تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
آیدین فرنگی: رمان «خانهی گِرد»، نوشتهی «لوییز اردریچ»، نویسندهی آمریکایی، ماجراهای مربوط به زندگی نوجوان سیزده سالهی سرخپوستی است که مردی ناشناس حین یک رویداد پیچیده به مادرش تجاوز میکند. «جو» که در بخشهای انتهایی رمان متوجه میشویم به هنگام روایت داستان، دادستان عمومی شهری است در آمریکا، ما را به درون جامعهی سرخپوستان در یکی از قرارگاههای ویژهای میبرد که برای زندگی ایشان در نظر گرفته شده است. حوادث رمان به سال ۱۹۸۸ میلادی بازمیگردد.
«خانهی گِرد»، هم برای پیگیریکنندگان مسائل زنان جذاب خواهد بود، هم برای علاقهمندان رمانهای جنایی، هم برای دوستداران آثاری که پیرامون زندگی نوجوانان نوشته شده و هم برای دوستداران ادبیات اقلیت. در روند کتاب، راوی گاه از ماجرای اصلی خارج میشود و به بازگویی چند قصهی قدیمی سرخپوستی میپردازد.
رفتار پدر و پسر، پس از اینکه متوجه میشوند «جرالدین» مورد تجاوز قرار گرفته، رفتاری است مهربانانه و همدلانه. این دو در نهایتِ بردباری، تمام کوشش خود را صرف میکنند تا زن آسیبدیده و افسرده را به جریان عادی زندگی بازگردانند. بخشهای مهمی از داستان به این موضوع اختصاص دارد. از دیگرسو، در کنار تلاشهای پلیس، جو و پدرش هم که قاضی دادگاهی است محلی ـ خاص سرخپوستان ـ برای پی بردن به هویت فرد متجاوز اقدام میکنند. مادر چنان افسرده است که در مورد حادثه لب به سخن نمیگشاید؛ گویا پای تهدیدی ممتد در میان است. آرامش از خانواده گرفته شده و حالا میفهمند «که چقدر روزمرگیهای کوچک مقدس بودهاند و چقدر شادیهای کوچک، ارزشمند.»
در صفحهی ۸۲ از زبان راوی در مورد مادرش میخوانیم: «وارد اتاق شدم. بیشتر از یک هفته بود که به طبقهی بالا آمده بود. اتاق بوی کهنگی گرفته بود. هوا از نفسش سنگین شده بود؛ انگار که اکسیژن اتاق را مصرف کرده بود. مادر همیشه پردهها را میکشید. میخواستم ساندویچ را بگذارم و بروم؛ اما او میخواست بنشینم. ساندویچ و آب را روی میز کنار تخت گذاشتم؛ جایی که بارها ساندویچهای مانده و بیاتشده، لیوانهای آب نیمهخالی و کاسههای سوپ سردشده را برداشته بودم. اگر هم چیزی خورده بود، من ندیده بودم. یک صندلی کنار تخت کشیدم. فکر کردم میخواهد برایش کتاب بخوانم. کلمنس یا پدر، کتابها را انتخاب میکردند؛ کتابهایی که هیچ چیز ناراحتکنندهای نداشتند؛ یعنی داستانهای عاشقانهی خستهکننده بودند یا کتابهای قدیمی شعر... آنها لبخند خشکی به لبهای مادر آورده بودند.»
از صفحهی ۱۵۹ تقریباً به هویت فرد متجاوز پی برده میشود. گرههای پلیسی در حال گشوده شدن است که خانوادهی زنِ آسیبدیده با مسألهی دیگری روبهرو میشود: اگر فرد متجاوز، سفیدپوست باشد و جرم در زمینهای متعلق به سرخپوستان روی داده باشد، سرخپوست آسیبدیده از حق تحت پیگرد قرار دادن مجرم برخوردار نیست. بله! به همین سادگی و تلخی. باورش سخت است؛ زیرا زمان وقوع حوادث رمان چندان دور نیست: سال ۱۹۸۸. در صفحههای ۲۰۴ و ۲۰۵، پدر در تبیین این وضعیت خطاب به پسرش میگوید: «برمیگردیم به سال ۱۸۲۳. ایالات متحده ۴۷ ساله است و مبنای همهی کشور، بر گرفتن زمینهای سرخپوستان، با سرعت هرچه تمامتر و به هر روشی که بشر بتواند اختراع کند قرار دارد. احتکار زمین یک جور بازار بورس سهام است. همه مشغول این کار بودند: جورج واشنگتن، توماس جانسون و همچنین جان مارشال، رئیس دیوان عالی که رأیاش را در این مورد نوشت و برای خانوادهاش ثروت فراهم کرد... رئیس دیوان عالی با عبارتهایی مثل «توسط اروپاییان کشف شد» سرخپوستان را از همهی حقوق خود بر زمینهایشان محروم کرد... او در دولت عنوان بسیار جدیدی به زمینها داد و به سرخپوستان به جز حق اشغال، چیز دیگری نداد؛ حقی که هر زمان میتوانست سلب شود. حتی تا امروز هم از سخنانش برای سلب مالکیت ما از زمینهایمان استفاده میشود... الفاظی که او استفاده کرده هنوز در قانون باقی مانده. طبق این دیدگاه ما وحشیانی هستیم که در جنگل زندگی میکردیم و واگذاری زمینهایمان به ما یعنی تبدیل کردن آنها به بیابان. در نظر آنها رفتار و مذهب ما آنقدر پست است که حتماً باید یک نابغهی برتر اروپایی ما را به تعالی برساند. ماجرا تا امروز همینطور ادامه یافته است.» پس عدالت را چگونه باید اجرا کرد؟ بخشی دیگر از رمان، همچنان که پدر و مادر و فرزند را درگیر کرده، ما را نیز در مقام خواننده درگیر خواهد کرد.
رمان «خانهی گرد» اثری ساده، اجتماعی، پرکشش و در عین حال دور از شعارپردازی است. در انتهای رمان، در صفحهی پایانی کتاب، ذیل عنوان «پایان سخن»، نویسنده که زنی است سرخپوست، مینویسد: «داستان این کتاب در سال ۱۹۸۸ اتفاق افتاد، اما نابسامانی قانونی که مانع از پیگرد قانونی موارد تجاوز میشود، هنوز وجود دارد. گزارشی از سال ۲۰۰۹ وجود دارد که شامل آمار زیر است: از هر سه زن محلی یک زن در طول زندگیاش مورد تجاوز قرار میگیرد. ـ البته آمار واقعی مطمئناً بالاتر است؛ چون زنان بومی معمولاً تجاوز را گزارش نمیکنند. ـ در سال ۲۰۱۰، سناتورِ داکوتای شمالی، بایرون دورگان، از قانون قبیلهای حمایت کرد. رئیسجمهور، باراک اوباما، در زمان ابلاغ این قانون، آن را «یورش به وجدان ما» نامید. اکنون سازمانهای بسیاری برای اجرای عدالت و تضمین امنیت زنان بومی کار میکنند. حوادث این کتاب تا حدی بر اساس پروندهها، گزارشها و داستانها است، اما نتیجه کاملاً تخیلی است. قصد کتاب به تصویر کشیدن هیچ فرد مرده یا زندهای نیست.»
در ابتدای کتاب در معرفی نویسنده آمده است: «لوییز اردریچ، شاعر و نویسندهی آمریکایی است. او که تباری سرخپوستی دارد و از اعضاء قبایل بومی کشورش است، از نویسندگان مهم موج دوم ادبیات بومیان آمریکا به حساب میآید. او علاوه بر کسب چندین جایزه، سال ۲۰۰۹ فینالیست جایزهی پولیتزر شد. وی سال ۲۰۱۲ جایزهی ملی کتاب آمریکا را برای رمان خانهی گرد به دست آورد. این رمان همچنین به عنوان یکی از کتابهای بزرگسالان که برای نوجوانان نیز قابل استفاده است، معرفی شده است. از ویژگیهای مهم آثار اردریچ، پرداختن او به زندگی بومیان آمریکا و سرخپوستان است؛ اگرچه در این مسیر از اتفاقهای روزمره و وقایع انسانی غافل نمیماند.»
متأسفانه برگردان فارسی رمان خانهی گرد، به رغم خواندنی بودن اثر و ترجمهی روان آن، با طرح جلد و صفحهآرایی مناسبی منتشر نشده که همین نکته میتواند فرصت دیده شدن را از کتاب سلب کند. با انجام یک ویرایش نهایی، طراحی زیبا و صدالبته با توزیع و معرفی مناسب، این رمان اجتماعی و انساندوستانه میتواند در ردیف کتابهای پرخواننده قرار بگیرد.
«خانهی گرد» را مانا کوشانفر به فارسی برگردانده و آن را انتشارات مسافر، در ۲۸۷ صفحهی رقعی و به قیمت ۱۲هزار تومان در شمارگان هزار نسخه منتشر کرده است.