تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : سه شنبه 11 آذر 1393 کد مطلب:5461
گروه: درس‌گفتارها

مهارت خیره‌کننده‌ی حافظ در فشرده کردن فضاها

سی‌وپنجمن مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی حافظ به «حافظ و آفرینشگری در اشارات داستانی» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر حمیدرضا توکلی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار ‌شد.

آناهید خزیر: در نگاه نخست چه بسا دیوان کوچک حافظ از چشم‌انداز تلمیح و اشارات داستانی چندان خاص و درخشان به نظر نیاید. اساسا مضامین و تعابیر و تصاویر او بسیار آشناست و تقریبا همه آنها در دیوان‌ها و متون پیشین یافتنی است به ویژه در قلمرو تلمیح که شامل اشاره هایی به داستان های آشناست، چه تشخصی را می‌توان سراغ کرد؟
اتفاقا این نقطه بسیار مناسبی برای فهم و دریافت طرز حافظ است. حافظ در جایگاه یک صورت‌گر و معمار چیره‌دست که مجموعه میراث ادبی و فرهنگی پیشین را به چشم مواد و مصالحی می‌نگرد که باید در ترکیبی فشرده و چندلایه بازپرداخت شود، تمام توجه و همتش را بر آشنایی زدایی متمرکز می‌سازد. او می‌کوشد همه‌ی مواد و مصالح آشنا را به شیوه‌ای دیگر بیاراید.
اگر از چند چهره شاخص و نمونه‌های خاص بگذریم بیش و کم مجموع تلمیحات متون نظم و نثر بهره ویژه‌ای از خلاقیت و آشنایی‌زدایی ندارند؛ اما برخی از تلمیحات حافظ کاربرد درخشان آشنایی‌زدایی در قلمرو اشاره به داستان‌های بسیار آشنا به شمار می‌رود.
حافظ بر ادب و فرهنگ شاعران پیش از خود بسیار متکی است
توکلی سخنانش را این‌گونه آغاز کرد: «تلمیح» یا «اشارات داستانی» صنعت بسیار آشنایی است. در شعر شاعران گذشته تا امروز اشاراتی داستانی دیده می شود که «تلمیح» خوانده می‌شود. حافظ نیز یکی از این شاعران است. شاید در نگاه نخست تلمیح صنعتی دست فرسود و خیلی آشنا به نظر برسد و در قدم اول تصور کنیم که حافظ هم مثل شاعران دیگر تلمیح را به‌کار برده و تلمیح او تشخصی ندارد. نکته‌ی خاصی که درباره‌ی حافظ بر آن می‌توان انگشت گذاشت این است که حافظ بر ادب و فرهنگ شاعران پیش از خود بسیار متکی است. از همین رو شاید در نگاه اول آن اندازه که تصور می‌کنیم در آفرینش نکات و حرف‌ها و پیام‌های تازه نوآور نباشد. بلکه در بازخوانی و باز پرداخت آنچه پیش از او بوده هنر حافظ نمایان شود. در قلمرو تلمیح هم حافظ به تلمیحاتی توجه دارد که شاعران پیش از او به‌کار گرفته‌اند. ما مواردی در دیوان حافظ پیدا نمی‌کنیم که او به داستان یا تلمیحی توجه داشته که شاعران پیش از او به آن داستان بی اعتنا بوده باشند. غالب تلمیحات حافظ تلمیحاتی آشناست. اکنون این سوال پیش می‌آید که اگر این گونه است آیا دست حافظ در نوآوری در عرصه‌ی تلمیح بسته است؟
حافظ با ظرافت آشناترین تلمیحات را به «شیوه‌ای دیگر» می‌آراید
من تصور می‌کنم این یکی از پنجره‌های مناسبی که می‌توان به جهان حافظ باز کرد و دید که حافظ با ظرافت آشناترین تلمیحات را به «شیوه‌ای دیگر» می‌آراید. ظرافت کار او را از این زاویه می توان دید. اما برای ورود به بحث و رسیدن به آستان سخن حافظ لازم است که دو درآمد خیلی کوتاه را در مورد موضوع مرتبط با این بحث بیاورم. یکی درآمد کوتاهی درباره‌ی تلمیح است و این که از قدیم تا امروز چه تلقی از تلمیح بوده است؛ و دیگر درباره‌ی آشنایی‌زدایی. یعنی این که چگونه می‌توان مواد آشنا را در کار هنری (و در اینجا شعر) به گونه‌ای دیگر دید و در یک ساز و کار آشنا چگونه می‌توان عادت شکنی کرد.

کلمه‌ی تلمیح از ریشه‌ی «لمح» است، به معنی «جستن برق»، «یک نظر» یا «از گوشه‌ی چشم نگریستن». اولین نکته‌ای که در مورد تلمیح می‌توان بدان اشاره کرد ایجاز و فشردگی آن است. این که ما با یک اشاره دنیای بزرگتری را وارد دنیای ذهنی مخاطب کنیم. این ایجاز بسیار مهم است. شمس قیس در بحث تلمیح می‌گوید: «دلالت الفاظ اندک بر معانی بسیار است». بعد تلمیح را با اطناب می‌سنجد و نشان می‌دهد که یکی از نکاتی که بلاغیون قدیم بدان توجه داشته‌اند ساختار فشرده‌ی تلمیح است. شاعر می‌تواند از طریق این صنعت با اشارتی متن را به یک دنیای داستانی گره بزند. در حافظ هم همین نکته را می‌بینیم. حافظ با یک اشاره ما را وارد فضای شاهنامه و قصه‌های قرآنی می‌کند.


حافظ در داستان آفرینش نفس می‌زند
نکته‌ی دیگری که در مورد تلمیح باید گفت این است که مخاطب از رهگذر تلمیح به فعالیت ذهنی واداشته می‌شود. ذهن حرکت می‌کند و به یاری تلمیح داستان را بازخوانی می‌کند.
اگر مثال‌های ارباب بلاغت را نگاه کنیم می‌بینیم که اغلب تلمیحات آنها داستانی است. این هم نکته‌ی مهمی است که ما از رهگذر تلمیح ساختار شاعرانه را به فضای داستانی و روایی گره بزنیم. ظرافت برخی از تلمیحات حافظ به گونه‌ای است که می‌توان ادعا کرد که افق شعر را به افق روایت نزدیک کرده است. اگر هم بخواهیم بر قلمرو و چشم‌انداز گسترده‌تری در دیوان حافظ دست بگذاریم باید گفت که ویژگی غزل‌های او در بسیاری از ابیات این است که ما را از افقِ ازلی داستانِ آفرینش گذر می‌دهد. گویی حافظ در داستان آفرینش نفس می‌زند. بنابراین از این رهگذر حافظ در کنار فردوسی و سعدی و مولوی (که به طور روشنی با روایت سر و کار دارند) قرار می‌گیرد و شایسته‌ی تاملات روایت شناختی می‌شود.

چرا تشبیه حافظ و فردوسی با تشبیه شاعران دیگر فرق دارد؟

نکته‌ی دیگری که در مورد تلمیح می‌توان بدان اشاره کرد «کیفی دیدن» آن است. یکی از مشکلاتی که در مباحث ادبی دانشگاهی داریم این است که مباحث بلاغی به شکلی کمّی مطرح می‌شوند و جنبه‌ی کیفی ندارند. ما به دقت نمی‌دانیم که چرا تشبیه حافظ و فردوسی با تشبیه شاعران دیگر فرق دارد. چون در رمز و راز و توفیقِ کاربست این شگردهای شاعرانه تامل نکرده‌ایم.

نکته‌ی دیگر در مورد تلمیح، گستردگی و گوناگونی قلمرو آن است. بعضی از شاعران تلمیحات معدودی دارند و در حوزه‌ی خاصی تلمیح می‌آورند. مثلا فقط به داستان‌های پیامبران توجه دارند. بعضی از شاعران هم تلمیحات یکدستی دارند و به گونه‌ای به داستان اشاره می‌کنند که بسیار واضح است. از این رو ظرافت خاصی در تلمیحات آنان دیده نمی‌شود.

پیوند نوآوری و نوآیینی تلمیحات حافظ با زبان فارسی

نکته‌ی ظریف دیگر که در مورد حافظ هم نمود دارد این است که برخی از شاعران خواسته‌اند که در قلمرو تلمیح دست به برخورد متفاوت بزنند و تمایزی به دست بیاورند. از این رو راهی پیدا کرده‌اند و به داستان‌های ناآشنا تلمیح زده‌اند. یا به اجزایی از داستان‌ها اشاره کرده‌اند که به ذهن هر مخاطبی نمی‌رسد. این هم سبکی است. گره‌ای که در کار برخی از شاعران، مثل خاقانی، هست به تلمیحات آنها بازمی‌گردد. اما جالب است که حافظ از این دست شاعران نیست. نوآوری و نوآیینی تلمیحات حافظ از این رهگذر حاصل نشده که وارد داستان‌هایی بشود که برای خواننده‌ی متوسط زبان فارسی مطلقا ناآشنا باشد.

نکته‌ی دیگر آن است که باید دید که حوزه‌ی تلمیحی یک شاعر او را به چه سنتهایی پیوند می‌دهد. مثلا از طریق اشارات اخوان ثالث به اساطیر ایرانی، شعر او کیفیت و فضای فرهنگی ویژه‌ای پیدا می‌کند که شعر او را از شعر بسیاری از شاعران دیگر متمایز می‌سازد. یکی از دلایل تنوع و نگارین بودن شعر حافظ (آن هم در این حجم بسیار اندک دیوان او) همین توجه هوشمندانه در بهره‌گیری از تلمیحات در حوزه‌های متنوع است. ضمن این که حافظ با تلمیحاتی که می‌آورد همدلی هم دارد.

صورتگرایان روس و آشنایی‌زدایی در رویکردهای ادبی
درآمد دوم که کوتاه‌تر به آن خواهم پرداخت، مساله آشنایی‌زدایی است. می‌دانیم که در رویکردهای ادبی این صورتگرایان روس بودند که آشنایی‌زدایی را صورت‌بندی کردند. اما اصل مساله در قدیم هم شناخته شده بوده است. می‌توان گفت که آشنایی‌زدایی یکی از بنیانی‌ترین مسائل در ساز و کار آفرینش هنری است. اساسا هنرمندان تلاش می‌کنند که فضای مألوف و آشنا را که به ما به آن عادت کرده‌ایم، تغییر بدهند. به یک معنا می‌توان گفت که گوهری‌ترین کاری که یک هنرمند صورت می‌دهد شکستن عادت است. تمام تکنیک‌های هنری در هنرهای مختلف، روی در آشنایی‌زدایی دارند. اصلی‌ترین کار شاعر  نیز آن است که کاری کند که پدیده‌ی بسیار درونی شده و آشنای زبان را مخاطب ببیند. از این نظر است که می‌گویند تمام شعر یک جور آشنایی زدایی و اتفاق در زبان است.

حافظ واپسین نقطه شعر کلاسیک ایرانی
حافظ، به عنوان واپسین نقطه‌ی شعر کلاسیک و ذوق ایرانی، بر دوش همه‌ی شاعران، اندیشگران و عارفان پیش از خود ایستاده است. از همه‌ی آنها بهره گرفته و آنها را در قالب بسیار فشرده‌ای عرضه کرده است. اگر از این منظر نگاه کنیم می‌بینیم که مهمترین کار حافظ آشنایی‌زدایی است. مواد و مصالحی که حافظ به‌کار برده همان مواد و مصالحی است که از قرون قبل فراهم شده بود. در چشم‌اندازی کلی و کلان نه تصویرهای او تازه است و نه پیام هایش. اما هنر او در آشنایی‌زدایی است. مساله‌ی حافظ این است که طوری غزل بگوید که ضمن استفاده از میراث قبل از خود، ترکیب و تالیف او تکراری نباشد. در اینجاست که تلمیحات حافظ قابل تامل می‌شود.
داستان جستجوی زندگانی جاوید در شعر حافظ
به هر حال با این مقدمه می‌رسیم به نمونه‌هایی از تلمیحات حافظ.
گرت هواست که با خضر همنشین باشی / نهان ز چشم اسکندر چو آب حیوان باش
این داستانی بسیار مشهور است. داستان جستجوی زندگانی جاوید است. اسکندر در ظلمات گمراه می‌شود ولی خضر به آب حیات می‌رسد. اما اگر دقت کنید می‌بینید در همین بیت حافظ بدون آن که کلمه‌ای را عوض کند، یا چیز دیگری وارد قصه کند، قصه را از زاویه‌ای دیگر دیده است. زاویه‌ای که شاید هیچ کس ندیده است. می‌گوید موضوع جستجو اصلا آب حیوان نبود. موضوع جستجو خضر بود. به یک معنا می‌توان گفت که جستجوی «انسان کامل» یا «پیر» بود. جای جوینده و جستنی را عوض کرده است. می‌گوید این آب حیوان بود که دنبال خضر بود. اگر تو هم می‌خواهی به مقام خضر برسی باید از چشم اسکندر (که در فضای این بیت نماد دنیاجویی است) نهان بشوی. می‌بینید که قصه را یک جور دیگر نگاه کرده است. سالک در اینجا آب حیوان است. آب حیوان عامدانه خود را از اسکندر پنهان کرده تا به خضر برسد. حافظ با این تعبیر جایگاه انسان کمال یافته را از بی‌مرگی بالاتر دانسته است. شما با تامل در داستان و کاری که حافظ در داستان کرده است این را درمی‌یابید. یک نکته‌ی ظریف در کار حافظ این است که حافظ مخاطبش را فعال می‌خواهد و روی کوشش ذهنی او سرمایه‌گذاری کرده است. باید در اینجا زیبایی را کشف کرد.


لایه‌های پنهان‌تر و ایهام در شعر حافظ
یکی از ظرایفی که حافظ به‌کار می برد این است که از طریق سایه ـ روشنِ معانی کلمات، ما را به یاد ظرایفی از داستان می‌اندازد. یکی دیگر از دقایق مهم در کار حافظ، که او را با بسیاری از شاعران متفاوت می‌کند، آن است که شعر حافظ چند لایه است. او غالبا ظرایف کارش را در لایه‌های پنهان‌تر و ایهام قرار می‌دهد. با این همه حتی اگر بسیاری از دقایق شعر حافظ را ندانیم باز می‌توانیم با شعر او ارتباط برقرار کنیم.
به مثال بعدی بپردازیم: داستان بسیار معروف حضرت یوسف:
پیراهنی که آید از او بوی یوسفم / ترسم برادران غیورش قبا کنند
در داستان یوسف بُن‌مایه‌ی پیراهن سه بار ظاهر می‌شود. یک بار وقتی که پیراهن یوسف را خون آلود می‌کنند. یک بار پیراهن را زلیخا پنهان می‌کند و سوم بار پیراهنی است که چشم یعقوب با آن روشن می‌شود. ظرافت کار حافظ این است که در این بیت هر سه پیراهن را آورده است.
یک نکته‌ی ظریف در اینجا هست: می‌توان پرسید حافظ در کجای داستان ایستاده است؟ در کدام لحظه؟ حافظ نگران این است که پیراهن یوسف در راه پاره بشود. اصلا ما چنین چیزی در قصه نداریم. اساسا روایت منش‌ِ بسته‌ای دارد. ولی حافظ با این تلمیحات طوری برخورد کرده که انگار قصه تمام نشده است.
میناگری حافظ ما را خیره می‌کند
بیتی دیگر از همین داستان حضرت یوسف چنین است:
من از آن حُسن روزافزون که یوسف داشت دانستم / که عشق از پرده‌ی عصمت برون آرد زلیخا را
این هم خیلی آشناست. سال‌های سال این بیت را خوانده‌ایم اما وقتی کتاب «کشف‌الاسرار» را باز می‌کنیم می‌بینیم که کلمه‌ی «یوسف» به «افزون فیروز» ترجمه شده است. یوسف در زبان عبری یعنی «افزون خواهد شد». «روز افزون» ترجمه‌ی کلمه‌ی یوسف است. اما اگر این را هم ندانیم با این بیت می‌توانیم ارتباط برقرار کنیم. اما وقتی این نکته را دریافتیم میناگری حافظ بیشتر ما را خیره می‌کند.
یک دقیقه ی دیگر در این بیت هست: در قرآن به بلوغ و رشد یوسف اشاره شده است. می گوید وقتی یوسف به بلوغ و رشد رسید زلیخا شیفته ی او شد. کلمه ی «روز افزون» دقیقا این را می رساند. شاهدی از مولانا می آورم:
مثال کودک و پیری که همراه اند در ظاهر / ولی کاین روز افزون است و آن هر لحظه در نقصان

ماجرای عشق از سوی معشوق آغاز می‌شود، نه عاشق

 در مورد این بیت نیز می‌شود سوالِ پیش گفته را مطرح کرد: حافظ در کجای قصه ایستاده است؟ انگار حافظ از اول با قصه همراه است و دارد پیش‌بینی می‌کند. او قصه را مثل ما نشنیده است. می‌گوید من از همان اول که یوسف داشت بزرگ می‌شد گفتم که این جوری می‌شود. در حالی که در قصه این گونه نیست. یک نکته‌ی ظریف دیگر این است که درمی‌یابیم که ماجرای عشق از سوی معشوق آغاز می‌شود، نه عاشق.
مثال دیگر:
بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ / در معرضی که تخت سلیمان رود به باد
این هم داستان آشنایی است. ماجرای اهریمنی است که انگشتر سلیمان را دزدید. حافظ بارها به این موضوع اشاره کرده است. نکته‌ی ظریفی که حافظ در این بیت به‌کار برده گره زدن تلمیح با ایهام است. این شاخصه‌ی شعر حافظ است. «رَوَد به باد» هم اشاره است به تختی که سوار بر باد می‌رفت و هم به این معناست که به باد رفت چون اهریمن آمد و انگشتر را ربود.

داستان سلیمان، جمشید و کیخسرو در دیوان حافظ


بیت دیگر از همین داستان چنین است:
به صبر کوش ای دل که حق رها نکند / چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی
به همان ماجرایی که گفتیم اشاره دارد. از میان داستان‌های قرآنی داستان سلیمان بسیار مورد توجه حافظ است. تصور می‌کنم علت آن ارتباط سلیمان با شیراز باشد. چون شیراز را «مُلک سلیمان» می‌دانستند. در تحلیل نهایی این بیت می‌توان گفت که «عزیز نگین» همان شیراز است. فضای غزل فضای بسیار تلخی است. با این حال می‌گوید که امید را نباید از دست داد و این عزیز نگین به دست اهریمن نمی‌افتد. حافظ با ظرافت به مساله‌ای اشاره می‌کند.
حافظ در بیتی دیگر به سه داستان اشاره می‌کند: داستان سلیمان، داستان جمشید و داستان کیخسرو:
دلی که غیب نمای است و جام جم دارد / ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد
«جام جم» همان جام جمشید است. «غیب نما» ما را به یاد کیخسرو می‌اندازد. شخصیتی که در داستان «بیژن و منیژه» جام غیب نما دارد کیخسرو است. «خاتم» نیز ما را به یاد سلیمان می‌اندازد. حافظ تناسب‌هایی را که این سه داستان با هم دارند، در یک بیت فشرده کرده است. هنر اصلی حافظ هم مهارت خیره‌گر او در فشرده کردن فضاهاست.

http://www.bookcity.org/detail/5461