تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : سه شنبه 9 اردیبهشت 1393 کد مطلب:4432
گروه: نشست‌ها

اسب تالستوی ماندگارتر از مرسدس!

گزارش نشست «از تالستوی چه آموخته‌ام؟»

سمانه محمدی: در دنیا کسی نیست که از ادبیات داستانی اندک اطلاعی داشته باشد و نام لئو نیکلایویچ تالستوی برایش آشنا نباشد. نویسنده‌ی روس قرن نوزدهم که با رمان‌های «جنگ و صلح»، «آنا کارنینا»، «مرگ ایوان ایلیچ»، «رستاخیز» و بسیاری دیگر، نام خود را در صدر بزرگ‌ترین رمان‌نویسان تاریخ به ثبت رسانده است. ادبیات داستانی رئال، با تالستوی بود که به اوج خود رسید و در کنار نام‌های بزرگی چون داستایفسکی، بالزاک، پوشکین، تورگنیف و چخوف، سر برآورد و بار دیگر سپهر تاریخ داستان‌نویسی را جلوه‌ای بی‌بدیل بخشید. نشست «از تالستوی چه آموخته‌ام؟» هفتم اردیبهشت‌ماه، با حضور ناهید طباطبایی، محمدرضا بایرامی، رضا امیرخانی، مهام میقانی، محمدحسن شهسواری و بلقیس سلیمانی در راستای بررسی و تحلیل تألیفات این رمان‌نویس بزرگ و همچنین تأثیر وی بر مخاطبان هم‌دوره و متأخرِ او در مرکز فرهنگی شهرکتاب برگزار شد.


تالستوی، غول ادبیات داستانی جهان
بلقیس سلیمانی، در آغاز با معرفی اجمالی تالستوی گفت: او را در کنار هومر، دانته، گوته و شکسپیر از بزرگ‌ترین نویسندگان تاریخ دانسته‌اند. وی «جنگ و صلح» را بزرگ‌ترین رمانی دانست که به گفته‌ی بسیاری تاکنون به رشته‌ی تحریر آمده است و افزود: برای این نویسنده‌ی بزرگ می‌توان دو دوره‌ی کاری متفاوت قائل شد. یکی دوره‌ی جوانی که بهترین آثار او در این دوره نوشته شده و ما اغلب با همین تالستوی مأنوسیم، و دیگر دوره‌ای که به مذهب رو می‌آورد و گرایش‌های اخلاقی و مذهبی خود را اعلام می‌کند. اگرچه در روسیه عنوان نویسنده‌ی ملی از آنِ پوشکین است، اما پس از پوشکین همیشه تالستوی را نویسنده‌ی ملی می‌دانند. وی در اواخر عمرش چنان اعتباری کسب نمود که به تزار دوم ملقب شد. جملات وی، از پربسامد‌ترین جملاتی است که در تاریخ ادبیات داستانی و‌ گاه به صورت گزیده‌گویی نقل می‌شود. از همین زمره می‌توان به جمله‌ی آغازین آناکارنینا اشاره کرد: «همه‌ی خانواده‌های خوشبخت به هم شبیه‌اند؛ اما تیره‌بختی یک خانواده‌ی بدبخت مخصوص به خود است.» سلیمانی در شرح تأثیرات فراوانی که تالستوی در عالم اندیشه و هنر و ادبیات گذاشته به وام‌گیری‌های گاندی در تأکید بر عدم خشونت و همچنین بخشش ثروت ویتگنشتاین پس از خواندن تفسیر تالستوی بر انجیل اشاره کرد و گفت: رد پای لئو تالستوی را از فلسفه‌ی تحلیلی و منطق ریاضی ویتگنشتاین گرفته تا اندیشه‌های سیاسی گاندی که مقتدای یک انقلاب بزرگ است می‌‌توان دید. برخی او را بزرگ‌ترین ادیب تاریخ ادبیات داستانی جهان می‌دانند و برخی وی را از زمره‌ی پیامبران و قدیسان برمی‌شمارند. اگرچه لنین با تالستوی چنان رابطه‌ی خوبی نداشت، اما استالین در جنگ جهانی دستور داد که جملات میهن‌پرستانه‌ی وی را که در «جنگ و صلح» آمده بود برای تحریک همگان به دفاع از میهن بر در و دیوار شهر نصب کنند. از مضامین برجسته‌ی آثار تالستوی، می‌توان به تحلیل و توجه ویژه‌ی او به دهقانان و مناسبات زندگی روستایی در عین اشراف‌زادگی، تحسین و تشویق فضیلتِ کار و تلاش برای امرار معاش، و نیز واکاوی مفهوم مرگ، هم در داستان «مرگ ایوان ایلیچ» و هم در زمان زخمی شدن آندره در «جنگ و صلح» و هزیان‌ها و شهودهای او در مواجهه با مرگ، نام برد. از همین روست که در طول حیات خود، همیشه دغدغه‌ی معنادار کردن زندگی را داشته و کار را دوای هر نوع رخوت و پوچ‌گرایی روشنفکری می‌داند و در خاطرات خود می‌نویسد: «با کار آرزو‌هایت را بکش.»


ادیبِ نامدار یا پیام‌آور زندگی

ناهید طباطبایی سخن خود را با شرح مختصری از مطالعات آثار تالستوی در سنین جوانی و آموخته‌های بسیارش از ویژگی‌های بارز این رمان‌نویس بزرگ همچون توجه به فقرا، اخلاق‌گرایی و انسان‌گرایی آغاز کرد. او در ادامه گفت: تالستوی معتقد است که هنرمند باید تنها به نوشتن موضوعاتی بپردازد که به صحت آ‌ن‌ها ایمان دارد و قادر نیست که در مقابل آن، سکوت اختیار کند. طباطبایی «جنگ و صلح» را شاهکار مسلمِ قرن خود نامید و بخاطر داشتنِ تمامی اسامی، صحنه‌ها، رنج‌ها و اندوه‌ها و عشق‌های مستتر در این اثر بزرگ را پس از سال‌ها مؤید این امر دانست. ا

و افکار و اعتقادات تالستوی را از یک طرف، و نبوغ بی‌نظیر وی را از طرف دیگر منشاء این شاهکار دانسته و افزود: تالستوی از طبقه‌ی خود، و از آدم‌ها و مکان‌هایی می‌نویسد که دیده و با آ‌ن‌ها معاشرت کرده است. مثلا در مجلس شادخوادی افسران از چهره‌ی دالاخف چنان توصیفی می‌کند که سال‌ها در ذهن می‌ماند؛ گویی که او را دیده‌ایم. این توصیفات نشان از احاطه‌ی تالستوی بر جهانی که می‌آفریند دارد. در کنار این توصیفات، شخصیت‌پردازی فوق‌العاده‌ی او چشم را خیره می‌کند. بارزترینِ این شخصیت‌ها آندره و پیراَند که به‌نوعی مکمل یکدیگرند و شاید دو وجه متناقض یک مرد. تولستوی مردان طبقه‌ی خود را می‌شناسد و از این شناخت استفاده می‌کند؛ اما شناخت او از زنان است که حیرت‌انگیز است. در شخصیت‌پردازی هلن، ناتاشا، سونیا، ماریا و دیگر زنان رمان همه کامل‌اند و هیچ کس شبیه دیگری نیست. توصیفات افسران و دیپلمات‌ها و خدمتکاران و دیگران، همه‌ی ۵۸۰ شخصیتی که در رمان حضور دارند هر یک مستقل و کامل است. طباطبایی «جنگ و صلح» را رمانی فوق‌العاده تصویری خواند و همین امر را منشاء ساخت چندین فیلم براساس آن دانست. صحنه‌هایی چون زمانی که آندره مجروح و نیمه‌جان در دشت افتاده و به حرکت آرام ابر‌ها نگاه می‌کند و به زندگی می‌اندیشد از این جمله است. همه‌ی این‌ها نشان‌دهنده‌ی نبوغ ذاتیِ تالستوی است که با عشق به خلاقیت درآمیخته و در پس خود جهان‌بینی او را به تصویر می‌کشد، نگاهی که در گفت‌وگوهای آندره و پیر به شکل ملموس‌تری به چشم می‌خورد. این کتاب سرشار از اندیشه‌های انسانی همچون زندگی، رنج، جنگ، غم، عشق، اخلاق، دوست داشتنِ خانواده و مرگ است. پیر می‌اندیشد: زندگی همه چیز است، زندگی خداست، همه چیز تغییر می‌کند و در حرکت است و این حرکت خداست و تا وقتی زندگی وجود دارد لذت خدا‌شناسی نیز وجود خواهد داشت. دوست داشتن زندگی، یعنی دوست داشتن خدا. از همه دشوار‌تر و سعادت‌بار‌تر این است که انسان این زندگی را در رنج‌های خود و زمانی که بی‌گناه رنج می‌کشد دوست داشته باشد؛ و این همه، چکیده‌ی اندیشه‌های تالستوی است.

هنوز دوستت داریم تالستوی بزرگ
محمدرضا بایرامی با بیان این جمله، تالستوی را هم شور‌آفرین و هم ناامیدکننده خواند. شورآفرین از این جهت که وقتی آثار او را می‌خوانیم تعجب می‌کنیم که چنین انسانی با این وسعت دید، قوت قلم، تنوع آرا، اخلاق‌مداریِ عجیب و تفکر بی‌همتا وجود دارد؛ و ناامیدکننده، از آن جهت که بسیار دست‌نایافتنی و دور به نظر می‌رسد. تالستوی نویسنده‌ای است که با خلق «جنگ و صلح» به گفته‌ی بسیاری، بی‌نظیر‌ترین رمان جهان را نوشته است. او نمایشِ خدایی کردن در عرصه‌ی نویسندگی با خلاقیتی عظیم است. خلاقیتی که‌‌گاه دست به عصیان می‌زند و‌گاه ممکن است باعث جانش شود. بایرامی شاهکار تالستوی را مصداق بارز «عمر برف است و آفتاب تموز» دانست که در جوانی دست به خلق چنین اثری زد. همچنین تالستوی را مؤید نقش تجربه در نویسندگی برشمرد و تاکید کرد: اگر تجربه‌ی همراهی با ارتش قفقاز نبود، بسیار بعید بود که جنگ و صلحی خلق شود. در «جنگ و صلح» و «آناکارنینا» رد پای تجربیات زیسته‌ی نویسنده و در برخی دیگر از آثارش رد پای تجربه‌ی روحی و روانی تالستوی و نوع نگاهی که به جهان دارد همراه با نقشی متفکرانه و تحلیل‌گرانه به چشم می‌خورد. نقشی که بسیاری از نویسندگان معاصر از ایفای آن خودداری می‌کنند و به تفسیر اکتفا می‌نمایند؛ چراکه خود را تنها جزئی از کل می‌دانند. اما تالستوی گویی کل است؛ تمام و کمال.

نکته‌ی دیگری که بایرامی قابل تأمل دانست وجود دوره‌های مختلف و حتی متضادی است که همچون ناصرخسرو در زندگی تالستوی دیده می‌شود. وی به نظریه‌ای اشاره کرد که می‌گوید هنر، محصول عدم تعادل و التهابات شدید روحی و روانی نویسنده است. جستجوگری و کنجکاوی و از نو ساختن اندیشه جزء ذات هنرمند است، هرچند که این کار برایش هزینه‌های بسیاری در پی داشته باشد. این ویژگی، قطعا اعوجاج و تذبذب تلقی نمی‌شود و البته تکلیفِ فرصت‌طلبان که هر آن ممکن است به رنگی درآیند چیز دیگری است. بایرامی می‌اندیشد که یک نویسنده از تالستوی می‌آموزد که آزاده باشد و از تغییر نهراسد. تالستوی نویسنده‌ای آرمان‌گرا و اخلاق‌گرا است. نویسنده حتی اگر از پوچی هم بنویسد نمی‌تواند پوچ‌گرا باشد. حتی نویسندگانی که دست به خودکشی زده‌اند شکست‌شان در آرمان‌گرایی است که آن‌ها را به این کار واداشته است. نکته‌ی دیگری که می‌توان به آن اشاره کرد قدرت ادبی، جهان‌نگری، شمول آثار و گستردگی آنهاست که باعث اجماع سلایق متفاوت و حتی متضاد می‌شود. بایرامی تالستوی را جزء معدود نویسندگانی می‌‌داند که پس از مطالعه‌ی مجدد آثار او همچنان آن‌ها را خواندنی و ماندنی می‌یابد. او راز این ماندگاری را قابل تأمل دانسته، می‌گوید: تالستوی مانند هر هنرمند اصیل دیگری نشان می‌دهد که کار نویسنده‌، خلاف جریان آب حرکت کردن است. وی همچنین به مطالعه‌ی «جان شیفته» اثر رومن رولان اشاره می‌کند که تقریبا هم‌زمان با درگذشت تالستوی منتشر شده بود. در خلال این کتاب صحنه‌ای است که تالستوی به سوی جنوب روسیه می‌رود، همه چیز را‌‌‌‌ رها کرده و به استقبال مرگ می‌شتابد. شگفت آن‌که نویسنده‌ای چنین کاری را می‌کند که در «مرگ ایوان ایلیچ» یکی از مخوف‌ترین تصاویر را از مرگ ارائه داده و آدمی را از فرط دردناکیِ مرگ می‌هراساند. نکته‌ی قابل توجه دیگر انعکاس نقش زمانه در آثار تالستوی است. زمانه‌ای که پر از چهره‌های درخشانی همچون چخوف، ماکسیم گورکی، تورگنیف و... است. این فراوانی ثابت می‌کند که نقش زمانه در پرورش نویسنده تا چه حد پررنگ است. و هر نویسنده تا چه اندازه مؤثر و مقوم دیگری است. بایرامی اضافه می‌کند که آنارشیسم ادبی معاصر، اجازه‌ی چنین تأثیری را نمی‌دهد. نکته‌ی دیگر این‌که تالستوی وارد هر عرصه‌ای که می‌شود سنگ تمام می‌گذارد. برای مثال در داستان‌های کوتاه نیز مثل «عید پاک» و یا «یک انسان چقدر زمین می‌خواهد» باز هم بی‌نظیر است. آن‌چه به عنوان آخرین نکته قابل تأمل است رابطه‌ی مهمی است که بین ماندگاری تالستوی و رئالیست بودن او برقرار است. گویی علی رغم تمامی تأثیرات موج نوی فرانسه و جریان رمان مدرن و پست‌مدرن و مواردی از این دست، هنوز هم رئالیسم در ادبیات داستانی پیشتاز است.
اسبِ آناکارنینا، ماندگار‌تر از داستان‌های مرسدس‌بنزی
رضا امیرخانی با تمجید از نگاه انفسی و سوبژکتیو به آثار تالستوی و افسون ماندگاری وی، او را به اسبی تشبیه نمود که جلا و زیبایی خود را هرگز از دست نمی‌دهد و در مقابل این اسب خوش یال و کوپال، از اصطلاح رمان‌های مرسدس بنزی مدد جست؛ رمان‌هایی که اگرچه در سال تولید هم گران و هم مشهورند، اما فاقد راز ماندگاری هستند. وی با نشان دادن دیاگرامی از شخصیت‌ها و خانواده‌های اشرافی که در دل داستان «جنگ و صلح» هستند، رمان را تحلیل نموده و دیاگرام مناسب برای تحلیل را، دیاگرامی معرفی می‌کند که از افراد جزئی و مرده‌ی داستان تهی بوده و گویای ارتباط شخصیت‌های اصلی رمان با یکدیگر باشد. امیرخانی با این توصیف علت رجحان «آناکارنینا» بر «جنگ و صلح» را ساختار مستحکمتر دیاگرام آن دانست و مؤید این استحکام را این نکته برشمرد که اگر این دیاگرام را به جامعه‌شناسی آکادمیک دهیم که هیچ اطلاع پیشینی از تاریخ ندارد، احتمالا می‌تواند انقلاب اکتبر را از خلال فضای داستان پیش‌بینی کند و این تنها حاصل دقت و جامعیت توصیفات کتاب است. در رمان «آناکارنینا» بیشترین ارتباطات شخصیتی با آناکانینا است. تالستوی در این رمان سازه‌ای مستحکم بنا می‌کند؛ اگرچه که در توصیفات اندکی نیز در دام اطناب و درازگویی گرفتار می‌شود. اطنابی که در «جنگ و صلح» به شکل مشهودتری شاهد آن هستیم. در دیاگرام «آناکارنینا» داستان از دل فضای ادارات، مهمانی‌ها، مزارع، ده آب گرم و ایستگاه قطاری که نقش مهمی در رمان دارد می‌‌گذرد. امیرخانی در پایان، صحنه‌ی معاشقه‌ی غیرقانونی و غیراخلاقی عاشق و معشوق را در رمان «آناکارنینا» اخلاقی‌ترین صحنه‌ای دانست که در ادبیات جهان دیده است، صحنه‌ای که در آن معاشقه به شکل بی‌نظیری توصیف شده، چنان‌که هیچ لذتی به هیچ خواننده‌ای القا نمی‌‌کند و آن‌چه باقی می‌ماند افسوس، خستگی و افسردگی است.
رئالیسمِ اشراف روستانشین
مهام میقانی، تالستوی را نویسنده‌ای می‌داند که در ابتدا به دلایل اعتقادی و توجه به اشرافیت روستانشین روسیه چندان مورد اقبال وی نبود. وی تالستوی را گم شده‌ی چاهی می‌داند که در سنین جوانیش مابین پوشکین و تورگنیف قرار گرفته بود. با وجود این، از آن‌جا که داستان کوتاه را تنها مشقی برای نگارش رمان می‌دانست به آثار نویسندگان روسی روی می‌آورد و با رئالیسمی آشنا می‌شود که در نیمه‌ی قرن ۱۹، خاصه در فرانسه، انگلیس و تا حدود کمتری در ایالات متحده در جریان بود. آن‌چه قابل توجه است تفاوت بین این رئالیسم‌ها است. دیکنز رئال‌نویس شهیر، به‌نوعی تاریخ‌نگار لندن قرن نوزده و محله‌های فقیرنشین آن است. همیشه سعادتی در انتهای داستان‌های او به چشم می‌خورد و قهرمان داستان به جایگاهی که لایق آن است نائل می‌شود. اما رئال فرانسه رئالی فاخر‌تر بود. بالزاک را می‌توان نمونه‌ی بارز این رئالیسم دانست. اما در روسیه رابطه با رئالیسم به دلیل ساختار جامعه و نظام روستایی غنی و گسترده‌ای که وجود داشت، به گونه‌ای دیگر بود. در روسیه‌ی اشرافی زبان روسی در صحبت با رعایا بکار می‌رود، اما در مجالس خود به زبان فرانسه حرف می‌زنند. در داستایفسکی رئالیسمی وجود دارد که در آن شخصیت‌ها همواره رنج می‌کشند و رستگاری از آن آنان نیست، نه در این جهان و احتمالا نه در آن جهان. داستایفسکی نماینده‌ی شهرهای روسیه بود. اما تولستوی را به حق می‌توان ستایش‌گر بورژوازی روستایی آن زمان دانست. در روسیه می‌توان به سه دوره‌ی رمان رئالیستی اشاره کرد: یکی رئالیسم بین ۱۸۴۰ تا ۱۸۸۰ که تالستوی، داستایفسکی و تورگنیف را در خود دارد. دیگری رئالیسم جسور و انتقادی افرادی همچون ماکسیم گورکی که هنوز با رئالیسم سوسیالیستی فاصله دارد، و سوم رئالیسم حکومتی یا سوسیالیستی. می‌قانی تالستوی را نمونه‌ی بارز گروه اول می‌داند. وی دلیل نزذیکی به تولستوی را شیفتگی و شباهت‌های او به ژان ژاک رسو به‌خصوص در اخلاق‌گرایی برمی‌شمارد و آثار تولستوی را نوعی رمان اندیشه می‌داند که در عین عدم عدول از شکل داستانی، به مکتبی از اندیشه هم تعلق دارد. وی خاطر نشان می‌کند که تالستوی زندگی خود را نیز گویی به مثابه‌ی یک اثر دیده است. مرد ثروتمندی که در ظاهری سرد و سخت برای ایستادن بر اعتقادات خود از ارث می‌گذرد و به ما می‌آموزد که چگونه می‌توان به شکل یک نویسنده زندگی کرد. تالستوی را می‌توان بزرگ‌ترین معلم یک شاهکار عظیم منثور دانست. رمان‌نویسی که چگونگی تکوین آثار او برای هر نویسنده‌ی تازه‌کاری آموزنده است.
تعادلِ جبر و اختیار، دستاوردِ سترگ تالستوی
در انتها، محمد حسن شهسواری در سخنان خود با محوریت رجحان رمان «آناکارنینا» بر «جنگ و صلح»، تالستوی را نویسنده‌ای می‌داند که در اواخر دهه‌ی نود بر داستایفسکی پیشی گرفت. در حالی‌که داستایفسکی ناپلئون را به عنوان یک قهرمان معرفی می‌کند، تالستوی در «جنگ و صلح»، می‌خواهد بگوید که تاریخ، دست‌کار مردان بزرگ نیست و ایده‌ی مرکزی داستان را بر تحققِ امر نااندیشیده استوار می‌کند؛ چنان‌که شاهزاده آندره درحالیکه بر زمین افتاده و فکر می‌کند که در حال مردن است و روس‌ها در شُرف شکست هستند، ناگهان پرچم را برمی‌دارد و به سمت فرانسوی‌ها حرکت می‌کند. سربازان دیگر نیز پشت سر او حرکت می‌کنند و این عامل پیروزی روس‌ها می‌شود. شهسواری با تاکید بر نظرسنجی که از تعدادی از نویسندگان به عمل آمده و «آناکارنینا» را به عنوان بر‌ترین رمان تاریخ برگزیده‌اند تصریح کرد: آنچه هر نویسنده‌ای به طور خودآگاه و یا ناخودآگاه به آن می‌پردازد، مسئله‌ی جنگ بین جبر و اختیار است و این موضوعی است که بوضوح در «جنگ و صلح» نیز قابل مشاهده است. آن‌چه در توضیح جبر و اختیار در درام می‌توان گفت، پلات و شخصیت است. پلات، در واقع سازه‌ی محکمی است که علت و سبب وقایع داستان است، به این معنا که پشت امور و وقایع، علتی غایی در جریان است. اما در شخصیت برای اختیار نقش بیشتری قائلیم. از زمان ارسطو تا اواخر قرن نوزدهم پلات از شخصیت مهم‌تر بود. اما هنری جیمز بود که برای اولین بار در قرن نوزدهم به اهمیت بیشتر شخصیت اشاره نمود.

شهسواری با وام گیریِ مثالی از فیزیک اینشتاینی، اهمیت شخصیت را مورد تاکید قرار داده و افزود: آنچه در فیزیک اینشتاین و فیزیک کوانتوم ثابت می‌کند که اگر میلیارد‌ها میلیارد بار سعی کنید از دیواری عبور کنید احتمال اینکه یک بار از آن عبور کنید وجود دارد، این احتمال را نیز محقق کرده و با جمع میلیارد‌ها میلیارد عامل بطور هم‌زمان، حیات هوشمند نیز بر زمین به‌وجود آمده است. لذا اگر تنها به علم، از ژنتیک گرفته تا جامعه‌شناسی و قوم‌شناسی و جغرافیا و روان‌شناسی و رفتارگرایی نظر افکنیم، اختیاری وجود ندارد. اما وجودِ جهان ممکن، مثال نقضی است که تعادل بین جبر و اختیار را ممکن کرده و بین پلات و شخصیت نیز تعادل ایجاد کرده است؛ و این برقراری تعادل، همه‌ی شاهکاری است که تالستوی در «آناکارنینا» خلق کرده است.

http://www.bookcity.org/detail/4432