تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
ایران ـ دکتر بیژن عبدالکریمی: دکتر یوسف اباذری، برادر و همکار دانشگاهی بزرگوارم و استاد دردمند و برجستهی جامعهشناسی کشور، در هفتم اردیبهشت ماه امسال، در همایش «هشت دهه علوم اجتماعی در دانشگاه تهران» به ظاهر حملاتی را به فلسفه داشتند و اظهار کردند که چگونه فلسفه و تلاش به منظور کشف یا برساخت مقولات تازه، در کنار روانشناسی، جامعهشناسی تجربی را به حاشیه راندهاست. برخی از دوستان، بنده را ملزم کردند تا در مقام یک معلم فلسفه، در خصوص نوع مواجهه دکتر اباذری گرامی با فلسفه اظهار نظر کرده، با ایشان وارد دیالوگی در خصوص «جایگاه و اهمیت فلسفه» شوم. این یادداشت کوتاه حاصل پاسخ به این دعوت است.
یقین دارم ذکر این نکات که آبا و بنیانگذاران اصلی علم جامعهشناسی جملگی فیلسوف و فیلسوف اجتماعی بودهاند و سوسیولوژی (جامعهشناسی) بدون فلسفهی اجتماعی و فلسفهی علوماجتماعی تا سرحد سوسیومتری (جامعهسنجی، یعنی مشتی پرسشنامه، آمار و جدول) تنزل خواهد یافت و از سوی دیگر فلسفهی اجتماعی و فلسفهی علوماجتماعی بدون فلسفه، مشتی وراجیهای پادرهوا خواهد بود، برای دکتر اباذری همچون زیره به کرمان بردن است؛ اما در همان حال، توجه به آنها برای دانشجویان تازه در راه پا گذاشته جامعهشناسی و دیگر رشتههای علوم انسانی امری بسیار ضروری است.
آقای اباذری بهتر از همه ما میدانند که «خرد جامعهشناسی» بدون فلسفههای اجتماعی ویکو، هگل، هردر، آگوست کنت و دورکهیم شکل نمیگرفت و بدون فلسفهپردازیهای دیلتای، وبر، هوسرل، هایدگر، آدورنو، مارکوزه، هورکهایمر، بنیامین، هابرماس، و این روزها بدون آرا و اندیشههای فیلسوفان پستمدرن بسط نمییافت و نمییابد.
دکتر اباذری در سخنرانی خویش در همایش مذکور نکات قابلتوجه و قابل تأملی را بیان داشتند. یکی از مهمترین دلنگرانیهای ایشان این است که در روزگار ما جامعهشناسی و خرد جامعهشناختی، چه در سطح جهانی و چه در سطح بومی و محلی، به حاشیه رانده شده است؛ اما یقیناً سخن گفتن از «به حاشیه رانده شدن جامعهشناسی و خرد جامعهشناختی» و اساساً تعیین چیستی و مضمون روشن این سخن و قضاوت در خصوص آن نه امر جامعهشناختی، در معنا و مفهوم تجربی و پوزیتیویستی آن، بلکه امری فلسفی است.
نویسنده کتاب «خرد جامعهشناسی» دردمندانه و بدرستی بر این امر تأکید میورزند که نئولیبرالیسم با سیطره جهانی خویش در صدد است تا نشان دهد که «فرد و فردیت» واقعیت-های بنیادیناند و «جامعه» واقعیت ندارد یا از واقعیتی توهمی و اعتباری برخوردار است؛ و این، درست در نقطه مقابل خرد جامعهشناختی است که مبتنی بر اصالت داشتن واقعیتهایی به نام «جامعه و حیات اجتماعی» است.
بیتردید، استاد بزرگوار ما، بهتر از بسیاری از دانشآموختگان علوماجتماعی میدانند که پرداختن به مقولات اصالت فرد هستیشناختی یا اصالت جامعه هستیشناختی و نزاع میان اندیویدوآلیسم یا کلکتیویسم فلسفی، حقوقی و اخلاقی خود نزاعی متافیزیکی و فلسفی و نه امری در محدودههای جامعهشناسی تجربی و پوزیتیویستی است.
دکتر اباذری بدرستی اظهار میدارند که هدف جامعهشناسی نه فلسفهپردازی است و نه پرداختن به احوال شخصی و روانشناسی افراد؛ و نیز اینکه بعد از انقلاب وجه تجربی جامعهشناسی مغفول مانده است.
از نظر دکتر اباذری، در دهههای اخیر جامعهشناسی پیوسته به فرهنگ میپردازد و اقتصاد را فراموش کرده است و با تضعیف جامعهشناسی دو علم جانبی جامعهشناسی، یعنی «روانشناسی» و «فلسفه» قدرت گرفتهاند و امروز این دو علم سرنوشتی برای ما رقم زدهاند که معلوم نیست وضعیت ما به کجا خواهد رسید. ایشان معتقدند که در روزگار ما روانشناسی تقویت میشود تا جا برای جامعهشناسی تنگ شود. دلیل آن نیز روشن است. روانشناسی با فرد منفک شده سروکار دارد و میکوشد پاسخ همه مسائل و بحرانها را در خود فرد جستوجو کند بیآنکه با ساختارهای اجتماعی و نقد آنها کاری داشتهباشد. همچنین از نظر ایشان امروز جامعهشناسی نمیتواند به مشکلات پاسخ دهد؛ اما مشکل را نباید در خود جامعهشناسی جستوجو کرد و کاستی در خود علم جامعهشناسی نیست بلکه مسأله این است که جایی برای علم جامعهشناسی وجود ندارد. علم جامعهشناسی در دیار ما «بیجایگاه» شده است و این فلسفه است که جا را برای جامعهشناسی تنگ کرده است و این روزها بازار اهل فلسفه سکه است.
از نظر آقای اباذری، فلسفه با معقولات [ثانیه] سروکار دارد؛ اما جامعهشناسی باید جامعه و واقعیت خارجی را ببیند و غایتش درک واقعیتهای اجتماعی است. معقولات همچون عینک دیدگان ما هستند؛ اما این روزها جامعهشناسی به دلیل فلسفهزدگیاش همچون کسی میماند که تمام همّ و غم خود را مصروف بازی با عینکش کرده است و به دلیل غلبه وصف نظری و غیرتجربی، تلاش به منظور دیدن واقعیتهای اجتماعی را از یاد بردهاست.
اما از سوی دیگر، استاد برجستهی جامعهشناسی کشور معتقدند که واقعیتهای سهمگین و مسائل و بحرانهای لاینحل جامعه سبب شده است جامعه از جامعهشناسی استقبال کرده، به سوی جامعهشناسی بیاید و از جامعهشناسی پاسخ و راه حل بطلبد؛ اما دستان جامعهشناسی بسته است، چرا که جامعهشناسی «بیجایگاه» شده است.
دکتر اباذری در بخش دیگری از سخنانشان سیطره تفکر نئولیبرالیسم در سطح جهانی و نیز در کشور را یکی دیگر از مهمترین عوامل، در به حاشیه راندهشدن علم جامعهشناسی برشمردند.
بنده درخصوص حملات ایشان به علم روانشناسی، به این اعتبار که این علم امروز عاملی برای فریب و چه بسا تحمیق برخی جوامع شده، موافقم و من نیز معتقدم اگر چه نه همه، لیکن بخش بزرگی از روانشناسان در سراسر جهان با معطوف ساختن نگاه از امر اجتماعی به حوزه حیات فردی دست در دست قدرتهای بزرگ سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و درست در جبهه مقابل خودآگاهی و منافع اجتماعی، به ارتزاق وحتی استثمار منابع اقتصادی مشغولاند، بیآنکه این سخن به معنای نفی علم روانشناسی و دستاوردهای بزرگ آن از اساس باشد. لیکن فلسفه قصه دیگری دارد.
نگرانی بنده این است که حمله دکتر اباذری به فلسفه به توجیه دفاع از خرد جامعهشناسی، فلسفه و تفکر فلسفی را مورد تفقد انتقادات خویش قرار داده و بار دیگر تیغ به دست زنگی مست ناخردی، سطحیاندیشی و پوپولیسم داده شود.
میپذیرم که فلسفه با مقولات متافیزیکی سروکار دارد، اما مقولات متافیزیکی قوامبخش عالَمیت تاریخی در هر دورانی هستند و بدون اندیشیدن به این مقولات فهم یک عالَم تاریخی و یک افق فرهنگی امکانپذیر نیست.
دکتر اباذری بخوبی میدانند که واقعیت عریان وجود ندارد و همه واقعیتهاــ از جمله و بویژه خود واقعیتهای اجتماعی، یعنی همان اموری که علم جامعهشناسی در صدد فهم آنها استــ جز از چشمانداز مقولات، یعنی جز در افقی تاریخی و فرهنگی خود را آشکار نمیکنند. به زبان سادهتر، فهم بشر از واقعیتها از جمله فهم جامعهشناختی، امری پارادایمیک است و بدون مقولات متافیزیکی فهم و مقایسهی پارادایمها امکانپذیر نیست.
بیتردید دکتر اباذری ما را به نوعی جامعهشناسی صرفاً تجربی و پوزیتیویستی دعوت نمیکنند. چنین دریافتی از سخنان وی ستمی بزرگ بر ایشان است. به گمان بنده آنچه خشم دکتر اباذری و بسیاری از افراد دردمند جامعه ما را برمیانگیزد، نه خود فلسفه بما هو فلسفه، بلکه «عقلانیت انتزاعی» و توهمیای است که گاه خود را پشت مباحث به ظاهر نظری و فلسفی پنهان میکند.
یقین دارم که دکتر اباذری نیز همچون یاسپرس میپذیرند که تفاوت بزرگی میان «وراجیهای شبهفلسفی» (سخن گفتن درباره فلسفه و تاریخ فلسفه و فضلفروشیهای فلسفی) و «حقیقت فلسفه» (تفکر راستین در خصوص مهمترین و بنیادیترین مسائل جهان) وجود دارد. آنچه مورد انتقاد و هجوم استاد بزرگ جامعهشناسی کشور است «عقلانیت توهمی» و انتزاعیای است که به تبعیت از کل کشور، بر بخش وسیعی از جامعه شبهفلسفی کشور نیز حاکم شده است.
اما به یقین دکتر اباذری عزیز با بنده نیز موافق خواهند بود که سیطره عقلانیت انتزاعی و توهمی اختصاص به جامعه فلسفی کشور ندارد و این امر را حتی درخصوص بخش وسیعی از شبهجامعهشناسان و شبهاقتصاددانان کشور نیز میتوان دید. به زبان سادهتر در قیاس با بحثهای ذهنی، انتزاعی و بیربط و بازیهای زبانی بسیاری از اعضای جامعه شبهفلسفی کشور، میتوان شاهد فلسفههایی حقیقی و راستین نیز بودــ یا لااقل میتوان آن را به تصور درآوردــ که در ارتباطی نزدیک و تنگاتنگ با بنیادیترین واقعیتهای جهان و مبرمترین مسائل انسان دوران قرار دارد. در مقابل، میتوان شاهد نوعی جامعهشناسی از جمله جامعهشناسیای از سنخ جامعهشناسی تجربی و پوزیتیویستی بود که به نتایجی انتزاعی، بیربط و کاملاً بیارتباط با واقعیتهای اساسی حیات اجتماعی منتهی میشود.
آقای دکتر اباذری به سه جریان فلسفه ایران باستان، نئولیبرالیسم و جامعهشناسی محافظهکار به منزله پارهای از جریانات انحرافی و توهمی در جامعه ما اشاره میکنند که میکوشند جامعهشناسی اصیل را سرکوب کنند اما میتوان گفت آنچه در همه این جریانات مشترک است سیطره نوعی عقل انتزاعی، غیرتاریخی و توهمی است. همچنین آقای دکتر اباذری بر این امر تأکید میورزند که سیطره جریان نئولیبرالیسم در کشور عامل دیگری برای به انزوا رانده شدن جامعهشناسی در کشور است.
اما در اینجا خواهانم فقط یادآوری کنم نئولیبرالیسم در غرب حاصل نوعی «عقلانیت متافیزیکی» و نتیجه بسط تاریخی این عقلانیت است. لیکن در جوامع غیرغربی این عقلانیت و منطق دیده نمیشود و منطق دنکیشوتیسم، وضعیتی آنارشیستیک و جبر سیستمها و فشار خود واقعیتهای جهانی بیشتر از عقلانیت نئولیبرالی بر جوامع به اصطلاح «جهان سوم» حاکم است.
همه سخن در این است که فهم عقلانیت انتزاعی و توهمی و خروج از آن و روی آوردن به عقلانیتی انضمامی، واقعی و تاریخی جز به کمک خود فلسفه و تفکر حقیقی امکانپذیر نخواهد نبود.
آقای اباذری میفرمایند دستان جامعهشناسی بسته است اما مسأله این است: چه امری میتواند دستان جامعهشناسی را باز کند؟ خود جامعهشناسیای که دستانش بسته است؟ سیاست؟ پول نفت؟ اخلاق و توصیههای اخلاقی؟ بیتردید چیزی جز تفکر و کشف مقولات تازه نمیتواند به جامعهشناسی روحی تازه دمیده و افقی جدید برای آن پیدا کند، یعنی همان چیزی که از جانب جامعهشناسی خام به اصطلاح تجربی و پوزیتیویستی درک نشده، مورد استهزا قرار میگیرد.
دکتر اباذری معتقدند این روزها فلسفه، جامعهشناسی را به حاشیه رانده و جامعهشناسی بیجایگاه شده است و این روزها بازار اهل فلسفه سکه است اما بنده به عنوان عضو کوچکی از جامعه شبهفلسفی کشور باید بگویم هیچگاه، از جمله در روزگار ما بازار فلسفه راستین سکه نبوده است و نخواهد بود. قصه نوشیدن جام شوکران سقراط نه از یک حادثه بلکه از یک قاعده حکایت دارد.
در پایان توجه دکتر اباذری را به این حقیقت بزرگ جلب مینمایم که در روزگار ما در سراسر جهان نه فقط جامعهشناسی اصیل بلکه فلسفه حقیقی، هنر حقیقی و... هر آنچه بتواند برای بشر «خودآگاهی» به ارمغان آورد، بیپایگاه و بیجایگاه شده است.
در روزگار ما جهان بیمتافیزیک شده است، انسانها امنیت انتولوژیک خود را از دست دادهاند، حقیقت به منزله امری تولیدی به یک بازی زبانی تبدیل شده است، مرزهای میان خرد و نابخردی فرو ریختهاند، ارزشها و اخلاق بیبنیاد شدهاند، آزادی انسان به دلیل مرگ حقیقت و نبود معیارهایی متعالی از فرد برای انتخاب به کابوسی وحشتانگیز تبدیل شده است، هیچ افقی در فراسوی آدمی وجود نداشته و روزمرگی و بیمعنایی زندگی به مقولهای نه روانشناختی و اجتماعی بلکه جهانی و متافیزیکی تبدیل شده است، اتمیزه شدن انسان و بسط و غلبه اندیویدوآلیسم به نهاییترین حدهای خود رسیدهاست، همبستگیهای اجتماعی و احساس تعلق فرد به جامعه بسیار تضعیف شده است، مبانی سیاست مدرن یعنی ایمان به خرد و آزادی برای عقلانیسازی نهادها متزلزل شده است، هیچکس با میراث تاریخی پیوند ندارد، هیچگونه نیروهای نفی و رهاییبخش (همچون پرولتاریا یا روشنفکران) وجود ندارد و نیروهای نفی خود به نیروهای اثبات تبدیل شدهاند، هیچگونه اتوپیایی دیگر وجود ندارد، افزایش جبر سیستم به اوج رسیدهاست، ماهیت امر سیاسی به امر اقتصادی تبدیل شده و امر سیاسی اضمحلال یافته و آخرین امواج نیهیلیسم به شکل تسلیم شدن و تن دادن انسان به شرایط کنونی ظهور یافته است. در روزگار ما نه فقط خرد جامعهشناسی بلکه اساساً هرگونه «خودآگاهی» و اساساً ذات و حقیقت انسان به خطر افتاده است. فهم این واقعیتهای بنیادین که بدون آن جامعهشناسی تا سرحد وراجیهای روزمره، «خالهزنک» سقوط خواهد یافت، جز از طریق فلسفه و تفکر اصیل فلسفی امکانپذیر نخواهد بود. بیتردید، اگر برونشدی را از وضعیت کنونی جستوجو کنیم، جز از مسیر تفکر حکمی و فلسفی اصیل تحقق نخواهد یافت.