا حافظ در شعر خود به حقوق شهروندان و رابطهی انسان با حکومت اشاره کرده است؟ این پرسشها در این درسگفتار دربارهی حافظ مطرح و در حد امکان به آن پاسخ داده شد.
حافظ در پندار و گفتار درونگراست
ساکت در ابتدای سخنانش به دیدگاه دکتر شفیعی کدکنی اشاره کرد و گفت: شفیعی کدکنی تعبیر تازهای برای عرفان مطرح کرده و گفته که عرفان عبارت است از نگاه هنری به دین. این تعریف، در جایگاه خودش، بسیار شایسته و بایسته است و بسیاری از نکتهها را مطرح میکند. من در پرتو و در کنار این تعریف میخواهم این را نیز اضافه کنم که عرفان ما راهگشای حقوق شهروندی بوده است و با آن که حافظ در پندار و گفتار درونگراست و پرداختن به مسایل اجتماعی از او دور و بعید مینماید اما در شعرهایش مسایلی را طرح میکند که ما را به این نتیجه میرساند که او به جنبههای دینی، اجتماعی و سیاسی زمان خودش توجه داشته است. میدانیم که شاعر، آینهی تمام نمای وضع اجتماعی روزگار خود است. اگر اینطور نباشد، شاعر نیست!
شاعر، آینهی تمام نمای وضع اجتماعی روزگار
یکی از ویژگیهای حافظ جنبهی متضاد اوست. حافظ، از نگاه شریعت، اشعری مذهب است. مذهب اشعری از جنبهی بینش کلامی و فلسفی، تنگ و محدود است. در برخی زمینهها با پارهای از اندیشههای کلامی - فلسفی معتزله و عدلی مذهبان مشترک است اما در بیشتر زمینهها، ناسازگار است. با این همه حافظ از نگاه طریقت، ملامتی مذهب است. این دو، پارادوکس (متناقض نما) است. چون کسی که از نگاه شریعت اشعری است، نمیتواند ملامتی باشد. تصور میکنم کمتر کسی به این تضاد توجه کرده است اما همین تضاد و ناسازگاری از حافظ یک شاعر ویژه ساخته است. در سعدی جولان اندیشههای اجتماعی بسیار فراخ است. هم در نثر و هم در شعرش اغراق شاعرانه را میبینید اما این اغراق در حافظ نیست. آنچه در حافظ به صورت گزافهآمیز نمود دارد پرداختن به زوایای روحی و روانی و درونی است.
یک تضاد دیگر هم هست: آیا چون حافظ چهارده روایت قرآن را از حفظ بوده «حافظ» خوانده شده است؟ یا آن که چون حدیثدان بوده به این نام نامیده شده؟ البته هر دو دلیل، بعید نیست. چون مطالعات قرآنی و حدیث از هم جدا نبوده است. خود حافظ کلمهی «دانشمند» را به کار میبرد: «مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس». یعنی از «محدث» باز پس. چون تا قرن پنجم «دانشمند» به معنای «محدث» بوده است. این تعبیر قابل قبول است؛ زیرا حافظ با مبانی فقهی آشنا بوده است.
جرم در شعر حافظ خطا و لغزش است
به هر حال در این جا میخواهم به این نکته بپردازم که آیا اصطلاحات حقوق امروز را میتوان در شعر حافظ کندوکاو کرد؟ یکی از این موارد حقوقی، کلمهی «جُرم» است. این کلمه را در ادبیات ما و نیز شعر حافظ میبینید. معادل آن در فارسی «بزه» است. بزه و بزهکار یک مترادف دیگر هم دارد که در قرآن آمده و آن کلمه «جناه» است. جناه فارسی شدهی کلمهی «گناه» است. جمع آن نیز «اجرام» و «جروم» است. این کلمه در نثر و نیز در پردازشهای فقها آمده است.
میتوان پرسید که آیا کلمهی «جرم» که در شعر میآید به عنوان یک پدیده اجتماعی مورد نظر شاعر است یا خیر؟ در بسیاری از شعرها، جرم به معنای خطا و گناه و جریمه است اما گاهی هم معنای خاص آن را میتوانید برداشت کنید: «گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند/ جُرمش این بود که اسرار هویدا میکرد». میدانیم که در آن زمان«اسرار هویدا کردن» یک کار و کنش نابهنجار بوده است. در زمان شاعر، و از دیدگاه اجتماعی و جرمشناسی، اسرار هویدا کردن عملی غیر قابل قبول بوده است. کلمهی جرم که در شعر حافظ پدیدار میشود یک معنایش خطا و لغزش است و یک معنای آن جرم به معنای بزه است. در این جا همین معنا مورد نظر است. روشن است که شاعر به عنوان وابستگی به جنبههای اجتماعی، جرم را عملی ضد اجتماعی میداند.
حافظ شاعری متدین است
باز حافظ میگوید: «یا رب چه جرم کرد صراحی که خون خم/ با نغمههای قلقلش اندر گلو ببست». شاعر اعتراض خودش را به عملی که در زمانهاش جرم شناخته میشده، بیان میکند. یا: «در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا/ سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت». در اینجا حافظ کلمههای «جرم» و «جنایت» را نه فقط به عنوان این که دو لفظ مترادفاند به کار میبرد بلکه دقیقا این توجه را داشته که جرم به معنای بزههای کوچک است و جنایت به معنای بزههای بزرگ مثل قتل و غارت و راهزنی و تجاوز. بنابراین کلمههای جرم و جنایت را دانسته به کار برده است. یا باز: «در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش/ حافظ قرابهکش شد و مفتی پیاله نوش». حافظ به هر حال شاعری متدین است؛ حتی از سعدی هم متدینتر است اما در عین حال میگوید با آن که مقید به شریعت هستم، قرابهکش شدهام.
در حقوق، اصلی داریم به نام «اصل قانونی بودن جرایم و مشخص بودن مجازات». این یکی از اصول بسیار مهم است که در طول تاریخ حقوق جنجالبرانگیز بوده است. این اصل بدین معناست که هر کس جرمی مرتکب شد خود باید کیفرش را ببیند و نمیتوان دیگری را به خاطر او به کیفر رساند. در قرآن هم آمده است که هیچ کس بار گناه دیگری را به دوش نمیگیرد. در این دستورالعمل حقوقی، قانونی هست که هیچ کس را نمیتوان برای کاری که جرم شناخته نشده، کیفر داد تا قانونگذار و شارع عملی را جرم اعلام نکند نمیتوان آن عمل را جرم دانست. در اسلام هم همین گونه است. قاعدهای هم داریم به نام «قبح عقاب بلابیان». یعنی قبل از این که عملی را شارع جرم بداند برای آن کیفر بگذارند. این از قواعد فقهی هم هست. علل موجهی هم برای مبراکنندگی داریم. یکی از آنها جنون است و دیگری صغر سن، قبل از بلوغ.
حافظ معشوقهاش را طفل میداند
حافظ میگوید: «دلبرم شاهد طفل است و به بازی روزی/ بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش» درست است که حافظ معشوقهاش را طفل میداند اما در زبان شعرا طفل به کسی میگویند که مسوول کارهایش نیست و بی اهمیت به شاعر است. بدین گونه شاعر بیاعتنایی او را به اعمال و کردار خود نشان میدهد. به هر حال طفل در حقوق به معنای کسی است که مبرا از حقوق کیفری است. کما این که در این بیت حافظ هم به همین معناست.
مساله دیگر «عدل» است. این کلمه در شعر حافظ خیلی نیامده است اما آنجایی که آمده بهجا و خوب و بهسزا نشسته است: «شاه را به بود از طاعت صد ساله و زهد/ قدر یک ساعته عمری که در او داد کند». کلمه «داد» و مشتقات آن را در شعر حافظ داریم. یکی دیگر از چیزهایی که در شعر حافظ هست و به طنز هم هست، تجری مجرمان و گناهکاران توسط داروغه و قاضی است. این را در شعر حافظ، خطاب به محتسب و قاضی، زیاد میبینیم. البته گفتن آن جرات میخواسته. چون قاضی فراخنای قدرت داشت و محتسب سختگیر بود. منتهی چون حافظ و سعدی اهل درد بودهاند، این جرات را به خود دادهاند که از آن سخن بگویند. این را جزو وظایف دینی و اخلاقی خود و امر به معروف و نهی از منکر میدانستند.
حافظ میگوید: «با محتسبم عیب مگویید که او نیز/ پیوسته چو ما در طلب شُرب مدام است». اصطلاح «شُرب مدام» را در عرفان داریم. در اینجا کلمهی «محتسب» را آورده به معنای کسی که در پی گرفتن ایرادهای مردم است. مساله وقف را هم در ادبیات فارسی داریم. این مساله هم از دید حقوق شهروندی مطرح است و هم از باب نفس حقوق و اصطلاحات حقوقی. حافظ میگوید: «محتسب مدرسه دی مست بود و فتوا داد/ که می حرام ولی به ز مال اوقاف است». در این جا اشارهی حافظ به امیر مبارزالدین، پایه گزار سلسله ی آل مظفر است. یعنی همان کسی که مردم خوش ذوق شیراز به او لقب «محتسب» داده بودند.
نگاه حافظ به اخفای جرم در حقوق شهروندی
به هر حال در شعر حافظ، از دید حقوق شهروندی، اصطلاحات دیگری هم هست. یکی از آنها اخفای جرم است که از چیزهایی است که در حقوق شهروندی بسیار بر آن تاکید شده است. چون این یک اصل است که باید عیبپوشی کرد. حافظ میگوید: «به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات/ بخواست جام می و گفت راز پوشیدن». میدانیم که یکی از ویژگیهای ملامتیه این بود که برای این خودشان را بشکنند، در گفتار و رفتار وانمود میکردند که گناهکار هستند. حافظ یکی از این کسان بود.
کلمهی «زندان» هم در شعر حافظ آمده است: «دلم از وحشت زندان سکند بگرفت/ رخت بربندم و تا مُلک سلیمان بروم». منظور از «زندان سکندر» شهر یزد است که حافظ سفر کوتاهی به آنجا داشته است. کلمهی دیگر «تخته بند» است که از ابزار شکنجه بوده است: «چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس/ چو در سراچهی ترکیب تخته بند تنم». هر جا «تخته بند» را به کار برده به همین معناست. اصطلاح دیگر «کاغذین جامه» است. کاغذین جامه به این ترتیب بوده که پرچمی در کاخ و سراچهی حاکم وجود داشت. کسی که عریضهاش به دست حاکم نمیرسید جامهای از نامه و عرایض میپوشید و میرفت کنار پرچم میایستاد تا حاکم او را از نزدیک ببیند. این اصطلاح در شعر حافظ آمده است. یک کلمهی دیگر «دعوی» یا «دعوا» است. اصطلاح درست حقوقی آن «دعوا» است. دعوی در فارسی به معنای «ادعا» است. این غیر از دعوا است. متاسفانه خیلی از ادبا این دو را با هم اشتباه میکنند.
کلمهی «ضمان» را هم هر جا در شعر حافظ دیدید منظور اصطلاح حقوقی آن است. به معنی ضمانت کردن، کفالت کردن از شخصی یا مالی. کلمهی «وکیل» هم در شعر حافظ آمده است. وکیل در اصطلاح حقوقی کسی است که از طرف دیگری کاری را انجام دهد. وکیل ممکن است تسخیری باشد یا وکیل مدافع یا به معنای دیگر. درهر حال نمونهها و اصطلاحات دیگر حقوقی در شعر حافظ هست. آنچه در اینجا گفته شد برخی از آن اصطلاحات بود.