تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : یکشنبه 2 شهریور 1393 کد مطلب:4955
گروه: یادداشت و مقاله

پدرِ پسرکُش را چه کسی درک می‌کند؟

گذری بر نمایشنامه‌ی «سهراب فرزند ایران»، نوشته‌ی محمدباقر نباتی‌مقدم

آیدین فرنگی: نمایشنامه‌ی «سهرابْ فرزند ایران»، نوشته‌ی محمدباقر نباتی‌مقدم داستان نبرد رستم و سهراب نیست؛ داستان سرگشتگی‌ رستمِ خسته‌جان است پس از آنکه به پسرکُشی خود، آگاه می‌شود.

نمایشنامه‌ی «سهراب فرزند ایران»، برای یک، دو، چند و چندین برخوان نوشته شده است. در دومین صفحه‌ی متن، در نوشته‌ی ویژه‌ی برخوان‌ها چنین آمده است: «دوستان عزیز! آقایان! بانوان! همین چند لحظه پیش، قبل از آنکه شما بر صندلی‌هایتان آرام بگیرید و برنوشت‌های نمایش را بخوانید، نمایش ما به پایان رسید: نمایش رستم و سهراب. آن هنگام که خنجر رستم در پهلوی سهراب فرو رفت، نمایش تمام شد! اما ادب این است ما برای شما که به امید دیدن نمایش اینجا آمده‌اید، چیزی نشان دهیم...» (ص ۷) درست همینجاست که نویسنده می‌خواهد ما را وارد جهان اندوهبار پهلوانِ دیوافکنی کند که اکنون سوگمندانه، تنِ خونین فرزند خود را بر دوش گرفته است.

برخوان‌ها ادامه می‌دهند: «راستش پس از این اتفاق پرسش‌های بی‌پایانی به ذهن خطور می‌کند و ما مانده‌ایم و انبوه پرسش‌های بی‌جواب. امواج مغناطیسی مغز در کوشش است تا برای پرسش‌های بی‌جواب، پاسخی بیابد. هزار سال پس از فردوسی، هنوز هم سؤالات بی‌پاسخ در ذهن تاریخ بر جای مانده است. همه‌ی ما می‌توانیم همه‌ی شاهنامه را بخوانیم و بفهمیم. همه می‌توانند داستان پر آب چشمِ رستم و سهراب را بخوانند و جزئیات مسأله را درک کنند. مادران می‌توانند تهمینه را دریابند، شاهان هم کاووس‌شاه را؛ پیران و یلان و کارفرمایان ایران و توران را نیز سالخوردگان و پهلوانان و اداراه‌چی‌ها بیشتر می‌توانند درک کنند. اما رستم را چه؟ پدرِ پسرکش را چه کسی درک می‌کند؟» (ص ۱۶) متن، ما را به درنگ پیرامون سرگشتیِ رستم فرامی‌خواند. اینجا با رستمی خسته روبه‌روییم که از عذاب به خود می‌پیچد و با اندوه بسیار می‌گرید.

رستم، تهمتنِ ایران، در پی جایی است دور از جنگ، دور از خون، دور از مرگ، دور از شاه، دور از ایران، دور از توران و دور از رستم. برای چه؟ برای اینکه پاره‌ی تن خود بر خاک کند. پیری پیراسته و آراسته به او سفارش می‌کند: «اگر جگرگوشه بر دوش بگذاری و چهل شبان‌روز، چهل روز بلند تابستان و چهل شب تاریک و کوتاه، او را بگردانی، سهرابت زنده خواهد ماند...» (ص ۱۰) و رستم چنین می‌کند؛ بی‌‌آنکه دمی سهراب را بر زمین بنهد. بر دوش او نه فقط تن دلاور جوان، که بار گران پسرکشی نیز سنگینی می‌کند. همزمان که رستم تنِ خون‌آلود فرزندش را به دوش می‌گیرد، پیکی تیزرو و کبوتری نامه‌بر را به سوی کاووس‌شاه می‌فرستد: «ای شاه! ندانستم و نشناختم. پورم به کین، خنجر زدم. درودت! نوشدارو بفرست که سهراب چشم به آسمان دارد.» (ص ۲۰) اما کاووس، شاه است و شاهان بسیار می‌ترسند! کبوتر سی شب پس از زخم خوردن سهراب، نامه را می‌رساند. ندیمی به شاه می‌گوید: «رای بر بیزاری است.» کاووس در تردید است: «مردمان چه می‌گویند؟ نوشدارو باید به رستم برسانم. این مردم دوستش دارند.» ندیم پاسخ دودلی شاه را می‌دهد: «مردمان؟! عبث چیزی است. سهراب به نوشدارو، کابوسِ کاووس می‌شود...» شاه: «این مردم اگر رَمند، چهارسوی دژ بر سرم آوار می‌شود...» ندیم: «اینها همه فسانه است. چون روزی چند بگذرد، مردمان، همه فراموشانند... ما کبوتری ندیده‌ایم!» و بدین ترتیب کبوتر را پَر می‌کنند و پیک را سر می‌بُرند. (برداشت از ص ۲۱)

رستم در دهمین شب، وقتی که وارد خرابه‌ای می‌شود، در بیستمین روز، زمانی که به کنار نهری می‌رسد، در سی‌امین روز، موازی با رسیدن پیامش به دست کاووس، و در روز چهلمین، با شخصیت‌هایی رودررو می‌شود که به نمایش ابعادی متفاوت می‌دهند.

این نمایشنامه نه فقط داستان رنج پدری است پسرکش، که به سنگدلی اهل قدرت نیز می‌پردازد. از دیگرسو نویسنده، توجه ما را به سوی انسان‌هایی جلب می‌کند که در تندباد رقابت شاهان و یلان، زنده به گور می‌شوند. در صفحه‌ی شانزده متن، شخصیت مردک رو به رستم می‌گوید: «کاش مرا هم می‌کشتند و بر دوش می‌بردند تا گورم. چه خام‌خایند این شاهان و یلان که اینک به جنگ تورانیان رفته‌اند. مرا چه می‌کنید ای شاهان؟! منِ مرده‌ی زنده‌ به گور در ایران را؟»

واپیسن سخن رستم به سهراب، در روز چهلم، پیش از بسته شدن چشمان تهمتن جوان، اینگونه است: «سهراب، فرزندم، جان دلم! به وسوسه‌ی پیره‌سری فریب خوردم و از نوشداروی کاووس خبری نشد. بی‌تابی؛ می‌دانم؛ اما چه کنم... از این همه روز و شبِ رنج چه سود؟ اینک در چله‌ی این تاریده راه، این منم که دوزخ را می‌خواهم. می‌خواهم از میان مردمان بگریزم؛ چراکه من چشم بر سپیدی بستم. سهرابم! تو را می‌خواهم، نه برای خودم، نه برای تهمینه، که برای ایران می‌خواهمت.» (ص ۳۱)

نمایشنامه‌ی «سهرابْ فرزند ایران» را محمدباقر نباتی‌مقدم نوشته است. این نمایشنامه که به تازگی به چاپ رسیده، سال ۱۳۸۰، در بیستمین جشنواره‌ی تئاتر فجر، با نام «سبز، سهراب، سرخ» به کارگردانی مجید واحدیزاده به روی صحنه رفت و برگزیده‌ی نخست بخش نمایشنامه‌نویسی شد. همچنین متن حاضر همان سال نمایشنامه‌ی برگزیده‌ی بخش تولید متون جشنواره‌ی تئاتر دانشگاهی ایران شد.

نمایش «سبز، سهراب، سرخ» علاوه بر اجرا در جشنواره‌ی فجر، سال ۲۰۰۲ میلادی در جشنواره‌ی جاده‌ی ابریشم آلمان اجرا شد و سپس در اردیبهشت ۱۳۸۲ به مدت یک ماه در سالن شماره‌ی دو تئاتر شهر تهران به روی صحنه رفت.

 

نمایشنامه‌ی «سهراب فرزند ایران» را محمدباقرنباتی مقدم نوشته و آن را نشر «عنوان» در اردبیل، در ۳۶ صفحه‌ی قطع پالتویی، با شمارگان هزار نسخه و به قیمت دو هزار تومان، در امرداد ۹۳ منتشر کرده است.

http://www.bookcity.org/detail/4955