تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
آناهید خزیر: این غزل دردلی است از شاعر با خود و گزینشی میان زهد و عشق؛ یعنی آنچه درد و دغدغهی فرزانگان آن روزگاران و سخن گفتن از آن جان و جوهر غزل پارسی بوده است.
تدریس غزل حافظ کیفیتی است، نه کمیتی
قیصری در ابتدای نشست با بیان اینکه غزل حافظ، عرفان در کمال اوج است گفت: لفظ و معنا به درخشندگی الماس است و صدای دلنشین بیت، بدون آن که با موسیقی خوانده شود، جالب و جاذب است. از این رو، تدریس غزل حافظ کیفیتی است، نه کمیتی. علت حساس بودن شرح یا معنی غزل حافظ هم در همین است. چون اکثر کلمات او، مثل کلمات «می» و «شراب»، سمبلیک است. نکتهی دیگر که دربارهی شعر حافظ باید عرض کنم این است که مشکل شعر او مشکل معنی کردن لغت نیست. به همین دلیل هنگامی که با لغات حافظ روبهرو میشوید نباید اولین معنایی که به نظرتان میآید شما را راضی کند و فکر کنید که معنای آن همان است که اندیشیدهاید. تازه، این در لفظ است، در معنا کار دشوارتر است. پس باید با این دید غزل حافظ را بنگرید. به هر حال، من در آغاز غزلی را که میخواهم شرح کنم میخوانم. آن غزل چنین است:
سحرگه رهروی در سرزمینی/ همی گفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف/ که در شیشه برآرد اربعینی
مروت گرچه نامی بی نشان است/ نیازی عرضه کن بر نازنینی
خدا زان خرقه بی زار است صد بار/ که صد بت باشدش در آستینی
صوابت باشد ای دانای خرمن/ اگر رحمی کنی بر نازنینی
نمیبینم نشاط عیش در کس/ نه درمان دلی نه درد دینی
درونها تیره شد باشد که از غیب/ چراغی برکند خلوت نشینی
گر انگشت سلیمانی نباشد/ چه خاصیت دهد نقش نگینی
ره میخانه بنما تا بپرسم/ مآل خویش را از پیش بینی
نه حافظ را حضور درس و خلوت/ نه دانشمند را علم الیقینی
در این غزل، «رهرو» ترجمهی کلمهی «سالک» عربی است. در تربیت عرفانی، به صورت سمبلیک، عرفا برای خودشان نمادها و روش خاص تربیتی دارند. درست مثل دانشگاهها، که وقتی که تمام میشود (که تمام نمیشود) فرد باید بداند از کجا شروع کرده، چه مسیری را رفته، به کجا رسیده و حاصل این رسیدن چیست؟ در تربیت عرفانی موضوع تربیت به یک سفر تشبیه میشود. سفری که مقصدی دارد. از مبداء حرکت میکنند، بین راه منزلگاهها برای استراحت هست، تا به یک مقصد میرسند. این سفر، مثل هر سفر دیگر، نیاز به لوازم و احتیاجاتی دارد و نیز یک راهنما و کار بلد که آن راه را رفته باشد و مسافر را هدایت کند. این که حافظ میگوید: «راهرو» یعنی مسافر. مسافری که از منزلگاه جسمانی حرکت میکند تا برگردد به مبداء و مقصد اصلی خودش؛ یعنی قبل از هبوط آدم به روی زمین. این منزل با توبه شروع میشود تا برسد به فناء بالله و بقاء بالله.
حافظ از پیران ریاکار ِمرید جمعکن ِفرصت طلب نیست
حافظ در غزلها و در مسایل تربیتی عرفانی از اصطلاحات عرفانی استفاده میکند. بدون آن که آنها را به صورت علمی مطرح کند. اتفاقا اصطلاحات عرفانی حافظ شمشیری است که به جان تصوف منحرف عصر او افتاده است. چون از دوران سعدی به بعد تصوف رو به انحراف گذاشت. پیر حافظ از آن پیران ریاکار ِمرید جمعکن ِفرصت طلب نیست. اسمش پیرمغان، پیر میکده، پیر باده فروش است. برگردیم به اشارهای که کردم و گفتم که حافظ اصطلاحات عرفانی را علیه خودشان به کار میگیرد. مثلا میگوید: دلم از صومعه بگرفت و خرقهی سالوس/ کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا. تکهی اول اشاره به مقدسات است. خرقه لباس مقدس صوفیان است. نیم بیت پایه است و نیم بیت جواب آن است. یا میگوید: تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافری است/ راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش. تقوا از نظر مذهبی امر مقدسی است.
حافظ در اینجا به دو گروه هشدار میدهد و میگوید فکر نکن دانشمند و صاحب معرفتی و باتقوا. اینها کافی نیست. باید توکل کرد و تکیه بر خدا. عالم و زاهد و مومن اگر تکیه به علم و عبادتشان بکنند به جایی نمیرسند. میگوید عالم باشد، زاهد و عابد باش، ولی تکیهات به خداوند باشد. آنچه علم و دین میگویند انجام بده، اما بدان که بی عنایت خداوند، آن دو هیچ است، هیچ.
علت این که میخواهم کلمه «سرزمین» را توضیح بدهم این است که همانگونه که گفتم، سیر تربیتی به صورت سفر آمده است. کسی که در سرزمینی و جغرافیایی سفر میکند، آن سرزمین نماد عالم هستی است. «معما» هم که معنای روشنی دارد. معما چیزی است که دانستن آن مستلزم دانستن چند چیز دیگر باشد. معما در عربی معنای دیگری هم دارد. «اعما» یعنی «کور» پس معما یعنی کسی که او را کور کردهاند.
صوفی عصر حافظ چه جایگاهی داشت؟
اکنون بیاییم بر سر کلمهی پُر دردسر «صوفی». نخست باید پرسید که کدام صوفی؟ پیداست که صوفی عصر حافظ وگرنه هر مکتب و نحلهای و مذهبی برای خود ارزشهایی دارد. مگر موقعی که صاحبانش آن را بی ارزش کنند. در عصر حافظ این بی ارزشی صورت گرفت. صوفی منسوب به «صوف» است. صوف به عربی به معنای پشم است. حالا چرا این گروه را صوفی میگفتند؟ برای این که زاهدان اولیه که سرچشمهی پیدایش عرفان و تصوف بودند، لباسشان از نخ پشمی بود و تلقیی هم از نظر سمبولیک داشتند و میگفتند تن آدم آنقدر ارزش ندارد که لباس نرم بر آن بپوشانند. چون لباس نرم باعث میشود که نفس بر تو غلبه بکند. این از نظر لغت. البته صوفی را در ادب فارسی به «پشمینه پوش» ترجمه کردهاند: پشمینه پوش تندخو از عشق نشنیده است بو/ از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند.
دربارهی صوفی دهها تعریف در متون معتبر عرفانی از بزرگان قدیم صوفیه، که هنوز آلوده به اغراض شخصی نشده بودند، آمده است. یکی از این تعریفها از ابوسعید ابوالخیر، صوفی نامدار قرن پنجم هجری در خراسان، است. ابوسعید میگوید: «صوفی آن است که آنچه در دست داری بدهی، آنچه در سر داری بنهی، و هرچه بر تو آید نجهی». این سخن پُر است از روانشناسی. بهراستی خیلی مشکل است که آدمی آنچه در دست دارد بدهد. چون یکی از دلبستگیهایی که نمیگذارد سالک سفر بکند، دلنگرانی به سرمایهی خود است. مشکلتر آن است که آنچه در سر داری بدهی. یعنی خردمندی و دانایی و مدرک تحصیلی و عناوین و خود را کسی دانستن را رها کردن. تا کی باشد که حریف خودخواهیها و منیت خود بشود! تعریف اول مادی بود، تعریف دوم معنوی و تعریف سوم اجتماعی است.
می و شراب در غزل حافظ سمبلیک است
تعریف دیگر خیلی مختصر است اما پختهتر. میگوید: «تصوف چیزی نیست جز اخلاق». البته اخلاق الهی. اگر کسی سعادت پیدا کند و حتی فقط به اخلاق بیندیشد، باز هم مومن است. اما متاسفانه در عصر حافظ و حتی قبل از آن، تصوف خیلی منحرف شده بود. حافظ میگوید: صوفی شهر بین که چون لقمهی شبهه میخورد/ پاردمش دراز باد این حیوان خوش علف. تنها جایی که حافظ زبان عفیفش را رها کرده همین جا است. پیداست خون دل بسیار از صوفیها خورده است. یا باز میگوید: در این صوفی و شان دردی ندیدم/ خوشا وقت قبای می فروشان. البته زمانی حافظ با آنها بوده و بدون تحقیق و تجربه سخن نگفته است. به هر حال حافظ نمیخواهد بگوید که می فروشان افراد خوبی بودهاند. نه، همانگونه که گفته شد می و شراب در غزل حافظ سمبلیک است.
گفتهاند که نقل کفر، کفر نیست. بنابراین میخواهم برای فهم آن بیت از غزلی که خواندم، یعنی بیت: که ای صوفی شراب آنگه شود صاف/ که در شیشه برآرد اربعینی، مراحل درست کردن شراب را توضیح بدهم. نخست باید گفت که شراب در عربی یعنی هر چیز قابل شُرب. اصطلاح قرآنی و حدیثی آن «خمر» است. حافظ در آن بیت میدانسته که مرحله صاف شدن شراب در شیشه نیست. ولی ضرورت شعر باعث شده که شیشه را به جای خُم به کار گیرد. در صنعت شرابگیری قدیم، در فصل انگور از باغستانها انگور میچیدند و آن را در حوضچه مانندی که به آن «چرُخشت» میگفتند، میریختند. چند روز آن را لگد میکردند تا تفاله ها ته بماند و آب انگور بالا بیاید. آب انگور را در خمهای متعدد میریختند و روی آن را میپوشاندند. چهل روز بعد آن را باز میکردند و از خم به سبو میریختند و از سبو به ساغر و از ساغر در جام. این سفر شراب بود.
انگور اشاره به انسان و پوست آن جسم ماست
اکنون بازگردیم به شکل سمبلیک آن در شعر حافظ. انگور، اشاره به انسان است پوست انگور جسم ماست و آب آن روح ما. این روح باید مدتی را بگذراند تا کاملا تصفیه شود و هیچ غل و غشی در آن نماند. اربعینی هم که حافظ به آن اشاره دارد، از سرگذشت حضرت موسی و میعاد میقات او با خداوند گرفته شده است. مضمون آیه چنین است که خداوند سی شبانه روز با موسی وعده داشت. ده شب دیگر به آن افزود اربعینی سر آمد. این یک دورهی تربیتی برای حضرت موسی بود. در حدیث هم داریم که اگر کسی چهل شبانه روز درون و روحش را برای خداوند خالص و پاک کند حکمتها و معرفتها در قلب او ایجاد میشود و پس از قلب به زبان او جاری خواهد شد.
حالا برگردیم به شیشه. میخواهد بگوید که ای سالک و ای انسانی که به تصفیه باطن میخواهی بپردازی، باید آنچنان از نظر جسمی پاک و عفیف و نجیب باشی که روح تو نیز صاف شود و پاک. «خرقه» نیز به معنای تکههای پارچه است اما در اصطلاح لباس مخصوصی است که صوفیان و سالکان راه حق، پس از طی مراحلی بر تن میکردند. این خرقه را پیر به آنها میپوشاند. خرقه دکمه نداشت و از سر پوشیده میشد. خرقه، از نظر اعتباری و معنوی، دو نوع بود. یکی خرقهی ارادت بود که سالک از دست پیر خود میگرفت و دیگری خرقهی تبرک که عبارت بود از این که صوفی پس از آن که از پیر خود خرقهی ارادت میگرفت، از پیران دیگر نیز امکان داشت که خرقهای بگیرد که خرقهی تبرک نام داشت و نشان سرسپردگی به آن پیر نبود. خرقه نیز انواعی داشت. خرقهی مرقع داشتهایم که تکه تکه بوده و خرقهی ملمع، یعنی گلرنگ. خرقهی ملمع خرقهای است که از تکه کهنهها و پارچههای بی مصرف درست میشد.
به هر حال اینها کلماتی بود که در آن غزلی که خوانده شد، باید معنی و شرح میشد.