تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
آناهید خزیر: رند و رندی، کلیدیترین و اساسیترین اصطلاح در شعر و جهانبینی حافظ به شمار میآید و مکتب رندی، مکتب حافظ است. این امر بدان معناست که فهم رندی به معنای فهم جهانبینی حافظ و بنیاد شناختِ اندیشه و هنر این شاعر اندیشمند است و رندشناسی به معنای حافظشناسی است. برای شناخت حافظ باید مفهوم رند و رندی را به خوبی شناخت و این که حافظ در شعر خود تا چه حد معنا و مفهوم این واژه را تغییر داده است.
کاربردهای رند در ادب فارسی منفی است
دادبه سخنانش را اینگونه آغاز کرد: باید توجه داشت که گاهی واژه به صورت لفظ به کار میرود و گاهی به صورت اصطلاح. اصطلاح، واژه را از حوزهی زبان به حوزهی دانش میبرد و معنای دقیقتری، که البته مرتبط با معنای لغوی واژه است، به آن میدهد. واژهی «رند» را باید از این دو زاویه نگاه کرد. ظاهرا این واژه ریشهی سانسکریت دارد. در آن جا نیز رند به معنی «زیرک» و «حیلهگر» است. در فرهنگهای فارسی هم همین معنی را میدهد اما اگر به صدر ادب فارسی نگاه کنید میبینید که تمام کاربردهای رند منفی است.
آن عبارت معروف بیهقی را همه به یاد داریم که در داستان «بردار کردن حسنک وزیر» میگوید: «مشتی رند را سیم و زر دادند تا حسنک را سنگ زنند». اگر به زبان امروزی بخواهیم بگوییم، معادل امروزی رند در این عبارت بیهقی «لمپن» خواهد شد. آنهایی که به حسنک سنگ زدند از همین طبقهی لمپن بودند. در شعر فارسی هم تا سنایی این واژه همین وضعیت را دارد. در سبک خراسانی، که سبک طبیعتگرا و شادخوارانه است، هم همین وضعیت را برای واژهی رند میبینیم. مثلا ناصرخسرو رندی را با «بد فعلی» میآورد: «مگر آن را کزو ناید بجز بدفعلی و رندی». اسدی طوسی هم به رند صفت «بد اندیشی» داده است: «سپهدار ز شیروی شد دل نژند / برآشفت و گفت ای بداندیش رند». سوزنی سمرقندی نیز «مفلس» و «قلاش» و «رند» را با هم آورده است. اما هنگامی که واژهی رند وارد حوزهی شعر عرفانی میشود انتقالی صورت میگیرد و یک مفهوم مثبت (یا نیمه مثبت) به رند نسبت داده می شود.
سنایی: «بنده را پند و رند را ترفند»
با این همه، یک مسالهی بسیار مهم و قابل بحث و تبیین این است که وضعیت کاربرد واژه در نوع قالبی که شاعر انتخاب میکند و به تبع مفهوم و موضوعی که در آن قالب میریزد، ارتباط دارد. برای مثال در «حدیقه» که یک کتاب اخلاقی و کلامی و بعد عرفانی است، رند واژهای منفی است. حتی در «بوستان» سعدی هم چنین است. در کلِ سلسله آثاری که صورت عرفانی به طور عام ندارند، هم همین گونه منفی است. سنایی در «حدیقه» میگوید: «بنده را پند و رند را ترفند». اما همین سنایی وقتی در غزلها یا قصیدههای غزل گونهاش رند را به کار میبرد قصهی آن از زمین تا آسمان متفاوت میشود. میگوید:
اقتدا بر عاشقان کن گر دلیلت هست درد / ور نداری درد گرد مذهب رندان مگرد
کسی که در آن جا «رند و ترفند» آورده است این جا رند را «اهل درد» میداند. میدانیم که در نگاه آنها درد عامل طلب و حرکت است. یا باز میگوید:
بسا پیر مناجاتی که بر مرکب فرو ماند / بسا رند خراباتی که زین بر شیر نر بندد
به هر حال میخواهم بگویم که وقتی این قصه وارد حوزهی عرفانیات میشود خود قالب شعر هم رند را دگرگون میکند و معنای دیگری به آن میدهد.
چنین وضعیتی را تا عصر حافظ میبینیم. اما سرانجام چه اتفاقی میافتد؟ و رند عنوان چه کسی میشود؟ وقتی این واژه به آنجایی میرسد که باید برسد، بیانگر کمال انسانی در عرفان میشود؛ چیزی شبیه به «انسان کامل». البته گاهی طوری حرف میزنند که به نظر میرسد رند خودِ انسان کامل است. اما اگر در آراء آنها دقیقتر بشویم درمییابیم که میخواهند بگویند که رندی از لوازم کمال انسانی است. به هر حال این اوج حرکتی است که در عرفان شده است.
رذایل رند در پرتو عشق تبدیل به فضایل میشود
در کتاب «مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز» که کتاب بی مانندی است، برای رند توجیه ریشهشناسی شده و رند را از «رندیدن» (رنده کردن) گرفته و گفته است که رند کسی است که تعلقات را رنده میکند: «رند جمیع کثرات و تعینات وجودی و امکانی اسماء و صفات و اعیان را به رندهی محو و فنا از حقیقت خود تراشیده و دور کرده و سرافراز عالم و آدم است. مرتبهی هیچ مخلوقی به مرتبهی او نمیرسد». بعد توضیح میدهد که در پرتو عشق و این حرکت عاشقانه، رذایل رند تبدیل به فضایل میشود و این تبدیل همچنان پیش میرود تا واقف اسرار میشود و به دُرد کشی میرسد و منجر به تجرع شراب شهود توحید میشود.
یک نکتهی دیگر که در این تحول دیده میشود چنین است که آن لمپن و شّر در ذات خود بد نیست و فطرت او خوب است. در نتیجه آن رندانی که مشتی سیم گرفتند تا حسنک را سنگ زنند، در ذات آدمهای بدی نبودند. بلکه آلت فعل بدجنسانی شده بودند که از جهل آنها استفاده کرده بودند. پس چون چنین است (یعنی ذات آنها بد نیست) آن رند هم میتواند آدم حسابی بشود. از این رو او در گام اول عاشق میشود و بدیهای او به خوبی تبدیل میشود و در این مسیر تا تجرع شراب توحید پیش میرود. این نکتهی مهمی است که حافظ به آن توجه داشته است.
حافظ از دادههای عرفانیِ عشق بهره میگیرد
اما در حافظ عین این مطلب اتفاق نمیافتد. آنهایی که اصرار دارند که حافظ را عارف بدانند اگرچه میشود حرف آنها را توجیه کرد اما باید تکلیف ما را با این اصطلاح روشن کنند. اگر حافظ عارف است به چه معنی عارف است؟ اگر نیست به چه معنی نیست؟ اما اجمالا توافق کنیم که حافظ هرچه هست متفاوت است با دیگران. چیزی در حرکت او هست که در حرکت دیگران نیست. حتی در حرکت مولوی هم نیست. رندی در حافظ به یک مکتب تبدیل میشود و مهمترین اصطلاح او میشود. اما در دیگران رندی فقط یک اصطلاح است.
حافظ نظام فکری خود را با این اصطلاح میسازد و هر کاری که انجام میدهد با این عنوان میکند. معنی مکتب هم جز این نیست که اصول مشترکی است که کسی (یا کسانی) آن اصول را قبول دارند و حرفهایی هم که میزنند به نوعی با آن اصول ارتباط دارد و بیرون از آن نیست. برای همین است که میگوییم مکتب حافظ مکتب رندی است. حافظ از مکتب و دادههای عرفانیِ عشق بسیار استفاده کرده است. اما سنتزی که بار آورده یک چیز دیگری است که اسم آن را باید «مکتب رندی» گذاشت.
ابهام و ایهام در غزلهای حافظ مربوط به رندانههاست
به هر حال اگر مجموعه دیوان حافظ را بخواهیم تفسیر کنیم تا بدانیم چند نوع شعر (به لحاظ محتوا) در این دیوان هست، با ۱۰ درصد و یک ۹۰ درصد برمیخوریم. آن ۱۰ درصد هم دو شاخه پیدا میکند. یک شاخهی آن غزلهای کاملا عرفانی است که هیچ کس در این که آن غزلها بیانگر آراء رایج عرفانی است، تردید ندارد. مثل: «دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند» یا: «در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد» یا: «ای بی خبر بکوش تا صاحب خبر شوی». کل اینها را که بشمارید ۱۰تا ۱۵ غزل بیشتر نخواهد بود. از اینها کمتر غزلهایی است مثل: «زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم» که اسم اینها را میتوانید «شاخههای عاشقانه» بگذارید. جمع اینها ۱۰ درصد میشود. آن ۹۰ درصد دیگر مانیفست رندی حافظ است. آن چه حافظ را حافظ کرده همان ۹۰ درصد است. مثل غزلهای: «در نظربازی ما بی خبران حیرانند». این شاخهی اکثریت را باید «رندانهها» نامید. ابهام و ایهام و طنزی که در غزلهای حافظ هست مربوط به همین رندانههاست.
از مجموع این حرفها میتوان به این نتیجه رسید که رند در حوزهی سبک خراسانی کاربرد لغوی و منفی داشته است؛ آنگاه تحول پیدا میکند و تبدیل به اصطلاح میشود و در بستر شعر عرفانی قرار میگیرد. در این بستر یک اتفاق مهم میافتد و آن چنین است که تبدیل میشود به عنوانی برای چیزی که در حد انسان کامل (یا کمال انسانی) و گاه خود انسان کامل است. این موادی است که حافظ هم از آن استفاده کرده است اما وقتی این اصطلاح را به جهانبینی خود میبرد حکایت دیگری از آن میسازد و آن را تبدیل به عنوانی برای یک مکتب میکند. ُلب عرض من همین است.
رندی معادل روشنفکری است
اما به یک نکتهی دیگر هم باید توجه داشت و آن این است که میتوانیم بگوییم که رندی معادل روشنفکری است. چون لازمهی روشنفکری داشتن جهانبینی است. روشنفکر اصطلاحی است برای طرز فکر. این یعنی جهانبینی و مکتب؛ البته با تمایلهای عقلانی، آزادمنشانه، انسانگرایانه (اومانیستی) و علمی. در دیوان حافظ همهی اینها هست. برای همین است که متفکرتر، آزاداندیشتر و انسانگرایانهتر از حافظ نمییابیم. جزء جزء اینها را در دیوان او میتوان پیدا کرد. بنابراین مکتب رندی تمام خصیصههای روشنفکری، روشنبینی و روشنرایی را دارد.