تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : یکشنبه 2 آذر 1393 کد مطلب:5429
گروه: درس‌گفتارها

استفاده‌ی پنهانی و هنرمندانه حافظ از آیات قرآن

سی‌وچهارمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی حافظ به «داستان در داستان: شیوه‌ی هنری ویژه‌ی حافظ در تلمیحات قرآنی» اختصاص داشت که چهارشنبه ۲۸ آبان با سخنرانی دکتر بهادر باقری در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار ‌شد.

آناهید خزیر: یکی از گونه‌های بدعت‌ها و بدایع حافظ که شارحان شعر او کمتر بدان پرداخته‌اند، تلمیحات ویژه و هنرمندانه‌ی قرآنی است. در این شیوه‌ی هنری، حافظ در کل یا بیشتر ابیات یک غزل، به شکلی هنرمندانه، پنهانی و دیریاب، به برخی از جنبه‌های زندگی یکی از پیامبران اشاره دارد. فضای کلی غزل در ظاهر امر، هیچ ربطی به داستان آن پیامبر ندارد و عاشقانه، عارفانه و یا پندآموز است اما کدها یا قراینی در ابیات دیده می‌شود که ذهن دقیق و حساس را به فحوای پنهانی آن ماجرا دلالت می‌کند. در حقیقت حافظ با این نوع داستان در داستان‌آفرینی، تعریف سنتی و آشنای تلمیح را ـ که وجه مشترک تمام شاعران است ـ بسط و گسترش می‌دهد؛ آن را از فضای محدود یک بیت فراتر می‌برد و تمام غزل را درگیر ماجرای پیامبر مد نظر خود می‌کند و بدین‌سان بر راز آمیزی و ژرفای هنری آن می‌افزاید.
حافظ آیه‌ای از قرآن را در شعرش می‌آورد
استفاده‌ی حافظ از آیات قرآن پنهانی و هنرمندانه است. یک استفاده‌ی او به گونه‌ی «تلمیح» است. نوع اول تلمیح او این گونه است که آیه‌ای از قرآن را در شعر خود می‌آورد. این ساده‌ترین نوع تلمیح است:
چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت/ شیوه‌ی جنات تجری تحتها الانهار داشت
حضور محفل انس است و دوستان جمع‌اند/ وان یکاد بخوانید و در فراز کنید
در نیل غم فتاد و سپهرش به طنز گفت/ الآن قد ندمت و ما ینفع الندم
مگر وقت وفا پروردن آمد/ که فالم لاتذرنی فردا آمد
این اشاره‌های مستقیم به آیه‌های قرآن کریم است اما گاهی خود آیه نیست بلکه اشاره به مفهوم یا معنای آیه است. این شیوه‌ای هنرمندانه‌تر است:
بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم/ که من گمشده این ره نه به خود می‌پویم
که برگرفته از این آیه است: «خداوند هر کس را که بخواهد گمراه و هر کس را که بخواهد هدایت می‌کند.»
خنده و گریه‌ی عشاق ز جایی دگر است/ می‌سرایم به شب و وقت سحر می‌مویم
اشاره است به این آیه: «خداوند است که می‌خنداند و می‌گریاند.»
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت/ که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
اشاره است به این آیه: «هیچکس گناه دیگری را به دوش نمی‌کشد.»

اشاره به زندگی پیامبران یا شخصیت‌های قرآنی
گاهی حافظ اشاره به زندگی پیامبران یا شخصیت‌های قرآنی دارد. در این شیوه سوره یا آیه‌ی خاصی مدّ نظر حافظ نیست. بلکه برای تایید مطلب خودش اشاره‌ای به یکی از پیامبران می‌کند. مثلا:
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخمر / کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
مژده ای دل که مسیحا نفسی می‌آید / که ز انفاس خوشش بوی کسی می‌آید
گاهی حافظ از تفسیرهای زمان خود استفاده کرده است. چون او تفسیرها را خوانده و تسلط بر آنها داشته است. مثل تفسیر «کشف‌الاسرار» میبدی. در ادامه نمونه‌هایی از استفاده‌ی حافظ از تفسیرها را می‌آورم.

شیوه «داستان در داستان» در دیوان حافظ
اما آن شیوه‌ای که امروز می‌خواهم درباره‌ی آن صحبت کنم شیوه‌ی ویژه‌ی حافظ است. تاکنون در شعر شاعران دیگر ندیده‌ام که از این شیوه‌ی تلمیح استفاده شده باشد. من آن شیوه‌ی ویژه را «داستان در داستان» می‌نامم. گاهی حافظ شعری می‌گوید که هیچ اسمی از هیچ پیامبری در آن نیست اما خوب که دقت کنیم می‌بینیم که در ژرف ساخت و لایه‌های درونی آن غزل، داستان یکی از پیامبران وجود دارد. شیوه‌ی حافظ معمولا این گونه است که وقتی در بیتی مثلا اسمی از حضرت یوسف می‌آورد ابیات دیگر او نیز تحت‌الشعاع آن بیت قرار می‌گیرند. برای نخستین بار در کتاب «حافظ جاوید» آقای هاشم جاوید دیدم که به این شگرد حافظ اشاره شده است. برایم بسیار جالب بود به همین دلیل در دیوان حافظ جستجو کردم و نمونه‌های دیگری از این گونه تلمیح یافتم که استاد جاوید به آن اشاره نکرده بود. به هر حال مثالی که آقای جاوید می‌زند این غزل است:
ای هدهد صبا به سبا می‌فرستمت / بنگر که از کجا به کجا می‌فرستمت

داستان حضرت سلیمان و سرزمین و ملکه‌ی سبا

بیت اشاره‌ی مستقیم به داستان حضرت سلیمان و سرزمین و ملکه‌ی سبا دارد. بیت‌های بعد به ظاهر نشان نمی‌دهد که داستان در داستان است اما در آن بیت‌ها هم اشاره به داستان سلیمان هست:
در راه عشق مرحله‌ی قرب و بُعد نیست/ می‌بینمت عیان و دعا می فرستمت
که اشاره است به این آیه «آنها آن را دور می‌بینند. ولی ما آن را نزدیک می‌بینیم.» بعد می‌گوید:
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب/ جان عزیز خود به نوا می‌فرستمت
این بیت ظاهرا هیچ اشاره‌ای به داستان سلیمان ندارد. ولی باطن و ژرف ساخت آن اشاره است به این که وقتی سلیمان به سمت سرزمین سبا رفت، مورچه گفت: «پادشاهان کسانی هستند که وقتی وارد سرزمینی می‌شوند آنجا را خراب می‌کنند.» پس می‌بینیم که این بیت هم اشاره به آن بخش از داستان سلیمان دارد. در بیت آخر هم می‌گوید:
حافظ سرود مجلس ما ذکر خیر توست/ بشتاب هان که اسب و قبا می‌فرستمت
در بعضی از تفسیرهای قرآن آمده است که بلقیس برای پیشگیری از حمله‌ی سلیمان هدیه‌هایی برای او فرستاد. از جمله چهار اسب با زین و یراق زرین. چون حافظ در فضای داستان سلیمان حرکت می‌کند وقتی هم می‌خواهد طلب صله کند همان هدیه‌ای را می‌خواهد که بلقیس برای سلیمان فرستاد.
در شعر حافظ اشاره‌هایی به حضرت سلیمان هم شده است:
دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد/ کز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد
بر تخت جم که تاجش معراج آسمان است/ همت نگر که موری با آن حقارت آمد
از «تخت جم» یاد می‌کند اما داستان مور را هم می‌آورد که اشاره است به بخشی از داستان حضرت سلیمان.
مژده ای دل که دگر باد صبا باز آمد/ هدهد خوش خبر از طرف سبا باز آمد
برکش ای مرغ سحر نغمه‌ی داوودی باز/ که سلیمان گل از باد هوا باز آمد
عارفی کو که کند فهم زبان سوسن/ تا بپرسد که چرا رفت و چرا باز آمد
مردمی کرد و کرم لطف خدا داد به من/ کان بت ماهرخ از راه وفا باز آمد
می‌تواند هم اشاره به آمدن بلقیس به بارگاه سلیمان باشد و هم مهربانی و بخشش سلیمان که به سرزمین سبا حمله نمی‌کند.
حافظ قرآن‌شناس و با قرآن زیسته است
چنین نمونه‌هایی در شعر حافظ یکی دو تا نیست. او قرآن‌شناس و حافظ قرآن بوده، با قرآن زیسته و وقتی وارد فضای یکی از پیامبران می‌شود ابعاد گوناگون زندگی آن پیامبر را به شکلی هنرمندانه و پوشیده در غزل می‌آورد. به این غزل دقت کنید:
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند/ آید بود که گوشه‌ی چشمی به ما کنند
بی معرفت مباش که در من یزید عشق/ اهل نظر معامله با آشنا کنند
حالی درون پرده بسی فتنه می‌رود/ تا آن زمان که پرده برافتد چه‌ها کنند
پیراهنی که آید از او بوی یوسفم/ ترسم برادران غیورش قبا کنند
حافظ دوام وصل میسر نمی‌شود/ شاهان کم التفات به حال گدا کنند

حافظ داستان یوسف را هنرمندانه روایت می‌کند
می‌بینیم که حافظ به طرز پوشیده‌ای ابیات را به هم پیوند داده است. یکی از کارهایی که شارحان دیوان او باید بکنند کشف این ارتباط‌های پنهانی است. در این غزل فقط یک بار از حضرت یوسف نام برده است اما خوب که نگاه کنیم می‌بینیم که ضمن این که داستان خودش را می‌گوید داستان یوسف را هم نقل می‌کند. مثلا آنجایی که می‌گوید: «بی معرفت مباش که در من یزید عشق ..» آیا یادآور داستان یوسف نیست که در بازار او را فروختند و هر که پول بیشتری می‌داد او را می‌خرید؟ یا آنجا که می‌گوید: «حالی درون پرده بسی فتنه می‌رود...» آیا اشاره به فتنه‌هایی نمی‌کند که علیه یوسف بود؟ نه این که حافظ خواسته باشد این‌ها را بگوید. این لایه‌های پنهانی غزل است که دلالت به داستان یوسف دارد.
یا بیت آخر: «حافظ دوام وصل میسر نمی‌شود...» «شاهان» اشاره است به عزیز مصر که توجهی به یوسف که در زندان بود نمی‌کرد. عبارات «من یزید»، «فتنه انگیزی در پرده»، «پیراهن»، «یوسف»، «برادران»، «شاه» و «گدا» هر کدام به نحوی به بخشی از داستان حضرت یوسف دلالت دارند.
چو برشکست زلف عنبر افشانش / به هر شکسته که پیوست تازه شد جانش
این بیت ایهام زیبایی دارد. صبا می‌وزد و از لابه‌لای زلف زیبای شکن در شکن او می‌گذرد. «به هر شکسته که پیوست تازه شد جانش» دو معنا دارد: به هر شکسته دلی که پیوست جان آنها تازه شد؛ معنای دیگر این است که باد در هر شکسته زلفی که گذشت جان آن باد تازه شد.
کجاست هم نفسی تا به شرح عرضه دهم/ که دل می‌کشد از روزگار هجرانش
بدین شکسته بیت‌الحزن که می‌آرد / نشان یوسف دل از چه زنخدانش

«شکسته» تعبیری است که در «کشف‌الاسرار» آمده است و درباره‌ی یعقوب است. در آنجا گفته شده که از یعقوب می‌پرسند که چرا شکسته شده‌ای؟ می‌گوید: فراق یوسف این بلا را بر سر من آورد. در غزل دیگر می‌خوانیم:
خیال روی تو در هر طریق همره ماست/ نسیم بوی تو پیوند جان آگه ماست
ببین که سیب زنخدان تو چه می‌گوید/ هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست
حافظ درباره‌ی خودش سخن می‌گوید اما اشاره به داستان یوسف هم دارد. یوسف در زندان به دوستش می‌گوید که وقتی نزد عزیز مصر رفتی به او بگو که من در اینجا بی گناه افتاده‌ام، مرا فراموش کرده‌ای.
به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است/ همیشه در نظر خاطر مرفه ماست

به نوعی تمام ابیات شکایت‌های حافظ است اما می‌شود گفت که بیت‌های بعد ادامه‌ی حرف‌های یعقوب است:
شنیده‌ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت/ فراق یار نه آن می‌کند که بتوان گفت
نشان یار سفر کرده از که پرسم باز/ که هر چه گفت برید صبا پریشان گفت
فغان که آن مه نامهربان مهر گسل/ به ترک صحبت یاران خود چه آسان گفت
من و مقام رضا بعد از این و شکر رقیب/ که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت
هم حرف حافظ است و هم درد دل یعقوب.

یا در غزلی دیگر:
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن/ در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
خواهم شدن به بستان چون غنچه با دل تنگ/ وآنجا به نیکنامی پیراهنی دریدن
این «پیراهن دریدن» او را به یاد یوسف می‌اندازد.
فرصت‌شمار صحبت کز این دو راهه منزل/ چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن
گویی برفت حافظ از یاد شاه یحیی/ یارب به یادش آور درویش پروریدن

اینجا اسمی از یوسف نمی‌آورد. اما ژرف ساخت آن می‌تواند اشاره به داستان یوسف باشد. اگرچه قطعا نمی‌توانیم بگوییم که چنین است.

داستان حضرت مریم و عیسی در اشعار حافظ

اکنون به داستان حضرت عیسی می‌رسیم. از نظر بسامد داستان عیسی در شعر حافظ بعد از داستان یوسف قرار می‌گیرد.
صبا به تهنیت پیر می فروش آمد/ که موسم طرب و عیش و نوش آمد
هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای/ درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد

در نگاه اول از بهار صحبت می‌کند اما حافظ هیچ کلمه و تصویری را بی جا به کار نمی‌برد. انسجام لفظی و معنایی در شعر او هست. اما «باد نافه‌گشای» چه ارتباطی با «هوا مسیح نفس گشت» دارد؟ باد نافه‌گشای اشاره دارد به جبرئیل وقتی که آمد و روح را در آستین حضرت مریم دمید. این در باورهای دینی آمده است. «درخت سبز شد» اشاره است به زمانی که حضرت عیسی در زمستان به دنیا آمد. درختان خشکیده بودند. به حضرت مریم می‌گویند که نخل را تکان بدهد. نخل سبز می‌شود و حضرت مریم از آن خرما می‌چیند و می‌خورد.
«مرغ در خروش آمد» هم می‌تواند اشاره به حضرت عیسی باشد که در گهواره شروع به سخن گفتن کرد. می‌بینیم که چهار تصویر حافظ اپیزودهایی از داستان حضرت مسیح می‌تواند باشد.
ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد / چه گوش کرد که با ده زبان خموش آمد

سوسن ده زبان دارد. اما خاموش است. آیا اشاره به روزه‌ی سکوت حضرت مریم ندارد که خداوند به او فرمود تو سکوت کن و هر چه پرسیدند اشاره به گهواره‌ی عیسی کن. عیسی خود با آنان سخن می‌گوید. حافظ دارد از طبیعت و زیبایی‌های آن حرف می‌زند اما لابه‌لای آن داستان عیسی را هم می‌گوید.

به هر حال می‌توان نتیجه گرفت که یکی از مهمترین ویژگی‌های شعر حافظ تلمیحات قرآنی اوست. مهمترین بخش تلمیحات قرآنی او هم جایی است که غزل عارفانه یا عاشقانه یا اجتماعی می‌گوید اما در لابه‌لای آن داستانی از پیامبران را هم می‌آورد.



http://www.bookcity.org/detail/5429