تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : یکشنبه 11 مرداد 1394 کد مطلب:6479
گروه: درس‌گفتارها

چیستان‌هایی که حکایت از روح تعلیم‌گرایی ناصرخسرو دارد


پانزدهمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی ناصرخسرو به قصیده‌ی معروف «نکوهش مکن چرخ نیلوفری را» و بحث در باب اندیشه‌ی ناصرخسرو درباره‌ی جبر و اختیار و تحلیل و بررسی تعلیمات او اختصاص داشت. در این نشست دکتر قدمعلی سرامی در این باره در مرکز فرهنگی شهر کتاب سخن گفت.

آناهید خزیر:  ناصرخسرو شاعری است که به طرفداری از اختیار معروف است و قصیده‌ی معروف او با مطلع «نکوهش مکن چرخ نیلوفری را» نمایانگر این نگرش اوست. جست‌وجو در دیوان او نمودار آن است که وی نیز جبر را بیشتر از اختیار در زندگی انسان‌ها مؤثر می‌شناسد. همچنین وی از اصحاب تعلیم است و به همین دلیل در دیوان وی به شمار قابل‌توجهی از پرسش‌ها و چیستان‌ها برمی‌خوریم.

ناصرخسرو مردم عامی را خوش نمی‌داشته است

سرامی سخنانش را این‌گونه آغاز کرد: ناصرخسرو یکی از شاعران ضد عوام زبان فارسی است. تقریباً همه‌ی شاعران ایرانی ضد عوام بوده‌اند. مولانا می‌گوید: «آدمی‌خوارند اغلب مردمان/ از سلام علیکشان کم جو امان» حافظ نیز گفته است: «به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست/ زحمتی می‌کشم از مردم نادان که مپرس» ناصرخسرو هم مردم عامی را خوش نمی‌داشته است. چون در دوره‌ی او حکام سلجوقی از مردم عامی برای تار و مار کردن کسانی که روشن‌تر می‌اندیشیدند، سوء استفاده می‌کردند. برای همین بود که ناصرخسرو از زادگاهش شهر بلخ ناگزیر شد که کوچ کند و سرانجام سر از یمگان درآورد. ناصرخسرو بخش بزرگی از عمرش را صرف ستیز با عامه کرد. خصوصاً این که ناصرخسرو اهل چون و چرا بود و اعتقاد داشت که خداوند ما را با نفس ناطقه‌ی انسانی آفریده تا بپرسیم و چون و چرا کنیم. عامه اهل چون و چرا نیستند.

 

ناصرخسرو مردم را مرعوب علم خود می‌کرد

دنیای باستان تکنیکی رایج بود تا دانسته‌های خود را به دیگران یاد بدهند. به‌خاطر همین دشمنی عوام بود که ناصرخسرو ناگزیر شد از تکنیکی استفاده کند تا به اطرافیانش بفهماند که با آن‌ها بسیار فرق دارد. او اهل تعلیم بود و می‌خواست مردم را مرعوب علم خود کند. شیوه‌ای که اصحاب تعلیم به‌کار می‌بردند، شیوه‌ی یاد دادن بود. از قدیم در دنیای باستان تکنیکی رایج بود تا دانسته‌های خود را به دیگران یاد بدهند. این تکنیک «چیستان» نام داشت. امروز می‌خواهم درباره‌ی چیستان‌سرایی ناصرخسرو سخن بگویم. بحثی است که ندیده‌ام متفکران و ناصرخسروشناسان درباره‌ی آن بحث کرده باشند.
ناصرخسرو در دیوانش چیستانی درباره زروانیسم دارد

در اوایل شعر دری چیستان‌سرایی هنوز چندان تداولی پیدا نکرده بود. تقریباً پنج قرن بعد از ناصرخسرو این کار به اوج خود رسید و در قرن نهم و دهم شعرایی پیدا شدند که حتی تخلص خود را «معمایی» گذاشتند. در دیوان ناصرخسرو ده چیستان هست که حکایت از روح تعلیم‌گرایی او دارد. معلوم است که ناصرخسرو کسی است که می‌خواهد چیزهایی را که می‌داند به دیگران یاد بدهد. از این ده چیستان یکی دو تای آن چیستان‌هایی است که شأن عامیانه دارد. مثلاً چیستانی درباره‌ی خربزه دارد که شاید عامیانه باشد. اما چیستانی هم درباره‌ی زمان دارد که از زیباترین کارهای اوست. می‌دانید که زمان، خصوصاً در فرهنگ ایرانی، یکی از مفاهیم کلیدی است. دیانتی در ایران باستان بوده است به نام «زروانیسم». طبق آن آیین، زمان کنش‌ور اصلی است. یعنی همه‌ی کارها را زمان می‌کند.
غول آساترین مفهوم بشری، مرگ است

یک چیستان دیگر ناصرخسرو درباره‌ی مرگ است. غول آساترین مفهوم بشری، مرگ است. هیچ آدمی در این کره‌ی خاکی گام نگذاشته الا این که آنات و دقایق و ساعاتی از عمر خود را هزینه کرده که بداند مرگ چیست و چرا می‌میریم. چیستان دیگر ناصرخسرو که باز نقش کلیدی دارد، مساله‌ی زمین و آب و باران است. زمین آب و تاب از آسمان می‌گیرد و آسمان از زمین. یک چیستان بزرگ دیگر ناصرخسرو قصیده‌ای است مفصل، مطنطن، زیبا و در عین حال سراسر آموزه که ابیاتی از آن را می‌خوانم و درباره‌ی آن سخن می‌گویم. قصیده این گونه آغاز می‌شود:
یکی خانه کردند بس خوب و دلبر / در او همچنو خانه بی حد و بی مر
به خانه‌ی مهین در نشاندند جفتان / به یک جا دو خواهر زن و دو برادر
زمین مرکز عالم و افلاک گرد آن‌ها می‌چرخیدند

این به چه معناست؟ خانه‌ی بزرگ، آسمان و کیهان است. خانه‌های کوچک‌تر، که اندازه و تعداد ندارند، ستاره‌هاست. دو تا مادینه و دو نرینه در خانه‌ی بزرگ قرار دارند. در اندیشه‌ی قدما زمین مرکز عالم بود و افلاک گرد آن‌ها می‌چرخیدند. در این اندیشه، زمین همانند همسر آسمان می‌ماند. آسمان مرد و زمین زن است. برای این بود که آسمان را «پدران هفتگانه» (گاهی هم نه‌گانه) می‌گفتند و زمین را «امهات اربعه» ارض، شأن مادینگی داشت. می‌گوید در این خانه‌ی مهین (زمین) دو زن و دو شوهر هستند. دو نرینه، باد و آتش است؛ و دو مادینه، آب و خاک است.
دو زن خفته‌اند دو مرد ایستاده / نهفته زنان زیر شویان خود در
نه کمتر شوند این چهار و نه افزون / نه هرگز بدانند به را ز بتر
این چهارتا، کم و زیاد نمی‌شوند. چهار آخشیجان‌اند. بهتر را از بدتر نیز تمیز نمی‌دهند.
ولیکن کم و بیش و خوبی و زشتی / به فرزندشان داد یزدان داور
خود آن چهارتا کم و زیادی نداشتند. اما حاصل مقاربت آن‌ها سه فرزند است که عبارت‌اند از: جماد و نبات و حیوان.
سه فرزند دارند پیدا و پنهان / از ایشان دو پیدا و یکی مستر
انسانیت به یک چیز پوشیده و پنهان در ماست

یکی از آن‌ها پوشیده است. آن دوتایی که پیداست، همین وجه جماد و نبات و حیوان است. یک شکل از حیوان، که انسان‌ها باشند، وجه ممیزه‌ی آن‌ها ناپیداست. این که ما انسان هستیم از ریخت و شکل و دست و پا نیست. چون حیوان هم همین‌گونه است. انسانیت ما به یک چیز پوشیده و پنهان در ماست که نفس ناطقه‌ی انسانی (خرد) نامیده می‌شود.
نیاید برون آن مستر به صحرا / نشسته نهفته است برسان دختر
اشاره به پوشیدگی زنان دارد.
وزین هر یکی هفت فرزند دیگر / بزاده است نه هیچ بیش و نه کمتر
ز هر هفتی از جمله‌ی این سه هفتان / یکی مهتر آمد بر آن شش که کهتر
فلک الافلاک اعلای هفت گانه‌ی آسمان است

منظور از سه هفت، یکی هفت آسمان است، یکی هفت سیاره است که هر کدام از آن سیارات به فلک خاص خود اختصاص دارند. بعد که به پایین می‌رسیم هفت گانه‌ی فلزات است که زر اعلای آن‌هاست. خورشید اعلای هفت گانه‌ی سیارات است. فلک الافلاک نیز اعلای هفت گانه‌ی آسمان است که بر همه‌ی این‌ها تسلط دارد. از این هفت‌ها اولین آن‌ها بر شش تای دیگر قدرت دارد. دومی زیر قدرت بالایی است اما بر پنج تای دیگر سلطه دارد و به همین گونه تا برسیم به کره‌ی ارض.
وزین بیست و یک تن یکی پادشا شد / دگر جمله گشتند او را مسخر
آن یکی که برتر است می‌تواند خورشید باشد یا انسان.
همی‌گوید آن پادشاه هر چه خواهد / همه دیگران مانده خاموش و مضطر
انسان‌های قدیم و پذیرفتن اصل کهتر و مهتر

همه باید مطیع این قدرتمند باشند. نظام ذهنی انسان‌های قدیم این گونه بود که اصل کهتر و مهتر را می‌پذیرفتند و انسان‌ها را دو دسته می‌دانستند. یک دسته آن‌هایی که باید فرمان بدهند و یک دسته آن‌هایی که باید فرمان بپذیرند. بخشی از کائنات باید اقتدار خود را اعمال کند و بقیه باید اقتدار او را بپذیرند. این نگاه باستانی است.
به خانه‌ی مهین در همیشه است پران / پس یک دگر دو مخالف کبوتر
گفتیم که خانه‌ی مهین، زمین است. چون فکر می‌کردند که زمین مرکز عالم است. این نظام بطلمیوسی بود. تا این که این نظام فرو ریخت. خانه‌ی مهین دو کبوتر دارد: یکی سیاه و دیگری سفید. این‌ها همیشه در پرواز هستند و هیچ وقت به هم نمی‌رسند. اما همیشه پی آیند هم هستند.
بگیرند جفت و نسازند یک جا / نباشند هرگز جدا یک ز دیگر
به خانه‌ی مهین در نیابند هرگز / که خانه‌ی مهینستشان جا و درخور
هیچ وقت این دو کبوتر پایین نمی‌آیند. با آن که متعلق‌اند به خانه‌ی مهین، اما در آنجا سکونت نمی‌کنند و همیشه در حال چرخش در آسمان هستند. قدما می‌دانستند که وقتی یک جرم سماوی دور یک جرم سماوی دیگر می‌چرخد، یکی مرکز می‌شود و صورت محیط دارد. پس زمان پیدا می‌شود. زمان، اندازه‌ی حرکت است. از جابه‌جایی یک چیز در مکان، زمان پدید می‌آید. زمان، متر مکان است.
بسا خانه‌ها کان به پرواز ایشان / شد آباد و بس نیز شد زیر و از بر
زمان از نشانه‌های خوش فکری ایرانیان است

این برگشت به اندیشه‌ی زروانی است. می‌گوید این دو کبوتر که زمان (زروان) هستند، بسیاری از خانه‌ها را خراب و آبادان کرده‌اند و می‌کنند. در واقع اعتقاد به فاعلیت زمان دارد. به اعتقاد من یکی از نشانه‌های خوش فکری ایرانیان همین فهم آن‌ها از زمان است.
کبوتر که دیده است کز گردش او / جهان را گهی خیر زاید گهی شر
پس زمان الا این که نابود می‌کند و هستی می‌دهد، خیر و شرّ هم محصول اوست. در این بیت همه‌ی خیر و شرّها به زمان می‌رسد.
به خانه‌ی کهین در همیشه سه مهمان / از این دو کبوتر خورد نعمت و بر
این سه مهمان عبارت‌اند از: جماد و نبات و حیوان.
نباید هگرز آن سه مهمان چهارم / نه این دو کبوتر بیابد سه دیگر
سه مهمان نه یکسان و هر سه مخالف / و گرچه پدرشان یکی بود و مادر
خیر شرّ زاده می‌شود و از شرّ، خیر

پدران این فرزندان افلاک هستند و مادرشان زمین. با این تعبیر، آب و خاک مادری کرده‌اند و باد و آتش پدری. اما با حیوان و نبات بسیار فرق دارند. این اصل بزرگی است که بشریت از قدیم می‌شناخته که از خیر شرّ زاده می‌شود و از شرّ، خیر.
از ایشان یکی کینه دار است و بدخو / دگر شاد و جویای خواب است و یا خور
می‌شود این دو را شب و روز دانست. آن کینه جو روز است و آن که می‌خوابد شب است.
سومشان به و مه که هرگز نجوید / مگر خیر بی شر و یا نفع بی ضر
آن سومی فقط دنبال خیر است که می‌تواند انسان باشد.
سه مهمان به یک خانه در باز کرده / بر اندازه‌ی خویش هر یک یکی در
این «در» آینده است که از طریق زمان رو به تکامل پیش می‌تازد.
همی هر یکی گوید آن دیگران را / که زین در درآیید کاین راه بهتر
همدیگر را دعوت می‌کنند که راه من را بروید. در قلمرو انسانی، انسان‌ها سه دسته‌اند: یا انسان‌هایی هستند اهل خیر؛ یا انسان‌هایی هستند در جستجوی شرّ؛ دسته سوم که اکثریت آدم‌ها را تشکیل می‌دهند هم مرتکب خیر می‌شوند و هم شرّ.
اگر زین سه آنک شریف است و والا / مر آن دیگران را سر آرد به چنبر
خداوند آن خانه آزاد گردد / هم امروز اینجا و هم روز محشر
یعنی اگر آدمی هدایت خیر را بپذیرد، در هر دو دنیا رستگار می‌شود.
و گر این یکی را فریبند آن دو / خداوند خانه بماند در آذر
وجود قدرت عاقله و قدرت غضبیه و شهویه در انسان‌ها

بعضی در تفسیر این معما گفته‌اند که منظور آن قدرت و توانش است که در همه‌ی ما انسان‌ها وجود دارد. یک قدرت عاقله است و دیگری قدرت غضبیه و شهویه. غضبیه در ما باعث می‌شود که چیزهایی را دشمن بدانیم و با آن دشمن درگیر بشویم. شهویه دوست داشتن است. اما حرف هیچ کدام از این‌ها مطلق حق نیست. باید راهنمونی داشته باشند. آن راهنمون، خرد و عقل است. اگر عقل بتواند این سه را زیر چنبر خود بگیرد صاحب این سه‌گانه هم در دنیا رستگار است، هم در عقبی.
بد و نیک چون نیست امروز یکسان / چونان دان که فردا نباشند هم سر
شناسی تو خانه‌ی کهین و مهین را / به خانه‌ی تو هست این سه تن نیک بنگر
کبوتر تو را بر سر است ایستاده / که از زیر پرّش نیاری برون سر

این کبوترها هستند که همیشه بالای سر ما هستند. یا در چنبر روزگار گرفتاریم، یا در چنبره‌ی شب. هیچ کاری در قبال زمان نمی‌توانیم انجام بدهیم. تا زنده هستیم در اسارت این دو کبوتریم.
نگر کان چه تخم است کامروز کاری / همان بایدت خورد فردا از او بر
ناصرخسرو با طرح چیستان با مخاطبانش سخن می‌گوید

ناصرخسرو در آغاز چیستان هدفش را آشکار نکرد. اما اکنون در این بیت می‌گوید که باید کار نیکو کرد و گرایش به خیر داشته باشیم. این مطلوب ناصرخسرو است. او داعی خیر است. در ابیات دیگر قصیده، وارد ایدئولوژی مذهبی ناصرخسرو می‌شویم. او آدمی را به درخت تشبیه می‌کند و می‌گوید که انسان‌ها درخت نمون هستند. حتی کل جهان را همانند درخت می‌بیند که میوه‌اش انسان است. بنابراین انسان اول و آخر کیهان است. بعد از دو ویژگی انسان سخن می‌گوید: یکی قدرت و دیگری دانش. این دو از هم می‌تراوند. دانایی به قدرت و قدرت به دانایی تبدیل می‌شود.
در اینجا تنها می‌خواستم نشان بدهم که ناصرخسرو چگونه با طرح چیستان با مخاطبان خودش حرف می‌زده است. شرح آن چه در بیت‌های بعد این قصیده آمده است، موضوع بحث جلسه‌ی بعدی ماست.

 

http://www.bookcity.org/detail/6479