تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
شکوهالسادات حسینی: شوقی ضیف میگوید: اگر بخواهیم برای عرب و عربیت تندیسی فراهم آوریم، بیتردید متنبی شایستهترین گزینه خواهد بود که جوشن پوش و شمشیر به بر، زبانی برّان چونان تیغ تیز دارد و در حالی که نیزهای آماده برای پرتاب در دستشاست، در دست دیگرش قلم شاعری است و چنان بر مرکب سوار است که گویی در میدان نبرد تاخت میزند.
میگویند در ادبیات کلاسیک عرب قصه گویی و روایت کمتر دیده میشود و این هنر را ایشان در ارتباط با دیگر اقوام و فرهنگها فرا گرفتهاند. اما اگر منصفانه قضاوت کنیم مگر نه این است که اشعار جاهلی، همانها که به معلقات میشناسیمشان با نوعی روایتگری آغاز میشوند؟ صحنه بسیار دراماتیک گریه بر اطلال و دمن و باقیماندههای چادر و خیمهگاه معشوق از همان آغاز شعر، فضایی داستانی و حتی نمایشی ایجاد میکند و پس از آن، شاعر به بیان رشادتها و جنگاوریهای خود و قبیلهاش میپردازد. اما اشکال در تواتر و به اصطلاح کلیشهای شدن این سبک است که چون یک جا به دست ما رسیده، خلاقیت اولیه را از آن زدوده و حتی به نوعی ملالتآور شده است.
پیشتر که میآییم، خلاقیتهای فردی خود را بیشتر نشان میدهد و آن وقت میتوانیم یکیا معدودی افراد را از میان انبوه مدعیان جدا کنیم و نامشان را شاعر بگذاریم.
متنبی از این معدود افراد است که برای ارتباط برقرار کردن با شعرش به شدت باید با خودِ خود او ارتباط برقرار نمود. او نه از خود فاصله دارد و نه از زمانه خویش، اما با نوآوریهایش در مضمون و بیشتر در فرم شعر عربی قرنها بر آن سایه انداخته است.
ضیاء موحد در کتاب سعدی نوشته است که شاعران کلاسیک یک تفاوت مهم با شاعران مدرن دارند، اینکه کلاسیکها ادامه دهندگان جدی فرهنگ و ادب پیش از خود هستند و کار آنان بیش از آنچه ریشه در نفسانیات و زندگی شخصیشان داشته باشد، ریشه در سنت گذشته دارد... ویژگی شاعران کلاسیک فراموش کردن "منِ" شخصی و گریز از حدیث نفس و پرداختن به فرهنگ عام و مشترک است.
بخش اول این دیدگاه که بدیهی و تردیدناپذیر است، البته به نظر میرسد این ادعا درباره شاعران بنام مدرن نیز صادق باشد، چرا که بدون وامگیری از گذشتگان نمیتوان اثر شایستهای در عرصه ادبیات از خود برجا گذاشت (نکته اصلی نگارنده این سطور هم در همین است که شاعر امروز عرب هم بناگزیر از سرمایه فرهنگی گذشتگان خود بهره برده است و به همین خاطر نمیشود شاعر نامداری در عرصه ادبیات معاصر عرب بود و از آبشخور ادبیات امثال متنبی سیراب نشد). اما نکته قابل توجه در این زمینه، بخش دوم نظریه دکتر موحد است در اینباره که ویژگی شاعران کلاسیک فراموش کردن "منِ" شخصی و گریز از حدیث نفس و پرداختن به فرهنگ عام و مشترک است. به نظر میرسد این گفته دست کم بر متنبی منطبق نباشد، چرا که اگر چه شعر او به شدت «بازتاب کل فرهنگ جامعهاش با تمام تناقضها و ناسازگاریهای آن است»، اما از سوی دیگر نیز به تمامی بازتاب دهنده فردیت او و آیینه تمام نمای آنچه است که در ذهنیت شاعر میگذشته است. متنبی نه تنها "منِ" شخصی خود را فراموش نکرده، بلکه در سراسر شعرش حدیث نفس بیش از هر چیز دیگری خودنمایی میکند.
همینجا بد نیست به نکتهای در زمینه اختلاف سعدی و متنبی اشاره کنیم، اینکه باز هم به گفته ضیاء موحد «تکلیف هیچ چیز در شناسنامه سعدی روشن نیست و گذشتگان در ثبت نام و کنیه و لقب سعدی دقت لازم را به کار نبردهاند... همین تردید و ابهام درباره تاریخ وفات، دوران زندگی و به خصوص ... تاریخ تولد سعدی نیز دیده میشود». از سوی دیگر، «هنوز چاپ منقح قابل اطمینانی از آثار سعدی نداریم» اما متنبی پس از آنکه از دربار کافور اخشیدی به بغداد رفت و یک سالی را در آنجا سپری نمود، گروهی از علمای نحو و لغت نظیر ابن جنی و علی بن حمزه بصری دورش جمع شدند و او دیوانش را برایشان شرح کرد و آنها نسخه برداشتند. این نکته در پیگیری شعر متنبی نیز هویداست، به گونهای که حتی گاهی متنبی برای دقت در اشعار خود، به ابنجنی ارجاع میداده است.قصاید متنبی تاریخ و حتی عنوان دقیق دارد که کمک بسیاری به درک موقعیت بیرونی و نیز حالات درونی شاعر میکند. همین تفاوت باعث شده که در این باره گفته شود «متنبی در میان شعرای تازینویس همان مقام را دارد که سعدی در میان گویندگان ایرانی. و فضلای تازینویس تا به امروز قریب چهل کتاب در ترجمه احوال و وصف و شرح و نقد اشعار متنبی نوشتهاند ولیکن ما برای شاعر اجتماعی و اخلاقی خود سعدی قلم وقدمی که باید و شاید برنداشتهایم». هرچند که طه حسین در پایان کتابش مع المتنبی مینویسد: «اگر متنبی زنده میشد و آنچه را ما درباره او نوشتهایم میخواند، از متنبی بودن خود پشیمان میشد. سخن ما درباره متنبی سخن از خودمان است نه متنبی»
به هر حال، نکات مهمی در ماندگاری و تاثیرگذاری متنبی مؤثر بودهاند:
نبوغی که از کودکی در شعرهایش هویدا بوده، ذهنیت زبانی و ادبی که در دو سه سال مجالستش با بادیه نشینان در او پرورش یافته، سفرهای متعددی که به اقصا نقاط جغرافیای جهان عرب در آن روزگار داشته، تفاخری که او به خود و نه به اجدادش مینموده که خود را مایه افتخار ایشان میدانسته ، آنی که داشته که حتی پادشاهان را مجبور میکرده تا با قواعد وی وارد بازی شوند و خواستههایش را گردن نهند و از همه بالاتر، مناعت طبعی که ناشی از سودای جاه و مال در وجودش بوده، هر کدام به تنهایی میتوانسته از وی شخصیتی پیشرو بسازد که پس از آن هر که بخواهد حرکت تازهای در شعر انجام دهد، ناگزیر به او تأسی نماید.
مدح او نیز از نوع دیگری بوده است:
اولاً، به دلیل آنچه به منش و شخصیت او بازمیگردد. گقته شده متنبی برای اینکه شاعر دربار سیف الدوله باشد، سه شرط با او گذاشته بود:
۱. فقط سالی سه قصیده در مدح او بسراید و بابت هر قصیده هزار دینار بستاند.
۲. به هیچ وجه زمین را چون دیگران در مقابل سیف الدوله نبوسد.
۳. در حال خواندن شعرش نه در مقابل که در کنار سیف الدوله نشسته باشد.
متنبی نُه سال ملازم دربار سیف الدوله بود و از سر عشق و ارادت ۹۰ قصیده در مدح وی سرود.
وثانیا، همین که مدیحههایش عاشقانه و خالصانه بود. شوقی ضیف متنبی را نخستین کسی میداند که مدح را با عشق درآمیخت و غزلوارانه و عاشقانه سیف الدوله را مدح گفت:
مالی أکتِّم حبّاً قد بری جسدی وتدَّعی حبّ سیف الدولة الأمم
(چگونه پنهان کنم عشقی را که جسمم را نحیف کرده به سیف الدولهای که همه عالم ادعای عشق او را دارد).
این را بگذاریم در کنار مدحی که برای کافور اخشیدی گفته است:
کفی بک داءً أن تری الموت شافیاً وحسبُ المنایا أن یکنَّ أمانیــا
همین درد برای تو بس که مرگ راشفادهنده آلامت ببینی و این خود بالاترین درد است که مرگ منتهای آرزوی آدمی باشد.
چطور ممکن است مرگ آرامش بخش و بزرگترین آرزوی مدح کننده باشد؟ جز آنکه از سر ناچاری گفته شده باشد.
اما آنچه در این نوشتار در صدد آنیم، یکی از تکنیکهایی است که از ابتدای قرن بیستم در شعر عربی ظهور یافته و آن فراخوانی شخصیتها از ادبیات کلاسیک عربی، اسلامی یا جهانی است که در عربی اصطلاحاً به آن "قناع" (Mask) یعنی صورتک میگویند. این حرکت گامی در جهت همراهسازی مدرنیته در عین نگاه به میراث اصیل عربی است.
البته تکنیک ماسک از نمایشنامههای یونان قدیم مرسوم بوده و شخصیتها با گرفتن نقابی جلوی صورتشان در نمایشنامه ایفای نقش میکردهاند. در ادبیات نیز نویسنده، شخصیتی شناخته شده در تاریخ ادبیات را محملی برای حرفهای خود قرار میدهد تا بتواند مشکلات جامعه را به شکلی بیطرفانه و البته با لحنی تیزتر بیان کند.
این تکنیک به نوعی با استفاده از بینامتنیت، "تکگوییهای دراماتیک" را با دیالوگ، روایت و حتی سیرهنویسی درهم میآمیزد تا راهی باشد برای نگاهی فراگیرتر و عمیقتر.
از ادبیات کهن عربی، متنبی بیشترین سهم را در نوآوری در شعر معاصر دارد. فراخوانی متنبی در شعر شاعران معاصر عرب به دو شیوه بوده است:
اول: توصیف یا مخاطب قراردادن متنبی با استفاده از اشعار خود او، یا بروز دادن جلوهای از شاعریت وی.
دوم: در مواجهه با ناملایمات دوران معاصر از مواجهه با سلطهی عثمانی گرفته تا مبارزه با استعمار غربی واشغالگریهای دوران جدید و ظهور صهیونیسم، هر جا که هویت و خویشتن عربی مورد تعرض قرار گرفته، متنبی تکیهگاهی اصیل برای بروز خودباوری و هویت عربی بوده است. این فراخوانی تا بدان اندازه است که میتوان به قصاید و اشعار فراوانی در زمینهی نقش متنبی در آگاهی عرب امروز از خودبیگانگی تراژیک در جهان معاصر و نیز کتابهای بسیاری در نقد این رابطه میان متنبی و شاعر امروز اشاره نمود.
نمونههایی از اشعار: قصیده "رحلة المتنبی إلی مصر" (محمود درویش)، "رسائل إلی أبی الطیب المتنبی" (خلیل حاوی)، "یومیات المتنبی فی شعب بوان" (محی الدین خریف)، "المتنبی" (عمر یحیی)، "فی ذکری المتنبی" (محمد مهدی جواهری)، "ولادة المتنبی" (الیاس لحود)، کتاب "قصة المتنبی" (احمد جندی) و قصیدهی "غنائیة فی عید المتنبی" (عبدالعظیم ناجی).
صدای متنبی در میراث برجای مانده برای شعر امروز عرب، از آغاز قرن بیستم، روزنهای شد برای یافتن پاسخ پرسشهای هویتی عربها در فراخوانی ارزشهای زندگی، آزادگی و استقلالطلبی در برابر تهدیدهای داخلی و خارجی که جهان عرب به شدت در معرض آن است.
محمد مهدی جواهری، شاعر عراقی هم روزگار ما که خود ادعا دارد بسیار شبیه متنبی و تحت تأثیر اوست، متنبی را معجزهای سترگ میخواند و شعر و نبوغ او را میستاید. او راز نبوغ تأثیرگذار متنبی را مربوط به دو چیز میداند:
اولاً، درک بالای متنبی از جریانهای عمیق فکری، فلسفی، علمی، هنری و ادبی دورانی که در آن میزیسته، شاعری که دغدغه و هدف داشته است.
دومین نکته، درک متنبی از زندگی به طور کلی است که شامل گذشته، حال و حتی آینده میشده و در حروف و واژگان و قصاید او جاری بوده و به شدت توانسته است در وجود ما نفوذ کند، زیرا با واقعیتهای فکری، اجتماعی، سیاسی و حتی زندگی روزمره ما تناسب فراوانی دارد.
جواهری نبوغ و خلاقیت متنبی را برخاسته از ذره ذرهی وجود او و سلولهای مغزش میداند.
جواهری شباهتهای بسیاری با متنبی دارد؛ هر دو به نوعی مجبور به مهاجرت بودند و در اقصی نقاط جغرافیای عربی و حتی فراتر از آن، به اجبار سفر کردهاند:
ألفت ترحّلی وجعلتُ قتودی والغُریـــــری الـــــــــجُلالا
فما حاولتُ فی أرض مُقاماً ولا أزمعتُ عن أرض زوالا
علی قلقٍ کأنَّ الریحَ تحتی أُوجّهها جَنــــــــوباً أو شَمالا
به کوچ کردنهایم انس گرفتهام و همواره با کاروان همراهم
نه قصد سکنا گزیدن در دیاری داشتهام و نه کوچ کردن از دیاری
آشفتهام چنان که گویی بر باد نشستهام و آن را به چپ و راست میبرم
جواهری به تأسی از متنبی در قصیده معروفش در هجو کافور پبش از ترک مصر:
عید بأیة حال عُدتَ یا عید بما مضی أم بأمرٍ فیک تجدیدُ
أمّا الأحبةُ فالبیداء دونـهم فلیتَ دونک بِیداً دونها بیـــــدُ
عید است اما چه عیدی؟ به چسان آمدهای ای عید؟ با همان رسم گذشته یا تازگیهایی در چنته داری؟
میان من و دوستان صحراها فاصله افکنده، ایکاش صحرا صحرا از تو فاصله داشتم.
جواهری هم در وداع مصر چنین میسراید:
ما زلتِ یا مصرُ والإذلالُ تعویدُ یسومک الخسفَ کافورٌ وإخشیدُ
ای مصر خوار کردن عادت توست. کافور و اخشید این ذلت را بر تو بار کردهاند.
البته بلافاصله در بیت بعدی از مردم مصر عذرخواهی میکند که
مقالةٌ کبرت الحبُّ رائدهـــــــا حبُّ المَسودین لو شاءوا لَما سیدوا
سخن گرانی که از روی عشق و علاقه است، عشق به فرودستانی که اگر میخواستند زیردست نمیشدند.
جواهری در قصیده «فتی الفتیان... المتنبی» رنج شاعر عربی که ناشی از آلام امت عرب و ناکامیهای آن است را با الهام از روشنگریهای متنبی چنین بیان میکند:
ولو ثــرنا علی النکسات منـــا ولو شدّ التوحّــــد من عُرانـــا
وإنــا ما تعاضــــــــلت اللیالی وما طبع الصراع علی شبّانا
لموعودون فجرا أرحبیــــــا نشقٌّ به الغیاهبَ من دُجانا
وإنا أمة خُلقت لتبــــــــــــقی وأنت دلیل بـُقیاها عیـــــانا
اگر بر ناکامیهایمان میشوریدیم و با هم متحد و یکپارچه بودیم،
روزگارمان اینگونه نمیلنگید و چالش و درگیری خوی جوانانمان نمیشد.
ما به سپیدهدمی باز و روشن وعده داده شدهایم که تیرگیها و تاریکیها را با آن بشکافیم.
ما امتی هستیم که برای جاودانگی زاده شدهایم و تو آشکارا دلیل ماندگاریاش هستی.
شاعران دیگری نیز با مخاطب قرار دادن متنبی، ارزش و جایگاه فکری و هنری او را در خلال شعرشان آوردهاند:
شفیق جبری در دیوانش با عنوان "نوَح العندلیب" چنین توصیف نموده است:
أیها الشاعر الذی ملأ الدنــــ ـیــــــا دویاً ممــــــــاته ووِلاده
تعب الدهر من نِکادک للدهـــ ــــر ولم یُتعِب اصغریک نِکادُه
ای شاعری که آوازهاش از تولد تا مرگ دنیا را پر کرده است.
زمانه از بلاهایی که بر سرش آوردهای خسته شده اما دل و جان تو از بلاهای زمانه به ستوه نیامده است.
متنبی در شکوه از فراق اهل و دیار قصیدهای داردکه با این بیت آغاز میشود:
ألا لا آری الأحداث حمداً ولا ذمّاً فما بطشُها جهلاً ولا کفّها حِلماً
حوادث روزگار را نه میستایم و نه مورد نکوهش قرار میدهم، چرا که نه هجومش از سر نادانی است و نه دست برداشتنش از سر حلم و بردباری.
تا بدانجا میرسد که میگوید:
یقولون لی ما أنت فی کلّ بلدة وما نبتغی ما أبتغی جلّ أن یُسمَی
به هر کجا میروم، مردم از من میپرسند تو چه هستی و چه میخواهی؟ و من به آنها میگویم آنچه من میخواهم فراتر از گفتار است (که از سیاق کلام وی چنین برمیآید که مقصودش قتل پادشاهان و نشستن بر تاج و تخت ایشان است).
یکی از شاعران معاصر سوری به نام سلیمان عیسی در قصیدهای به اصطلاح به معارضه متنبی رفته و با طرح سؤال "من أنت؟" به جای "ما أنت؟" در پوسته او رفته و شکوههای امروز خود را از اوضاع زمانه مطرح ساخته است:
من أنت؟ یحترق التاریخ فی شفتی
علی السؤال.. ویبقی الســـرّ والحجـــُـــبُ
سیفٌ؟ تآکلت الأجیالَ وانطفأت
والوهجُ أنت.. وأنت الحدّ والشطْب
تو کیستی؟ تاریخ در دهانم آتش میگیرد
از این پرسش ... و راز و مستوری همچنان پابرجاست
شمشیری؟ نسلها فرسوده و خاموش شدند
و تو همچنان شعلهوری...و تو هم لبه شمشیری و هم زخم آن
و در مقطع بعدی میگوید:
«واحرّ قلباه!» ملءَ الجُرح تنسکب
ملء الشرایین فی أعماقنا یبست
ماتت.. ویمشی صدیً فیها فتصطحب
من أنت؟
مقبرتی السوداء تخنقنی
والریح تلعقنی
بین المیاهَین أوطاناً تمزّقنی
عواصماً، وممالیکاً.. تمزّقنی
آه چه دلتنگم! تمامی زخمم خونچکان است
تمامی رگها در درونمان خشکیدهاند
مردهاند... اما با صدای تو جان میگیرند
کیستی تو؟
گورستان سیاه خفهام میکند
و باد لیسم میزند
میان دو آب، سرزمینهایی است که پاره پارهام میکند
پایتختها و قلمروهایی که پاره پارهام میکند
در مقاطع بعدی این فریادهای اعتراض از واقعیت تا رؤیا، از غمگساری تا اراده برای تغییر و از تاریکی مرگ تا روشنی زندگی ادامه مییابد، تا آنجا که میگوید:
کأنما سُمّرت فی دربنا النُّوَبُ
کأنما التوأمان: القبر والعرب گویی مصیبتها بر آستانه در ما میخکوب شده است
گویی قبر و عرب همزادند.
عبدالله بردونی، شاعر یمنی، دایره بینامتنیت با شعر متنبی را از مخاطب قرار دادن وی فراتر برده و با همزادپنداری با وی به نوعی نجوای دراماتیک با او دست می زند:
هل أقول الزمان أضحی نَذیلا ربما قلت لی: متی کان شهمـــــــاً؟
هل أسمی حکم النّدامی سقوطا ربما قلت لی: متی کان فخمـــــــاً؟
أین ألقی الخطورة البِکر وحدی ولستُ أرضی الحوادث الشمط أمّا
أبتغی یا سیوف، أمضی وأهوی أسهما من سهـــــــــام کافور أرمی
میگویم زمانه پست و حقیر شده، شاید بگویی: چه زمانی جوانمرد بوده؟
فرمان سلاطین را سقوط بخوانم؟ شاید بگویی: کدام زمان والا و بلند بوده؟
بار این مخاطرات را به تنهایی کجا فروگذارم. من از حوادث کهنه و آبدیده زمانه ناراضیام
ای شمشیرها خوش دارم بگذرم و تیری از تیرهای کافور را پرتاب کنم.
شاعری دیگر با نام عبدالرزاق عبدالواحد در قصیدهای با عنوان «یا سیدی المتنبی» با فراخوانی متنبی کیفیتی دوگانه از دو روی انسان عربی را بیان میکند و خود را به عنوان شاعر معاصر زوالپذیر میداند و متنبی را ماندگار و جاودانه:
یا سیدی المتنبی.. إننی تعبٌ فکیف أنت؟.. ویمضی الصوت والحلم
واستفیق، فألفی الأرض دائرة وقد هرمتُ.. ولم یعلق بک الهــــــــرم!
ای متنبی بزرگ... خستهام، تو چگونهای؟... صداها و آرزوها گذرا شده است.
بیدار میشوم و [بار دیگر] زمین را میبینم که گرد است، پیر شدم، اما در تو پیری راه ندارد.
بسیاری شاعران در آغاز هر مقطع از قصیده خود با ایجاد ارتباطی بینامتنی با شعر متنبی، با استفاده از تکنیک تداخل ضمایر به صورت متکلم و مخاطب، نوعی نجوای دراماتیک را برای خواننده روایت میکنند.
محمود درویش یکی از مجموعه قصاید خود را با عنوان (هی أغنیة... هی أغنیة) با این بیت متنبی آغاز میکند:
علی قلق کأن الریح تحتی أوجّهها جَنوباً أو شَمالا
درویش خود میگوید: "تمامی تلاش ما این است که به گونهای یکی از ابیات متنبی را وارد شعرمان کنیم. در طول چهار سال (۱۹۸۶-۱۹۸۲) حدود صد قصیده سرودم، بناگاه متوجه این بیت متنبی شدم (که پیش از این بدان اشاره شد) : اضطراب و عدم استقرار در من چنان است که گویی باد در زیر پایم مرا به چپ و راست میکشاند".
علی قلق کأنَّ الریحَ تحتی أوجّهها جَنوباً أو شَمالاً
این بیت از غزلی در مدح بدربن عمار است و در بیت پیش از آن میگوید:
فما حاولتُ فی أرضٍ مُقاماً ولا أزمعتُ عن أرضٍ زوالا
به واقع، این بیقراری و آشفتگی متنبی گویای آن است که سفرهای پی در پی او از سر اختیار نبوده، بلکه به اجبار از جایی به جای دیگر نقل مکان میکرده است. این حالت بهشدت شبیه روزگار اکنون جهان عرب است. ملت فلسطین به طور خاص و مردم دیگر کشورهای عربی نظیر عراق و سوریه و حتی کشورهای شمال آفریقا تحت استعمار، به نوعی بر سر اجبار آوارهی این کشور و آن کشورند.
درویش میگوید: «متنبی بزرگترین شاعر در تاریخ زبان عربی است. به اعتقاد من، او خلاصه تمامی شاعران پیش از خود و مؤسس تمام شعر پس از خویش است».
به نظر درویش این جفای به متنبی است که او را مدیحه سرای شاهان بدانیم. او نه تنها مداح قدرت حاکم نبود، بلکه قدرت شعریاش را با مدحهایش اثبات مینمود. بنابر این، سیف الدوله، ممدوح متنبی، همان خود اوست. او خود را میدید و نه سیف الدوله را. کافور را هم برای گسترش قلمرو شعریاش برگزید.
قصیدهای دیگر از درویش با عنوان «رحلة المتنبی إلی مصر» به روشنی در لایههای درونی خود، شخص متنبی و شعرش را در بر دارد و به زیبایی حالت مصر را در زمان امضای قرارداد صلح اعراب و اسراییل بیان میدارد.
قصیده درویش پنج مقطع دارد که با این دو سطر آغاز میشود:
للنیل عاداتٌ
وإنی راحلٌ
ابن عبارت که تقویت کننده عنوان اصلی است، شش بار تکرار میشود و حلزونی شکل و دایرهای است، زیرا قصیده به آن نیز ختم میشود.
همان مصری که روزگاری متنبی آن را ترک کرد، چرا که به آنچه کافور وعدهاش داده بود، دست نیافت. از سوی دیگر کافور در واقع شایستگی امارت نداشت و امارت را غصب کرده بود. امضای قرارداد سران عرب با اسراییلیان در مصر نیز همین زمینه را تداعی مینمود و باعث گردید تا بسیاری روشنفکران مصر به خاطر اعتراضشان به زندان بیفتند. بسیاری شاعران بزرگ نیز مصر را به اعتراض ترک کردند.
نکته دیگر، استعاره جزء به کل نیل است که اضطراب و نا آرامی مصر در تلاطم نیل جلوهگر شده است.
درباره سران نالایق عرب درویش، لقب "العبد الأمیر" را که متنبی به کافور نسبت داده، عاریت میگیرد:
هذا هو العبد الأمیر
وهذه الناس الجیاع
والقرمطی أنا
أبیع القصر أغنیة
وأهدّمه بأغنیة
وأسندُ قامتی بالریح والروح الجریح
ولا أباع این همان بردهای است که بر تخت پادشاهی نشسته
و این مردمان گرسنهاند
و من قرمطیام
ترانههایم را به کاخ میفروشم
و با ترانههایم بنیانش را برمیکـَنم
با روحی زخمی به باد تکیه میزنم
اما خریدنی نیستم
به هر حال، بدون ارتباط برقرار کردن با متنبی، نمیتوان با این شعر محمود درویش ارتباط برقرار نمود.
آدونیس، شاعر بزرگ معاصر صاحب سبک عرب، که از نخستین مجموعه اشعارش «قصائد أولی» (بیروت ۱۹۵۷) همواره به صورت جزیی یا کلی شخصیت متنبی را فراخوانده است و در نهایت، مجموعه سه جلدی الکتاب را به طور کلی به این فراخوانی اختصاص داده است، درباره متنبی میگوید:
«متنبی جرقه انقلاب در شعر ماست، آتشی که همواره در حال شعلهورتر شدن است، طوفانی بشری است که از اعماق میغرد و فریاد میزند و مرگ نخستین چیزی است که در این طوفان از پای در میآید».
آدونیس در جلد نخست الکتاب با ایجاد فضایی چند صدایی یا به عبارت بهتر، چند وجهی جایی با صورتک راوی ظاهر میشود، جای دیگر با صورتک متنبی و جایی با صدای آدونیس. به واقع، صدای متنبی صدای گذشته است و صدای آدونیس، صدای اکنون. در جلد دوم شخصیتی خیالی به نام "أبجد" راهنمای سفری نمادین به شهرهای عربی میشود و در این راه از دو شخصیت حقیقی یعنی "سیف الدوله" و خواهرش، "خوله"، کمک میگیرد. در جلد سوم هم از صورتک "کافور إخشیدی" مدد میجوید.
قصی عطیه که در پایان نامه کارشناسی ارشد خود در دانشگاه تشرین لاذقیه سوریه با عنوان «قناع المتنبی فی کتاب (الکتاب، أمس المکان الآن" لـ «أدونیس») چنین بیان داشته که صورتک متنبی در این کتاب صرفاً ابزاری برای محکوم کردن نیروها و عناصر ستمگر در طول تاریخ عربی نیست، بلکه یک سلسله کاربرد دارد، از جمله آنکه:
اتهام تاریخی ادعای نبوت را از متنبی تصحیح کرده است (که البته به اعتقاد من انفاقا همین ادعای نبوت را دستمایه ادعاهای پیامبرگونه و مصلحانه خود قرار میدهد)؛ آدونیس همچنین از گنجینه زبانی متنبی برای آزادسازی زندگی با ابزار زیباییشناختی و آزادی بشریت با کمک شعر، استفاده نموده است؛ بازخوانی میراث ادبی عربی و تمرکز روی حوادثی که از نگاه تاریخ پنهان مانده با نقل شعرگونه آنها و کنکاش در اصولی که در تدوین تاریخ به حاشیه رانده شده است و شناسایی چالشهای واقعی یا واقعیت چالشها در تاریخ.
آدونیس همچنین با استفاده از حافظه تاریخی انسان عربی در این کتاب در عمق ذات وی نفوذ کرده تا ریشه فجایع موجود در گذشته و حال او را باز شناسد. کتاب او را «کمدی زمینی» دانستهاند.
أمل دنقل از نخستین شاعرانی است که به تمامی صورتک متنبی را پوشیده و قصیده «من مذکرات المتنبی فی مصر» را در پی شکست اعراب در سال ۱۹۶۷ از زبان متنبی میسراید:
اُبصر تلک الشفة المثقوبة
ووجهه المسود والرجولة المسلوبة
أبکی علی العروبة! این دهان دوخته شده را میبینم
و روی سیاه و مردانگی از دست رفتهاش را
میگریم بر عربیت!
همچنین به استقبال این قصیده متنبی رفته است:
عید بأیة حال عدت یا عید؟
بما مضی؟ أم لأرضی فیک تهوید
«نامت نواطیر مصر» عن عساکرها
وحاربت بدلا منها الأناشید!
نادیت: یا نیل هل تجری المیاه دما
لکی تفیض ، ویصحو الأهل إن نودوا
عید بأیة حال عدت یا عید؟ عید است، چسان بازگشتی ای عید؟
بر همان عهد که بودی یا به یهودی سازی تن دادی؟
نگاهبانان و نظامیان مصر همگی به خواب رفتهاند
و من به جای آنان شعر میسرایم
بانگ برآوردم: ای نیل آیا خون در تو جاریست؟
تا خروشان شود و آنان که این ندا را شنیدند از خواب برخیزند
عید است، چسان بازگشتی ای عید؟
عبد الوهاب البیاتی نیز تراژدی امروز عربها و شکستشان را در قصیدهای با نام "موت المتنبی" سروده است. در فضایی چند صدایی و جولان صداهای حاضر و غایب، صدای متنبی شاهدی بر این تراژدی است. در اولین مقطع از قول متنبی میسراید:
السیف کان ریشتی
ورایة الفجیعة
هممت أن أکسره
هممت أن أبیعه
أرانب هم الملوک، حجر السقوط
رؤیا عصرنا الشنیعة. شمشیر قلم مویم بود
و پرچم بلا
برآن شدم تا آن را بشکنم
خواستم آن را بفروشم
خرگوشانند این پادشاهان که سنگ سقوط به سویشان پرتاب شده
رؤیای زمانه ما چه ناخوشایندست
به هر حال، متنبی روح همیشه حاضر و بیدار در ادبیات عربی است که همواره دستمایه شعر شاعران عرب قرار گرفته تا بزرگی و خودباوری از دست رفته خویش را در آن بجویند و دمی مسیحایی در کالبد نیمهجان هویت متزلزل خویش بدمند تا شاید روزی این نَفَسها کارگر افتد و حال جهان عرب به از این گردد.
منابع:
کتابها:
- شرح دیوان المتنبی/عبدالرحمن البرقوقی/ مصر/ المطبعة الرحمانیة/ ۱۹۳۰.
- قناع المتنبی فی تلشعر العربی الحدیث/ عبدالله ابوهیف/عمان/ المؤسسة العربیة/ ۲۰۰۴.
- تاریخ الأدب العربی/ شوقی ضیف/ مصر/ دارالمعارف/ ج۵/ ۱۹۸۰.
- تاریخ ادبیات زبان عربی/ حنا الفاخوری/ ترجمه: عبدالمحمد آیتی/ تهران/ انتشارات توس/ ۱۳۶۱.
- مع المتنبی/ طه حسین/ مصر/ دارالمعارف/ چاپ ۱۳/ ۱۹۸۶.
- سعدی/ ضیاء موحد/ تهران/ انتشارات نیلوفر/ چاپ ۵/ ۱۳۹۲.
مقالات:
- التجربة المصریة بین المتنبی والجواهری/ د. ماجد الحیدر
http://majid-alhydar.blogspot.com
- أشکال حضور المتنبّی فی الشعر العربی المعاصر/ ثائرزینالذینwww.startimes.com
- محمود درویش و متنبی / عادل الأسطه www.diwanalarab.com
- قناع المتنبی فی کتاب الکتاب لـ «أدونیس»/ قصی عطیة www.alnoor.se