تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : شنبه 10 آبان 1393 کد مطلب:5335
گروه: درس‌گفتارها

قهرمان اشعار حافظ کیست؟

سی‌ودومین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی حافظ به بررسی «کهن‌الگوهای شخصیت در غزلیات حافظ» اختصاص داشت که با سخنرانی محمدحسن شهسواری چهارشنبه هفتم آبان در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.

آناهید خزیر: شخصیت و شخصیت‌پردازی از عناصر اصلی متونی است که روایتی بر آن مترتب است. یعنی داستانی در آن گفته می‌شود. بنابراین سخن از شخصیت در فرمی مانند غزل که در بیشتر موارد ابیات نسبت به یکدیگر و نیز کل ساختمان غزل، استقلال دارند، احتیاط وافری می‌طلبد. با این حال به نظر می‌رسد می‌توان در مجموعه‌ی غزلیات یک شاعر، آن هم شاعری چون حافظ که دستگاه فکری و جهان احساسی‌اش، کمابیش صرفا از طریق غزلیاتش به دست ما رسیده، از دیدگاه کهن‌الگوهای شخصیت نظری انداخت. کهن‌الگوهایی که برای اولین بار کارل گوستاو یونگ ما را متوجه آن کرد اما با فاصله‌ای بسیار کم، درماتورژها، حتا گاه بیشتر از روانشناسان آن را به خدمت گرفتند. کهن‌الگوهایی همچون «قهرمان»، «سایه»، «پرسونا»، «پیر فرزانه» و...
آنچه بازگوشد بخشی از سخنان شهسواری بود که درباره کهن الگوهای شخصیتی مطرح کرد. وی سخنانش را این گونه ادامه داد: یکی از قدیمی‌ترین شکل‌های داستان‌گویی در ادبیات، اسطوره‌ها هستند. در اسطوره‌ها نیز قدیمی‌ترین و مهم‌ترین داستانی که گفته می‌شود، داستانِ «سفر قهرمان» است. قهرمان در این سفر با موانعی روبه‌رو می‌شود. او در برابر موانع متحدینی دارد و دشمنانی.

در اینجا برای تعریف کاربردی‌تر از کهن الگو، از فرضیه‌ی فیزیولوژیک بقای اصلح داروین استفاده می‌کنم. داروین می‌گوید که آن موجوداتی زنده خواهند ماند و به زندگی ادامه خواهند داد که به لحاظ فیزیولوژیکی احتمال زنده بودنشان بیشتر باشد. همین نکته، یعنی کمک به زنده ماندن و به زندگی ادامه دادن به لحاظ فیزیولوژیکی، کهن الگوهایی را در ذهن بشر پدید آورده است. من ابتدا به کوتاهی از چند کهن الگوی معروف که اولین بار یونگ مطرح کرد، سخن می‌گویم و بعد در ادامه وارد بحث اصلی می‌شوم.


چند کهن الگوی معروف که اولین بار یونگ مطرح کرد
اولین کهن الگو «پرسونا» است. پرسونا به معنای «نقاب» است و از بازی بازیگران نمایش‌های یونانی گرفته شده است. کهن الگوی پرسونا به این معنی است که همه‌ی آن چیزهایی است که ما دوست داریم که دیگران در مورد ما فکر بکنند. مثل همه‌ی کهن‌الگوها و همه‌ی تمایلات و شکل‌های مختلف بشری، هم وجه مثبت دارد و هم وجه منفی. نکته‌ی مثبت آن رعایت کردن اخلاق است و وجه منفی آن این است که اگر کسی بیش از حد به کهن الگوی پرسونا اهمیت بدهد و به میل دیگران رفتار بکند، خودش نابود یا ضعیف می‌شود. اساسا شروع ناهنجاری‌های ذهنی و فردی آدم‌ها از تعارض‌شان با کهن الگوی پرسوونا شروع می‌شود. یعنی کسانی هستند که به‌شدت پرخاشگرند، یا کهن الگوی پرسونای آنها بسیار قوی است و دچار افسردگی می‌شوند.
کهن الگوی بعدی کهن الگوی «سایه» است. این دقیقا خلاف کهن الگوی پرسونا است. کهن الگوی سایه همه‌ی آن چیزهایی است که ما پنهان می‌کنیم. خیلی وقتها این پنهان کردن آنقدر شدید است که وارد ناخودآگاه می‌شود و حتی خود ما هم به آن اشراف نداریم. بیشتر کهن الگوی سایه‌ها غرایز ما هستند. یعنی آن چیزی که اتفاقا میل وافر زندگی در آنها قرار گرفته است.
دو کهن الگوی دیگر «آنیما» و «آنیموس» است. آنیما تصور مردان از زنان است. یا ساده‌تر بخواهیم بگوییم وجه زنانه‌ی هر مردی است و آنیموس وجه مردانه‌ی هر زنی است. البته الآن در مباحث روانشناسی خیلی بحث زن و مرد وجود ندارد. به هر حال به زبان دیگر، آنیما وجه شهودی هر فردی است. هیچ هم مهم نیست که آن فرد زن باشد یا مرد. آنیموس نیز وجه منطقی هر فرد به‌شمار می‌رود.
حافظ شاعرِ شراب است
یک کهن الگوی دیگر «پیر فرزانه» است. پیر فرزانه‌ی زن ارتقاء یافته‌ی آنیماست و پیر فرزانه‌ی مرد ارتقاء یافته‌ی آنیموس است. با این تعاریف مختصر، اکنون وارد بحث اصلی خود می‌شویم.
در آغاز دیوان حافظ این مصراع آمده است: «الا یا ایها الساقی ادرکاسا و ناولها». ما در همین مصراع با دو واژه‌ی پُر بسامد در اشعار حافظ روبه‌رو می‌شویم. یکی شراب است و دیگری ساقی. حافظ شاعرِ شراب است: «بیا و کشتی ما در شط شراب انداز». مفسرین اشعار حافظ بر دو گروه‌اند: برخی می‌گویند شراب حافظ همان می انگوری است و برخی دیگر می‌گویند که شراب او معنای عرفانی دارد و آن را ذوب و تجلی گذرا معنی می‌کنند و همان آغاز تجلیات و شهودات عرفانی می‌دانند. در مورد بحث من مهم نیست که این شراب آب انگوری بگیریم یا تمثیلی از تجلیات عارفانه. هر دو اینها در اینجا یک کارکرد دارند.
کلید واژه‌ی بعدی ساقی است. کار ساقی رساندن شراب در مجلس عیش است. در نگاه عرفانی نیز واسطه‌ی فیض الهی است. سپس می‌رسیم به مصراع دوم: «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها»
زخم قهرمانِ حافظ زخم هجران است
جوزف کمپل، اسطوره‌شناس معروف، در کتاب «مرد هزار چهره» سفر قهرمان را در سه بخش می‌داند: جدایی، تشرف و بازگشت. سفر قهرمان حافظ سفرِ عشق است. در اینجا لازم است که خیلی کوتاه درباره‌ی کهن الگوی قهرمان سخن بگویم. تعریفی که از کهن الگوی قهرمان می‌شود چنین است که قهرمان کسی است که میل به انجام کار خارق‌العاده‌ای دارد اما دارای یک نقطه ضعف و یک زخم قدیمی است. پس قهرمان سه وجه دارد: هدف او؛ نقطه ضعف‌اش؛ و نیز زخمی قدیمی. زخم قهرمانِ حافظ زخم هجران است.
سراسر تاریخ هنر واکنشی است در برابر بهشت گمشده. همواره زندگی بی‌نقص در جایی دیگر است. تاریخ فکر بشر هم می‌گوید که بهشت صرفا مکانی در آینده نیست. سفر قهرمان سفر به گذشته است، نه سفر به آینده. موقیعتی بوده است که بشر از آن رانده شده یا آن را گم کرده است. پس در یک زمانی یگانگی با منشاء خیر وجود داشته و بر حسب اتفاق جدایی و هجران پیش آمده است. از این نگاه، تاریخ بشر تاریخ جدایی است. اما مرحله تشرف، از نگاه حافظ، با عشق آغاز می‌شود. تنها سفر ممدوح او همین عشق است و هدفش رسیدن و وحدت با آن بهشت گمشده است.

مرحله تشرف، از نگاه حافظ، با عشق آغاز می‌شود
اما چه موانعی بر سر راه قهرمان حافظ قرار دارد؟ در داستان‌نویسی می‌گویند که سطح درام را سطح موانع مشخص می‌کند. یعنی هر چقدر رقیب و موانع قوی باشد درام هیجان انگیزتر و عمیق‌تر خواهد بود. در درام بخشی وجود دارد که قهرمان، متحدین و دشمنانش را می‌شناسد. یا اگر قهرمان نمی‌شناسد مخاطب آنها را خواهد شناخت:
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید / که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها
در این جا ما با یکی از متحدین قهرمان آشنا می‌شویم. این متحد «پیرمغان» است. یکی دیگر از متحدین او «ساقی» است. پیر فرزانه نیز دو شکل دارد. هم دارای چهره‌ی زنانه است و هم چهره‌ی مردانه. در اشعار حافظ ساقی چهره‌ی زنانه‌ی پیر فرزانه است و چهره‌ی مردانه‌ی او پیرمغان است. اما هر کدام از اینها باز دو وجه دارند. در سفرهای اسطوره‌ای هم پیر فرزانه زن (یا زن وسوسه‌گر یا زن خداگونه - کهن الگوی خدا بانو) است. هر دو آنها در جاهایی به قهرمان کمک می‌کنند و در جاهایی نیز جلو قهرمان می‌ایستند. این اتفاق برای پیر فرزانه‌ی مرد هم می افتد.
ساقی چهره‌ی زنانه‌ی پیر فرزانه اشعار حافظ است
اساسا در روانشناسی یونگی کسی که به روانکاو مراجعه می‌کند در درجه‌ی اول با پرسونا دچار مشکل شده است. یعنی یا پرسونا در او به شدت ضعیف است که باعث ناهنجاری‌های اخلاقی می‌شود؛ یا پرسونا به شدت در او قوی است و باعث افسردگی و ساکن بودن قهرمان می‌شود. همانطوری هم که اشاره شد سایه مخالف پرسونا است. سایه هم وجه مثبت دارد و هم وجه منفی. کاری که روانکاو انجام می‌دهد مهار کردن سایه است. به سخن دیگر، در درجه‌ی اول کهن الگوی سایه‌ی فرد را از ناخودآگاه به خودآگاه می‌آورد. وقتی قهرمان توانست این کار را انجام بدهد آنگاه اگر آنیموس قوی داشته باشد او را با آنیما آشتی می‌دهند (یعنی اگر خیلی فرد منطقی است او را با وجه شهودی‌اش آشتی می‌دهند) و اگر وجه شهودی او قوی است با وجه منطقی او آشتی می‌دهند.
قهرمان غزلیات حافظ همیشه یک مرد است
قهرمان غزلیات حافظ همیشه یک مرد است و معشوق یک زن. بنابراین وجه منطقی قهرمان قوی است و وجه شهودی فرد رو به روی او بسیار بالاست. در روانشناسی می‌گویند که در رابطه‌ی عاشقانه مرد سایه‌ی زن است و زن سایه‌ی مرد. یعنی اگر کسی خیلی منطقی باشد حتما آن وجه شهودی‌اش را سرکوب می‌کند و اگر خیلی شهودی باشد وجه منطقی خود را سرکوب می‌سازد.
پس اگر یک بار دیگر سفر قهرمان (جدایی، تشرف و بازگشت) را به زبان کهن الگویی، یا به زبان روانشناسی بخواهیم بازگو کنیم باید چنین گفت که مسیر قهرمان این گونه است: نخست شورش علیه پرسونا؛ دوم مهار سایه؛ سوم یگانگی با آنیما یا آنیموس؛ و چهارم بازگشت.
در این جا باید به نکته‌ای اشاره بکنم که کمتر دیده‌ام که در تفسیر غزلیات حافظ به آن اشاره شده باشد.
وقتی حافظ می‌گوید: «به می سجاده رنگین کن» آیا منظور او همان می انگوی است؟ طبعا شارحان عرفانی می‌گویند نه، چنین نیست. به هر حال باید توجه داشت که در اینجا قهرمان ما علیه پرسونا شورش کرده است. ریاکاری مهمترین نماد این پرسونا است. اکنون در مرحله‌ی مهار سایه است. سایه وجه شهودی قهرمان ماست. چون وجه آنیموسی او خیلی قوی است و دنبال وجه شهودی خود است و می‌خواهد با معشوق به یگانگی برسد. پس نیاز به یک پیر فرزانه دارد که او را برای مهار سایه کمک کند. سایه بخش تاریک شخصیت آدم‌هاست. در اسطوره‌ها نیز در زیرزمین و در بخش مردگان جای دارد. در واقع در اسطوره‌ها این «خرد خبیث» است که می‌تواند به جداسازی و مهار سایه کمک کند. به این غزل حافظ دقت کنید:
شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان / که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت/ گفت کای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود/ بنده ی من شو و برخور ز همه سیم تنان

کهن الگوی سایه قهرمان را به تمامیت‌خواهی فرامی‌خواند
این کهن الگوی سایه است که قهرمان را به تمامیت‌خواهی و اوج گرفتن (که وجه مثبت سایه است) فرا می‌خواند. در داستان‌های اسطوره‌ای این کار بر عهده‌ی زنِ وسوسه‌گر است. در بیت بعد می‌گوید:
پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد / گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان

در اینجا قهرمان ما هنوز در مسیر تشرف است و مهار سایه و یگانگی با آنیما. قهرمان ما چون مرد است باید با آنیما به یگانگی برسد. در مصراع اول از سختی این مسیر صحبت می‌کند و در مصراع دوم طعنه می‌زند. چون قهرمان همیشه جزو خواص است. عوام شروع به حرکت نمی‌کنند. آنها «سبکباران ساحل‌ها» هستند و حالِ قهرمان ما را (که قرار است در داستان اسطوره‌ای به مسیر بازگشت برسد و دوباره برگردد و این دایره را کامل کند) درک نمی‌کنند.
اما ضعف قهرمان حافظ در چیست؟  همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر/ نهان کی ماند آن رازی کز آن سازند محفل‌ها
می‌بینیم که نقصان و ضعف اصلی قهرمان، او خود اوست. حافظ در سرتاسر اشعارش در پی رفع این نقصان و جداسازی است. در این جداسازی، خردِ خبیث به او کمک کرده است. هم چنان که ساقی وظیفه‌ی خود را انجام داده است. اما دوباره در یک جایی دشمن می‌شود و پیر فرزانه (یا پیرمغانِ مرد) باید او را مهار بکند. اینجا زمانی است که باید آن جداسازی را انجام بگیرد:
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست/ کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
خودبینی ضعف اصلی قهرمان حافظ است:
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست/ تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
در این صورت است که برای قهرمان ما یگانگی با آنیما شکل می‌گیرد. این در انتهای مرحله‌ی تشرف است. در حالی که در ابتدای مرحله تشرف داشتیم که:
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است/ چو یار ناز نماید شما نیاز کنید


بازگشت، آخرین مرحله‌ی سفر قهرمان است
مسیر قهرمان حافظ در آیین تشرف چنین است. همان طور که اشاره شد طولانی‌ترین مسیر سفر هر قهرمان هم هست. این جا کهن الگوی ساقی (یا خدا بانو) کمک می‌کند تا به یگانگی با آنیما برسد. پس در مرحله‌ی سایه، پیرمغان بود که کمک کرد و در مرحله‌ی یگانگی و یکپارچگی با آنیما، ساقی است که کمک می‌کند.
اکنون می‌رسیم به آخرین مرحله‌ی سفر قهرمان: مرحله‌ی بازگشت که بازگشتی حیات بخش و شادی‌آور است. بسیاری از قهرمانان در سفرهای اسطوره‌ای و در جهان امروز نیز ترجیح می‌دهند که در مرحله‌ی یگانگی با آنیما، یا آنیموس خود، بمانند. سفر وقتی کامل است که به نقطه‌ی اول بازگردیم. قهرمان ما از زمین شروع کرد و تا با پرسونا به یگانگی نرسید مسیرش کامل نشد.
بسیاری از قهرمانان وقتی به یگانگی با آنیما یا آنیموس می‌رسند ترجیح می‌دهند که برنگردند و از یگانگی برخوردار باشند. اتفاقا سخت‌ترین مرحله‌ی سفر، بازگشت است. چون رسیدن به وحدت محض و یگانگی با منبع خیر است.
ساقی همان پیر مغان و پیر مغان همان ساقی
در اسطوره‌ها مفهومی به نام «تقارن تضادها» هست. در عرفان اسلامی به آن «قاب قوسین» می‌گویند. در اسفار اربعه عرفان اسلامی اولین مرحله سفر از خلق به حق است و از کثرت به وحدت؛ مرحله‌ی دوم سفر به دریای وحدت است؛ مرحله‌ی سوم سفر از حق به خلق و از وحدت به کثرت است. این همان مقام قاب قوسین است. این اصطلاح از معراج پیامبر مستفاد می‌شود. در آن جا اشاره شده است که پیامبر نزدیک و نزدیک‌تر شد تا به قاب قوسین رسید. در عرفان اسلامی می‌گویند این جا جایی است که همه‌ی دوگانگی‌ها از بین می‌رود. در این نقطه حتی بحث ما هم بی وجه می‌شود. یعنی دیگر کهن الگوی زن و مرد معنی ندارد. پرسونا و سایه هم معنی ندارد. ساقی همان پیر مغان است و پیر مغان هم همان ساقی است. تنها در این زمان است که می‌شود نو شد و حرف تازه زد:

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم/ فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
سفر آخر سیر از حق به خلق با صحابت حق است. یعنی حالا باید به بشر بودن برگردد (جایی که از ابتدا از آن آمده است)، منتهی با صحابت حق. اکنون قهرمان ما از همه‌ی تضادها دور شده و متصف به تمام صفات است و باید چرخه را تمام کند و جنبه‌های مخرب پرسونای پیشین را براندازد و پرسونای جدیدی بیافریند تا سبکباران ساحل‌های جدیدی چرخه را تکرار کنند.

http://www.bookcity.org/detail/5335