تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : شنبه 25 مهر 1394 کد مطلب:6940
گروه: نشست‌ها

حافظ و غرب

گزارش دومین روز همایش حافظ

هادی مشهدی: دومین روز همایش حافظ معرفی هامرپورگشتال شرق‌شناس آلمانی‌زبان سده‌ی نوزدهم را در دستور کار خود داشت. پورگشتال آثار متعددی از ادبیات کلاسیک فارسی را به زبان آلمانی برگردانده است؛ از آن‌جمله می‌توان به دیوان حافظ و تاریخ وصاف اشاره کرد. جالب توجه است ترجمه‌ی وی از غزلیات خواجه همان است که دریچه‌ای تازه بر دیدگان گوته باز می‌کند. در این همایش رویکردها و کم و کیف کار وی بررسی و تبیین شد تا مخاطب ایران با بخشی از اقدامات شرق‌پژوهان سده‌ی پیشین اروپا آشنا شود.

دومین روز همایش حافظ چهارشنبه ۲۲ مهرماه با حضور مسعود زنجانی، نادر حقانی، محمدهادی ورهرام، سعید فیروزآبادی و پروانه سهرابی در مرکز فرهنگی شهرکتاب برگزار شد.

آینه‌ای به قدمت حافظ!

زنجانی در بحثی با عنوان «حافظ به مثابه فیلسوف» نسبت غزلیات خواجه‌ی شیراز با فلسفه را در نظر آورد و در این‌باره تصریح کرد: در تاریخ فرهنگ و ادب، همواره حافظ را شاعر خوانده‌ایم؛ اما فیلسوف خواندن او قدری غریب به نظر می‌رسد و نیاز به تأمل دارد. در تاریخ فلسفه‌ی اسلامی معمولاً از فارابی، ابن‌سینا، ملاصدرا و سهروردی به‌عنوان فلاسفه‌ی بزرگ یاد می‌کنیم؛ از جریان فلسفه‌ی مشاء، اشراق و متعالیه یاد می‌کنیم؛ ولی از حافظ و فلسفه‌ی او یادی نمی‌شود. آیا بازنمایی اندیشه و اشعار وی و فیلسوف خواندنش فایده و ضرورتی دارد؟ من بر این باورم که شاعران ایران‌زمین، خوبان پارسی‌گوی که بخشندگان عمرند را باید به معنایی فیلسوف یا شاعرفیلسوف دانست.

وی تاکید کرد که درکی خاص از شعر و فلسفه را در نظر دارد و در شرح آن اظهار داشت: گاه شعر نزد ما تنها یک مساله‌ی زبانی و شگرد بیانی است؛ نوعی احساسات‌گرایی ذوقی است. این‌چنین شعر در این سطح از ساحت اندیشه فرو مانده است. شاید فلاسفه از افلاطون تا آدورنو که از سر بی‌مهری شعر را نکوهیده‌اند، این‌گونه از شعر را در نظر داشته‌اند. آن‌گونه شعری که در قرآن نیز مذمت شده، در همین ساحت بوده است. اما من درک دیگری از شعر دارم که نه فرومانی از اندیشه و سطح متعارف شعور، که فراروی از آن است؛ شعری سرشار از اندیشه و شعله‌های فکری است. این را می‌توان در حافظ دید.

زنجانی، تعابیر متعارف از فلسفه را نیز محل پرسش قرار داد و تاکید کرد: اگر از فلسفه نیز با تعابیر متداول یاد کنیم و آن را بحث درباره‌ی احکام وجود چنان وجود، یا شناخت عقلانی و تفکر انتزاعی و مفهومی بدانیم، شاید آشکارا حافظ فیلسوف نیست؛ اما اگر تاریخ فلسفه را بجوییم با درک‌های متفاوتی از فلسفه رویارو خواهیم شد که با نظر به آن‌ها می‌توان دریافت ما فلسفه نداریم، بلکه فلسفه‌ها داریم. هر جا تفکر انتقادی مطرح شود با فلسفه رویاروییم؛ یا هرجا تفکر انتقادی درباره‌ی معضلات و مسائل انسان طرح شود با فلسفه مواجه می‌شویم. حال این رویکرد می‌تواند با زبان مفهوم، انتزاع و استدلال باشد؛ آن‌چنان‌که ارسطو، کانت و دکارت می‌اندیشیدند؛ هم می‌تواند با ابزار مجاز و استعاره و تشبیه باشد؛ آن‌چنان‌که نیچه و حافظ می‌اندیشیدند.

وی افزود: پس آن‌چه مهم است، تفکر انتقادی در باب مسائل بنیادی انسان است. حافظ نیز درباره‌ی جدی‌ترین مسائل انسانی اندیشیده است. اگر از هگل این نکته را وام بگیریم که در فلسفه جدی‌ترین مسائل انسان تماتیزه می‌شود و مورد مداقه قرار می‌گیرد، حافظ به جدی‌ترین مسائل فرهنگ انسانی اندیشیده است. باید تحلیل‌های ادبی، ذوقی و زیبایی‌شناسی که تاکنون درباره‌ی حافظ صورت گرفته‌اند را ارج بنهیم و به رسمیت بشناسیم؛ ولی تحلیل فلسفی اشعار حافظ آن ضرورتی است که باید لحاظ شود؛ گرچه تا کنون افرادی چون مصطفی رحیمی، محمود هومن و محمود عبادیان تلاش‌های در این‌باره صورت داده‌اند و اشاراتی به این رویکردها داشته‌اند. به نظر می‌رسد باید هستی‌شناسی، شناخت‌شناسی و فلسفه‌ی اخلاق حافظ بررسی شود که تاکنون صورت نگرفته است.

زنجانی در ادامه رویکردهای فلسفی حافظ را تشریح کرد و گفت: طبیعت‌گرایی حافظ رویکردی صرفاً زیبایی‌شناختی نیست؛ وقتی او از گل و نسیم و پروانه می‌گوید، تنها به به تحلیلی زیباشناختی بسنده نکرده است؛ طبیعت‌شناسی او فلسفی است و نزد وی عناصر طبیعت هستی‌شناسانه تفسیر شده‌اند. حافظ به عمیق‌ترین مسائل اندیشیده و گاه در یک مصرع تئوری خوشبختی خود را طرح کرده است: «خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش»؛ به این معنی که خوشبختی خود را با رنج اندیشه خلق کن؛ خیال و کوشش در زبان حافظ به ضرورت رنج و اندیشه برای خلق شادمانی اشاره دارند. بنابراین به نظر می‌رسد باید درک‌ و تعاریف سنتی از حافظ را بازخوانی کنیم و محدودیت‌های آن‌ها را بنماییم. من در پی تاکید بر این نیستم که نباید حافظ را انتقادی بخوانیم؛ بلکه باید او را به مثابه‌ی یک فیلسوف و منتقد فرهنگی به رسمیت بشناسیم و انتقادهایش را بررسی کنیم.

وی افزود: اگر حافظ را به یک شاعر تقلیل دهیم، جدی‌ترین پرسش‌ها را از او نخواهیم پرسید و از انتقادهایش در زمینه‌ی خودشناسی فرهنگی غافل خواهیم شد. حافظ را نباید به فال و حال و قیل و قال و مقاله فروکاست؛ حافظ یک ضرورت فرهنگی است. اگر بپذیریم او یک فرآورده‌ی تاریخی و فرهنگی است، خود را به ما می‌نماید. به درستی گفته شده است حافظ حافظه و ناطقه‌ی ما است؛ ولی باید گفت حافظ آینه‌ی ما است؛ نه یک آینه‌ی انفعالی بلکه یک آینه‌ی انتقادی. او بزرگ‌ترین عیوب ما را به ما می‌نماید و در آن‌جا خطاپوش نیست؛ او جزمیت‌گرایی و مدعی بودن ما را نشان می‌دهد؛ او خودبینی، خودپسندی، ریاکاری و راحت‌طلبی را به ما می‌نماید. یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های حافظ خودانتقادی است؛ وقتی او از ریاکاری و تزویر می‌گوید، این خصیصه را اول در خود جسته و به خود انتقاد می‌کند. بنابراین باید تعابیر مختلف از فلسفه را در نظر آورد و بدیهی است بر اساس بسیاری از آن‌ها باید حافظ را فیلسوف بدانیم.

اقبال ادبیات فارسی در غرب

موضوع سخن حقانی، «هامر: از حافظ تا وصاف» بود؛ وی ضمن اشاره به پیشینه‌ی همکاری میان شهرکتاب و پژوهشکده‌ی زبان و ملل دانشگاه تهران و رویکردهای این مرکز مبنی بر رجوع به مستندات و تعیین حدود و ثغور واژگان مختلف در حوزه‌هایی چون شرق‌شناسی، ایران‌شناسی و حافظ‌شناسی بحث خود درباره‌ی شرق‌شناسی را آغاز کرد؛ وی تصریح کرد: شرق‌شناسی یک بعد کلیسایی دارد؛ به این معنی که حامی اصلی شناخت کشورهای خارج از مرزهای اروپا کلیسا بوده است. البته نمی‌توان این رویکرد را مذهبی دانست؛ چراکه تهدید جدی دولت عثمانی برای کشورهای غربی از همین ناحیه آغاز شده است و وقتی آن‌ها در معرض خطر قرار گرفتند تحقیقات خود درباره‌ی شرق را آغاز کردند و از زوایای مختلف به آن پرداختند. در پی این رویکرد افرادی در مراکز علمی تربیت شدند تا در این حوزه تحقیق و گزارش‌هایی را تدوین کنند؛ بخش قابل توجهی از ایران‌شناسان و شرق‌شناسان با این مأموریت فعالیت خود را آغاز کرده و پیش بردند.

وی افزود: در پایان قرن هجدهم و ابتدای قرن نوزدهم به همت سه نفر، شرق‌شناسی علمی صورت گرفت. یکی از آن‌ها (سیلوستر دو ساسی) در حوزه‌ی عرب‌شناسی فعالیت می‌کرد؛ او در حوزه‌ی کشورهای فرانسوی‌زبان به ترویج شرق‌شناسی کمک بسیار کرده است. پیش از وی ویلیام جونز انگلیسی در صورت دادن این امر در حوزه‌ی زبان انگلیسی مؤثر بود. در کشورهای آلمانی‌زبان نیز هامر شرق‌شناسی علمی را ترویج کرد؛ او از زوایای مختلف به شرق‌شناسی تسلط داشت و از این‌روی در بین شرق‌شناسان متعدد در حوزه‌ی کشورهای آلمانی‌زبان در پیشبرد رویکرد یادشده موثرتر بود.

حقانی بیوگرافی مفصلی از هامر و چگونگی آشنایی او با زبان فارسی ارائه داد و اظهار داشت: هامر ترجمه‌ی حافظ را در دو جلد صورت داده است؛ جلد اول در سال ۱۸۱۲ و جلد دوم آن در سال ۱۸۱۳ منتشر شده است؛ در این مقطع او ۳۸ سال دارد و گویا ترجمه را پیش از آن صورت داده است. او در ۱۴سالگی وارد مدرسه می‌شود، یک دهه بعد به دستگاه دیپلماسی ورود می‌یابد و سپس به قسطنطنیه اعزام می‌شود. در آن مقطع بین فرانسه و انگلیسی جنگی در مصر درمی‌گیرد و این باعث می‌شود هامر از سفر به حلب (در آن‌جا زبان فارسی سیطره‌ی زیادی داشته است) و پس از آن ایران باز ماند. این امر موجب می‌شود او در تکلم به زبان فارسی ناکام بماند؛ اما باید در نظر داشت هامر پیش‌تر در این حوزه تحصیل کرده، مدتی در ترکیه زیسته و نیز فهرستی از نسخ خطی فارسی تهیه کرده بود.

وی افزود: هامر وقت اقامت در ترکیه از منابع و کتاب‌خانه‌های آن‌جا بهره می‌جوید و در پی فراهم آمدن فضایی ترجمه‌ی حافظ را آغاز می‌کند. او در مقدمه‌ای که بر ترجمه‌ی خود نوشته است، تصریح می‌دارد از شارحان حافظ در زبان ترکی بهره جسته است. بنابراین تسلط او به زبان ترکی و در پی آن استفاده از منابع موجود در این زبان و نیز سوابق تحصیلی و مطالعات عمیق در ادبیات کلاسیک ایران موجب می‌شود آشنایی کافی با بخش نوشتاری زبان فارسی و ترجمه داشته باشد. در مقدمه‌ی ترجمه‌هایی که پس از آن صورت گرفته‌اند اشاره شده است که گاه هامر دچار خطا شده و برخی مطالب را درنیافته است؛ اما این رویکرد برای برای کسانی مفید است که در پی ترجمه‌ی دیگری بوده‌اند؛ استنباط این امر در رویکردهای پژوهشکده، محلی از اعراب ندارد و اتفاقی را صورت نمی‌دهد؛ چراکه ما باید دریابیم چه اتفاقاتی صورت گرفته است.

حقانی ادامه داد: این از اقبال ادبیات فارسی است که دو نفر در اروپا به این امر می‌پردازند؛ یکی هامر است که این جسارت را به خرج می‌دهد و تمام دیوان حافظ را ترجمه می‌کند و دیگری گوته است که در پی آشنایی با ترجمه‌ی هامر از حافظ متأثر می‌شود و آن‌چنان‌که می‌دانیم دیوان غربی شرقی را تدوین می‌کند. از زاویه‌ای دیگر برخی معتقدند ترجمه‌ی هامر در بستر تفکر غربی صورت گرفته است؛ به نظر می‌رسد غیر از این نمی‌تواند باشد. هامر آن‌قدر توانمند بوده است که بتواند حافظ را در اروپا مطرح کند و در نهایت موجب تأثیرپذیری شاعری چون گوته از حافظ شود. نکته‌ی حائز اهمیت دیگر این است که وقتی گوته از اثری استفاده می‌کند مجال نقد را از منتقدان سلب می‌کند؛ از این‌روی غالب نقدهایی که درباره‌ی ترجمه‌ی هامر صورت گرفته‌اند دوستانه هستند.

وی در انتها نکاتی را نیز درباره‌ی ترجمه‌ی هامر از تاریخ وصاف ارائه کرد و اظهار داشت: وصاف به ظرافت زبان عربی و فارسی را تلفیق کرده است و این موجب دشواری اثر او شده است؛ قیوداتی که در زبان او وجود دارد کار مترجمان را بسیار سخت می‌کند. هامر در هشتادسالگی اولین ترجمه از این اثر را صورت داده است. بر اساس تحقیقات ما ترجمه‌ی وی به شدت دقیق است. این ترجمه از نگاه بیرونی محل نقد بسیار است؛ چراکه منتقدان به وصاف به مثابه یک تاریخ‌نگار می‌نگرند و به زعم ایشان، بر اساس روح حاکم بر اروپا در آن مقطع، باید حوادث تاریخی بدون هرگونه حواشی منتقل شوند؛ اما روح نگارش ما در تاریخ این‌گونه نیست و یکی از جنبه‌های زیبای تاریخ‌نگاری ما جنبه‌ی ادبی آن است؛ از این‌روی هامر مورد انتقاد واقع شده است.

حقانی ادامه داد: سنت ترجمه در آلمان دال بر پیروی مترجم از مؤلف و یا پیروی او از مخاطب بوده است؛ در شکل اول زبان مترجم به زبان مؤلف نزدیک می‌شود؛ اما در گونه‌ی دوم باید ترجمه به شیوه‌ای باشد که مخاطب در فهم آن دچار مشکل نشود؛ در آن مقطع به پیروی از لوتر ترجمه‌ها به زبان مردم نزدیک می‌شدند. هامر روش بیگانه‌سازی را پی گرفته و به زبان مؤلف نزدیک شده است؛ این امر موجب می‌شود ترجمه او سنگین و در پی آن مورد انتقاد واقع شود. در نهایت بررسی درستی یا نادرستی ترجمه‌ی هامر کافی نیست؛ بلکه باید در نظر داشت ترجمه‌ی او و تدوین دیوان غربی شرقی گوته غزلیات جاودانه‌ی حافظ را جهانی کرده‌اند.

دریچه‌ای به سوی فرهنگ شرقی

ورهرام ضمن اشاره به سوابق تحصیلی خود در اتریش و تاکید بر به‌کارگیری رویکرد فنی در بررسی اقدامات و عملکرد هامرپورگشتال به معرفی وی پرداخت و اظهار داشت: پورگشتال در سیزده سالگی در گراتس مشغول تحصیل بوده است؛ این برهه‌ای کوتاه از زندگی او است. او در اواخر قرن هجدهم و اویل قرن نوزدهم می‌زیسته و در کنار جونز و دو ساسی یکی از ستارگان خاورشناسی محسوب می‌شود. او در ۱۷۸۹ برای ادامه تحصیل به وین رفته است. هامر پیش از ورود به آکادمی زبان‌های شرقی باید (چون دوره‌های پیشین) چیزهایی را می‌آموخت تا بتواند در آن‌جا زبان‌های ترکی، فارسی، عربی، فرانسوی، ایتالیایی، لاتین و یونانی قدیم را فراگیرد. آکادمی زبان‌های شرقی در پی تربیت مترجم است و افرادی را که با سیاست و تجارت در ارتباط هستند آموزش می‌دهد تا بتوانند در وزارت امور خارجه کار کنند.

وی افزود: او به‌عنوان کمک‌کار و مترجم تیم بازدیدکنندگان ارمنی از آکادمی، اولین تجربه‌ی کاری خود را از سر می‌گذراند؛ این امر باعث می‌شود به کتابخانه ورود یابد؛ رویارویی با انبوهی از کتاب‌ها اولین جرقه‌ی ذهنی را برای پورگشتال به وجود می‌آورد. زمان تحصیل در آکادمی یادشده تقریباً پنج سال است، اما او نه سال در آن‌جا می‌ماند تا بتواند به وزارت خارجه وارد شود. در این مدت قدری ریاضی می‌خواند و در پی رویارویی با برخی منابع فارسی در کتابخانه‌ی صنعتی وین ادبیات شرق و فارسی مطالعه می‌کند. پورگشتال با افردی آشنا می‌شود که در آموختن زبان فارسی نقش استاد را برای او داشته‌اند؛ او در این مقطع تصور می‌کرد روزی سفیر خواهد شد و به ایران خواهد رفت. در ۱۷۹۹ پورگشتال به استانبول سفر می‌کند و در پی ماموریتی از سوی کتابخانه‌ی اتریش کتاب هزار و یک شب را تهیه می‌کند.

ورهرام به توانایی‌های پورگشتال در کار ترجمه اشاره کرد و گفت: او در کار خواندن زبان‌های مختلف بسیار توانا بود، اما به گمان نمی‌توانست با تسلط کامل حرف بزند. او کار تحقیقات خود را ادامه می‌دهد تا در ۱۸۰۰ میلادی با دیوان حافظ مواجه می‌شود و مطالعه‌ی آن را آغاز می‌کند. پورگشتال دوازده سال به ترجمه‌ی این دیوان می‌کوشد. او استاد موازی‌کاری است؛ آن‌چنان‌که طی این مدت کتاب‌های مختلفی را مطالعه می‌کند، نوشته‌ها و مطالب متعددی می‌نویسد و نتایج را حفظ می‌کند. پورگشتال خدمت خود در استانبول را ادامه می‌دهد و اولین کتابش را به زبان عربی منتشر می‌کند. پورگشتال هم‌زمان با لشگرکشی‌های ناپلئون کتاب هزارویک شب را در سی و سه جلد می‌یابد و ترجمه‌ی آن را آغاز می‌کند؛ اما به‌عنوان مترجم فرمانده‌ی نظامی انگلیس‌ها گمارده و به انگلیس اعزام می‌شود.

وی شرح زندگینامه‌ی پورگشتال را این‌گونه پی گرفت: پس از این مقطع، در ۱۸۰۲ او برای اشتغال در سمت دبیری سفارت (در اسپانیا یا استانبول) به وین فراخوانده می‌شود؛ پورگشتال استانبول را بر می‌گزیند و به آن‌جا می‌رود. پورگشتال در ۱۸۰۳ و ۱۸۰۴ کتاب بعدی خود را با عنوان نگاه به علوم شرق منتشر می‌کند و از لغات عربی (آن چنان‌که خود گفته است: انشاالله و ماشاالله) متأثر می‌شود. او در این مقطع ترجمه‌ی هزارویک‌شب را ادامه می‌دهد و در پی رفت‌وآمد با فرانسوی‌ها مورد انتقاد آن‌ها قرار می‌گیرد. پورگشتال به دنبال اتفاقاتی دیگر به وین فرا خوانده می‌شود و در آن‌جا کار خود را ادامه می‌دهد؛ از آن‌جمله نوشتن خاطراتش است. او در ۱۹۰۷ ازدواج می‌کند و از آن‌پس در ۱۹۰۸ با یک استاد شرق‌شناسی آشنا می‌شود. شرق‌شناسی در غرب با انتشار یک مجله در ۱۸۰۹ به طور رسمی آغاز می‌شود. این مجله خزائن مشرق‌زمین نام دارد و تنها نه سال منتشر می‌شود. بسیاری از دستاوردهای علمی پورگشتال در این مجله درج شده است.

ورهرام ادامه داد: پورگشتال از آن‌پس به کنسولی اتریش در پاریس گماشته می‌شود؛ او با بهره از زیرکی خود تا دربار ناپلئون نفوذ می‌یابد و سعی می‌کند از این طریق کتاب‌ها و نسخ خطی را که ناپلئون پیش‌تر در حمله به اتریش از آن‌جا برده است به وین بازگرداند و تا اندازه‌ای هم موفق می‌شود. پورگشتال در مقطعی دیگر با یکی از ایلچیان ایرانی مواجه می‌شود و هدیه‌ای هم از او دریافت می‌دارد. او در ۱۸۳۵ لقب بارون را دریافت می‌کند و عضو فرهنگستان کتیبه‌های ادبی فرانسه می‌شود؛ در ۱۸۴۷ از مترجمی دربار استعفا می‌دهد و در ۱۸۴۸ ریاست آکادمی علوم اتریش را عهده‌دار می‌شود؛ پورگشتال یک سال بعد از این سمت هم استعفا می‌دهد؛ اما تا آخر عمر مشاور دولت می‌ماند.

وی در انتهای سخنان خود به دستاوردهای هامر پورگشتال اشاره کرد و اظهار داشت: با دقت در آثار وی می‌توان دریافت دستاوردها و مطالعاتش ریشه در فرهنگ ترک‌ها و عرب‌ها دارد؛ حال آن‌که بسیاری از آثار فارسی (بیش از صد اثر) را ترجمه کرده است. چاپ و انتشار آن مجله‌ی چندزبانه از دیگر کارهای سترگ او بوده است که در انتشار فرهنگ مشرق‌زمین بسیار مؤثر است. کتاب خاطرات پورگشتال که در چند هزار صفحه نوشته است نیز می‌تواند منبع مهمی در شرق‌شناسی باشد. ترجمه‌ی حافظ را باید به این فهرست افزود که به اعتقاد من اگر نمی‌بود دریچه اشعار حافظ به روی گوته باز نمی‌شد. کار ارزشمند دیگر وی تألیف تاریخ عثمانی در پنج جلد است.

ارزشمندتر از نامه‌ها!

سهرابی نیز پس از معرفی اجمالی پورگشتال و تشریح جایگاه وی در میان شرق‌شناسان قرن نوزدهم به تشریح مکاتبات وی پرداخت و تصریح کرد: می‌توان گفت پورگشتال یک فرد دو وجهی بوده است؛ چراکه او هم به دلیل موقعیت علمی و هم در پی اشتغال در دستگاه دیپلماسی با بسیاری از چهره‌های پرنفوذ سیاسی، اجتماعی و علمی عصر خود در مراوده بوده است. می‌توان گفت بیش از چهارهزار مکاتبه از وی باقی‌ست که اطلاعات کم‌نظیری را در بر دارد. از منظر احصاء دامنه‌ی تحقیق ما با دو گونه منبع رویاروییم: منابع دست اول که شامل خاطرات فردی و مکاتبات او می‌شود و منابع دست دوم که بسیار محدود هستند. به این معنی که درباره‌ی مکاتبات او تحقیقات بسیار اندکی صورت گرفته است؛ این تحقیقات شامل سه رساله‌ی دکتری و یک پایان‌نامه‌ی کارشناسی ارشد است.

وی به منابع دیگری از این‌دست اشاره کرد و درباره‌ی اهمیت مکاتبات پورگشتال اظهار داشت: اهمیت مکاتبات او در کنار خاطراتش آشکار می‌شود؛ به این معنا که او هر روز حاطرات خود را می‌نوشته است؛ پورگشتال خود در پی این بوده است که وقتی مکاتباتش را به خاطراتش ضمیمه کند؛ بنابراین می‌توان نتیجه گرفت مکاتبات او به مستندات تکمیلی خاطراتش می‌مانند. خاطرات پورگشتال یکی از مستندترین خاطره‌نگاری‌هایی است که تا امروز نوشته شده است. دوست و ناشر هامر در نامه‌ای که پس از مرگ وی نوشته است اظهار می‌دارد: «جملگی خاطرات و اسناد هامر این‌جاست و به راستی چه مجموعه‌ی غنی‌ای است؛ آیا شایسته است تنها دانه‌های طلایی از آن را برای مردم ستاند یا این که باید کل مجموعه را چاپ کرد؟ من در شک و تردید هستم.»

سهرابی ادامه داد: شک و تردید او از این‌روی است که خاطرات هامر شامل ۲۴۶ دفتر ۲۴صفحه‌ای و بالغ بر ۵۹۰۰صفحه است؛ اگر بر این صفحات مکاتبات او را بیافزاییم به عددی قابل توجه دست می‌یابیم. بنابراین اگر کسی بخواهد خاطرات هامر را ترجمه کند با اثری رویارو می‌شود که بیش از 10هزار صفحه دارد. به زعم بسیاری از صاحب‌نظران مکاتبات او بسیار با ارزش است؛ اما پرسشی مطرح می‌شود: این مکاتبات چه چیز با ارزشی را در خود دارند؟ آن‌ها از بعد تاریخی، اجتماعی، سیاسی و علمی ارزشمند هستند. مکاتبات پورگشتال با سیلوستر دو ساسی که من مکاتبات فرانسوی نامشان می‌دهم، بسیار علمی هستند و مباحث شرق‌شناسی در قرن نوزدهم را در بر دارند. مکاتبات او با دو ساسی بیش از ۱۳۰ مورد است. دسته‌ی دیگر مکاتبات دیگر وی را می‌توان مکاتبات ایتالیایی نام داد که در فاصله‌ی زمانی ۱۸۱۵ تا ۱۸۵۲ با اندیشمندان و دانشمندان ایتالیایی صورت گرفته‌اند.

وی ضمن شرح جزئیات مکالمات ایتالیایی و ارتباط پورگشتال با ایتالیایی‌ها افزود: دسته‌ی سوم، مکاتبات آلمانی نام دارد که بسیار زیاد هستند. بخش اعظم این مکاتبات با شخصی صورت گرفت که نقش به‌سزایی در شناساندن هامر به جامعه‌ی علمی آلمانی‌زبان و فرای آن داشت. این فرد نویسنده و روزنامه‌نگاری حاذق بود. ۱۴۱ مکاتبه بین این دو شخص صورت گرفته است. باید مکاتبات آن‌ها را در شبکه‌ای از اطلاعات و ارتباط بررسی کرد که آن دو در آن قرار داشتند؛ این شبکه شامل اندیشمندان بزرگ قرن نوزدهم بوده است. این فرد برای پورگشتال نقش رسانه را ایفا می‌کرده است. او با چاپ مقالات هامر در مجله‌ی خود موجب می‌شود پورگشتال به ستاره‌ای بزرگ در آسمان علمی بدل شود. یکی از بزرگ‌ترین کمک‌های او به هامر نقد ترجمه‌ی حافظ بود؛ او با این نقد موجب شد هامر به عنوان مترجم حافظ در جامعه‌ی علمی آن زمان شناخته شود؛ یکی از طرق آشنایی گوته با ترجمه‌ی هامر نیز همین نقد بود.

حافظ نمود هویت ایرانی در غرب

فیروزآبادی درباره‌ی پورگشتال، ادبیات فارسی و حافظ سخن گفت. وی تصریح کرد: من سخنان خود را با دو پرسش آغاز می‌کنم و امیدوارم پاسخی قانع‌کننده برای آن‌ها بیابم. پرسش نخست این است: چرا حافظ؟ از آن‌جاکه امروز یادروز حافظ است، شاید بتوان او را انگیزه‌ای کرد تا دریافت از چه روی غزلیات وی موضوع پژوهش‌های شرق‌شناسان در آن مقطع بوده است و چرا امروز ترجمه‌ی حافظ صورت نمی‌گیرد. پرسش دوم: سهم هامر پورگشتال در معرفی ادبیات فارسی چیست؟ نخست باید اشاره کرد، ادبیات فارسی و اصولاً موضوع ایران در ادبیات غرب و به‌ویژه ادبیات کشورهای آلمانی‌زبان دو بار به طور خاص مطرح شد؛ اولین بار در دوره‌ی صفویه بود؛ دلیل آن صرفاً ادبیات و فرهنگ ایران نبود؛ بلکه یافتن راهی برای تبادلات تجاری و تقویت ایران در شرایط سوق‌الجیشی در تحقق این امر بسیار مؤثر افتاد.

وی ادامه داد: همواره قدرت عثمانی برای اروپا به مثابه یک تهدید بوده است و در نتیجه غربی‌ها تلاش کردند ارتباط خود را با ایران تقویت کنند. ظاهراً آلمانی‌ها در این شرایط و به دلایل سوق‌الجیشی ایران در ارتباط با این کشور چندان طرفی برنبستند؛ چراکه ایران همسایه‌ی دو ابرقدرت بود و بر اساس قراردادهای پنهان به حیاط خلوتی برای دو قدرت انگلستان و روسیه بدل شد تا منافع آن‌ها تهدید نشود؛ از این‌روی دیگر کشورهای اروپایی به ایران راه نداشتند. حال باید دریافت چگونه شخصی چون پورگشتال در این دوره به ترجمه‌ی حافظ می‌پردازد. نخستین دلیل این است که او زاده‌ی دانشگاه نیست؛ دانشگاه‌های آلمان بسیار محافظه‌کار بودند و به سادگی به رشته‌هایی چون شرق‌شناسی و ایران‌شناسی تن نمی‌دادند؛ اگر هم چنین رویکردی را به کار می‌بستند برای بررسی کتاب عهدین به زبان اصلی بود.

فیروزآبادی در شرح دیگر دلایل مؤثر در گرایش پورگشتال به زبان فارسی و در پی آن ترجمه‌ی حافظ تصریح کرد: از ۱۸۷۵ به این‌سوی و به دنبال زمینه‌های دیگری چون قدرت یافتن عثمانی در بالکان، آلمان‌ها به ایران و زبان‌های ترکی، عربی و فارسی گرایش یافتد. بسیاری از کسانی که به فراگیری زبان ترکی پرداختند پس از مدتی زبان فارسی را فراگرفتند؛ پورگشتال یکی از نمونه‌های بارز این افراد است. او وقتی در استانبول اقامت داشت که زبان فارسی در اوج تاثیرگذاری خود بود؛ یعنی در شبه‌قاره شاعران پارسی‌گوی حضور داشتند؛ سلاطین عثمانی به فارسی شعر می‌گفتند و به آن افتخار می‌کردند. البته این روند رو به سقوط داشت و نفوذ فارسی رفته‌رفته کم‌رنگ می‌شد.

وی در ادامه‌ی سخنان خود به تشریح دلایل دیگری پرداخت که پورگشتال را به ترجمه‌ی حافظ سوق دادند. فیروزآبادی اظهار داشت: گلستان سعدی در ۱۶۵۳ به زبان آلمانی ترجمه شده است؛ نفوذ او حتا در دیوان غربی شرقی گوته به اندازه‌ای است که بسیاری از صور خیال، مثال‌ها و حتا برخی ابیات (دو بیت آخر) عیناً از سعدی وام گرفته شده است. اما از آن‌جاکه حافظ یکی از بارزترین مشخصه‌های هویت ایرانی است، پورگشتال دیوان او را برگزیده است. آن‌چنان‌که گفته شد هامر کار ترجمه را در استانبول آغاز کرد؛ باید در نظر داشت در آن مقطع حافظ نزد مردم استانبول کاملاً شناخته‌شده و محبوب بود. هامر در ابتدا نسخ متعددی از حافظ را گردآوری و کار خود را آغاز کرد. او در مقدمه‌ی ترجمه‌ی خود مطالب متعددی را شرح می‌دهد؛ اولین آن‌ها معرفی حافظ بر اساس منابع متعدد از جمله شرح سودی بسنوی است. پورگشتال درباره‌ی انتخاب این شرح با وجود دو شرح دیگر، تاکید می‌کند در شروح دیگر مسلمانان  تفسیری عرفانی از حافظ ارائه می‌شود، اما سودی کمی از این رویکرد فاصله گرفته و تصویری جذاب برای مخاطب اروپایی صورت داده است.

فیروزآبادی به شرح رویکردهای دیگر پورگشتال در ترجمه‌ی حافظ پرداخت و تاکید کرد: او ادعا می‌کند در ترجمه‌ی اصطلاحات حافظ به متن وفادار بوده و تا آن‌جاکه توانسته خود را به اصل متن فارسی نزدیک کرده است. اما دو ایراد بزرگ وجود دارد: نخست؛ با واژه‌هایی رویاروییم که اصلاً در فرهنگ آلمانی سابقه‌ای ندارند. او برای این کار تحلیلی دست داده است که می‌تواند کارساز باشد؛ به عقیده‌ی پورگشتال آثار هوراس نیز از فرهنگی متفاوت از فرهنگ آلمانی ترجمه شده است و واژگان و اصطلاحاتی دارد که در فرهنگ آلمانی پذیرفته می‌شود؛ بنابراین باید فرصتی فراهم شود تا اصطلاحات شعر فارسی نیز به زبان آلمانی راه یابد. گوته نیز به این رویکرد معتقد بود؛ آن‌چنان‌که زبان آلمانی را بازاری می‌دانست که هر متاعی در آن عرضه می‌شود. هامر همچنین تلاش کرده است آوا و ضرباهنگ شعر حافظ را تا حدود زیادی منتقل کند.

وی به دیگر منابع هامر در ترجمه‌ی حافظ اشاره کرد و افزود: در سنجش میزان موفقیت پورگشتال در این کار باید تاکید کرد بیش از صد سال ترجمه‌ی او سرمشق افرادی بوده است که از حافظ متأثر بوده‌اند. جای‌جای این ترجمه پانوشت‌هایی وجود دارد و مترجم از این رهگذر مطالب بسیاری را توضیح می‌دهد تا بتواند تأثیر مطلوب را بر مخاطب خود بگذارد. به اعتقاد من انتخاب حافظ، انتخابی دقیق بوده است. پورگشتال که ابتدا بر فرهنگ عثمانی تمرکز کرده بود در پی یافتن سرمنشاء ادبیات آن بود؛ سرمنشاء ادبیات عثمانی ادبیات فارسی بوده است. نوشتن تاریخ ادبیات ایران کار بزرگ دیگری است که هامر صورت داده است. این کتاب نخستین اثر مدون و دقیق درباره‌ی ادبیات فارسی است. پیش از آن تلاش‌هایی در این زمینه صورت گرفته بود؛ اما کسی نگاه کلی درباره‌ی ادبیات فارسی لحاظ نکرده بود تا بتواند شرحی از این ادبیات ارائه کند.

فیروزآبادی ضمن اشاره به منابع هامر برای نوشتن این اثر افزود: او بر اساس دوره‌بندی تاریخی شاعران ایرانی را معرفی کرده است. هامر تمامی افرادی را که درباره‌ی ادبیات فارسی کاری صورت داده‌اند در این اثر معرفی کرده است و این شاید یکی از بزرگ‌ترین خدمات او باشد. دیگر این‌که نسخه‌های مختلف از آثار متعدد را معرفی و حتا آن‌ها را با یکدیگر مقایسه کرده است. شرق‌شناسان آلمانی همواره سنتی فیلولوژیک را دنبال کرده‌اند و شاید از این‌روی بیشتر آن‌ها نمی‌توانستند فارسی سخن بگویند. از دیگر نکات برجسته‌ی این اثر تلاش فراوان مؤلف برای ترجمه‌ی برخی متون نزدیک به زبان اصلی است. باارزش‌ترین نکته‌ی این کتاب مقایسه‌ی شعرای ایرانی با شعرای اروپایی است؛ باید در نظر داشت در این مقطع رشته‌ی ادبیات تطبیقی به تازگی در فرانسه آغاز شده است. دیگر ویژگی این کتاب پیش‌بینی وضعیت ادبیات معاصر ایران بر اساس اتفاقات و مسائل سیاسی روز بوده است.

 

http://www.bookcity.org/detail/6940