تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
آناهید خزیر: طنز در شعر حافظ تا چه حد پیچیده و آشکار است؟ طنز و رندی در شعر حافظ چه مقدار آمیخته است و ویژگیهای طنز حافظ در آفرینش غزل کدام است؟ آیا طنز و شوخی و فکاهی را میتوان به صورت آشکار در اشعار حافظ دید؟ نگاه نقادانه و رندانه و طنزآمیز حافظ به رویدادهای اجتماعی و سیاسی عصر خویش چگونه است؟ و پرسشهای بسیاری دیگر را میتوان دربارهی ویژگیهای طنزآمیز شعر حافظ مطرح کرد که محققان تاکنون به صورت محدود به جنبهی طنزآمیز شعر حافظ پرداختهاند.
مصداق حقیقی طنز چیست؟
مفهومی که اکنون به عنوان طنز، یا یک نوع ادبی مستقل، میشناسیم در ادبیات قدیم ما وجود نداشته است. در حقیقت طنز در متون کهن فارسی به منزلهی چاشنی کلام بوده است. خود کلمهی طنز یک لغت عربی است که برای آن معادل فارسی «فسوس» یا «افسوس» را در نظر گرفتهاند. در حالت مصدری نیز به شکل «فسوس داشتن» به کار رفته است. البته فسوس با توجه به تحول معنایی که در واژگان آن اتفاق افتاده، امروزه از آن معنای دیگری استنباط میشود. اما آن لغتی که تقریبا معادل استهزاء است، در متنهای کهن فارسی گاهی به شکل «خندستانی» آمده است. به هر حال به تفاوتی که در تحول معنایی واژهی طنز وجود دارد باید دقت کرد. در واقع چند لغت هست که وابستگیهای معنایی بسیاری به همدیگر دارند. این وابستگیهای معنایی موجب میشود که گاهی ما در مرزبندی آنها دچار مشکل بشویم. واژهی طنز یکی از آنهاست. پس باید دید مصداق حقیقی طنز چیست؟ و چه چیزی طنز است؟
قدیمیترین نمونه طنز در اشعار منوچهری دامغانی
قدیمترین نمونهای که در ادبیات فارسی از کابرد کلمهی «طنز» داریم، در شعر منوچهری دامغانی آمده است: «اندرین دوران ما بازار هزل است و فسوس / کار بوبکر ربابی دارد و طنز جحی» که کاملا معلوم است که از کلمه طنز همان معنای معمول آن روزگار، یعنی مسخرگی یا به مسخرگی و طعن با کسی سخن گفتن، استنباط شده است. معنایی که امروزه بر مفهوم طنز بار میکنیم در حقیقت یک معنای بسیار جدیدی است که تقریبا اندکی پیش از مشروطه باب شده است.
البته مصداق حقیقی این مفهوم را در ادبیات قدیم ایران داشتهایم؛ ولی نه به این اسم مستقل. در حقیقت در متون کهن کلام را (از این منظر بهخصوص) به دو گونه تقسیم کردهاند: یا کلام «جد» بود یا «هزل». آن مفهومی را که از هزل استنباط میکنیم باز غیر از مفهومی است که در متنهای قدیم هست. به این دلیل که هزل را بر هر کلام غیر جدی اطلاق میکردند که از نظر ما میتواند شامل طنز یا هجو یا هزل بشود. این سه مفهوم را باید از همدیگر بازشناسی کرد تا بتوانیم بدین سوال جواب بدهیم که طنز حافظ چگونه است؟ و چرا به آن «طنز فرهیخته» میگوییم؟ در حالی که در روزگار ما هزل به گونهای از سخن اطلاق میشود که ناظر به ورود به حیطهی تابوها باشد.
خود کلمهی طنز در دیوان حافظ یکبار یا دوبار به کار رفته است. این که میگویم یکبار یا دوبار به اعتبار نسخههاست. بعضی نسخهها به جای طنز، «طعن» یا «طیره» را آوردهاند. حافظ در بیتی میگوید:
ناصح به طنز گفت حرام است می مخور / گفتم به چشم و گوش به هر خر نمیکنم!
اما اگر بخواهیم به مساله طنز حافظ به دقت نگاه کنیم میبینیم که طنز حافظ از نظام کلی دیدگاه او نسبت به هنر نشأت میگیرد. یعنی نگاه حافظ به طنز منبعث از نگاه اوست به خود مفهوم هنر. بزرگترین هنر حافظ تمرکز معنایی اوست. حافظ از بیشترین بار معنایی کلمات استفاده کرده است. علاوه بر نگاه کردن به چند معنایی مفردات، گاهی وقتها حافظ این کار را در دستور زبان هم انجام داده است. به سخن دیگر، بعضی از ایهامهای حافظ ایهامهایی هستند که در شکل دستوری آنها معناهای جدیدی را ایجاد میکنند. مثل این بیت:
سالها رفت که دست من مسکین نگرفت / زلف شمشاد قدی ساعد سیم اندامی
شعر حافظ جنجال برانگیزترین شعر ادب فارسی بوده است
«دست من ِ مسکین نگرفت» در یک موقعیت نهاد یا فاعل جمله است. یعنی «دست من ساعدی را نگرفت»؛ در شکل دیگر آن «دست من ِ مسکین را نگرفت» است که در این صورت مفعول جمله میشود. برای همین است که میگوییم خصیصهی چند معناییها آشکارترین وجه شعر حافظ است.
از مجموعهی این نکتهها به این نتیجه میرسیم که یک نوع کلیت و شمول و تفسیرپذیری در شعر حافظ هست که به ما اجازه میدهد که مطابق احوال خود نکاتی را از شعر حافظ استنباط بکنیم و هر کس مطابق ذوق خود معنایی را از شعر او برداشت کند. از این دیدگاه میتوانیم بگوییم که شعر حافظ جنجال برانگیزترین شعر ادب فارسی بوده است. یعنی اظهارنظرهای بسیار متناقضی در باب شعر حافظ شده است. این مسالهای نیست که خود حافظ هم نسبت به آن بیاطلاع بوده باشد. او نوعی تعمد در این کار داشته است. اتفاقا در نگاه هنری، این مساله یک خصیصهی خیلی مهم شعر حافظ به حساب میآید. خصیصهی مهم شعر او، و همهی آثار هنری جهان، کلیت و شمول و تفسیرپذیری آنهاست. طنز حافظ هم طبعا از این مقوله جدا نیست. یعنی معنای ثانویهای در آن قابل مشاهده است که گاهی وقتها مانع و رادعی میشود تا طنز ظریف کلام او را درک کنیم. اگر ذهن ما به طنزهایی از قبیل طنز عبید زاکانی و بُسحاق اطعمه شیرازی معتاد شده باشد ممکن است متوجه طنز حافظ نشویم. به هر حال، برای این که سخنم را دربارهی طنز فرهیختهی حافظ کامل کنم، خوب است که به طنزهای این دو همشهری او، یعنی عبید و بسحاق اطعمه، توجه کنیم.
عبید رسالهای مستقل درباره طنز دارد
خیلی از خوانندگان جدی ادبیات فارسی با آثار طنزآمیز و هزل آمیز عبید زاکانی آشنایی دارند. عبید نخستین گویندهای در ادبیات فارسی است که رسالهی مستقلی دربارهی موضوع طنز دارد. آن رساله «اخلاق الاشراف» عنوان گرفته است. این حرف بدین معنا نیست که ما قبل از عبید طنز نداشتهایم. قطعا ما قبل از عبید طنز داشتهایم. اما هیچ کدام از آنها به شکل یک رسالهی مستقل نبوده است. به اعتقاد من با پیرایش این رساله و زدودن هزل های تندی که در بخشی از آن هست، «اخلاق الاشراف» میتواند یکی از شاهکارهای بی بدیل اخلاقی به شمار آید. عبید در مقدمهی این رساله به نکات بسیار ظریفی اشاره میکند. مثلا بیتی را میآورد که دیدگاه او را نسبت به اخلاق نشان میدهد:
گر نبی آید وگرنه تو نکو سیرت باش / که به دوزخ نرود مردم پاکیزه سرشت
آیا منظومهی «موش و گربه» از عبید زاکانی است؟!
او نیکو سیرت بودن را فضیلتی برای انسان میداند. سپس کتاب خود را به ۷ باب تقسیم میکند و در هر باب دو بخش میآورد. یک بخش آن «مذهب منسوخ» اسم میگیرد و بخش دیگر «مذهب مختار». در بخش مذهب منسوخ در باب عدالت، حلم، شجاعت، وفا و نظایر آنها سخن میراند و میگوید که مذهب منسوخ چنین بود. او شیوهی پسندیدهی پیشینیان را بازگو میکند و سپس مذهب مختار را به زبان طنز بسیار شیوا و خواندنی بازگو میکند. زبان عبید نیشدار و طعنهآمیز است. البته به جز این رساله از عبید رسالههای دیگری هم میشناسیم. مثل «تعریفات»، «صد پند» و منظومهی «موش و گربه». البته اگر بتوان مطمئن بود که منظومهی «موش و گربه» از عبید زاکانی است. چون در این باب تشکیکهایی وجود دارد و ممکن است از عبید نباشد. آن چه در بخشهایی از این آثار آشکارا به چشم میآید هزل تندی است که در آنها نهفته است. ضمن آن که بخشهایی از آنها نمونههای بی نظیری از طنز فاخر فارسی به حساب میآیند.
چرا عبید و حافظ از یکدیگر یادی نکردهاند؟!
جای شگفتی است که حافظ و عبید هر دو منتقدان اجتماعی زبردست روزگار خود بودهاند. اما با آن که معاصر هم بودهاند و حتی به یک محیط درباری رفت و آمد داشتند، هیچ کدام از این دو تن از یکدیگر یادی نکردهاند. به نظر میرسد که حافظ روش عبید را در این باب چندان نمیپسندیده و به همین دلیل سراغ نوع دیگری از طنز رفته است که ما از آن به عنوان «طنز فرهیخته» تعبیر میکنیم. به هر حال، آن پرده دری و گستاخی که در بسیاری از طنزهای عبید هست، روش پسندیدهی حافظ نبوده است.
اما معاصر دیگر حافظ بُسحاق اطعمه شیرازی است. او در اوایل قرن نهم درگذشته است. دیوان بسحاق حلاج شیرازی به نام «دیوان اطعمه» شهرت پیدا کرده است. بعدها اسم دیوان، به شکل غلبه، به اسم خودش هم اطلاق شده است. او سرتاسر آثار خود را، اعم از نظم و نثر، اختصاص به «خوراک ستایی» داده است؛ یعنی شعرهایی در وصف غذاها. در مقدمهی یکی از رسالاتش به نام «کنز الاشتها» توضیح میدهد که چرا سراغ چنین قالبی رفته است. بسحاق مینویسد که «مزاح مباح» را در پیش گرفته است. پس میتوان گفت که او گرایشهای دینورزانه نیز داشته است و باوجود کثرت مزاح در آثارش، خود را به دین داری معرفی میکند. او حدود 26 غزل حافظ را نقیضه گفته است. شاید مشهورترین آن این نقیضه باشد:
کیپا پزان که سحر سر کله واکنند / آیا بود که گوشه ی چشمی به ما کنند!
که نقیضهی این غزل حافظ است:
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند / آیا بود که گوشهی چشمی به ما کنند
در شعر حافظ طنزها بسیار ظریف و لطیف و سنجیده است
روش بسحاق اطعمه هم روشی است که ما امروزه از آن به عنوان طنز یاد میکنیم. یعنی هزلی که از نوع فکاهه محسوب میشود. به هر حال، در آثار این دو طنزهای آشکار و صریح میبینیم ولی در شعر حافظ طنزها بسیار ظریف و لطیف و سنجیده است. مخاطب طنزهای حافظ ذهنهای تربیت یافته و پرورش یافته است. این نکتهای است که باید برای شناخت طنز حافظ به آن توجه داشت.
از این موضوع که بگذریم باید به این مطلب پاسخ بدهیم که طنز حافظ ناظر به چه اموری است؟ به نظر میرسد که آماجهای اصلی طنز او نهادهای اجتماعی است. در ضمن یکی از اموری که حافظ وارد آن شده و در آن باب نکتههای طنزآمیز گفته است مفاهیمی است که ما میتوانیم با اندکی تسامح از آنها به عنوان «طنزهای فلسفی» یاد کنیم.
حافظ در نظام ذهنی خودش اشعری است
البته منظومهی کلی ذهن حافظ کلام اشعری است. این کلام خصیصهای ضد فلسفه دارد. از این روست که میگویم باید با اندکی تسامح طنز فلسفی را در باب شعر او به کار بُرد. طنز فلسفی در ادبیات فارسی نشأت گرفته از رباعیات خیام است. در بسیاری از رباعیات او تشکیکهایی دربارهی معاد و چرایی انسان هست. بخشی از آن میراث به حافظ هم رسیده است. ُلب کلام من در این باب این است که در تاریخ ادبیات فارسی طنز فلسفی به گونهی جریانی ممتد و مداوم شکل نگرفته ولی رگههای بسیار باریک اما درخشان و زرینی از آن در ادبیات ما باقی مانده است که بخشهایی از آن را در شعر حافظ میبینیم. مثلا این بیت او را درنظر بگیرید:
بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی / فرصتی دان که ز لب تا به دهان این همه نیست
حالا این را مقایسه کنید با این رباعی خیام:
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه / وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پُر کن قدح باده که معلومم نیست / این دم که فرو برم برآرم یا نه
همان گونه که گفتیم حافظ در نظام ذهنی خودش اشعری است. ولی گه گاه که در اندیشههای فلسفی خود فرو میرود و فکر فلسفی از لابهلای ابیاتش سَرَک میکشد. آن وقت حرفهایی میزند که دقیقا مخالف آن چیزی است که در نظام اشعری یافت میشود.