تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
روزبه رحیمی: کمتر کسی هست که علاقهمند به موسیقی، خصوصاً موسیقی کلاسیک، باشد اما لئونارد برنستاین را نشناسد. مصطفی کمال پورتراب در سال ۱۳۷۳، کتاب «تجزیه و تحلیل موسیقی برای جوانان» را از او ترجمه و نشر چشمه منتشر کرد که بسیار مورد توجه قرار گرفت و تاکنون به چاپ هفتم رسیده است. در سال ۱۳۷۶، نشر ماهور کتاب «دنیای زیبای موسیقی» را از برنستاین، با ترجمهی کاملیا مسیح منتشر کرد. بابک بوبان نیز در سال ۱۳۹۲، کتاب «کنسرت برای کودکان و نوجوانان» را ترجمه کرد. بوبان همچنین با ترجمه و دوبلهی تعدادی از درسگفتارها و کنسرتهای آموزشی برنستاین، نقش بهسزایی در شناخته شدن او در ایران داشته است.
کتاب «شام با لنی» مصاحبهی صمیمی و جذاب جاناتان کات با برنستاین است و ما را با جنبههای مختلف شخصیت او آشنا میکند. این کتاب را بهزاد هوشمند ترجمه و نشر مرکز منتشر کرده است. گفتوگوی ما با مترجم این کتاب را میخوانید:
آثار بسیاری از برنستاین در ایران منتشر شده است و چهرهی شناخته شدهایست. با این وجود برای آشنایی بیشتر خوانندههای ما با این کتاب، در مورد او و زندگیاش بیشتر صحبت کنیم.
سخن گفتن از برنستاین، بیش از هر چیز بهخاطرِ گستردگیِ زمینههای فعالیتِ او، چندان آسان نیست. او بیهیچ تردید یکی از بزرگترین رهبرانِ ارکسترِ قرنِ بیستم بود. همینطور اولین رهبرِ ارکسترِ برجستهی آمریکایی که در آمریکا آموزش دید. برنستاین سابقهی رهبریِ تقریباً تمامیِ ارکسترهای بزرگِ جهان را داشت. او همچنین یکی از چهرههای اصلیِ آموزشِ موسیقی، چه به نسلِ بعدیِ رهبرانِ ارکستر و چه به عموم مردم بود. چهرههای شاخصی مثلِ کلودیو آبادو، سیجی اوزاوا، مایکل تیلسون توماس و پاوو یاروی در میانِ شاگردانِ برنستاین بودند. در مقامِ آهنگساز، آثارِ برنستاین همواره محلِ بحث بودهاند؛ آثارِ او، که در زمانهی سلطهی موسیقیهای مدرن و آوانگارد نوشته شدهاند، از سویی متهم به کهنه بودن میشدند، و از سوی دیگر متهم به سادگی و مردمپسند بودن. موسیقیهای او به هر حال طیفِ وسیعی را شامل میشوند: سه سمفونی، اپرا، باله، آثارِ مجلسی و موسیقیِ فیلم و تئاتر. به نظرِ من در میانِ این آثار، سرناد برای ویلن و ارکسترِ او، که بر اساسِ ضیافتِ افلاطون نوشته شده، میدرخشد. به جز اینها، او به عنوانِ پیانیست، نظریهپردازِ موسیقی و فعالِ صلح و حقوقِ بشر هم شناخته میشود. در واقع یکی از انتقادهای همیشگی به برنستاین، همین گستردگیِ طیفِ فعالیتها بود. او حتی یکبار در آزمونِ انتخابِ بازیگر در هالیوود هم شرکت کرد. منتقدین فکر میکردند که او با تمرکز بر محدودهای کوچکتر، موفقتر خواهد بود. به هر حال ذهنِ کنجکاو و جویندهی برنستاین همه چیز را با هم میخواست.
نکتهی دیگری در سؤالتان بود که دوست دارم به آن برگردم. همانطور که گفتید، آثارِ بسیاری از برنستاین در ایران منتشر شده. دلیلِ این توجه همواره برای من جالب بوده است. برنستاین چهرهای بود که از سویی رابطهای بسیار نزدیک با مردمِ عادی داشت. در سخنرانیای در اواخرِ عمر، برنستاین گفته بود: «من دو چیز را دوست دارم، موسیقی را و مردم را؛ و نمیدانم کدام را بیشتر. من موسیقی خلق میکنم چون مردم را دوست دارم، و دوست دارم با آنها کار کنم و دوست دارم برایشان بنوازم و با آنها در این عمیقترین شکلِ ممکن ارتباط برقرار کنم: به وسیلهی موسیقی». یا زمانی که از او خواسته شده بود تا در مقالهای چیزهایی را که به آنها اعتقاد دارد بیان کند، مقاله را با این جمله آغاز کرد: «من مردم را باور دارم». جالبتر اینکه این رابطه دو طرفه هم بود. برای مثال، همانطور که در «شام با لنی» هم گفته شده، در زمانِ برگزاریِ مراسمِ خاکسپاریِ برنستاین، کارگرانِ ساختمانی در منهتن فریاد میزدند «خداحافظ لنی!». از سوی دیگر، برنستاین رابطهی نزدیکی با روشنفکران، سیاستمداران و هنرمندان(و به خصوص هنرمندانِ رشتههای دیگر هنری) داشت. او همچنین شاخههای دیگرِ داناییِ بشری را به دقت میشناخت که این موضوع در «شام با لنی» هم تا حدی پیداست. درکِ عمیقِ او از روانکاوی و به ویژه نظریاتِ فروید و یونگ، از فلسفه، از زبانشناسی، از ادبیات و خیلی چیزهای دیگر بسیار جالبِ توجه است. این سه موضوع ـ رابطه با مردم، با روشنفکران و هنرمندان و درکِ عمیق از مسائلِ غیرِ موسیقایی ـ بهنظرِ من دلیلِ این توجه به برنستاین هستند. به نظرم میآید ما در هر سهی این موضوعات دچارِ مشکل هستیم، و طبیعتاً به سمتِ کسانی کشیده میشویم که بتوانیم با کمکِ آنها این مشکل را حل کنیم. من فکر میکنم یکی از دلایلِ توجهِ فراوان به آثارِ جان کیج در ایران هم همین است.
برنستاین به راحتی تن به مصاحبه نمیداد. در ابتدای گفتوگو هم میخوانیم که به جاناتان کات میگوید: «من هیچ ارکستر محبوب، هیچ آهنگساز محبوب، هیچ سمفونی محبوب، هیچ غذای محبوب و هیچ نوع رابطهی عاشقانهی محبوبی ندارم. پس، از آن سؤالهای محبوب روزنامهنگارها نپرس.» (ص ۱۹) این کتاب چگونه شکل گرفت و ساختار این گفتوگو به چه صورت است؟
این گفتوگو به پیشنهادِ جاناتان کات و به مناسبتِ هفتادمین سالگردِ تولدِ برنستاین برای مجلهی رولینگ استون انجام شده است. گفتوگو با روایتی از حضورِ جاناتان کات در خانهی ییلاقیِ برنستاین آغاز میشود و بعد به شکلِ پرسش و پاسخ ادامه پیدا میکند. این گفتوگوی دوازده ساعته بسیار آزاد است و از موضوعاتِ موسیقایی تا روانکاوی و سیاست و نکاتِ زندگینامهای را در برمیگیرد. علاوه بر اینها، جاناتان کات در یک مقدمهی مفصل، زندگینامهی نسبتاً کاملی از برنستاین ارائه داده و در مؤخره نیز حوادثِ بعد از مصاحبه تا زمانِ مرگِ برنستاین را شرح داده است.
گفتوگو در سالِ ۱۹۸۹ صورت گرفته است و همان زمان خلاصهای از آن در مجلهی رولینگ استون چاپ شده؛ نسخهی کاملِ مصاحبه اما در سالِ ۲۰۱۳ از سوی انتشاراتِ آکسفورد در «شام با لنی» منتشر شده است.
کتابهای گفتوگو، علاوه بر اینکه ما را با دیدگاهها و نظریات افراد آشنا میکنند، برخی جنبههای شخصیتی آنها را نیز آشکار میسازند. با خواندن کتاب شام با لنی، با چه جنبههایی از شخصیت برنستاین مواجه میشویم؟
فکر میکنم طنزِ فوقالعاده، تیزهوشیِ شگفتانگیز و صمیمیتِ صادقانهی برنستاین جذابترینِ این جنبهها هستند. این کتاب نگاهی بسیار نزدیک است به چهرهی یک نابغه. ضمنِ اینکه شور و علاقهی او وقتی از موسیقی، از ادبیات و از همهی چیزهای موردِ علاقهاش میگوید، بسیار جالبِ توجه است. مثلاً وقتی در پایان کتاب، بعد از دوازده ساعت گفتوگو، نمیتواند در برابرِ گوش کردنِ اجرای نسخهی ارکسترالِ کوارتتِ زهیِ شمارهی چهاردهِ بتهوون به همراهِ جاناتان کات، مقاومت کند.
یکی از بخشهای بسیار جذاب این کتاب به شرح ماجرای اجرای تاریخی ۱۴ نوامبر ۱۹۴۳ برنستاین اختصاص دارد که به جای برونو والتر ارکستر فیلارمونیک نیویورک را رهبری میکند. لطفاً این ماجرا را برای خوانندگان ما بازگو کنید.
در سالِ ۱۹۴۳، مدتِ کوتاهی بعد از برگزیده شدن بهعنوانِ دستیارِ آرتور رودزینسکی، برونو والتر، یکی بزرگترین رهبرانِ ارکسترِ قرنِ بیستم، پیش از اجرا با ارکسترِ فیلارمونیکِ نیویورک بیمار شد، و برنستاینِ بیستوپنج ساله ارکستر را رهبری کرد. در آن کنسرت، برنستاین، بدونِ تمرین، دُنکیشوتِ ریشارد اشتراوس، اوورتورِ مانفردِ روبرت شومان، پرلودِ استادانِ آوازخوانِ ریشارد واگنر و اثری جدید از میکلوش روژا را اجرا کرد. بعد از این کنسرت، برنستاین یکشبه مشهور شد. نسخهی ضبط شدهی اجرای ۱۴ نوامبر ۱۹۴۳ منتشر شده و قابلِ دسترس است.
برنستاین اولین رهبر ارکستری بود که دربارهی موسیقی کلاسیک برنامههای آموزشی در تلویزیون اجرا کرد. این برنامهها چه مدت ادامه یافت و چه موضوعاتی را شامل میشد؟
اولین برنامههای برنستاین در تلویزیون، حضورِ او در برنامههایی باعنوانِ امنیباس بود. برنستاین در این برنامهها به شکلی بسیار جذاب دربارهی موضوعاتِ مختلف صحبت میکرد. خوشبختانه این برنامهها با ترجمه و صدای بابکِ بوبان از سوی مؤسسهی ماهور در حالِ انتشار هستند. همچنین برنستاین از سالِ ۱۹۵۴ تا ۱۹۷۲، پنجاه و سه برنامهی کنسرت برای کودکان و نوجوانان اجرا کرد که در تلویزیون پخشِ زنده میشدند. برنامههای کنسرت برای کودکان و نوجوانان از سالِ ۱۹۲۴ تا امروز اجرا میشوند، اما پخشِ تلویزیونیِ آنها از اولین اجرای برنستاین باعنوانِ «موسیقی چه معنایی میدهد؟» آغاز شد. این مجموعه نیز با ترجمه و صدای بابکِ بوبان در حالِ انتشار است. به جز اینها، برنستاین در ویژه برنامههای تلویزیونی هم شرکت میکرد. او بهعنوانِ کسی که ذاتاً یک معلم بود، تلویزیون را محیطِ مناسبی برای آموزشهای عمومی میدید. در فیلمِ «معلمها و آموزش» که به کارگردانیِ هامفری برتون و با حضورِ برنستاین، لوکاس فاس، آرون کوپلند، سیجی اوزاوا و کریستین زیمرمان ساخته شده است، برنستاین از علاقهاش به معلمهایش و همینطور به آموختن میگوید. در آن فیلم، او با بررسیِ نحوهی استفاده از لغتِ «آموختن» در زبانهای مختلف، توضیح میدهد که یاد دادن و یاد گرفتن نه متضاد، که همراهاند. «پس، وقتی یاد میدهم یاد میگیریم، و وقتی یاد میگیرم یاد میدهم». اینها جملاتِ خودِ برنستاین هستند.
یکی از خصوصیاتی که برای برنستاین برشمردهاند انتقال احساس فراوان در ضربههای ریتمیک است که با ژستهای مختلف رهبریاش تکمیل میشود. همانطوری هم که خود در کتاب اشاره کرده است، ژستهای او حین اجرا بارها مورد انتقاد قرار میگرفت و به نمایشی و احساساتی بودن متهم میشد. در این مورد بیشتر میگویید؟
رهبرانِ ارکسترِ مختلف عادتهای اجراییِ متفاوتی دارند. مثلاً حرکاتِ سرد و ماشینیِ پییر بولز در مقابلِ اجراهای پرشورِ گئورگ شولتی یا چشمانِ همیشه بسته و ژستهای مقتدرانهی هربرت فون کارایان. برنستاین همواره تلاش میکرد یک حسِ مشترک با تمامِ اعضای ارکستر به وجود آورد؛ چیزی که به نظرش نزدیکترین چیز به خودِ عشق است. یکی از رهبرانِ ارکسترِ بزرگِ معاصرِ جهان، جان الیوت گاردینر، یک بار در مصاحبهای دربارهی برنستاین گفته بود که او سعی نمیکرد نشان دهد در موسیقی غرق شده یا از آن لذت میبرد، بلکه این حسِ یکی شدن با موسیقی و واکنش به هر ضربِ موسیقایی، چیزی بود که اون نمیتوانست در برابرش بایستد. همان چیزی که خودِ برنستاین میگوید: «زندگی بدونِ موسیقی غیرِ قابلِ تصور است. موسیقی بدونِ زندگی فقط مشقِ دانشگاهی است. به همین دلیل، در مواجهه با موسیقی، آن را در آغوش میگیرم». فیلمِ ضبط شدهی هر یک از اجراهای بینظیرِ او از آثارِ مالر را نگاه کنید و ببینید آیا میتوان برنستاینِ دیگری را مجسم کرد که حسِ درونیِ آثارِ مالر را اینطور آشکار میکند؟
برنستاین در ژانرهای مختلف آهنگسازی کرده است و در آثار او ردپایی از عناصر جاز، موسیقی یهودی، موسیقی تئاتر و... دیده میشود. در کتاب به این روحیهی برنستاین در آهنگسازی اشاره شده است؟
دو نکتهی مهم در خصوصِ آثارِ برنستاین وجود دارد که در کتاب هم، هرچند نهچندان مفصل، به آنها اشاره شده است. اول اینکه موسیقیِ برنستاین همواره مجموعهای بود از عناصرِ انواعِ متعددِ موسیقی. موسیقیِ جاز به روشنی در آثارِ برنستاین حضور دارد. تأثیرپذیریِ او از مالر، بهویژه در زمینهی ارکستراسیون مشهود است. آهنگسازانِ آمریکایی، کسانی مثلِ چارلز آیوز، آرون کوپلند و جورج گرشوین، در آثارِ او حضور دارند. اینها تنها نمونههایی از این مشخصهی موسیقیِ برنستاین هستند. شاید نقلِ قولِ جاناتان کات از پیکاسو در زمانِ بحث دربارهی موسیقیِ سیبلیوس بیشتر به کارِ تفسیرِ موسیقیِ خودِ برنستاین میآید. «هنرمندانِ خوب کپی میکنند و هنرمندانِ بزرگ میدزدند». نکتهی دیگر اصرارِ برنستاین بر این موضوع بود که تنالیته نه یک مقولهی فرهنگی، که یک مقولهی طبیعی و بر اساسِ قوانینِ سریهای هارمونیک است. او البته دشمنیای با موسیقیهای آتنال نداشت، اما در دورهی اوجِ رواجِ ایدهی پایانِ تنالیته بر عدمِ امکانِ گذشت از آن اصرار میورزید. کسانی مثلِ او و استیو رایش در آن دوران معتقد بودند که جریانِ غالبِ موسیقی به تنالیته برخواهد گشت، و پیشبینیِ آنها دقیقاً درست از کار درآمد. در نتیجهی اینها، موسیقیِ خود برنستاین، با وجودِ تلاشهایی کوتاه در مسیرهایی دیگر، تقریباً همیشه تنال ماند؛ و همانطور که در کتاب هم اشاره میشود، به همین دلیل همواره موردِ انتقاد بود. اما به نظرم چه موسیقیِ برنستاین را دوست داشته باشیم یا نه، نمیتوانیم این نکته را فراموش کنیم که تا همین امروز آثارِ او را بزرگترین رهبرانِ ارکستر و ارکسترهای جهان اجرا میکنند و این موسیقیها، موسیقیهای فراموش شدهای نیستند.
یکی دیگر از قسمتهای خواندنی کتاب آنجاییست که کات نظر برنستاین را در مورد موسیقی الکترونیک و استفاده از سینتیسایزرها میپرسد. دیدگاه برنستاین در این مورد را بیان میکنید؟
برنستاین تجربهی خوبی از کار با سینتیسایزرها نداشت. شرحِ این تجربه در «شام با لنی» آمده است. نمیدانم چقدر توانستهام طنزِ فوقالعادهی برنستاین در تعریف کردنِ این داستان را به فارسی منتقل کنم، اما اطمینان میدهم که در انگلیسی نحوهی بیانِ این ماجرا بسیار جذاب و طنزآمیز است. البته توجه به دو نکته اهمیت دارد. اول اینکه از زمانِ برنستاین تا امروز، تکنولوژی پیشرفتِ زیادی کرده است. نمیتوانیم بدانیم امروز نظرِ او چه میتوانست باشد. دوم اینکه برنستاین در «شام با لنی» نظرش را دربارهی سینتیسایزرها میگوید، نه موسیقیِ الکترونیک؛ که خودش بحثِ بسیار گستردهای است.
از سال ۱۹۵۰ تا ۱۹۵۴، نام برنستاین در فهرست سیاه دولت آمریکا بود و تقاضای تمدید گذرنامهی او به دلیل احتمال گرایشهای کمونیستی در ۱۹۵۳ رد شد و آنطور که جاناتان کات میگوید مصرانه از جدایی موسیقی و علایق روشنفکری، سیاسی، عاشقانه و روحانیاش سرباز میزد. در ارتباط با این وجوه شخصیت برنستاین بفرمایید.
برنستاین پیش از هر چیز یک «شهروندِ جهان» بود. او به شکلی پیگیر، در تمامِ طولِ زندگیاش برای صلح، عدالت و آزادی مبارزه کرد. کنسرتهای او در ژاپن باعنوانِ «سفر برای صلح» به مناسبت چهلمین سالگردِ بمبارانِ اتمیِ هیروشیما و ناکازاکی، کنسرت مشهورش پس از سقوطِ دیوارِ برلین، سفرِ او به شوروی در دههی پنجاه و در میانهی جنگِ سرد، شرکت در مبارزاتِ ضدِ جنگِ ویتنام، تلاش برای خلعِ سلاحِ اتمیِ کشورهای جهان، برگزاری کنسرتهای متعدد به نفعِ سازمانِ عفوِ بینالملل و جمعآوری کمکهای مالی برای تحقیقات دربارهی بیماریِ ایدز تنها بخشی از تلاشهای انساندوستانه و صلحطلبانهی برنستاین هستند. این نوعِ نگاه طبیعتاً با سیاستهای جنگطلبانهی آمریکا، بهخصوص در دهههای پنجاه و شصت میلادی دچار تعارض میشود. این سالها، دقیقاً زمانِ دخالتِ آمریکا در امورِ داخلیِ کشورها و همراهی با سرنگونیِ دولتهای دموکراتیک (مثلاً کودتای بیست و هشتِ مرداد در ایران)، زمانِ آغازِ جنگِ ویتنام، زمانِ اوجگیریِ جنبشِ برابریخواهانهی سیاهانِ آمریکا به رهبریِ دکتر لوترکینگ (که برنستاین یکی از حامیانِ آن بود) و زمانِ اوجگیریِ جنگِ سرد است. این دوران، دورانِ رواجِ ـ به قولِ خود برنستاین در مقالهی «مالر: زمانِ او فرارسیده است» ـ طاعونِ مککارتیسم در آمریکاست. در این «موردِ خشمِ دولت آمریکا قرار گرفتن»، او تنها هم نیست. چهرههای فراوانی زیرِ فشارِ دولت بودند. آرون کوپلند، دیمیتری میتروپولوس، اتو کلمپرر، لوییس بونوئل، چارلی چاپلین، آرتور میلر، برتولت برشت، لنگستون هیوز و خیلیهای دیگر در این لیست هستند. اگر بخواهم به سؤالتان برگردم، باید به این نکته اشاره کنم که برنستاین، همانطور که کات هم توضیح میدهد، هرگز سابقهی عضویت در احزابِ کمونیستی را نداشت.
یکی از کارهای بزرگی که برنستاین انجام داد، پل زدن میان دو جهان موسیقی جدی و مردمپسند است و حتا در کتاب میخوانیم که بسیار مایکل جکسون را دوست میداشت. برنستاین چگونه این کار را انجام داد؟
به نظرِ من دو مشخصهی اصلیِ برنستاین که برقراریِ اینگونه ارتباطها را میسر میکند، ذهنِ بسیار تحلیلی (به گفتهی خودش در نتیجهی تحصیل در دانشگاه هاروارد) و کنجکاویِ بیپایان برای کشفِ چیزهای جدید است. او درکِ بسیار عمیقی از موسیقیِ مردمپسند داشت. یکی از بهترین نمونههای این پیوندها، یکی از برنامههای کنسرت برای کودکان و نوجوانان است که دربارهی مدها است. همینطور مثالهای او از موسیقیها مردمپسند در برنامهاش دربارهی فرمِ سونات. نگاهِ برنستاین به موسیقیهای مردم پسند، و همینطور موسیقیِ ملیتهای دیگر، همواره نگاهی توأم با احترامِ فراوان بود. اما این پل زدن میانِ موسیقیِ به قولِ شما «جدی» ـ یا به تعبیرِ برنستاین موسیقیِ «دقیق» ـ و موسیقیِ مردمپسند، تنها نمونه از این نوع تلاشهای او نیست. برای مثال، او در درسگفتارهای ۱۹۷۳ در دانشگاهِ هاروارد، بهشکلی بسیار عمیق موسیقی را با کمکِ زبانشناسی و به خصوص بر اساسِ نظریاتِ نوام چامسکی تحلیل میکند. این درسگفتارها به همتِ موسسهی رها فیلم در حالِ انتشار هستند. امیدوارم این مجموعه هر چه زودتر کامل شود. بهنظرم این گفتارها یکی از نقاطِ اوجِ بررسیِ نظری موسیقی هستند.
بخشی دیگر از فعالیتهای برنستاین ساختن موسیقی فیلم است. لطفاً اشارهای هم به فعالیتهای او در این زمینه بکنید.
برنستاین معتقد بود که همهی آثارِ موسیقاییاش هستهای نمایشی دارند. با توجه به این، شاید طبیعی به نظر برسد که او در زمینهی موسیقیِ فیلم هم فعال بوده باشد. از آثارِ تئاتریِ او که بعداً به شکلِ فیلم درآمدند (مانندِ داستانِ وستساید) که بگذریم، او مثلاً برای فیلمِ «در بارانداز» به کارگردانیِ الیا کازان با بازیِ مارلون براندو هم موسیقی ساخت که بسیار درخشان است و کاندیدِ دریافتِ جایزهی اسکار هم شد.
کتاب جدیدی در دست انتشار یا ترجمه دارید؟
در حالِ حاضر مشغولِ ترجمهی کتابِ گفتوگوی جاناتان کات با پیانیستِ کانادایی، گلن گولد هستم که در «شام با لنی» هم چندین بار به آن اشاره میشود.
اگر اجازه داشته باشم، موضوعی را بهعنوانِ نکتهی پایانی عرض کنم. همیشه به دنبالِ فرصتی بودم تا از دوستِ نادیدهام، آقای بابکِ بوبان به خاطرِ تلاشِ ارزشمندش در شناساندنِ برنستاین به ایرانیان و ایجادِ امکاناتِ جدید برای آموزش و گسترشِ موسیقیِ کلاسیک، تشکر کنم. از او سپاسگزارم. جسارت میکنم و میگویم «دوست»، چون فکر میکنم همهی «برنستاینیها» دوستاند.
* شام با لنی، جاناتان کات، بهزاد هوشمند، مرکز، ۱۳۹۳.