تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : شنبه 15 آذر 1393 کد مطلب:5483
گروه: درس‌گفتارها

درباره حافظ بیش از دیگران شتابزدگی کرده‌ایم

سی‌وششمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی حافظ به «حافظ: مطلق یا نسبی» اختصاص داشت و دکتر سعید حمیدیان با کتاب «شرح شوق» که شرح و تحلیل اشعار حافظ است غزل‌های حافظ را با دیدی نو نگریسته و نکته‌های آموزنده‌ای برای حافظ‌دوستان به ارمغان آورده است.

آناهید خزیر: حمیدیان سخنانش را این‌گونه آغاز کرد و گفت: آن چه من در این جا می‌خواهم با شما در میان بگذارم مطلبی است که اگر بدون مقدماتی گفته شود ممکن است سوءتفاهم برانگیزد. چون وقتی بحث مطلق یا نسبی بودن حافظ پیش می‌آید چه بسا دوستداران حافظ برنجند اما با توجه به این که بنده عمری را در طلبگی و شاگردی بزرگان ادب پارسی به سر آورده‌ام، من را معذور خواهید داشت.
در طی هفتاد ـ هشتاد سال گذشته جریانی داشته‌ایم به نام «حافظ‌پژوهی» که به‌کلی با آن چه در قدیم بوده تفاوت دارد. این دوره‌ای است جدید که مقتضیات جدیدی دارد. درست است که نقادی دقیق‌تری نسبت به متون کهن داشته‌ایم ولی در عین حال شتابزدگی‌هایی هم بوده است. متاسفانه این شتابزدگی‌ها درباره حافظ بیش از دیگران بوده است.
نخست باید گفت که ما هر چه درباره‌ی حافظ، یا دیگر بزرگان شعر فارسی، بگوییم مقام شامخ آن‌ها تغییری نمی‌کند. آن‌ها در شیوه و رسته‌ی خود کارشان را به بهترین شکل ممکن انجام داده و رفته‌اند. مقام آن‌ها ثابت است و با تردیدهای ما چیزی از آن مقام کم نمی‌شود. عرایض بنده درباره‌ی خودمان است؛ ما که حافظ‌خوان و حافظ‌دوست هستیم. باید انصاف داد که متاسفانه بسیاری از خوانندگان حافظ او را در هر چیزی که وارد شده است مطلق جلوه داده‌اند. پس عرایض من به نوعی بازنگری در شیوه‌ی حافظ‌خوانی خودمان است.
فردوسی، مولانا، سعدی و حافظ، چهار ستون شعر فارسی
می‌دانیم که مطلق‌گرایی در چیزهای که مطلق نیستند، شیوه‌ی درستی نیست. معمولاً در غرب مطلق‌گرایی را ناشی از تفکر ابتدایی و بدوی می‌دانند. وقتی ما نسبت به امری که نسبی است دید مطلق داشته باشیم باید در نحوه‌ی تفکرمان شک کنیم. بنابراین در یک دیدگاه خاص، نسبی و نسبی دیدن بیشتر با روح تفکر و تعقل سازگار است تا مطلق دیدن.
در ابتدا یک سؤال را مطرح می‌کنم تا ببینیم آیا می‌شود به آن پاسخ داد، یا نه؟ وقتی می‌گوییم شعر فارسی چهار ستون دارد (فردوسی و مولانا و سعدی و حافظ) آیا می‌توانیم بگوییم که هر کدام از این شاعران بزرگ برای خود یک دوره‌ی «برو برو» یا «کیا و بیا» داشته‌اند که تمام شده است؟ یا نه؟
من مایلم در این جا فردوسی را استثناء کنم. چون فردوسی حماسه‌پردازی است که همه‌ی ما ایرانیان از نظر قومی وابسته و مدیون او هستیم. زبانی هم که با آن سخن می‌گوییم، و نیز بسیاری از چیزهای فرهنگ و ادبیاتمان را مدیون این بزرگوار هستیم. اما از سه شاعر دیگر تا قرن گذشته سعدی چهره‌ی اولِ شعر شناخته می‌شد. ولی روزگار گذشت و دوره تجدید شد. به اقتضای روزگار آرام آرام حافظ جلو آمد و آن جایگاه پیشین سعدی را گرفت.
این دوره‌ای است که ما می‌توانیم به نام حافظ نامگذاری کنیم: دوره‌ی برتری نسبی حافظ بر شاعران دیگر. مولانا را حدس زده‌اند که قرن آتی بیشتر دوره‌ی اوست. از کجا چنین حدسی می‌زنند؟ از فرآیند رشد گرایش به سمت مولانا در همین دوره‌های نزدیک به ما. در مغرب زمین و در بین پژوهشگران غربی هم بیشتر به مولانا توجه می‌شود. من کاری به جریان‌های عوامانه‌ی غرب ندارم. این‌ها جنبه‌های نسبی قضایاست. من درباره‌ی پژوهش‌های ادبی سخن می‌گویم.

نسبت دادن مطلق‌گرایی به حافظ از هفتاد- هشتاد سال پیش
این سؤال را هم باید پرسید که مطلق‌گرایی که بنده به کار و بار حافظ‌پژوهی نسبت می‌دهم، از چه حدودی مرسوم شده است؟ تا دوره‌ی ما مطلقاً چنین مطلق‌گرایی نبوده است. نمی‌گویم که در زمان قبل از ما انسان‌ها ذوق واحدی داشته‌اند. نه، این گونه نمی‌توان مطرح کرد. حتی در زمان خود ما مرحوم وحید دستگردی نظامی را برتر از هر شاعر دیگری می‌دانست اما قدمای ما خُلق و خویی داشته‌اند که ما نداریم. من فکر می‌کنم مطلق‌گرایی که به حافظ نسبت می‌دهیم در همین هفتاد ـ هشتاد سال شروع شده است. البته مقدماتی از قبل بوده و سابقه داشته است.
نمونه بیاورم: حافظ را در زمان خودش هیچ کس به نام «عارف» نمی‌شناخته است. بعد از آن، در قرن‌های نهم و دهم و یازدهم هم همین گونه بوده است. تا حدود دو قرن قبل نیز حافظ را عارف نمی‌دانستند. چه رسد به این که مثل عده‌ای که مطلق‌گرایی می‌کنند بگویند: حافظ عارف‌ترین عارفان و اعرف عرفا است! مطلق‌گرایی کارش به آن جا رسیده که می‌گوید حافظ در هر زمینه‌ای مطلق برتر است. کجا برتری را اثبات کرده‌اید؟ این برتری‌های مطلق را کجا دیده‌اید؟ آیا سراغ دیگران رفته‌اید؟


هر عیبی هست از حافظ‌پژوهی ماست
گفته‌اند: حافظ اعرف عرفا، اشعر شعرا، احکم حکما، فیلسوف‌ترین فیلسوفان است. که چه؟ کجا بوده در طول تاریخ که چنین دیدی نسبت به حافظ داشته باشند؟ هرگز چنین چیزی نبوده. تا همین دویست سال پیش کسی حافظ را عارف نمی‌دانست. چون اگر بگوییم حافظ عارف است مولانا و عطار را چه کار کنیم؟ آیا باید حق آن‌ها را بخوریم؟ این یک نمونه از مطلق‌گرایی است. در واقع با آمدن رضاقلی خان هدایت و «ریاض العارفین» او بود که برای اولین بار مبالغه‌ای در عرفان حافظ شد. قبل از او چنین چیزی سابقه نداشته است. حافظ در این میان تقصیری ندارد. قصور از خود ماست. هر عیبی هست از حافظ‌پژوهی ماست.
در این که حافظ در بیانِ زیبا، نابغه و ژنی است، حرفی نیست. حافظ ژنی دارد که بیشتر مربوط به شکل و بیان و زبان است. مساله در محتوا نیست، در بحث شکل است. در مورد حافظ می‌خواهیم بر کدام محتوای انگشت بگذاریم که دیگران، قبل از حافظ، آن را کهنه نکرده باشند؟ اگر کل اشعار حافظ را سَرَند کنیم که بخواهیم ببینیم چه چیزهایی گفته که شاعران دیگر نگفته‌اند، باور کنید که تعداد آن‌ها روز به روز کمتر می‌شود. چون بر هر بیتی که بخواهیم انگشت بگذاریم در شاعران قبل از حافظ می‌بینیم. باز تاکید می‌کنم که نبوغ حافظ در شکل بیان و زبان است.


محبوبیت بیشتر حافظ با آرمان‌گرایی ایرانیان
یک دلیلی که باعث محبوبیت بیشتر حافظ در زمان ما شده مربوط به نوعی آرمان‌گرایی حافظ است. ما معمولاً چنین آرمان‌گرایی‌ها را دوست داریم. سعدی هر چیزی که می‌گوید، خواه درست یا غلط، پای آن می‌ایستد. در مرگ خلیفه‌ی عباسی گریه می‌کند و قصیده می‌گوید. در حالی که ایرانیان دل خوشی از خلیفه نداشتند. اما سعدی پای حرفش می‌ایستد و کاری ندارد که نان را به نرخ روز بخورد یا نخورد. عقایدش را درست یا غلط بیان می‌کند اما حافظ در شعرش یک دنیای آرمانی دارد. مثلاً می‌گوید:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه/ چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
این یک چیز آرمانی است. یعنی ورای جنگ اقوام مختلف حرکت می‌کند. ما چنین سخنانی را دوست داریم. بگذریم از این که به عقیده‌ی من «هفتاد و دو ملت» در این جا عدد کثرت است، نه اشاره به هفتاد و دو فرقه. به هر حال حافظ اهل این آرمان‌هاست و این آرمان‌ها را خیلی قشنگ بیان می‌کند. مثلاً می‌گوید:
مستور و مست هر دو چو از یک قبیله‌اند/ ما دل به عشوه‌ی که دهیم اختیار چیست
جنگ بین «مستور و مست» از قدیم بوده است. همان جنگ «زهد و عشق» است. به هر حال مطمئن باشید که یکی از دلایل گرایش عصر ما به حافظ همین جنبه‌ی آرمان‌های بلند بشری است.

درباره حافظ و هنر و نبوغ او باید واقعی فکر کنیم نه آرمانی
وقتی می‌خواهیم این آرمان‌ها را به حافظ نسبت بدهیم و بگوییم حافظ فوق اختلافات قومی پرواز می‌کرده، خوب است کمی هم به واقعیت‌ها توجه کنیم. یعنی خودمان را جای حافظ و امثال حافظ، آن هم در محیط پُر از تعصب آن زمان قرار بدهیم. آن هم محیط اهل تسنن و فرقه‌ی شافعی که اکثریت داشتند. من سؤال می‌کنم آیا حافظ، که مسلماً اهل تسنن و احتمالاً شافعی بوده است، می‌توانسته ورای عقاید انسان‌ها حرکت کند؟ آیا آن دوره و زمانه اجازه‌ی چنین چیزی را می‌داده است؟ مسلماً نه. نظر من این است که اگر می‌خواهیم حافظ و هنر و نبوغ او را بیشتر دریابیم، واقعی فکر کنیم نه آرمانی. مطلق نسازیم. اما حکایت حافظ به ابتذال کشیده است. ما حافظ‌خوانان و حافظ‌دوستان به ابتذال کشیده‌ایم، نه خود حافظ.
سرفراز غزنی در کتابی به نام «سیر اختران در دیوان حافظ» اطلاعات نجومی خوبی داده است. چون رشته‌اش است. اما ابتذالی که می‌گویم آنجاهایی است که مطلق‌سازی می‌کند. چون می‌بیند دیگران حافظ را مطلق می‌کنند او هم وظیفه‌ی خود می‌داند که حافظ را مطلق ببیند. پس می‌گوید: حافظ قبل از کوپرنیک حرکت زمین به دور خورشید را می‌دانست! یعنی قبل از کسی که یک عالم درجه یک و نابغه در علم نجوم و کاشف حرکت زمین به دور خورشید بود. مثالی هم می‌زند بیتی از حافظ است که اتفاقاً خود حافظ در آن بیت می‌گوید که زمین ساکن است. بیتی که شاهد آورده این است:
عزم سبک عنان تو در جنبش آورد/ این پایدار مرکز عالی مدار هم
حافظ روشن‌بین‌ترین فیلسوف جهان است!
حافظ به ممدوح می‌گوید تو آنچنان عزم و اراده‌ای داری که هر وقت اراده کنی این زمین ساکن را هم به جنبش در می‌آوری. نویسنده یک کلمه‌ی «جنبش» را دیده بی آن که معنای بیت را نگاه کند و همین کلمه‌ی جنبش را شاهد این گرفته که حافظ قبل از کپرنیک حرکت خورشید به دور زمین را می‌دانست! چنین حرفی به مسخره شبیه‌تر است. کار حافظ به این جا کشیده است. بحث در عامیانه‌گری و بیسوادی است. مطلق‌سازان معمولاً بی‌سوادند. حتی خود حافظ را هم درست نخوانده‌اند. چه رسد به متون قبل از حافظ.
در ادبیات هیچ چیز مطلق نیست. اتفاقاً یکی از حافظ‌پژوهان بزرگ هم که درگذشته است، می‌گوید: «حافظ روشن‌بین‌ترین فیلسوف جهان است!» کی از حافظ توقع فیلسوف بودن دارد غیر از ما؟ مگر هر شاعری فلیسوف هم باید باشد؟ اگر بود چه بهتر. اما نبودند. اگر هم فیلسوف بوده‌اند شاعری‌شان تفننی بوده است. نمی‌شود شاعری را که کل کارش در شاعرانه گفتن و زیبا سرودن بوده فیلسوف هم دانست.

حافظ‌پژوهان چیزی غیر از حافظ نمی‌شناخته‌اند
اجازه بدهید عرض کنم آن‌هایی که در عصر ما مشهور بوده‌اند به حافظ‌شناس یا حافظ‌پژوه متاسفانه به طور کلی چیزی غیر از حافظ نمی‌شناخته‌اند. فرض کنیم که حافظ را خیلی خوب هم خوانده‌اند (آن هم شک دارم درباره‌ی بعضی‌ها). اما قبل از آن که حوصله‌ی مطالعه داشته باشند حرف می‌زنند. وقتی ما چیزی غیر از حافظ ندیده باشیم معلوم است که حافظ در نظر ما حد کمال و مطلق خواهد بود. چون ندیده‌ایم. این حافظ‌پژوه عامیانه است.
حافظ عارف نیست. البته من نمی‌گویم که درک حافظ از عرفان پایین بوده. این جسارت است. اتفاقاً درک و هضم خوبی داشته است. اگر درکی نداشت جنبه‌ی عارفانه و معرفتی‌اش برجسته و قوی نمی‌بود. اما به آن معنا عارف نیست. چه رسد به آن که «اعرف عرفا» باشد. به زعم من حافظ در چیزهایی نبوغ دارد که به عرصه‌ی زبان و شکل مربوط است. کدام حافظِ قدسی؟ کدام لسان‌الغیب؟ مگر ما اصلاً لسان‌الغیب داریم؟ این‌ها تعارف است.
آیا حافظ با ارواح قدسی ارتباط داشته است؟
عارفانه‌ترین شعرهای حافظ آن‌هایی است که با نبوغ در زبان بیان شده است. من باور نمی‌کنم حافظ با ارواح قدسی ارتباط داشته. این از ارزش حافظ کم نمی‌کند. چون مثل خود ما بشری است. یک موقع داشته، یک موقع هم نداشته. وقتی داشته می‌گفته: «گل در بر و می در کف و معشوق به کام است/ سلطان جهانم به چنین روز غلام است.» روزی هم که نداشته طوری صحبت می‌کند که در حد دریوزگی است. چنان فقر و فاقه‌ای داشته که به خواجه یا ندیم خواجه متوسل می‌شود و تقاضای پول می‌کند. حافظ قطعه‌ای دارد که مطلقاً از اوست چون در همه‌ی چاپ‌های حافظ هست. می‌گوید:
به سمع خواجه رسان ای ندیم وقت‌شناس/ به خلوتی که در آن اجنبی صبا باشد
لطیفه‌ای به میان آر و خوش بخندانش/ به نکته‌ای که دلش را بدان رضا باشد
پس آنگهش ز کرم این قدر به لطف بپرس/ که گر وظیفه تقاضا کنم روا باشد؟
سوالی هم می‌گوید. یعنی اجازه می‌دهید تقاضا بکنم؟ همین شمس‌الدین محمد حافظ شیرازی به جایی رسیده که چنین گفته است. این حال حافظ در فقر و تنگدستی است. هیچ اشکالی هم ندارد. لنگ زندگی بوده و چند روز زودتر تقاضای مقرری کرده است. این اهانت به حافظ نیست. پس در این جا و در بحث رفاه یا فقر هم نباید او را مطلق کنیم.


http://www.bookcity.org/detail/5483