تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : یکشنبه 31 خرداد 1394 کد مطلب:6238
گروه: درس‌گفتارها

تازش بی امان ناصرخسرو به سخنوران چه بود؟

دوازدهمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی ناصرخسرو به «ناصرخسرو، بزرگ‌ترین شاعر اندیشه» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر میرجلال‌الدین کزازی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.

آناهید خزیر: ناصرخسرو در آثارش به بنیادی‌ترین مباحث خداشناسی، انسان‌شناسی و هستی‌شناسی می‌پردازد. اندیشه‌ورزی او در اشعارش هویداست و در آثار منثورش، مباحث مهم کلامی و فلسفی طرح و تبیین شده است و در میان متون فارسی پس از اسلام، آثار او مخصوصاً از نظر کاربرد واژه‌های فارسی در برابر اصطلاحات فارسی عربی، از نمونه‌های برجسته و کهن متون فلسفی است. آثار ناصرخسرو سرشار از واژه‌های کمیاب و کهن فارسی است که برخی از آن‌ها، تاکنون جز در آثار ناصرخسرو یافت نشده است.

چامه واژه‌ی پارسی قصیده است

دکتر کزازی سخنانش را این‌گونه آغاز کرد:‌ آنچه من در این گفتار کوتاه با شما در میان خواهم نهاد سخنی است در زمینه‌ی اندیشه‌ورزی ناصرخسرو. اگر ما از نگاهی بسیار فراخ به پهنه‌ی ادب پارسی بنگریم، از نخستین سروده‌ها تا امروز، دست کم سروده‌هایی را که در پیکره‌ی داستانی درپیوسته نیامده‌اند، می‌توانیم به دو گونه بخش کنیم. برای نمونه از «چامه» می‌توان نام بُرد. چامه واژه‌ی پارسی قصیده است. ریختی است از واژه‌ی «چکامه» که در ایران ساسانی «چکامک» گفته می‌شده است. نامی بوده است برای «سروده‌ی رامش» سروده‌ی رامش آن است که درپیوسته می‌آید تا به آواز همراه با ساز خوانده بشود. اما به انگیزه‌هایی که به درستی روشن نیست، در زبان پارسی چامه که ریخت فرجامین چکامک است نامی شده است برای کالبدی از سخنی پارسی که تازیان آن را قصیده می‌گویند.

قصیده هم پیداست که واژه‌ای است برآمده از «قصد»؛ ریخت مادینه‌ی «قصید» است. اگر بر این کالبد از سخن پارسی یا تازی این نام نهاده شده است از آن جاست که گمان بر این است که در این کالبد، سخنور آگاهانه و اندیشه‌ورانه می‌سراید. شگفتی من بازمی‌گشت به این نکته که چگونه واژه‌ای که در پیشینه‌ی فرهنگ و زبان‌های ایرانی سروده‌ی رامش بوده است نامی شده است برای این گونه از سخن پارسی؟ اگر ما این دیدگاه را بپذیریم پس سروده‌هایی که در پیکره و ساختار چامه درپیوسته می‌آیند از آن روی که آگاهانه سروده شده‌اند می‌باید سروده‌ی اندیشه باشند.

در سروده گزیری از اندیشه نیست

از آن نگاه فراخ اگر بنگریم، آنچنان که گفتیم، سروده‌های پارسی، دست کم چامه‌ها، را می‌توانیم به دو گونه بخش کنیم: یکی «سروده‌های اندیشه» و دیگری «سروده‌های انگیزه». یا «سخن انگیزشی» و «سخن اندیشه‌ای». آنچه این دو گونه سخن را از هم بازمی‌شناساند، ناگفته آشکار است. سخن انگیزشی سخنی است که آگاهانه و اندیشیده سروده نمی‌آید. روشن است که خواست من از آن چه می‌گویم این نیست که سخنور هنگامی که این گونه از سروده را می‌آفریند در گونه‌ای از بی هوشی به سر می‌بَرد.

خواست من این است که در سروده‌های انگیزشی کارکرد اندیشه به کمترین فرو می‌کاهد و یکسره از میان نمی‌رود. دست کم در سرایش، در هنری که در زبان رخ می‌دهد، یکسره نمی‌توان اندیشه را به کناری نهاد. زیرا سرود، سخن، سرواد، شعر از واژگان ساخته می‌شود. نخستین یکان معنی‌دار زبان «واژه» است. پیش از واژه ما با آواهای خام زبانی روبه‌روییم که هیچ پیامی و اندیشه و معنایی را باز نمی‌تابند. واژه است که خاستگاه معنی است. معنی همان اندیشه است. از این رو، در سروده گزیری از اندیشه نیست. اگر سروده‌ای از اندیشه بی بهره باشد سروده نیست.

آغاز گرفتن بیشینه‌ی غزل‌ها ناخواسته در نهاد غزلسرای

سروده‌ی اندیشه سروده‌ای است که سخنور با اندیشه و به آهنگ به سرودن آن می‌آغازد. برترین کالبد این گونه سروده، آن چنان که گفته آمد، چامه است. اما سروده‌های دیگر هم می‌تواند آگاهانه و اندیشه‌ورزانه پدید بیاید. اما آن ساختار و ریخت دیگر هم در آن‌ها پذیرفتنی است؛ این که سخنور به هنگام سرودن آن‌ها اندیشه‌ای آزاد داشته است. غزل از این گونه است. بیشینه‌ی غزل‌ها ناخواسته و ناآگاه در نهاد غزلسرای آغاز گرفته‌اند. انگیزه‌ای نیرومند در جهان برون بر سخنور کارساز افتاده است، سخنی را در او برانگیخته است. آن لخت (مصراع) آغازی شده است برای سرودن غزل. این که من می‌گویم اندیشه در این سروده‌ها کارکرد بنیادین ندارد بدین معنی است. خواست من این نیست که سخنور سخنی بر زبان براند که خود نمی‌خواهد و نمی‌داند.

ناصرخسرو بزرگ‌ترین و نامورترین سخنور اندیشه

ناصرخسرو می‌توانیم گفت بزرگ‌ترین و نامورترین سخنور اندیشه است. چرا؟ چون هر چامه‌ای که سروده است با آهنگ و اندیشه بوده است. از این دید نه تنها در روزگار خود، کمابیش در پهنه‌ی سخن پارسی استادی است بی همانند. اندک سخنورانی دیگر بوده‌اند که شعر اندیشه سروده‌اند اما والاترینشان، بلندپایه‌ترینشان ناصرخسرو است. او برترین نمونه‌ی سخنور اندیشه است.

دو گونه‌ی کمابیش ناساز و آشتی ‌، یعنی شعر اندیشه و شعر انگیزه، با سنایی به آشتی و پیوند می‌رسند. سنایی نخستین سخنوری است که این دو را با هم در کار می‌آورد و پیوند می‌زند. یعنی هم چونان بنیادگذار ادب نهان‌گرایانه، درویشی، عرفانی، سخنور اندیشه است. هم به شیوه‌ای این اندیشه‌ها را در سروده‌های خود به کار می‌گیرد که یادآور شعر انگیزه است. سروده‌های سنایی شورآفرین است. در سروده‌های عطار این پیوند ژرف‌تر و ساختاری‌تر می‌شود. در سروده‌های مولانا به فرازنای پیوند و همبستگی و درآمیختگی راه می‌برد.

ناصرخسرو شاعر اندیشه است

تا زمان سنایی هر کدام از این دو گونه‌ی سخن به راه خود می‌رفت. سنایی این دو را به هم پیوند داد. سخنوران روزگار سامانی هم سخنوران انگیزه بودند. شعر اندیشه، در گونه‌ی خام و نافرجام و ناکام خود، در آن روزگار پدید آمده بود. مانند چامه‌ای که ابوهیثم سرود و در آن دو شیوه‌ی اندیشیدن را بازنمود. یعنی فرزانگی فروغ یا جهان‌بینی خسروانی، با جهان‌بینی مشایی. یا آن متن‌های شعرگونه‌ی آموزشی، مانند کتابی که در آموزش واژگان تازی سروده شده است: «نصاب الصبیان» برای کودکان. اما چامه‌ی ناصرخسرو را به هیچ روی با آن سروده‌های آغازینه‌ی خام نمی‌توان سنجید. ناصرخسرو شاعر اندیشه است. اما به‌راستی شاعر است، شاعری بزرگ. سرودن شعر اندیشه بارها دشوارتر از شعر انگیزه است. زیرا شعر اندیشه از آن رو که شعر اندیشه است می‌باید درشت‌تر و دژم و دلگیر باشد اما سروده‌های ناصرخسرو چنین نیست. سخنور انگیزه تنها با درون و نهاد و دل خویش درپیوند است.

تازش بی امان ناصرخسرو به سخنوران

اما سخنور اندیشه در همان هنگام که از دل سخن می‌گوید سر را هم باید پاس بدارد. ترازمندی در میان این دو کاری بسیار دشوار است و در توان هر کس نیست. یا می‌شود چامه‌ی ابوهیثم یا می‌شود سروده‌های انگیزه که ناصرخسرو با آن‌ها بر سر ستیز بوده است و شاعران انگیزه را خام می‌داشته و بیهوده‌گوی می‌پنداشته است. ناصرخسرو در آغاز چامه‌ای به سخنوران انگیزه تاخته است؛ کسانی که در پی زیبایی‌اند و آماج و آرمانشان در سخن، زیبایی است. تازش بی امان ناصرخسرو به این سخنوران چنین آغاز می‌شود:

چند گویی که چو ایام بهار آید / گل بیاراید و بادام به بار آید

روی بستان را چون چهره‌ی دلبندان / از شکوفه رخ و از سبزه عذار آید

روی گلنار چو بزداید قطر شب / بلبل از گل به سلام گلنار آید

زار وارست کنون بلبل و تا یک چند / زاغ زار آید او زی گلزار آید

گل سوار آید بر مرکب و یاقوتین / لاله در پیشش چون غاشیه دار آید

باغ را از دی کافور نثار آمد / چون بهار آید لولوش نثار آید

این چنین بیهده ای نیز مگو با من / که مرا از سخن بیهده عار آید

شصت بار آمد نوروز مرا مهمان / جز همان نیست اگر ششصد بار آید

گر عزیز است جهان و خوش زی نادان / سوی من باری می ناخوش و خوار آید

سپس به اندیشه می‌پردازد، کیش و آیین خویش را درمی‌گسترد و سرانجام می‌گوید:

دین سرایی ست برآورده‌ی پیغمبر / تا همه خلق بدو در به قرار آید

علی و عترت اویست مر آن را در / خنک آن کس که در این ساخته دار آید («دار» در اینجا به معنای

«خانه» است)

خنک آن را که به علم و به عمل هر شب / به سرا اندر با فرش و ازار آید


ناصرخسرو از نامورترین سخنوران خراسانی است

اگر ناصرخسرو سخنور و ورجاوند و بی مانند اندیشه، در سرایندگی توانمند نبود، استادی بی‌چند و چون که زبان پارسی در دست طبع و اندیشه‌ی او به موم می‌مانست نبود، ناصرخسرو نمی‌شد. هنگامی که ناصرخسرو اندیشه‌ی خود را با ما در میان می‌نهد، ما را اندرز می‌گوید، آن سخن از آن پس اندرز و اندیشه نیست. در کارسازی و اثرگذاری به بیت‌های خاقانی و حافظ و دیگر سالاران سترگ سخن می‌ماند. ناصرخسرو از نامورترین سخنوران خراسانی است. آن چه او را از دیگر خراسانیانِ سخن جدا می‌دارد این است که اندیشه‌ی خود را، اندیشه‌ای که شاعرانه نیست، در این پیکره‌ی بشکوه و سخت ستوار مانند کوه، می‌ریزد.

هر چامه‌ی ناصرخسرو به راستی جستاری است اندیشه‌ورزانه که به جای آن که نوشته بشود، سروده شده است. جستار را آگاهانه و اندیشیده می‌نویسند. ناصرخسرو با سخن، با شعر، همان کرده است که پژوهندگان به هنگام نوشتن جستار یا کتاب می‌کنند.

به هر روی، بیهوده و برگزاف نیست اگر ناصرخسرو را برترین سخنور اندیشه بدانیم و بخوانیم. سخن او آن چنان ستوار و سخته است که شما را، بر کامه‌ی شما، برمی‌انگیزد که به اندیشه‌های او یا بگروید یا دستِ‌کم بگرایید. ناصرخسرو هرآینه، بی گمان، بی چند و چون، یکی از استادان بزرگ سخن پارسی است. هرچند بزرگ‌ترین سخنور اندیشه نیز هم اوست.

 

http://www.bookcity.org/detail/6238