تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 کد مطلب:4406
گروه: یادداشت و مقاله

سیمای مسیح‌گونه‌ی دن‌ کیشوت

متن سخنرانی کاوه میرعباسی در همایش «سعدی و سروانتس».

کاوه میرعباسی: در عالم ادبیات نویسندگانی هستند که یک اثرشان کل آثارشان را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد و نامِ نویسنده بی‌اختیار نام آن اثر رابه ذهن متبادر می سازد؛ مثلا وقتی می‌گوییم هرمان ملویل همه از موبی دیک یاد می کنند. سروانتس و دن کیشوت هم دقیقا همین حالت را دارند. در مواردی هم، یک شخصیت جایگاهی می یابد به مراتب مهم‌تر از اثری که از آن برخاسته و این مورد شاید خیلی نادرتر باشد. رمان دن کیشوت یکی از این موارد است، یعنی پرسوناژ دن کیشوت به مرور زمان اهمیتی به مراتب بیشتر از رمان دن کیشوت یافته، کما اینکه پدیده دن کیشوتیسم را نیز داریم. وقتی می‌گویم پرسوناژ از رمان مهم‌تر می‌شود دلیل این است که پدیده دن کیشوتیسم از ادبیات بیرون آمده و به عرصه‌های اجتماعی و روانشناسی هم راه یافته. در بسیاری موارد وقتی واژه دن کیشوتیسم را به کسی نسبت می‌دهند ، این انتساب بار منفی دارد و می‌تواند مفهوم پهلوان پنبه یا آدم توهم‌زده را تداعی کند؛ البته خود پرسوناژ دن کیشوت به دلیل غنایی که دارد یکی از فراگیرترین پرسوناژهای تاریخ ادبیات به شمار می آید؛ به دلیل اینکه ـ علیرغم غریب بودنش ـ یکی از رایج‌ترین خصوصیات بشری را تجسم می‌بخشد. اگر با دقت بنگریم، در عرصه‌های مختلف و به شکل‌های مختلف با دن کیشوت‌های گوناگون روبه‌رو هستیم. این یکی از علل ماندگاری این پرسوناژ است و شخصاً او را بزرگ‌ترین و برجسته‌ترین پرسوناژی می‌دانم که در تاریخ ادبیات خلق شده و از چنین ژرفنا و غنایی برخوردار است.
موضوع صحبت من یک نگاه خاص به شخصیت دن کیشوت است یعنی اگر دن کیشوت حتا بار منفی هم داشته باشد، برای عده‌ای از نویسندگان دن کیشوت مظهر ایمان و آرمان‌گرایی بوده و شخصیتی مسیح‌گونه برایش قائل شده‌اند. این‌جا می‌خواهم به نمونه‌هایی در تاریخ ادبیات جهان و نیز سایر حیطه‌های هنری و فرهنگی اشاره ‌کنم که مصداق این ویژگی دوگانه‌اند یعنی در آن‌ها دن کیشوت سیمایی مسیح‌گونه دارد. اولین اثری که  به آن می پردازم رمان ابله نوشته داستایفسکی است. داستایفسکی بعد از اینکه جنایت و مکافات را به پایان رساند در نامه‌ای به خواهرزاده‌ یا برادرزاده‌اش نوشت: «دلم می‌خواهد رمانی بنویسم در مورد شخصیتی نیک‌سرشت و نیک‌سرشت‌ترین شخصیتی که در تاریخ سراغ دارم مسیح است.» ولی این‌جا یک نکته وجود دارد اینکه مسیح به یک دلیل ساده نمی‌توانست و نمیَ‌تواند پرسوناژ رمان شود، چون پرسوناژ مسیح بیش از اندازه انتزاعی است یعنی بیشتر تبلور یک مفهوم انتزاعی است تا بر موجودیت پرسوناژ یک رمانی دلالت داشته باشد که به فردیت نیاز دارد. اگر گفته لوکاچ را در نظر بگیریم، وجه تمایز رمان و رمانس دقیقا از همین‌جا شروع می‌شود: پرسوناژ در رمانس‌ها قابلیت تغییر ندارد و در رمان مدرن دقیقا در معرض زمان و تغییرپذیری است. اگر در نظر بگیریم که دن کیشوت نخستین رمان مدرن بزرگ بوده و اگر گفته لوکاچ را باز قبول کنیم که اولین فردیت مهم داستانی دن کیشوت بوده، آن وقت کاملاً منطقی به نظر می‌رسد که تخیل و نبوغ داستایفسکی را به خود معطوف داشته باشد. او در ادامه‌ی نامه‌اش ـ شاید بی آنکه گزینشش متکی بر مطالعات منتقدانه باشد و صرفاً به برکت نبوغش ـ می‌گوید دلم می‌خواهد داستانی بنویسم درباره‌ی پرسوناژی که نیک‌سرشت باشد مثل مسیح و در عین حال مضحک باشد مثل دن کیشوت یا مستر پیک ویک اثر چارلز دیکنز. تلاش داستایفسکی که نامه را در ۱۸۶۸ نوشته بود در ۱۸۶۹ به بار نشست و رمان ابله پدید آمد. در رمان ابله نشانه‌های خیلی بارزی هم از مسیح وجود دارد و هم از دن کیشوت. در حقیقت یکی از مضامین اصلی که در هر چهار کتاب ابله تکرار می‌شود مساله اعدام است. ما شرح قطع شدن سر توماس مور و یک تیرباران را می‌خوانیم، تقریبا پنج یا شش مراسم اعدام در کل رمان ابله روایت می‌شود مضاف بر اینکه شخصیت هیپولیت را داریم که به یک مرگ از قبل تعیین شده محکوم است، یعنی چون سل دارد مرگش ناگزیر و اجتناب ناپذیر می‌نماید. در حقیقت داستان پرنس میشکین که آمیزه‌ای است از مسیح و دن کیشوت، نوعی تمثیل است از زمان تجلی یا ظهور مسیح تا هنگام تصلیبش. این جنبه از همان ابتدای رمان با آن تابلوی هُلباین که پیکر مسیح را بعد از تصلیب نشان می‌دهد مطرح می‌شود و چندین بار به‌گونه‌های مختلف در رمان راجع‌به آن صحبت می‌شود و حتا روژین در جایی وقتی تابلو را می‌بیند می‌گوید ایمان آدم را سست می‌کند چون آدم نمی‌تواند باور کند که جسمی که این‌گونه در هم شکسته بتواند رستاخیز پیدا کند و این به نوعی خبر از آینده‌ای می دهد که انتظار پرنس میشکین را می‌کشد شش ماه زندگی پرنس میشکین یک تفاوت اساسی با ماجرای دن کیشوت دارد. پرنس میشکین به علت بیماری صرع و مسائل و مشکلات روانی که داشته در ژنو در یک آسایشگاه روانی بستری بوده و به صورت ناگهانی از بهت‌زدگی بیرون آمده و هشیار می‌شود و شش ماه هشیار می‌ماند و مجددا به همان حالت عدم هشیاری باز می‌گردد و این درست برعکس آن چیزی است که برای دن کیشوت اتفاق می‌افتد . دن کیشوت تا پنجاه سالگی عاقل بوده و به صورتی موقتی دچار جنون می شود؛ یعنی ما در مورد پرنس میشکین شاهد یک هشیاری گذرا هستیم و در مورد دن کیشوت شاهد جنونی گذرا هستیم، زیرا در رمان دن کیشوت در بستر مرگ عقل‌اش سر جایش می‌آید. او طی مدت جنونی که در پنجاه سالگی گرفتارش شده پای در سفر می‌گذارد و در پایان دوباره در بستر مرگ به عقل باز می‌گردد. از طرف دیگر، پرنس میشکین را داریم که وضعیتش برعکس است و روندی معکوس را سپری می‌کند. نشانه‌های دیگری که در رمان ابله می‌بینیم و کاملا دلالت دارد که آگاهانه داستایفسکی نظر به دن کیشوت داشته یکی این است که آگلایا دختر ژنرال که به پرنس میشکین بسیار علاقه دارد نامه‌های پرنس میشکین را لای کتاب دن کیشوت می‌گذارد و بعد حضور منظومه معروف پوشکین، شهسوار بینوا در رمان است: اینجا داستایفسکی  با یک سیستم ریاضی که A=B  و B=C پس A=C ، پرنس میشکین را معادل دن کیشوت به‌شمار می‌آورد و چند جا از شباهت‌های پرنس میشکین با شهسوار بینوای پوشکین صحبت می‌کنند و بعد آگلایا می‌گوید که من پیشتر از این شخصیت خوشم نمی‌آمد یعنی از شهسوار بینوا، چون فکر می‌کردم شبیه دن کیشوت است اما حالا پی برده‌ام که دن کیشوت را بد فهمیده بودم (این زمانی است که به پرنس میشکین علاقه‌مند شده) و حالا می‌بینم که این دو نفر یکسان‌اند. در رمان ابله جنبه‌ای دیگر از دن کیشوت، منشی را به واسطه آناستازیا  فیلیپوونا در شخصیت پرنس میشکین می بینیم: همان‌طور که سروانتس دولسینئا را که زنی روستایی و عامی بود، تبدیل به بانوی آرمانی شهسوار افسرده سیما کرد اینجا هم پرنس میشکین حاضر می‌شود با آناستازیا  فیلیپوونا ازدواج کند که زنی است که حیثیت اجتماعی زیادی ندارد و به‌نوعی بدنام است و خودش هم فکر می‌کند عزت انسانی‌اش لکه‌دار و لگدمال شده؛ به عبارت دیگر، او را در پناه خود می‌گیرد و از این جهت هم به دن کیشوت شباهت پیدا می‌کند. این از نمونه‌هایی بود که از تلفیق این دو شخصیت در رمان ابله می توان یافت.
نمونه بعدی رمان نازارین نوشته بنیتو پرث گالدوس است که او ‌را بزرگ‌ترین رئالیست اسپانیا دانسته‌اند. شاید فیلم بونوئل که با اقتباس از این رمان ساخته شد از خود رمان شناخته‌تر باشد. این رمان را من چهارده سال پیش به فارسی برگرداندم. اینجا با پدیده عکس ابله رو‌به‌رو هستیم: در ابله داستایفسکی از مسیح شروع می‌کرد و به دن کیشوت می‌رسید اینجا پرث‌گالدوس با این نیت رمان نازارین را نوشته که  روایتی جدید از دن کیشوت ارائه دهد. ساختار داستان مثل دن کیشوت است با این فرق که نازارین یک کشیش است و اگر دن کیشوت در اثر خواندن داستان‌های پهلوانی تصمیم گرفت  شهسوار سرگردان شود و جای در پای پهلوانان و شهسواران افسانه‌ای بگذارد اینجا نازارین با خواندن انجیل تصمیم می‌گیرد که زندگی مسیح را تقلید کند. دن کیشوت اسم خودش را شهسوار سرگردان گذاشته بود و نازارین اسم خودش را سائل سرگردان می‌گذارد. دن کیشوت سودای این را داشت که در جنگ‌‌های سخت و صعب و نبردهای مهلک شرکت بکند و نازارین بارها در داستان می‌گوید که آرزو دارد با مصائب زیاد روبه‌رو شود و عذاب‌های سخت بکشد. دو زن نادم هم او را همراهی می‌کنند که میتوانند هم معادل سانچو پانزا تلقی شوند و هم اینکه جزو حواری‌های نازارین به حساب بیایند. وقتی پای در سفر می‌گذارد و همانند سائل سرگردان راه می‌افتد، جنبه دن کیشوت گونه‌اش باز بیشتر می‌شود چون زبان نازارین با زبان غلط و عامیانه اطرافیانش در تضاد است، درست مانند زبان دن کیشوت. کسانی که رمان را خوانده باشند می‌دانند که لحنش بعضی اوقات صلابت زبان فخیم شهسوارها را دارد و در مواقعی دیگر شبیه موعظه‌های مسیح می‌شود. بنیتو پرث گالدوس رمان دیگری هم دارند به نام اِلما که به نوعی ادامه داستان نازارین است هرچند که شخصیت اصلی‌اش نازارین نیست بلکه زنی است به نام الما. با اقتباس از این کتاب، بونوئل فیلم  ویریدیانا را ساخته . الما زنی است که در ابتدای داستان با نازارین آشنا می‌شود و تصمیم می‌گیرد که آموزه‌های نازارین را در زندگی به‌کار ببندد و راه او را ادامه دهد و می‌شود همان حکایت ویریدیانا که الان موضوع بحث ما نیست. اما نکته جالب این است که در اول رمان الما، درست مثل قسمت دوم رمان دن کیشوت که متن جلد اول را به او می‌دهند و می‌خواند و نظرش را می‌خواهند، اینجا هم شخصیتی که راوی سرگذشت نازارین است و اصطلاحا از او به عنوان ریپورتر نام می‌برند کتابی را که درباره نازارین نوشته به خود او می‌دهد تا بخواند و نازارین از این ابراز نارضایتی می کند و می‌گوید که چرا تو من را مثل قدیسان در اثرت توصیف کردی. در پایان رمان هم نازارین را مثل مسیح به اسارت می‌گیرند. البته به صلیب کشیده نمی‌شود ولی در کنار زندانیان او را تا محکمه می‌برند و آن قضیه دزد شریف و دزد خبیث هم در موردش تکرار می‌شود و در آخر کتاب نازارین در یک حالتی خلسه‌گونه‌ مسیح را می‌بیند. در ابتدای رمان اِلما، قاضی پس از صحبت با نازارین می‌گوید که او عقل‌اش ضایع شده و مرخص‌اش می‌کنند.
سومین نمونه‌ای که باز تلفیق مسیح و دن کیشوت است و خیلی علنی‌تر است رساله میگل دِاونامونو است به اسم سرگذشت دن کیشوت و سانچو. نکته‌ای در مورد میگل دانامونو که باید به آن اشاره کرد این است که او متعلق به جنبشی ادبی در اسپانیا بود که به نسل ۹۸ معروفند و این مصادف با زمانی بود که در اسپانیا به صورت موقت یک جمهوری ایجاد شده بود و نوعی نفاق ملی وجود داشت و در این جنبش می‌خواستند یک نوع وحدت ملی ایجاد کنند و شخصیت دن کیشوت را به نوعی احیا کردند به عنوان تبلور وحدت اسپانیای کاتولیک و کسی که عمیق‌تر و موثرتر از همه این کار را انجام داد میگل د انامونو بود با همین رساله دن کیشوت و سانچو. رساله زندگانی دن کیشوت و سانچو در حقیقت بازنویسی رمان سروانتس است که به روایت میگل د اونامونو. اونامونو دن کیشوت را شخصیتی کاملاً مسیح‌گونه می‌داند و از او به‌عنوان شهسوار ایمان نام می‌برد. این رساله جنبه‌ای جدلی هم با سروانتس دارد. یعنی اونامونو قسمت‌هایی از متن سروانتس را می‌آورد و قسمت‌هایی از رویدادها را کاملا حذف می‌کند؛ درمورد یک بخش‌هایی نظر سروانتس را رد می‌کند و بر سروانتس خرده می‌گیرد. دو مثال می‌آورم تا مشخص شود خط مشی این رساله به چه منوال بوده. مثلا در مورد آن قضیه معروف آسیاب‌های بادی، اونامونو می‌گوید که آنجا آسیاب‌ها نبودند و دن کیشوت به راستی غول دیده بود و این سانچو بود که ترسید و چون سست ایمان بود از روی ترس و عدم ایمان تصور کرد که غول‌ها آسیاب بادی هستند؛ یا در مورد آن کلاه‌خود معروفی که در حقیقت لگن سلمانی است و در موردش دن کیشوت می‌خواهد باور کند که این کلاه جادویی مامبرینو است و عده‌ای هم برای اینکه دن کیشوت را دست بیندازند نظرش را تایید می‌کنند، راه حلی به فکر سانچو می‌رسد و می‌گوید که برای آنکه نه حرف شما باشد و نه حرف آن‌ها، به جای کلاه خود به آن بگوییم لگن خود، و اینجا شدیدا اونامونو، سانچو و این طرز تفکر را مورد حمله قرار می‌دهد و می‌گوید یا کلاه خود است و یا لگن و وقتی پای درست و نادرست در میان باشد جایی برای سازش وجود ندارد. سپس در ادامه کتاب اضافه می‌کند که رمان دن کیشوت مشخصا و ابدا دیگر به سروانتس تعلق ندارد و متعلق به کل اسپانیاست. اگر کسانی می‌خواهند دن کیشوت را در چارچوب دوره خودش ببینند مختارند ولی هر خواننده جدیدی این حق را دارد که تعبیر و تفسیر خودش را از شخصیت دن کیشوت داشته باشد. اینها آثاری هستند که در عرصه رمان و رساله ادبی که در آن‌ها تلفیق دن کیشوت و مسیح را می‌توان دید. اثر دیگری که جا دارد به آن اشاره شود شعر معروف روبن داریو شاعر نیکاراگوئه‌ای است، که بنیان‌گذار اصلی جنبشی بود که اِل مدرنیسمو نامیده می‌شد که مکتب هنر برای هنر بود. سروده معروف او«مناجات به پیشگاه سرورمان دن کیشوت» نام دارد و در آن دن کیشوت را به گونه‌ای خطاب قرار می‌دهد و درخواست‌هایی از او می‌کند که گویی دن کیشوت خود مسیح یا عذرا باشد یا یکی از قدیسان. آخرین نکته اینکه تلفیق دن کیشوت و مسیح را در زمینه نقاشی هم داریم. گرچه کتاب دن کیشوت را اکثراً با نقاشی‌های معروف گوستاو دوره می‌شناسند، ولی در سال ۱۹۴۵ سالوادور دالی هم رمان دن کیشوت را مصور کرد و تصاویری که به‌کار برد کاملا برگرفته از شمایل‌نگاری مسیحی بود و مشخصا الهام گرفته از نقاشی‌های ژروم بوش که خیلی‌ها او را پدر معنوی نقاشان سورئالیست دانسته‌اند. نقاشی روی جلد ترجمه فارسی دن کیشوت هم از سالوادور دالی است.
در پایان سخن، جمله‌ای را از لرد بایرون نقل قول می‌کنم. او گفته:«دن کیشوت اندوه‌بارترین رمان دنیاست چون ما را وا می‌دارد که به مغلوب شدن آرمان‌گرایی بخندیم.»

http://www.bookcity.org/detail/4406