تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
ششمین نشست از مجموعه «درسگفتارهایی دربارهی خاقانی» به «خوانشی تحلیلی از شعر خاقانی» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر محمد پارسانسب ـ عضو هیأت علمی دانشگاه خوارزمیـ در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
شعر خاقانی نقطهی مرکزی در فرآیند شکلگیری سبک عراقی و نقطهی اوج معرفتگرایی و حکمتگرایی در شعر فارسی است. اهمیت و جایگاه شعر خاقانی تا بدانجاست که بدون اشعار وی فهم مجموعهی ادب فارسی ناقص خواهد ماند. تاکنون خوانشهای متعددی از شعر او صورت گرفته و از زوایای مختلف به شعر خاقانی نگاه شده است.
بررسی کردن قصیدهای از خاقانی با سه منظر
محمد پارسانسب سخنانش را اینگونه آغاز کرد: برای این جلسه قصیدهی «ایوان مدائن» خاقانی را انتخاب کردهام. چرا این قصیده؟ برای اینکه بهقدر کافی در حافظهی مردم هست. همهی بحث من روی این قصیده است: «هان ای دل عبرت بین از دیده عبر کن هان/ ایوان مدائن را آینهی عبرت دان».
از سه منظر به این قصیده نگاه کردهام. یکی وجه ساختاری آن است. شاعر در سفر خود بر کنارهی رود دجله حرکت کرده، چشم او به منظرهی باشکوه، اما مخروبهی ایوان مدائن افتاده، متأثر شده و این قصیده را گفته است. با اینکه گفتهاند خاقانی در سرودن قصیدهی «ایوان مدائن» متأثر از قصیدهای از «بُحتری» بوده، بهنظر میآید اینجا بحث تأثیر و تأثر مطرح نیست. این قصیده بهقدر کافی استقلال دارد. بههرحال آنچه از حیث ساختاری میشود گفت این است که قصیدهی «ایوان مدائن» چهار بخش دارد: در بخش نخست که 9 بیت است، شاعر به شیوهی شاعران رمانتیک مویه و گریه میکند. این بیتها بازتاب تأثرات درونی خودش است و بیشتر وجه عاطفی دارد و به نیت برانگیختن و آماده کردن مخاطب سروده شده است.
در بخش دوم قصیده، از ابیات ۱۰ تا ۳۰ ، شاعر ۲۰ بیت میآورَد و تاریخ نیمهواقعی و نیمهاساطیری ایران را مرور میکند. این را از تعبیرهایی که آورده و ما را به سمت آن تاریخ میبَرد، درمییابیم. تاریخی که خاقانی در این شعر میآورَد اصلاً با واقعیت و تاریخ بیرونی همخوان نیست. در حقیقت او در تاریخ و واقعیت دستکاری میکند تا مطابق میل خودش از آن بهرهبرداری کند. بخش سوم که پنج بیت است، وجهی فلسفی دارد و شاعر کاری را که فلک بر سر دستساز بشر آورده است، برجسته میکند و مرگ و نیستی انسان را فرا یاد میآورَد. بخش چهارم قصیده هفت بیت است و مفاخرهی پایانی خاقانی است. اما مفاخرهی او مثل باقی مفاخرات او نیست.
ترسیم کردن منش و احوالات شخصی خاقانی
خاقانی قصیدهی خود را یک شعر اخوانیه و «دلی» میداند، برای عبرت گرفتن. در واقع خاقانی تمام آن فُرم کلیشهای قصیده، از تشبیب و تغزل و مدح و شریطه، همه را آورده و یک قصیدهی کاملاً شخصی آفریده است. با اینکه فرم قصیده مخاطبمحور است، خاقانی در اینجا منش و احوالات شخصی خود را ترسیم میکند.
در وجه ادبی هم چند نکتهی قابل تأمل هست. شاعر در آغاز قصیده به اشیاء پیرامون شخصیت میدهد. او «دل» را خطاب قرار میدهد و با آن سخن میگوید. تعابیر و تصویرهای رقتانگیزی هم در شعر هست که آن را تبدیل به منظومهای توصیفی میکند. مثلاً «نوحهی جغد»ی که میآورد یا اشارهای که به «زال سپیدمو» میکند، از دید تصویری اهمیت دارد. اما برخلاف قصاید فنی، در اینجا از استعارههایی که جزء ویژگیهای سبکی خاقانی است، اثر کمتری میبینیم. استعاره بسیار معدود است و بیشتر مجاز و کنایه بهکار بُرده است؛ و همچنین استعارههای مکنیه.
نکتهی دیگر آن است که قصیدهی «ایوان مدائن» بیشتر حالت روایی دارد و در آن گفتوگو هست. تا بدان اندازه که به آن صمیمیت بخشیده است. گاه چنان سؤال و جواب میکند که انگار مخاطبش روبهروی او نشسته است. این حالت مکالمه و دیالوگی که برقرار میکند جزو سنتشکنیهای خاقانی است. زبانی هم که انتخاب میکند ساده است و بیش از ۹۰ درصد آن را همه میفهمند. تنها معدودی کلمه هست که نیاز به توضیح دارد. خاقانی در این قصیده تلفیقی کرده است از جملههای انشایی و خبری و عاطفی و امری. در حالیکه قصیدهها اینگونه نیستند و شاعر در قصیده یک لحن را در پیش میگیرد و جلو میرود.
چنین خصلت گفتوگویی را در این بیت ببینید: «دندانهی هر قصری پندی دهدت نو نو/ پند سر دندانه بشنو ز بُن دندان». در اینجا گفتوگویی بین شاعر و دندانهی قصر اتفاق افتاده است: «گوید که تو از خاکی ما خاک توایم اکنون/ گامی دو سه بر ما نِه اشکی دو سه هم بفشان»، و همینطور ادامه میدهد. به عبارت دیگر، مخاطب را حی و حاضر در برابر خود میبیند. نکتهی آخر در این زمینه اینکه خاقانی تلمیحات تاریخی و اسطورهای و داستانی را با هم درآمیخته است. این باعث شده بُرد قصیده بسیار زیاد بشود. به فرهنگ اسلامی و دینی هم پرداخته است؛ اما بیشتر به فرهنگ اساطیری ایران تکیه دارد.
ساختن نشانههایی از اشعار خاقانی و منظومهی معنایی
اما در خوانش تحلیلی قصیده، میتوان یک سری نشانه یافت که با هم یک منظومهی معنایی را میسازند. تصویرهای قصیده را هم که کنار یکدیگر بگذارید فکری را تشکیل میدهند. تقریباً چهار بُنمایه در این قصیده هست. یکی بُنمایهی اندوه و حسرت شاعرانه است. نشانههایی مثل «عبر کن»، «دوم دیده»، «گرمی خوناب» «آتش از مژگان چکاندن»، «سوز دل» و نمونههای دیگر که کاملاً اندوه شاعر را بیان میکند. بیتهای جلوتر عظمت بنا را یادآور میشود (بُنمایهی دوم). شاعر در این قصیده یک سری عناصر بینامتنی درج کرده است تا عظمت بنا را یادآوری کند. بُنمایهی سوم انتقاد از ستمگری آسمان (فلک/ تقدیر) است. این را در غالب چند بیت میآورَد. تصاویر و مضامینی مثل «خون دل شیرین است آن می که دهد رز بُن /ز آب و گل پرویز است آن بُن که نهد دهقان» که یک دیدگاه و نگاه خیامی است. غصهی خاقانی برای خود بنا نیست؛ برای گذر زمان است که آن را کمرنگ کرده است. این بیتها، مرکز ثقل قصیده است. بُنمایهی چهارم تأثر و حسرت بر سرنوشت آدمی است.
در بعضی از شروح اشاره شده که خاقانی در این قصیده شاهان ساسانی را ملامت و مذمت میکند، مثل عبارت «چندین تن جباران این خاک فرو خورده است». به نظر من خاقانی بحثی فلسفی را پیش میکشد. او بر نیروی قهری زمان میتازد. این شعر سویهی فلسفی دارد. تحریک عاطفی آن هم برای این است که بحث فلسفی خود را جا بیندازد. خاقانی نمیخواسته احساسات ما برانگیزد؛ او مقدمات را گفته تا سرنوشت بشر را یادآوری کند.
رنگ اخلاقی و انسانی درقصیدهی خاقانی
ماحصل مفهومی این قصیده، یا گزارهی بنیادین متن، این است که تنها عظمت شعر خاقانی است که باقی میماند. آن هم نه هر شعر او؛ بلکه شعری که پُر از حکمت و عبرت است. در ابیات پایانی قصیده اشاره میکند که: «خاقانی از این درگه دریوزهی عبرت کن/ تا از در تو زان قصر دریوزه کند خاقان». در اینجا چنان مقام شعر خود را بالا میبَرد که میگوید خاقان باید به گدایی و دریوزگی من بیاید. بعد میگوید: «امروز گر از سلطان رندی طلبد توشه/ فردا ز در رندی توشه طلبد سلطان». بهخاطر این قصیده بلند و پُرحکمت است که خاقانی چنین چیزی میگوید. او میگوید که مجد و عطمت بناها از بین میروند و آدمها میمیرند ولی داشتهها و داراییهای فرهنگی از بین نمیروند. برای همین است که هنوز هم قصیدهی خاقانی را میخوانیم.
از منظر جامعهشناسی اگر بررسی کنیم میبینیم که شاعران چند دستهاند. «منِ» بعضی از شاعران حقیر است. یعنی «من» فردی دارند. بعضیها «من» اجتماعی یا «من» بشری دارند. آن «من» فردی را در قصاید شاعرانی مثل انوری میبینیم که برای یک توبرهی کاه، قصیده گفته است؛ یا نان و مَرکب خواسته است. هرچند درجاهایی دیگر «من» متعالی خود را هم نشان داده است. اما شاعر مثلاّ عصر مشروطه «من» اجتماعی دارد. شاعرانی هم هستند که «من» بشری دارند، مثل حافظ و مولوی و سعدی و خیام. آنها دردهای کوچک ندارند که بشود بهسادگی برای آنها پاسخ پیدا کرد. خاقانی هم درد خود را تعمیم داده و آن را حقیر نکرده است. این را هم بگوییم که این قصیده با آنکه بهنظر غمگنانه میآید، رنگ و بوی تعصبآمیز ندارد. از این گذشته، خاقانی تا حدی هم رنگ اخلاقی و انسانی به قصیدهی خود داده است.