تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
فرزاد نعمتی: عادل فردوسیپور را که میشناسید؟! محبوبترین گزارشگر فعلی فوتبال ایران. همانی که مجله ورلدساکر، او را «جان ماتسن ایران» نامیده است. (البته در این یک فقره، واقعاً لازم است ارج و قرب و مقام و منزلت جان ماتسن را نیز بدانید تا متوجه اهمیت توصیف ورلدساکریها از فردوسیپور شوید.) تهرانیزادهای اصالتاً کرمانی که در گذر دو دهه اخیر و بهواسطه پرمخاطبترین برنامه زنده صداوسیمای ایران: «نود» تبدیل به یکی از تاثیرگذارترین آدمهای ایرانی شده است. بیدلیل نبود که مجله نیوزویک در سال ۲۰۰۹، او را در فهرست پرقدرتترین افراد در ایران، در رده نوزدهم قرار داد. از او کارهایی برآمده که کمتر کسی توانسته است. از صراحت کلام در برابر قدرتمندان و نقدهای تند و تیز و بدون تعارف نمایندگان مجلس و مدیران ورزشی گرفته تا پاپیچ دلالیسم فوتبالی شدن و دعوت از افرادی که شاید حتی خودشان نیز گمانشان نمیرفت روزی پربینندهترین تریبون سیما در اختیارشان گذاشته شود تا علیه سیاستهای فوتبالی دولت وقت و در دفاع از پرونده خودشان سخن بگویند. برخی حتی آرزو کردهاند که صداوسیما در سایر حوزهها نیز برنامههایی مشابه «نود» داشته باشد. طرفداران و هوادارانش او را دوست دارند، زیرا معتقدند نامش برازنده منش و صفتش است. میگویند او بهراستی «عادل» است و حق را به حقدار میرساند. برخی نیز البته نهتنها موافقش نیستند، بلکه حتی بدبینانه به رشد او در سیما و روابطش با مدیران باشگاهها و پایگاههای قدرت میاندیشند و معتقدند او از قدرت رسانهای خود در جهت اهدافی ویژه استفاده میکند.
هر تحلیلی که داشته باشیم، البته تردیدی نیست که فردوسیپور محبوب است و مهمتر از آن، آنقدر باهوش هست که طی این همه سال، اسیر حواشی مرسوم در میان «آدممعروفها» نشود. همین چندی پیش خبری در یکی از سایتها میخواندم که عنوانش رونمایی از ماشین گرانقیمت عادل در ورزشگاه آزادی بود. مضمون خبر اما اصلاً اشارهای به مدل ماشین نمیکرد و در عوض به شکیبایی و خوشرویی آقای گزارشگر منحصر میشد که ساعتها ایستاده تا با آخرین نفراتی که خواستار عکس یادگاری با او بودهاند، همراهی کند. منظورم این نیست که رمانتیک شویم و مثلاً به استناد یک گزارش بخواهیم از فردوسیپور شمای شخصیتی مردمی را تصویر کنیم. نه، نظرم بیشتر معطوف به نحوه مواجهه با زندگی شخصی چنین آدمی است که حتی در این گیر و دار پوپولیسم که شکاف طبقاتی را به شکاف عاطفی بدل کرده است و مردمان را تشنه خون اغنیا و رسانهها را شیفته شکار انتقام کرده است، کمتر مورد نهیب نگاه بدبینانه مردم قرار گرفته است و لابد رسانهها هم این را دریافتهاند که کمتر قصد کردهاند او را صید کنند.
اینها را که تا الان خواندید، مقدمه چهبسا کمربطی به مسئله اصلی این متن که هدفش رونمایی از کتاب جدیدی که فردوسیپور به همراه بهزاد توکلی و علی شهروز ترجمه کرده است، بدانید. نکته اینکه فردوسیپور، در کنار گزارش فوتبال و تهیهکنندگی برنامه «نود»، دستی نیز در ترجمه و تدریس زبان انگلیسی دارد. سال ۱۳۸۸، او کتاب «فوتبال علیه دشمن» نوشته سایمون کوپر را ترجمه کرد. کتاب کوپر در ۲۲ فصل تنظیم شده بود و شرح گزارشهای کوپر از فوتبال و نسبت آن با سیاست و فرهنگ و اقتصاد در بیشتر نقاط جهان بود. کوپر، البته از چاپ کتاب در ایران رضایت نداشت (چون رضایتش جلب نشده بود) و عدم رعایت حق مؤلف را «سرقت ادبی» دانست. کتاب توسط نشر چشمه به بازار آمد و بسیار هم مورد استقبال قرار گرفت؛ بهنحوی که تا بهار ۱۳۸۹ به چاپ چهارم رسید و اینک چاپ پنجم آن در بازار است. ترجمه فردوسیپور روان و قابل قبول بود، ولی گاه اطلاعاتی که مترجم در پاورقیها ارائه کرده بود، کافی و وافی به مقصود به نظر نمیرسیدند. پس از موفقیت «فوتبال علیه دشمن»، فردوسیپور در سال ۱۳۹۱، «کتاب جامع فوتبال» را ترجمه کرد و توسط نشر بهشت راهی بازار کرد و امسال وقتی در نمایشگاه بینالمللی کتاب، خبر فروش «هنر شفاف اندیشیدن» مخابره شد، لااقل به خود من تلفنی، سفارش رسید که دو نسخه از کتاب را بخرم. این موهبت عظیمی است که تنها اندک نویسندگان و مترجمانی از آن بهرهمندند. در همین نمایشگاه کتاب امسال، نویسنده و مترجمی نامدار در غرفه یکی از نشرهای معروف حضور داشت تا با مخاطبین گفتگو کند. کسی اما انگار او را نمیشناخت. حتی دیدم که جوانی رمانجو، گمان برد او فروشنده است و از او نشانی فلان رمان را پرسید، اما جناب داستاننویس را به جا نیاورد. تیراژ چاپ اول کتاب «هنر شفاف اندیشیدن»، ۲۵۰۰ نسخه بود و قیمت کتاب نیز بهتناسب فی رایج در این بازار، اندک نبود: ۲۵۰۰۰ تومان. کتاب اما، در همین مدت کوتاه، به چاپ دوم رسیده است. بدبینان به این خواهند گفت: شانس فردوسیپور بودن. من اما ترجیح میدهم بنویسم: هنر عادل بودن.
«هنر شفاف اندیشیدن» نوشته رولف دوبلی است. دوبلی متولد ۱۹۶۶، نویسنده، رماننویس و کارآفرین سوئیسی، از موسسان getAbstract، بزرگترین فراهمآورنده خلاصه کتاب است و عمده شهرت خود را مدیون تألیف همین کتاب است که از پرفروشترین کتابهای آلمان بوده و به زبانهای بسیاری نیز ترجمه شده است. دوبلی، رماننویس است، اما خود نیز اذعان میکند که در این کتاب، پا در حیطه تخصصی روانشناسان اجتماعی و شناختی گذاشته است تا بتواند ناتوانی در شفافاندیشی یا خطاهای شناختی را که انحراف اصولی از منطق، افکار و رفتار بهینه، عقلانی و مستدل است بر شمارد و نشان دهد که ما در بسیاری از تصمیمگیریهای خود دچار الگوهای نادرست منتج از چنین خطاهایی هستیم. این خطاها، اشتباهات گاهبهگاه و اتفاقی نیستند، بلکه تکرار آنها در قرون مختلف نشان میدهد، پایدارتر از آن هستند که از آنها صرفنظر کنیم. بگذارید مثال بزنیم. دستبالا گرفتن اطلاعات خودمان خیلی متداولتر از دستکم گرفتنشان است. خطر از دست دادن یک چیزخیلی بیشتر ما را برانگیخته میکند تا امکان به دست آوردن چیزی مشابه. هرچه تعداد بیشتری از مردم عقیده خاصی را دنبال کنند، ما آن عقیده را بهتر و درستتر میپنداریم. به پیامدهای چشمگیر و پر زرقوبرق احتمالی بیش از اندازه نسبت میدهیم و چیزی را که ساکت یا نامرئی باشد در ذهن خود کوچک میشماریم. عوامل انتخاب را با نتایج آن اشتباه میگیریم. فراموش میکنیم که در انتخابهایمان بیش از دو گزینه داریم و بنابراین در برابر سایر فرصتها دچار کوری میشویم. شیفته افکار خود میشویم و فکر میکنیم هر چه ما خودمان ساختهایم بینظیر است. غالباً همعقیدهبودن دیگران با خودمان را بیش از حد تخمین میزنیم و به این باور داریم که احساسات و تفکرات دیگران نیز دقیقاً مشابه ماست. «آخرین فرصت» هر چیزی ما را وحشتزده میکند و باعث میشود حسرت نداشتن آن را بخوریم، حتی اگر واقعاً به آن فرصت علاقهای نداشته باشیم. تمایل داریم به همهچیز، همانطوری که هستند وفادار بمانیم، حتی اگر چنین کاری به ضرر ما باشد.
اگر بخواهیم همه خطاهای شناختی را که دوبلی در این کتاب بیان کرده است بنویسیم، باید ۹۹ مورد را ذکر کنیم. بله، کتاب ۹۹ فصل دو سه صفحهای دارد و موخرهای هشت صفحهای. دوبلی در هر فصل که عموماً تیترهای واضح، جذاب و اغواکنندهای نیز دارند، با ذکر مثالهای کوتاه، ساده و مهیج، خطاهای شناختی را بررسی میکند. اگرچه کیفیت همه فصول یکسان نیست و برخی بهمراتب مستدلتر مینمایند، اما رویهمرفته، برآیند کار مثبت است. به بیان دیگر، کتاب، کشش و جاذبه لازم را در مخاطب برای مطالعه آن ایجاد میکند و آنقدر شیرین نوشته شده و لابد ترجمه شده است که نتوان بهراحتی از خیر خواندن آن گذشت. حجم اندک فصلها نیز، کار مطالعه را راحتتر میکند. کافی است کتاب همواره همراهتان باشد تا در هر فرصت کوتاه چند دقیقهای، در فاصله تبلیغات بازرگانی میان سریالها، در مترو، در فاصلهای که منتظر رسیدن دوستتان به قرار هستید و ... فصلی از آن را بخوانید. بهگمانم، همین عامل شاید یکی از مهمترین دلایل پرفروشبودن کتاب باشد. برای خواننده روزگار ما که کتاب را نیز بهطرزی فستفودی دوست دارد و بیشتر میپسندد از طریق پیامهای مندرج در شبکههای اجتماعی، کتابها را سرسری و پاراگرافی و گاه جملهای بخواند و به نقل قولی از بزرگان اکتفا کند و به تعبیری دیگر ادای کتاب خواندن را در بیاورد، «هنر شفاف اندیشیدن» نمونه خوبی از تلفیق سبک فستفودی و محتوای غنی است.
در کتاب نشانی نیز از آن ارادهگراییهای فانتزی که کتابهای زرد روانشناسانه به مخاطب القاء میکنند و به او میباورانند که میتواند زمین و زمان را رام اراده خود کند، نیست. از قضا، شفافاندیشی به سبک دوبلی بیشتر درصدد نشانهگیری محدودیتهای ذهنی و عملی انسانهاست. بگذارید مثالی از کتاب بزنیم. فصل دوم کتاب با عنوان «چرا دانشگاه هاروارد باعث میشود باهوشتر به نظر برسید؟» به بررسی «توهم بدن شناگر» میپردازد و داستان نسیم طالب مقالهنویس و تاجر را بیان میکند که برای کاهش اضافه وزن خود، به انجام چندین ورزش فکر میکرد و پس از بررسی بدن استخوانی دوندهها و هیکل پهن بدنسازها، به ذهنش رسید که برود شنا تا مثل شناگرها خوشترکیب شود. نسیم کمی بعد متوجه شد که تسلیم توهم بدن شناگر شده و به بیانی دیگر، عوامل انتخاب را با نتایج آن اشتباه گرفته است: «شناگران حرفهای به این خاطر که با شدت تمرین میکنند بدنهایشان زیبا نمیشود، بلکه به خاطر اندام مناسبشان است که شناگران خوبی میشوند. فرم کلی بدن آنها یکی از عوامل انتخابشان است، نه نتیجه فعالیتهای ورزشیشان.» (ص ۲۷) همین امر در مورد مدلهای تبلیغاتی نیز صدق میکند. دوبلی از همین منظر به مخالفت با افرادی میپردازد که شاد و راضی هستند و برای راضیبودن خود دلایلی نظیر «دیدن نیمه پر لیوان» میتراشند و بعد هم کتابهای خودآموز مینویسند تا به دیگران روشهای شادی را بیاموزند. دوبلی از نتایج پژوهش دن گیلبرت نقل میکند که شادمانی بهشدت به ویژگیهای شخصیتی که در طول زندگی انسان ثابت میمانند مربوط است و شاید اگر افراد غمگین نیز کتابهای خودآموز مینوشتند، این حقیقت که تلاش برای شادی بیشتر، درست مثل تلاش برای بلندقدترشدن بیهوده است، مخفی نمیماند. دوبلی فصل را با این جملات را به پایان میبرد: «هر وقت ترغیب میشوی در راه برخی چیزها کوشش کنی، حواست را جمع کن ... ممکن است در دام توهم بدن شناگر بیفتی. قبل از اینکه تصمیم بگیری کار را شروع کنی، به آینه نگاه کن و درباره آن چیزی که میبینی با خودت صادق باش.» (ص۲۸)
«هنر شفاف اندیشیدن» کتاب زرد نیست. حجم اندک فصلها و یا استخوانبندی آن، نباید ما را بفریبد و گمان کنیم با کتابهایی نظیر «هفت گام برای یک زندگی بیخطا» و «۹۹ راه موفقیت» و ... مواجهیم. نویسنده در هر فصل کوشیده است با کمترین لغات و مثال، اصل خطا را روشن کند و با ارجاعات علمی متناسب و در عین حال نه چندان زیاد، و بر پایه استدلالی همهفهم، دلیل خطابودن آن الگو را بیان کند. بنابراین، کتاب در اساس خود، دستورالعمل ارائه نمیدهد، بلکه بیشتر درصدد توجهدادن مخاطبین به این نکته است که بیخردیهای انسانها ریشه در چه دارند و چگونه میتوان با پرهیز از آنها، زندگی بهتری داشت. کتاب مدعی ارائه عوامل موفقیت نیست، بلکه از مسیری معکوس عمل میکند: شناخت نبایدها بسیار قدرتمندتر از شناخت بایدها است. این همان کاری است که یونانیها، رومیها و متفکران قرون وسطی با عنوان via negative به معنی مسیر منفی و مسیر چشمپوشی به آن اعتقاد داشتند و اندیشمندان موحد اولین بار، برای بحث درباره خدا از آن سود میجستند: ما نمیتوانیم بگوییم خدا چیست؛ تنها میتوانیم بگوییم خدا چه چیزی نیست. به تعبیر دوبلی: «کاربرد امروزی آن اینچنین میشود: ما نمیتوانیم بگوییم چهچیزی موفقمان میکند. تنها میتوانیم چیزهایی را مشخص کنیم که مانع موفقیت ما میشوند یا نابودش میکنند. نیمه منفی ماجرا، یعنی خطاهای فکری را حذف کن و نیمه مثبت خود عهدهدار کار میشود. این تنها چیزی است که لازم است بدانیم.» (ص۳۲۶ ـ ۳۲۵)
این متن را با عادل فردوسیپور آغاز کردیم و اجازه بدهید با او سخن را به پایان برسانیم. اگر از من بپرسید چرا فردوسیپور در کار خود موفق شد، به شما پیشنهاد میکنم همین کتابی را که خودش ترجمه کرده است، بخوانید. با خواندن برخی از فصلها، متوجه میشوید او از بسیاری از خطاهای شناختی اجتناب کرده است. دو تا از مهمترین آنها به گمانم از این قرار هستند: عادل، تمایل به گزافهگویی ندارد و حسود نیز نیست و بنابراین مصداق تیتر فصلهای ۵۷ و ۸۶ کتاب: «اگر چیزی برای گفتن نداری، چیزی نگو» و «قلعه خودت را بساز» است. فردوسیپور خودش را با دیگران مقایسه نمیکند. دایره تواناییهایش را پیدا کرده و آن را پر کرده است. سخنان دوبلی را بخوانید: «موقعیتی را برای خودت خلق کن که در آن بهترینی. مهم نیست حوزه مهارتت چهقدر کوچک باشد، مهم این است که پادشاه قلعه هستی.» نظر شما چیست؟ عادل پادشاه قلعه نشده است، چون از هنر شفافاندیشی برخوردار بوده است؟
هنر شفافاندیشی ـ نوشته رولف دوبلی ـ ترجمه عادل فردوسیپور، بهزاد توکلی و علی شهروز ـ نشر چشمه ـ چاپ اول: ۱۳۹۴ ـ ۳۳۲ صفحه ـ ۲۵۰۰۰ تومان