تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
سهشنبه، ۲۴ آذرماه ۱۳۹۴ مرکز فرهنگی شهرکتاب میزبان علاقهمندان حوزهی فلسفه بود. رونمایی و بررسی کتاب «فلسفهی آلمانی»، نوشتهی تری پینکارد، با ترجمهی ندا قطرویی موضوع نشست بود و علاوه بر مترجم، سیاوش جمادی، دکتر سیدحمید طالبزاده و دکترمحمدمهدی اردبیلی، پژوهشگران و مدرسان حوزهی فلسفه، به سخنرانی پرداختند.
ندا قطرویی، مترجم کتاب، دربارهی دلایلی که این اثر را برای ترجمه انتخاب کرده است، گفت: در زمانهای هستیم که سرعت تولید و انتشار آثار بسیار بالاست و متنهای اصلی نیز در دسترس بسیاری از اهل فلسفه قرار دارد. در چنین شرایطی توجیه اینکه چرا یک کتاب برای ترجمه انتخاب شده، کار آسانی نیست. علاوهبراین امروز آثاری که ترجمه میشود، بازتاب خاصی در جامعه پیدا نمیکند. وقتی محمدعلی فروغی کتاب «سیر تفکر در اروپا» را ترجمه کرد، انقلابی بهوقوع پیوست و درِ تازهای بر روی علاقهمندان اندیشه گشوده شد، ولی امروز ترجمهی آثار آگوستین که از زبان لاتین هم صورت گرفته یا ترجمهای که استاد ادیبسلطانی از «عقل محض» ارائه دادهاند یا ترجمههای دیگر، منجر به انقلابی در عرصه کتابهای فلسفی نمیشود.
قطرویی با بیان اینکه: «برداشت من در سالهای تحصیل این بود که فلسفهی آلمانی موضوع جذابی برای دانشجوهاست، اما به دلیل وجود تابوهایی در این حوزه، آنها از نزدیک شدن به این موضوع پرهیز میکنند.» افزود: چنانکه پینکارد نوشته است، فرد اگر بدون سرنخ، هدف و پیشدانش، وارد وادیِ فلسفهی آلمانی شود، گم خواهد شد. از طرف دیگر خیلیها، از جمله اندیشمندانی چون مارکس و شوپنهاور، با فلسفهی آلمانی دشمنی دارند. این افراد فلسفهی آلمانی را مجموعهای از سخنان مبهم و آشفته دانستهاند و مواردی را به آن منتسب کردهاند که بر پیشانی این فلسفه مانده است. از دیگرسو فلسفهی تحلیلی، با معرفتشناسی و متافیزیکِ چارچوبدارش، باعث شده فلسفهی آلمانی در قیاس با آن، مبهم و گیجکننده به نظر برسد. من در جریان مطالعه دیدم که این دوگانگی یا تضاد، در انگلستان و آمریکا بهکنار گذاشته شده است و کسانی هستند که از رنسانسِ هگلشناسی و رنسانس فلسفهی آلمانی صحبت میکنند. نویسندههای آنگلوساکسون زیادی هستند که در سنت تحلیلی تربیت شدهاند، اما نگاه دقیقی به کانت و هگل دارند. این افراد برای دوستداران مطالعهی فلسفهی آلمانی نقشههای راه دقیقی ترسیم کردهاند و بدون این نقشهها، که همان متنهای تفسیری است، مطالعهی متنهایی مثل «نقد عقل محض»، گرهی است ناگشودنی.
قطرویی تابوهایی را که بر روی فلسفهی آلمانی سنگینی میکنند، به شرح زیر برشمرد: اولین تابویی که بر روی فلسفهی آلمانی سنگینی میکند این است که فلسفهی آلمانی فلسفهای است غیرسیاسی که با جهان پیرامونش ارتباطی ندارد و به دوره و زمانهی خودش واکنشی نشان نمیدهد. تری پینکارد در کتابش نشان داده است که فلسفهی کانت نهتنها کاملاً سیاسی و مربوط به زمانهی خودش است، حتی میتوان گفت که اولین جرقههای انقلاب فرانسه، به دست فرانسویهایی زده شده که با آرای کانت آشنایی پیدا کرده بودند. ویراست اول نقد عقل محض، هشت سال قبل از انقلاب فرانسه منتشر میشود و بعد از انقلاب فرانسه، در تمام آثار کانت، نه بهصورت خیلی صریح و روشن، اما اشارههای متعددی به انقلاب فرانسه هست. اساس فلسفهی کانت به نظر پینکارد، مسألهی آزادی و ضرورت آن است. کانت اسم بزرگترین دستاوردش را انقلاب کپرنیکی میگذارد و این نشان میدهد که او هیچ وقت به علم و سیاست بیتوجه نبوده است. هگل هم همیشه به سیاست پرداخته است؛ شلینگ و فیشته همهمچنین. تابوی دوم را مارکسیستها و چپها ساختهاند. در باور این دسته، فلاسفهی آلمانی سر در هوا دارند و هرمی هستند معکوس. بهباور اینها فیلسوفان آلمانی پا در واقعیت ندارند و مثلاً اگر جای روح و ماده را در فلسفهی هگل جابهجا کنیم، همه چیز درست میشود. از طرف دیگر رنسانسی که در فلسفهی آلمانی صورت گرفته، به نوعی از تفسیر راستگرایانه نزدیکتر است و سیستم فلسفهی مطلق هگلی را نوعی الهیات سیاسی و الهیات تاریخی میداند که در تاریخ الهیات غرب هم بیسابقه نیست؛ ازجمله در آثار ویکو که خیلی از مفاهیم مسیحی، ازجمله مشیت الهی را تقلیل داده به خود تاریخ و اتفاقاتی که بشر در تاریخ رقم میزند. تابوی سوم هم تابوی غیردقیق بودن است. گفته میشود فلاسفهی آلمانی نظام معرفتشناسی مشخصی ندارند و این فلاسفه از موجودات توهمی صحبت کردهاند و ما باید بیاییم و به نفی اینها بپردازیم و نشان دهیم علم و فلسفه در تعارض با یکدیگر قرار دارند. اینها پارادایم فلسفه را به پاردایم علم فروکاستهاند.
قطرویی سخنانش را اینطور به پایان برد: کتاب پینکارد، ازآنجاکه راجع به یک فیلسوف خاص نیست و در مورد کل جریان صدسالهی فلسفهی آلمانی است، حتی خلاءهای تاریخی بین فلاسفهی بزرگ را پر میکند. خیلیها فکر میکنند بین کانت تا فیشته، هیچ اتفاقی در فلسفهی آلمانی نیفتاده؛ در صورتی که بین اینها افراد دیگری بودند که اگرچه نامهای بزرگ تاریخ فلسفه نیستند، حضور و تأثیر داشتهاند. تری پینکارد استاد دانشگاه جورج تاون، به تدریس فلسفه و زبان آلمانی اشتغال دارد. او سال ۲۰۰۹ ترجمهی جدیدی از پدیدارشناسی روح هگل ارائه داد که بهصورت دوزبانه منتشر شد. وی بیشتر هگلشناس است و آثار دیگرش عبارتاند از شرح بندبند پدیدارشناسی روح هگل و مهمترین کتابش بیوگرافی فلسفی هزارصفحهای است که در مورد هگل نوشته است.
باید در تحلیل متن به زمینه و زمانه توجه کرد
سیاوش جمادی، پژوهشگر و مترجم آثار فلسفی دربارهی کتاب پینکارد گفت: هر متن را در صورتهای متفاوتی میشود خواند. من این صورتهای متفاوت را در دو قطب و دو پلِ نهایی قرار میدهم. این پلهای نهایی، نظری هستند و در عمل، خوانشها بین این دو پل در نوسان است. یکی این است که ما متن را خودبسنده یا اصیل تصور کنیم. یعنی فکر کنیم مثلاً ابنسینا، کانت یا هگل در کرهای فرضی بودند، بریده از زمان و مکان و زمینه و زمانه و وقایع که میتوانستد وارد اتاقک فرضی فکریای شوند، و به محض ورود، تمام پیشفرضها، تأثیرها و تأثراتشان و تمام انفعالها و انگیزشها و هراسهای سیاسیشان را بهکناری بنهند و در آنجا فقط دنبال حقیقت باشند. فرض میکنیم چنین چیزی وجود داشته باشد و اینها در آن فضا متنها را نوشته باشند. متأسفانه در کشور ما چنین خوانشی از متنها وجود دارد. باید در تحلیل متن به زمینه و زمانه توجه کرد. باید متنها را در وضعیت سیاسی، اجتماعی و نوع مناسبات قدرت در زمان نوشته شدن اثر بررسی کرد. متنها را نباید به معبد تبدیل کرد. چنان اتاقک فرضیای هرگز در جهان وجود نداشته و امکان وجود هم ندارد. از طرف دیگر مخاطب یعنی فهمهای مختلف. هر زبانی، چنانکه بسیاری از زبانشناسهای تحقیق کردهاند، چارچوب یک تفکر را میسازد. نوع دومِ خوانش متن این است که متن را قرار بدهیم در زمینه و زمانهی متن که تری پینکارد در کتاب «فلسفهی آلمانی» این کار را انجام داده است. این را هم باید بگویم که نگاه پینکارد به هگل نگاهی راستگرایانه است. کسانی که فلسفهی تحلیلی خواندهاند، گرایش به خوانش متنی دارند. پینکارد مقدمهی بدیعی بر کتابش نوشته است. به جنگهای سی سالهی آلمان پرداخته و ریشهی مفاهیمی را که بعدها در فلسفهی آلمانی پدید آمده جستوجو کرده است.
تاریخنگاری به معنای هگلی
محمدمهدی اردبیلی، پژوهشگر و مترجم آثار فلسفی، با اشاره به اینکه «در مدخل هگلِ استنفورد که به فارسی هم ترجمه شده، توپولوژی جریانهای هگلپژوهی در جهان امروز ترسیم شده است.» یادآور شد: این جریانها به سه بخش تقسیمپذیرند: رویکرد متافیزیکی، رویکردی غیرمتافیزیکی و رویکرد متافیزیکیِ بازبینیشده. تا چهار پنج سال گذشته هیچ نام و نشانی از این رویکردهای تفسیری در زبان فارسی وجود نداشت. خوشبختانه در چند سال اخیر شرح «بیزر» با ترجمهی مسعود حسینی منتشر شد که یکی از نمایندگان رویکرد متافیزیکی است. شرح «استرن» هم سال گذشته منتشر شد که نمایندهی رویکرد سوم است و از قضا کتاب پینکارد نمایندهی رویکرد دوم است. در واقع در چند سال اخیر ما از هرکدام از آن سه رویکرد، یک کتاب به فارسی داریم.
اردبیلی افزود: پینکارد از بروز نخستین بارقههای ایدهآلیسم آلمانی مسیری را ترسیم میکند. او کتابش را از ۱۷۶۰ میلادی شروع میکند یعنی از ۲۱ سال پیش از انتشار ویراست نخست عقل محض کانت. وی سعی کرده فضا و بستر را معرفی کند برای اینکه بتواند به متن بزرگان فلسفهی ایدهآلیسم آلمانی بپردازد. خط سیر همیشگی را اینجا هم داریم: کانت، فیشته، شلینگ و هگل. این کتاب در همین مسیر اگر به همین چهار متفکر میپرداخت، باز اثر باارزشی بود؛ اما این کتاب در قیاس با آثار مرسوم، ویژگی مهمی دارد که به سه موردش اشاره میکنم: شاید برای اولین بار در این کتاب با نویسندگان و متفکرانی آشنا میشویم که پیشتر هیچ منبع جدی و قابل اعتنایی در مورد آنها به فارسی نداشتیم؛ مثل هولدرلین و رویکرد فلسفیاش یا راینهولد و یاکوبی و متفکر مهم دیگری به نام فریس که برای هگل و برای فهم هگل بسیار مهم است. پینکارد این افراد را کنار هم قرار داده و این بسیار مهم است. بدون شناخت و فهم اینها نمیشود هگل را فهمید. نکتهی دوم اینکه پینکارد در این کتاب تاریخ فلسفه را ننوشته؛ بلکه تاریخ را به معنای هگلی آن نوشته است. او ریشههای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، هنری و دینی را بررسی را کرده و نشان داده که این حرفها در کدام بستر سیاسی و اجتماعی زده شده است. بخش قابل توجهی از نوشتههای هگل واکنشی است به مباحث سیاسی و اقتصادی دوران خودش. نکتهی سوم که جمعبندی دو نکتهی قبلی است، این است که در این کتاب میتوانیم شاهد یک پیوستار واقعی باشیم. پینکارد مسائل را کنار هم تحلیل کرده است. ما از هگل آموختهایم که تاریخ فقط قصهها و بهمعنای ایجابی کلمه نیست. تاریخ به روایت هگل، یعنی اینها را به صورت ضروری از دل هم استخراج کنیم و یک حقیقت واحد که در زمانهای مختلف تجلیات مختلف دارد در حوزههای مختلف. اگر به همان تاریخ و همان حقیقت واحد که هگل روح مینامد، با عینک سیاسی نگاه کنیم، میشود تاریخ نظامهای سیاسی جهان. اگر همان را با عینک فیلسوف نگاه کنیم، میشود تاریخ فلسفه. همان را با عینکهای دین و هنر نگاه کنیم، میشود تاریخ دین و تاریخ هنر. هگل از یک حقیقت واحد سخن میگوید، اما حقیقت واحد او ثابت نیست؛ یک فرآیند در حال تکوین است. پینکارد توانسته ضرورتها را از دل هم استخراج کند.
اردبیلی یادآورشد: اگر بخواهم کتاب را در یک عبارت خلاصه کنم، میتوانم بگویم که این کتاب داستان سه انقلاب است: از دو انقلاب شروع میکند و به انقلاب آخر میرسد و اصل همان انقلاب آخر است. نخست انقلاب کبیر فرانسه، دوم انقلاب کپرنیکیِ کانت و سوم انقلاب هگل، جایی که ایدهآلیسم آلمانی به والاترین شکل خودش میرسد. در واقع پینکارد میخواهد هگل بنویسد، اما برای اینکه هگل بنویسد، باید بگوید که این هگل از کجا آمده است و به همین دلیل بهصورت معطوف به گذشته، کل مسیر را طوری را ترسیم میکند که به هگل منجر شود. نقدهایی هم میشود بر این کتاب مطرح کرد: یک اینکه پینکارد گزینشی عمل کرده است. میشود از جزئیات، مثالهای زیادی زد. مثلاً در شرح خودآگاه پدیدارشناسی روح، ایدههای بسیاری پیش کشیده شده، اما در بخش ناخودآگاه، سریع از روی مطلب رد شده است. در خیلی جاها در مورد فیشته هم این رفتار را داشته است.
اردبیلی در ادامه گفت: در نهایت پینکارد میخواهد بگوید که ما بعد از ایدهآلیسم آلمانی، دچار دلسردی شدیم. او بعد از شرح هگل، میرود سراغ شلینگِ متأخر و کییرکهگور که هر دو ضدهگلیاند. مسأله بر سر این است پینکارد ادامه کار را میبرد به سمت دلسردی و نمیبرد به سمت مارکس و فوئرباخ. این دو نیز هگلیهای جوان هستند، اما اسیر دلسردی نشدهاند. او روی هگلیهای جوان کم تمرکز میکند و این را میتوان بهنوعی نتیجهی همان قرائت راستانگارانهاش دانست. بههرروی هر شرحی بهنوعی جانبدارانه است و بهنوعی مغرضانه. ما مفسر بیطرف نداریم که بخواهد همهی حرفها را از همهی گرایشها بیان کند. پینکارد را هم باید در چارچوب فکری خودش دید.
وی در پایان در مورد ارزیابیاش از ترجمهی کتاب پینکارد گفت: اما در مورد ترجمه، ارزیابی من این است که روی ترجمه کار شده، فارسی خوبی دارد و توانسته معنا را منتقل کند. باید از ناشر و مترجم و ویراستار تشکر کرد و به هر سه تبریک گفت. ترجمه، کار قابل دفاعی است، اما در مورد معادلگذاریها انتقادهایی را میتوان مطرح کرد.
او در ادامه به ذکر نمونههای مورد انتقادش پرداخت و سرانجام نوشته نشدن مقدمه برای کتاب و تنظیم نکردن واژهنامه را از سوی مترجم مورد نقد قرار داد.
تفسیر آمریکایی از هگل
سیدحمید طالبزاده، استاد و پژوهشگر فلسفه، کتاب پینکارد را برداشت آمریکایی از فلسفهی هگل دانست و تصریح کرد: عدهای فلسفهی آلمانی را مجموعهای از مباحث مبهم میدانند و با آن نمیتوانند ارتباط برقرار کنند. این ترجمه کوشش ارزندهای است که از این مبحث رفع ابهام کند. تری پینکارد فیلسوف هگلشناس و کانتشناس معتبری است که در مورد جایگاه علمی او نمیتوان بحث کرد. یکی از نکات اهمیت این کتاب آن است که به ما نشان میدهد که هر جامعهای و هر فرهنگی وقتی با تفکری روبهرو میشود، از جایگاه و موضع سنت خودش میتواند با آن تفکر مواجه شود. بدون زمینه و زمانه نمیتوان با حقیقت مواجه شد. حقیقت همواره در بستر فرهنگ رویش پیدا میکند. پینکارد فیلسوفی آمریکایی است. این کتاب هم سراسر تفسیری است آمریکایی از هگل. اینجا یک فیلسوف آمریکایی از منظر فکر آمریکایی، به تفسیر بستر فکری آلمانی پرداخته است. وقتی تفسیرهای هگل را دستهبندی میکنیم، میبینیم برخی فیزیکیاند و برخی متافیزیکی. تفسیر پینکارد متافیزیکی است؛ اما چرا این تفسیر آمریکایی است؟ روح اندیشهی آمریکایی، روحی است پراگماتیک. تری پینکارد، هگل را از کانت شروع کرده و تمام ایدهآلیسم آلمانی را به صورت پراگماتیک تفسیر کرده است. کار او بسیار درخشان است؛ منتهی فلسفهی آلمانی را به پراگماتیسم فروکاسته است. آیا آنهایی که بنیانگذار این اندیشه بودند، در ذات خودشان پراگماتیست بودند؟ ما از این اندیشه استقبال میکنیم، اما وقتی از ابتدا کانت را ذیل مفهوم هنجار و اندیشهی هنجاری تفسیر میکند و میخواهد کانت و هگل و فیشته را نرماتیو معرفی کند و وجه نرماتیو را غالب کند بر اندیشهی آنها، و همه چیز را به عمل فرومیکاهد، جا دارد دقت کنیم. این کتاب مطلبی روشن را پیش روی ما میگذارد؛ ولی اهل نظر و اندیشه باید به عمق مطلب توجه کنند. کتاب میگوید کانت مقولات را به مثابه دستورالعمل لحاظ کرده است. تمام مفاهیم محض از نظر کانت نرماتیو یعنی هنجاری است. باید، وصف عمل است. بنابراین مفهوم را بهنفع باید و عملی تفسیر کرده و نوشته اگر ما شهود حسی داریم، این شهود حسی با یک باید از نظر کانت تعیّن پیدا میکند. کانت به صراحت، مفاهیم محض را قاعده و دستورالعمل خوانده است. از این بابت تری پینکارد برحق است. اما بنیاد مقوله چیست؟ در کانت مقوله بنیاد دارد. بنیاد مقوله، متخیلهی محض است و متخیلهی محض قوهی کور است. پینکارد اشاره نمیکند که مفاهیم و مقولات کانتی تألیف محض هستند. او به تألیف محض فقط در یکی دو جا اشاره دارد. آیا قوهی کور هنجار دارد؟ کانت در بنیاد به قوهای توجه دارد که ابداً هنجارپذیر نیست. به باور کانت آزادی محض در ذات سوژه است و این آزادی محض وقتی تعیّن پیدا میکند، ذیل مفهوم متعین میشود. اما چرا مقولات اینگونهاند و دوازده قاعده دارند؟ کانت بحثی نمیکند و استنتاج نمیکند. فیشته به او ایراد گرفته است که چرا قواعد را استنتاج نمیکند. پینکارد به بنیاد این قاعده بیتوجه است. وقتی وارد میشود در فیشته، دستورالعمل را بهطور عجیبی به جواز صدور تعبیر میکند و میگوید: آن من یا سوژهی استعلاییِ مطلق وقتی میخواهد الف، الف است را بیان کند؛ الف الف است، مجوزی است که منِ مطلق صادر میکند. صدور مجوز. او فلسفه را تحت عنوان صدور مجوز بیان میکند. صدور مجوز بیان پراگماتیک است. وقتی فیشته از منِ مطلق بحث میکند، از عقل نظری و عقل عملی کانت عبور میکند و این دو را یکی میکند. بنیان حرف فیشته آنتولوژیک است؛ درحالی که سرتاسر این کتاب غفلت از آنتولوژی است و وجود. این بنیاد اندیشه در ایدهآلیسم آلمانی است و پینکارد به آن بیاعتنا. پینکارد وجود را به دستورالعمل و صدور مجوز تقلیل میدهد. این عین فعل است که مبدل میشود به دستورالعمل. تا فعل نباشد، دستورالعمل نیست. تا چیزی در ذات خودش فعل نباشد، دستورالعمل اتفاق نمیافتد. پینکارد بیاعتنا به ذات است و صرفاً وجوه را به پراگما تحویل و تقلیل میدهد. بعد در شلینگ، بهطور عجیبی از دیالکتیک بحث نمیکند. تفاوت دیالکتیک فیشه، هگل و شلینگ از مهمترین مسائل ایدهآلیسم آلمانی است. دیالکتیک یعنی قدرت بلامنازعهی نفی. کانت متوجه قدرت بلامنازع نفی نیست. بنابراین متخیلهی محض در نظر او ایجابی است. کانت در دیالکتیک ابتر است. او دیالکتیک ندارد؛ چون قدرت نفی در اندیشهی او نیست. نفی در ذات خودش هنجارشکن است. نفی، هنجار را فرومیپاشد؛ اما بر اساس دیالکتیک، پینکارد دو مرتبه هنجار میسازد. پینکارد اگر هگل را به صدق فروبکاهد، عدول از حقیقت هگل کرده؛ درحالیکه در هگل وجود و آگاهی یکی هستند. پینکارد نمیداند که هگل چگونه هنجار میشکند و هنجار تولید میکند. پینکارد همین دیالتکتیک را به معنای هنجار گرفته. پینکارد مفهوم پراگما را بهعنوان راهنمای فکر همه جا آورده است.
در ابتدای نشست علیاصغر محمدخانی، معاون فرهنگی مؤسسهی شهر کتاب پس از شرح بخشهای کتاب گفت: فلسفهی آلمانی که از سال ۱۷۸۱ آغاز شد برای مدتی به فلسفهی مسلط اروپا تبدیل شد و شیوهی تلقی اروپاییان و عملاً همهی جهان را از خودشان، طبیعت، دین، تاریخ بشر، سرشت دانش، سیاست و بهطور کلی ساختار ذهن انسان را تغییر داد. پرسشهایی که فلاسفهی آلمانی در آن دوران از خودشان پرسیدند، همچنان پرسشهایی پایدار هستند.
کتاب «فلسفهی آلمانی» (میراث ایدئالیسم؛ ۱۸۶۰ - ۱۷۶۰)، نوشتهی تری پینکارد را ندا قطرویی به فارسی ترجمه کرده و نشر ققنوس آن را به قیمت ۴۲۰۰۰ تومان منتشر کرده است.