تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
هادی مشهدی: کتاب سرزمین آبی من، زندگی مهدی و حمید باکری را در قالب داستان بازگو کرده است. تجربههای متعدد در حوزهی زندگینامهنگاری در گسترهی ادبیات دفاع مقدس، بستر بروز و ظهور تجربیات ادبی تازه را برای عاملان این حوزه فراهم آورده است. امروز داستانهای متعددی، در قالبهای روایی مختلف، بر اساس وقایع جنگ و زندگی آدمهای جنگ تدوین میشود. این دست آثار، امروز جامعهی مخاطب گستردهای هم دارد. بهحتم ضرورت کشف وقایع جنگ از سوی طیف وسیعی از مخاطبان جریانهای ادبی، این بستر را فراهم آورده است. نویسندهی داستان سرزمین آبی من، خود سالها پژوهشگر جنگ بوده و آثار متعددی در این حوزه نوشته است. او در ادامهی تجربیات خود به دنیای ادبیات محض وارد شده است. حد و اندازهی توفیق ایندست آثار در چارچوبها و استانداردهای رایج در قالبهای ادبیات مکتوب، حتما موضوعی در خور توجه و علاقهی منتقد ادبی خواهد بود.
داستان سرزمین آبی من، سهشنبه بیست و چهارم تیرماه، در مرکز فرهنگی شهر کتاب، نقد و بررسی شد. در این نشست، نصرتالله محمودزاده، نویسندهی این داستان، محمد حنیف، بهروز افخمی، حسین علایی و بلقیس سلیمانی حضور داشتند.
به همراه عقل و تدبیر
نویسندهی کتاب سرزمین آبی من، دلایل و اهداف موثر در نوشتن آن را شرح داد. محمودزاده تصریح کرد: سیر نوشتن من سه دوره داشته است: بدون تشریح آنها نمیتوان گفت چرا این داستان خلق شده است و چرا این روند باید ادامه یابد. اولین این ادوار به دوران جنگ اختصاص دارد؛ حضور در جنگ، کسب منشی را برای من به دنبال داشت. من در دنیای دود و باروت حضور مستمر داشتم و بهطور طبیعی وظیفه داشتم در حوزهی مستندنویسی، مشاهدهنویسی و ثبت وقایع بر اساس مشاهدات و گفتگوها، فعالیت کنم. این استراتژی، سال 61 آغاز شد و پس از آن ادامه یافت. مرحلهی دوم در دوران پس از جنگ آغاز شد؛ در این دوره، استراتژی خود را بر اساس شخصیتشناسی دنبال کردم. از پس تجربهی جنگ، طرح یک سوال، و پاسخ به آن اهمیت داشت: چه کسانی جنگ را بالنده کردند؟
وی افزود: در پاسخ به این سوال، تجربیات میدانی و تحقیقات در ابعاد وسیع را ملاک و روش کار خود قرار دادم، مصلحتاندیشی و دخالت احساسات و منشهای سیاسی را کنار نهادم و عشق را با عقل و تدبیر همراه کردم. به اعتقاد من در حوزهی شخصیتشناسی میتوان تلاشهای زیادی را مبذول داشت و حرفهای تازه طرح کرد. ماحصل این تلاش شد آثاری چون، «مسیح کردستان»، «سفر سرخ» و «پای گلدستهی کوهستان».
محمودزاده، دست یافتن به مفاهیمی تازه در یک دنیای اجتماعی تازه را محصول تلاش در این فضا دانست و تاکید کرد: از آن پس دریافتم که هنوز ناگفتههای زیادی وجود دارد؛ آنها شدند دغدغهی فکری من در دورهی سوم؛ گسترهی پر رمز و رازی که تنها دنیای خاکستری رمان میتوانست آن را بازتاب دهد. بهدنبال مطالعات زیاد در این حوزه، دانستم ناگفتههایی هستند که میتوانند در دنیای ادبیات داستانی قدری تفاوت ایجاد کنند. در این رابطه آثار بزرگی چون وداع با اسلحه و جنگ و صلح را به دقت بررسی کردم و این را به تاکید دریافتم.
وی، کتاب سرزمین آبی من را ماحصل دریافتهای خود در دوران اول و دوم فعالیت ادبیاش ارزیابی کرد و در اینباره گفت: شما باید دریابید که من راه را به درستی پیمودهام یا خیر؟ آیا سرزمین آبی من، حاصل گذشتهی موفقیتآمیز جنگ هست؟ من در این کتاب همواره آینده را مدنظر قرار دادهام؛ توقف در گذشته مطلوب من نیست. من راهی طولانی در پیش دارم و احساس میکنم، این مطلب باید در دنیای ادبیات بسیار جدی تلقی بشود؛ در اینصورت هرچه منتقدان بگوید را به دیدهی منت میپذیرم.
تعامل بین متن و تخیل خواننده
حنیف، مباحث خود را با ارجاع به قولی از رولان بارت آغاز کرد. وی گفت: «تولد خواننده به قیمت مرگ نویسنده تمام میشود.» بارت با تقسیم متن ادبی به دو دستهی متن معطوف به نویسنده و متن معطوف به خواننده، معتقد است که متن معطوف به نویسنده، قابلیت بازنویسی در ذهن خواننده را دارد و میتواند خواننده را تشویق کند که متن را بار دیگر با به کار بردن مفاهیمی تازهتر از آن خود کند؛ در مقابل، متن معطوف به خواننده، نوشته را در حد یک متن خشک و جدی و خالی از لذت پایین میآورد، متنی که فقط میتواند پذیرفته یا رد شود، این دسته از متنها، وابسته به یک سیستم معنایی هستند که خوانندههایشان را غیرفعال به پیش میبرند. از این منظر، کتاب سرزمین آبی من، متنی معطوف به نویسنده است، متنی که به شعور خوانندهاش احترام میگذارد و بخشهایی از فضای خود را برای نوشتن خواننده خالی گذاشته است و البته خواننده در خلال بازنویسی و بازآفرینی ذهنی و کنار هم چیدن تکههای پازل روایات، به لذتی درونی میرسد.
وی، پس از تشریح ساختار کلی داستان سرزمین آبی من، شکل و صورت روایت و هم خلاصهای از داستان، عناصر داستانی این اثر را نیز تشریح کرد. حنیف، آسیبها و نقایص پیرنگ این داستان را اینگونه شرح داد: رابطه علی در داستان مذکور، تنها در فرهنگ ایرانی و انقلاب اسلامی معنا پیدا میکند. چنین پیرنگی برای مخاطب غیر ایرانی از استحکام لازم برخوردار نیست. از این منظر، حوادث داستان با کلاف رابطهی علی پیوستگی عمیقی نیافتهاند. به عنوان مثال، علت سرپیچی باقر از دستور مافوق، مبنی بر ترک منطقه، به درستی تبیین نشده و یا به کارگیری اسیر عراقی در زدن تیر خلاص به مجروحان بعثی، فاقد تمهید و باورپذیری لازم است. البته به نظر میرسد که ریشه این ایراد به تمایل نویسنده در وفاداری به واقعیات اصلی زندگی شهیدان باکری نهفته باشد.
حنیف افزود: سرزمین آبی من با کشمکشی درونی آغاز میشود. این کشمکش گاه در شکل تعارض میان دو فکر، رخ نمایی میکند، و گاه در قالب ستیز و مخالفت شخصیتهای انسانی با یکی از خصلتهای اخلاقی روی میدهد. البته زیر چتر انواع کشمکش درونی که سایهاش بر سرتاسر رمان افکنده شده است، کشمکشهای جسمانی بسیاری نیز رخ مینماید، که اوج چنین کشمکشی را میتوان در صفحات ۱۱۳ تا ۱۱۸ در تصویر جاندار شکار تانکها و سربازان عراقی مشاهده نمود. در مجموع، پیرنگ باوجود نقص کلیاش در نادیده گرفتنِ گاه به گاهِ رابطه علی، از حرکتی رو به اوج برخوردار است. حرکتی که نه تنها در سیر وقوع حوادث، بلکه در آهنگ کلمات و کوتاه شدن تدریجی فصلها نیز خود را نشان میدهد.
وی، در خصوص شخصیتپردازی این اثر گفت: غالب شخصیتهای این داستان، محور و غیر محوری، از نظر نوع شخصیت، به شخصیتهای پیچیده نزدیکترند تا شخصیتهای ساده. همین امر سبب شده است، از نیروهای مخالف نیز چهرهای نسبتاً واقعی ارائه شود. در این رمان، عراقیها بر خلاف داستانهای کلیشهای جنگ، ترسو و ضعیف نیستند، آنها نیز گاه از انگیزههایی قوی برای مقابله با دشمن خود برخوردارند. در واقع نویسنده با قرار دادن دشمنی قدرتمند در مقابل سیاوش و باقر، ارزش مقاومت مظلومانه این دو را نشان میدهد و مگر درام چگونه خلق میشود؟ انتخاب نامهای خصیصهنما هم از دیگر ویژگیهای شخصیتپردازی محمودزاده است، که البته کاربرد آن در چنین اثری حرفهای نمینماید.
حنیف، پرداختن به مباحثی چون شیوهی شخصیت پردازی و پروندهی شخصیتها را ضروری دانست و در اینباره تاکید کرد: محمودزاده، از میان سه روش توصیف شخصیت، بیشتر بر توصیف هنگام عمل داستانی تمرکز کرده است، پس از آن توصیف مستقیم در داستان وی کاربرد بیشتری داشته و توصیف از طریق گفتوگو، کمترین حجم توصیف در این کتاب را به خود اختصاص داده است. شخصیتهای مورد نظر نویسنده، به دلیل فقدان پروندههای زندگینامهای، در بخش خصوصیات فیزیکی، چندان در یاد مخاطبان باقی نمیمانند. البته برخی شخصیتهای فرعی همچون سهام و عراقی شکم گنده توانستهاند سهم خود را از نویسنده بگیرند. اما شخصیتهای اصلی در این زمینه ناتوان بودهاند. اما دو شاخصهی دیگر پروندهی برخی شخصیتهای اصلی، یعنی خصوصیات جامعه شناسی و روان شناسی آنها، بهتر پرداخته شده است. در مجموع، با وجود برخی ضعفها، تلاش نویسنده در پرداخت واقعگرایانه شخصیتهای اصلی ستودنی است.
وی، ضمن اشاره به خط سیر کلی داستان، درونمایهی آن را تشریح کرد و افزود: در نگاهی کلی، سرزمین آبی من، روایت زندگی باکریهاست. اما داستان به مفاهیم کلیتری نیز پرداخته است. نویسنده خط میان مرگ و زندگی را به بازی گرفته است. خط میان جنگ و صلح، امنیت و ناامنی، خط میان خطر و آسودن، دل به جنگ سپردن و از زندگی بریدن، به زندگی چسبیدن و از جنگ بریدن و بالاخره، فاصله میان مردن و شهید شدن. نویسندهی اثر میگوید: شهیدان نیز انسانهایی زمینی بودند، با تمامی تعلقات زندگی مادی، آنان نیز دلبستگیهای انسانهای معمولی را داشتند، عشق میورزیدند، میخندیدند، گریه میکردند، در گرماگرم نبرد در تب کودکانشان نیز میسوختند، فرصت گریختن پیش پایشان بود، اما ماندند، ماندنی آگاهانه و از میان مردن و شهادت، دومی را برگزیدند.
حنیف ادامه داد: نگاه محمودزاده در این اثر به ذات جنگ منفی است. از دیدگاه او، روزگار جنگ، روزگار نفرتانگیزی است. چنانچه بارها از زبان شخصیتها میشنویم که «اف بر این روزگار» ولی چون جنگ تحمیل شود، چارهای جز جنگیدن نمیماند. در چنین فضایی کشتن عادت جنگجو میشود، بدون آنکه بخواهد، باید بتواند و گرنه خود کشته میشود. یک لایهی دیگر سرزمین آبی من که ویژگیهای سیاسی اجتماعی ساختار کلی متن را برجسته میکند، عبور گاه به گاه نویسنده از خط قرمزهایی است که درباره ادبیات دفاع مقدس مطرح میشود، همچون، نگاه انسانی به زندگی سربازان عراقی، نمایاندن میراث خواران جنگ، اشاره به تهمتهایی که در زندگی باکریها و به خصوص موقع ورود ایشان به سپاه پاسداران، مطرح شده بود و همچنین سخن از جفایی که امروزه در حق خانواده باکریها میشود. کنایه به سازندگان بعد از جنگ و بالاخره انتقاد از سیاستمدارانی که در گیر و دار جنگ، فرزندانشان را برای ادامه تحصیل به دانشگاههای خارج کشور فرستادند.
وی، در انتها برخی مولفههای زبانی و شاخصههای پژوهشی در سرزمین آبی من را برشمرد و آسیبهای موجود در این حوزه را نیز تشریح کرد. حنیف سخن خود را با ارجاع به قولی از ولفگانگ ایزر به پایان برد. وی تصریح کرد: «فرایند خواندن، تعامل بین متن و تخیل خواننده است.» ایزر معتقد است یک متن ادبی باید برای تخیل خواننده فضا باز کند، زیرا بدون مشارکت تخیل خواننده، متن در حالت کما باقی میماند. به زعم وی، هر متن دو نقش عمده ایفا میکند. یکی نقش نوشتاری است که به خواننده، دانش و اطلاعات میدهد و دیگر نقش نانوشته متن است که به خواننده فرصت میدهد تا از مُفاد متن تصویرسازی کند. هرچه لایه پنهانی متنی غنیتر باشد غَنای متن بیشتر خواهد بود و خواننده را بیشتر درگیر خود خواهد کرد. سرزمین آبی من، بیشک چنین اثری است. از این رو مایلم، ورود جناب محمودزاده را به دنیای سحرانگیز داستان نویسی نخبه گرا صمیمانه تبریک بگویم.
عرصهی ورود ممنوع!
بهروز افخمی، ابتدا بر رویکردهای تحقیقی و پژوهشی نویسندهی داستان سرزمین آبی من اشاره و تصریح کرد: نویسندهی این اثر را بیشتر به عنوان محقق یا زندگینامهنویس یا مستندنویس میشناسیم. او خود در جنگ حضور داشته است و پس از آن تحقیقات وسیعی دربارهی شخصیتهای جنگ و مسائل مختلف دیگری از جمله جزئیات عملیات متعدد صورت داده است. در نتیجه محمودزاده مرجع معتبری در این حوزه است و تحقیقات و نوشتههای او همواره نزد افرادی که در حوزهی فیلمسازی جنگ فعالیت میکردهاند، کارآمد بوده است. آثار پیشین او، شکل و صورتی داستانی داشتهاند، اما کاملا متکی بودهاند به واقعیات و اسناد؛ از اینروی میتوان آثار مولف را داستانهای غیرتخیلی خواند.
وی افزود: دورهای که نوشتههای محمودزاده، بیشتر شکل و صورت رمان یافتهاند، بهتازگی آغاز شده است. این رویکرد تاثیرات متعددی در کار او داشته است و بهدنبال آن مختصات تازهای به کارش وارد شده است. از آنجمله میتوان به تغییر اسامی شخصیتها، اشارات غیر مستقیم به اسطورهها و فرهنگ ایرانی، نثر مبهم و شاعرانهای که در بند جزئیات نیست و اطلاعات مستند و قابل اتکایی ارائه نمیکند و روایت به وسیلهی دانای کل نامحدود، اشاره کرد. بهنظر میرسد این دورهی جدید را باید با معیارهای سختگیرانهی ادبی بررسی کرد. من منتقد ادبی نیستم و نمیتوانم چنین رویکردی داشته باشم. نقد ادبی چون دیگر حوزههای نقد در ایران نیست که هر فردی بتواند به آن ورود و عرض اندام کند؛ نقد ادبی هم لازم است و هم جدی؛ لذا عرصهی ورود پابرهنگان نیست و نمیتوان به راحتی به آن وارد شد؛ من این خطا را مرتکب نخواهم شد.
افخمی، در انتهای سخنان خود، ضمن اشاراتی مختصر، سرزمین آبی من را با دیگر آثار نویسنده قیاس کرد و در اینباره گفت: من این اثر را بهعنوان یک داستان خواهم خواند؛ از اینروی که ممکن است برای فیلمی که خواهم ساخت جنبههای مطلوب و مورد استفاده داشته باشد. اما سرزمین آبی من چون داستانهای پیشین مولف نیست؛ در آنها جزئیات حوادث و شرایط روحی و روانی و هم جسمی و مادی فرماندهان و شخصیتهای دیگر طرح شده بود و بهدنبال آن مخاطب میتوانست بستر اثر را از دیدگاههای مختلف بررسی کند.
آشکار شدن بعد سوم
علایی، نیز به رویکردهای پژوهشی محمودزاده و مراحل تدوین این اثر اشاره کرد. او ضمن تاکید بر دوستی دیرین خود با شهیدان باکری، گفت: من در جریان تدوین این اثر و مراحل تحقیقات نویسنده بودهام. من با مهدی باکری از دیرباز، پیش از انقلاب، حین تحصیل در دانشکدهی فنی دانشگاه تبریز آشنا و دوست بودم؛ پس از انقلاب هم تا لحظهی شهادت هر دو برادر با آنها محشور بودم و زیست داشتم. از دیگرسو، محمودزاده مایل بود با خانوادهی شهید حمید باکری ارتباط داشته باشد، من میباید در تحقق این امر موثر می بودم، لذا در جریان امور جزئی این اثر قرار گرفتم.
وی، ایندست رویکردهای مولف را از نقاط قوت در جریان کاری نویسنده دانست و تاکید کرد: او با افراد زیادی گفتگو کرده و گفتهها و شهادتهای ایشان را در کار خود لحاظ کرده است. دیگر نقطهی قوت این اثر، تجربههای پیشین نویسنده در حوزهی جنگ است؛ از اینروی میتوان این اثر را نسبت به دیگر آثار او پختهتر دانست. من در مرور این اثر میباید خود را در موضع کسی قرار میدادم که مهدی و حمید باکری را نمیشناسد؛ میباید از پس این رویکرد درمییافتم که شناخت قبلی من از این دو شخصیت، دوباره دست میدهد، یا تصویر تازهای از ایشان در ذهنم صورت میگیرد. من اصرار داشتم نام واقعی شخصیتها در این داستان استفاده شود، اما مولف بهدنبال مشورت با نویسندگان و صاحبنظران این حوزه، رویکردی دیگرگونه داشت؛ اسامی دیگری استفاده شدند که در فرهنگ و تاریخ ایران جایگاهی والا دارند. برای بازنمایی قهرمانیها و رشادتهای حمید و مهدی، از سیاوش و باقر استفاده شده است.
وی افزود: راجع به قهرمانان جنگ، کتابهای متعددی نوشته شده است؛ اما کتابی در قالب داستان، با تمرکز بر مقطعی از جنگ، کمتر نگاشته شده است؛ بهویژه راجع به حمید باکری که بهدلیل تمرکزهای پیشین بر شخصیت مهدی، مغفول مانده است. این رویکرد میتواند جذابیتهای خاصی برای مخاطبان داشته باشد. مخاطب این اثر، بهرغم اینکه با دو شخصیت مهدی و حمید، و هم فضای مقطعی از جنگ مواجه میشود، نمیتواند تصور شفافی از جنگ، این دو شخصیت و آنچه در عملیات خیبر رخ داده است، داشته باشد؛ حتا رابطهی رفاقت آمیز این دو برادر آنطور که بوده است، تصویر نمیشود. من در دوران جنگ کمتر دو برادری را در این حد از رفاقت دیدهام؛ آن دو در دوران قبل از جنگ هم رفاقت بسیار نزدیکی با هم داشتند. متاسفانه در این کتاب بر این وجه از شخصیت ایشان تمرکز کافی صورت نگرفته است.
علایی، ذکر خاطرهای را در تایید این ویژگی برادران باکری، ضروری دانست و تصریح کرد: قبل از انجام عملیات بیتالمقدس، لشگر عاشورا وجود نداشت. مهدی و حمید همراه رزمندگان اصفهان به این عملیات وارد شدند. من رییس ستاد قرارگاه مرکزی بودم و از اینروی با همهی لشگرها و تیپها ارتباط داشتم. در آن مقطع سعی میکردم بیشتر با مهدی همراه باشم. به یاد دارم نزدیک به آغاز عملیات بود که ما به اتفاق رفتیم آبادان، حمله میباید از کارون آغاز میشد، چراکه عراقیها تصور میکردند عبور از رودخانه برای نیروهای ما ممکن نیست. مهدی باکری بسیار فرد ساکت و آرامی بود، لذا احساسات او بهخوبی در چهرهاش عیان نمیشد. در راه آبادان، حین بحثهای متعدد، جملهای گفت، توام با حسی که من همواره با خود دارمش و نمیتوانم بیانش کنم؛ گفت: احمد کاظمی، حمید را به فرماندهی دو گردان خطشکن برگزیده است؛ با حالتی خاص ادامه داد: حمید دو فرزند دارد. حس بیان او تا امروز در وجود من هست؛ او احساس میکرد در این عملیات برادرش شهید میشود. البته حمید در آن عملیات شهید نشد. ایندست احساسات میباید در این کتاب بازتاب داشته باشد؛ چراکه این کتاب قالب داستانی دارد.
وی ادامه داد: در عملیات خیبر، حمید مقاومت زیادی کرد و مانع ورود عراقیها به جزیرهی مجنون جنوبی شد. در این عملیات، عراقیها تانکهای متعدد داشتند و نیروهای ما تنها آر پی جی؛ هرچه تانکهای آنها منهدم میشد، تانکهای دیگر جایگرین میشد و آنها پیشروی میکردند. در چنین شرایطی کار حمید بسیار دشوار بود. در آن مقطع، مهدی فرماندهی گردان عاشورا بود و حمید قائممقام او. حمید در همین عملیات شهید شد. رزمندگان ایرانی بهدنبال بازگرداندن جنازهی حمید بودند، مبادا مفقود شود؛ مهدی با این تصمیم مخالفت کرد: که هرگاه همهی شهدا را بازگرداندید او را هم بازگردانید. با توجه به آنچه قبلتر گفتم، این رویکرد قدرت روحی والایی میطلبد.
همرزم و دوست دیرین مهدی باکری افزود: من پس از اتمام عملیات، برای تسلیتگویی و هم بازگردان مهدی به ارومیه، به ملاقات او رفتم؛ او از این امر سرباز زد، که میبایست به دنبال جسدهای مفقودین میرفت. از آنجا که من هم باعث ورود مهدی به سپاه بودم، و هم پیش از آن، در مقاطعی فرمانده او، همواره حرف مرا میخواند، اما اینبار نپذیرفت. پس از اینکه به این امر اصرار ورزیدم، خواست تا برای مدتی آنجا بمانم. دیدم گروهی از خانوادههای شهدای اردبیل به اتفاق امامجمعهی وقت آنجا، آمدهاند. آنها حالتی طلبکارانه داشتند، چون فرزندانشان مفقود شده بودند. آنها نمیدانستند برادر مهدی هم مفقود شده است. خانوادههای اردبیلی، پس از اینکه از این واقعه مطلع شدند، رفتار و حالتشان دیگرگونه شد، از آن پس به مهدی دلداری میدادند.
علایی، بر ضرورت پرداختن به ایندست ویژگیهای اخلاقی تاکید کرد و گفت: بهطور معمول، ما در نقل وقایع جنگ، در قالبهای مختلف، تصویری تکبعدی ارائه میکنیم. یکی از ویژگیهای مهم این اثر، پرداخت ابعاد مختلف جنگ و ارائهی تصویرهای همهجانبه از شخصیتها است؛ در عین حال که میتوان شخصیتها را بیشتر وصف کرد. بهعنوان مثال اگر برخی عبارات و اصطلاحات ترکی که تکیه کلام مهدی بودند، در این اثر درج میشد، نتیجهی کار مطلوبتر و جذابتر میبود. از دیگر مواردی که میتوان اشاره کرد، مشخص نبودن سن حمید و مهدی است؛ مخاطب از ورای مطالعهی اتفاقات نمیتواند تصور روشنی از این موضوع داشته باشد. برخی نکات برای من که از نزدیک جنگ را درک کردهام هم غریب است؛ ما در جنگ مراقب جان اسیر عراقی بودیم؛ فارغ از استثنائات هیچکس حرص کشتن عراقیها را نداشت؛ میباید ایندست رویکردها در کتابهای مربوط به جنگ بازنمایی شود. در نوشتن این کتاب کار بسیار ارزندهای صورت گرفته است و من امیدوارم بارها خوانده شود؛ بهویژه از سوی جوانها و آنها که تصوری از جنگ ندارند؛ ایشان باید بدانند در این جنگ انسانهای فداکاری مثل مهدی و حمید باکری بودهاند، که تمام ظرفیت وجودی خود را خالصانه بهکار گرفتهاند، تا ما از جنگ سربلند خروج کنیم.
زنان و بازتاب زندگی
سلیمانی، از ورای بایدها و نبایدهای رایج در حوزهی داستاننویسی مباحث خود را آغاز، و تصریح کرد: تبدیل تجربههای شخصی به تجربههای عمومی در گسترهی ادبیات، میتواند مبحثی قابل بحث و بررسی و در خور توجه نویسندگان باشد. البته تجربه تنها بخشی از کار است؛ میباید آن را بهواسطهی المانهایی چون زبان و فرم، به یک اثر ادبی و هنری بدل کرد؛ که بهنظر میرسد نویسنده این تلاش را صورت داده است؛ او در پی نجات اثر خود به مدد فرم و تکنیک بوده است؛ از ورای این رویکرد، این اثر تنها در محدودهی زندگینامه قرار نمیگیرد و به ساحت رمان وارد شده است. به زعم من، نویسنده در تحقق این امر، تا حد قابل توجهی موفق بوده است. بهویژه در شکل روایت در آغاز هر فصل. داد و ستدی که در این مقاطع از داستان صورت میگیرد، نکتهای جالب توجه است، چراکه رمانهای ما، بهویژه آنها که در حوزهی ادبیات دفاع مقدس نگاشته میشوند، رمانهایی فاقد بعد زندگی هستند؛ بهویژه اینکه زن، در آنها نقشی کمرنگ دارد و بهسرعت حذف میشود، غالب نقشها کلیشهای هستند.
وی تاکید کرد: اما در این اثر، عنصر زن حضور موثر دارد؛ تقریبا تمامی فصول با کنشمندی شخصیت زهره آغاز میشود. میدانیم که زهره الههی عشق است؛ برگزیدن این نام، عشق سرشار یک زن به همسرش و در عین حال به خانواده را بازنمایی میکند. درک زندگی افرادی چون باکریها، که در بستر گفتمان خاصی شکل گرفته است، ضرورت دارد، چراکه ما از آن بسیار فاصله گرفتهایم. درک برخی مولفههای این اثر، برای جوانان امروزی دشوار است؛ بهنوعی واقعنما نیست و پتانسیل دیالوگهای رایج امروزی را ندارند. بهزعم من میباید این را به عنوان آسیب مطرح کرد، اما از آنجا که من خود آن شرایط را درک کردهام، میدانم که این نوع گفتمان در آن مقطع و بین ایندست افراد، رایج بوده است.
سلیمانی، بازتاب زندگی در سرزمین آبی من را یکی از مهمترین ویژگیهای آن دانست و در اینباره تصریح کرد: این اثر اتصالی بین دوپارهی جبهه و پشت جبهه برقرار کرده است. مطلب دیگر اینکه میتوان بر سر زمان روایت در این داستان بحث کرد؛ روایت در زمان حال اتفاق میافتد و مولف تلاش بسیار کرده است تا اثر را به ساحت رمان برکشد. وقتی نویسنده لنگرگاه خود را زمان حال بگیرد و بخواهد از آن به گذشته نقب بزند، کاری بسیار دشوار در پیش خواهد داشت. نکتهی دیگر اینکه حمید پس از شهادت در آب فرو میرود و فرا میآید، او در آب دیدارهایی با زهره دارد؛ دریافت چرایی تاکید نویسنده بر عنصر آب نیز ضروری بهنظر میرسد؛ آب سنبل حیات است و شهادت در فرهنگ جبهه و فرهنگ اسلامی و ایرانی، به معنای اتصال به جهان زندگان است، جایی که شهدا روزی میخورند؛ آب منشا زندگی است و از همانجا حمید با زهره که خود اسطورهی عشق است، تماس میگیرد. در ارتباط با گزینش اسم سیاوش میباید گفت که بسیار خصیصهنماست و کاش استفاده نمیشد؛ از دیگر سو با توجه به پیشینهی دینی و مذهبی خانوادهی باکری، استفاده از نام سیاوش که وجهای ملی و ایرانی دارد، همخوان نیست.