تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
ششمین نشست «سه سرزمین، یک زبان» سه شنبه چهاردهم اردیبهشت، همزمان با نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران، با حضور آنا بار از اتریش، اوولا لنتسه از آلمان و پتر اشتام از سوئیس برگزار شد. این نشستها از سال ۹۰ در مرکز فرهنگی شهر کتاب آغاز شده است و در آن دربارهی موقعیت و سبک ادبیات معاصر آلمانی زبان بحث و گفتوگو میشود و نویسندگانِ میهمان بخشهایی از داستانهای خویش را میخوانند.
جابهجایی تخیل و واقعیت
نخستین نویسندهای که با همراهی مریم مویدپور ـ مترجم ـ داستاناش را به آلمانی و فارسی خواند، پتر اشتام بود. محمود حسینیزاد، مترجم رمان اگنسِ پتر اشتام، دربارهی او گفت: پتر اشتام در سال ۱۹۶۳ در سوئیس به دنیا آمد. پتر پس از پایان دبیرستان مدت سه سال به عنوان حسابدار، کارآموزی کرد و پس از مدتی تصمیم گرفت وارد دانشگاه زوریخ شود. در دانشگاه زوریخ دورههای کوتاه مدت مختلفی چون ادبیات انگلیسی، کسب و کار و روانشناسی را گذراند. اشتام پس از مدتی به نیویورک رفت و در بازگشت به سوئیس، روان شناسی خواند. او پس از اقامت کوتاه مدت در نیویورک، پاریس، و اسکاندیناوی سرانجام در سال ۱۹۹۰ به عنوان نویسنده و روزنامه نگار مستقل در سوئیس مستقر شد. اشتام پس از موفقیتهایاش در عرصهی نویسندگی، کارهای روزنامهنگاریاش را محدود میکند. داستان، رمان، نمایشنامههای صحنهای و رادیویی و مقالهنویسی از جمله فعالیتهای اوست. اشتام بارها برای داستانخوانی به اقصی نقاط دنیا دعوت شده است. از جوایز متعدد او میتوان به جایزهی بنیاد شیللر، جایزهی ادبی شهر وینترتور و جایزهی فریدریش هولدرلین اشاره کرد. در کنار یودیت هرمان، بیشترین ترجمه از نویسندگان آلمانیزبان به فارسی از آثار او صورت گرفته است. «روزی مثل امروز» با ترجمهی مریم مویدپور، «یخبندان سیاه» ترجمهی مونا حسینی، «آسمان خیس» ترجمهی محمود حسینیزاد، مجموعه داستان کوتاه «ماه یخزده» ترجمهی مریم مویدپور، «اگنس» ترجمهی محمود حسینیزاد و «تمام چیزهایی که جایشان خالی است» ترجمهی صنوبر صرافزاده از جمله کتابهایی است که از اشتام به فارسی درآمده است. منتقدان دربارهی شیوهی نوشتاری او میگویند که اشتام جملات کوتاه مینویسد. صفت، قید و توصیفات آنچنانی را چندان رعایت نمیکند و به خصوص اینکه کاملا به عنوان ناظر مینویسد. موضوعی که در آثارش تکرار میشود ناممکن بودن عشق است. انسانها در آثار او به هم نزدیک و از هم دورند. فاصلهی بین خیال و واقعیت همیشه در آثارش به چشم میخورد. آنچه برای اشتام حائز اهمیت است موضوع نیست بلکه چگونگی بیان آن است.
پتر اشتام پس از پایان داستانخوانی اش دربارهی ایدهی داستان «در جنگل» چنین گفت: در پس هر داستانی، داستانی نهفته است. من به عنوان روزنامهنگار کار میکردم و در ۱۹۹۹ در روزنامه مقالهای خواندم دربارهی دختری دبیرستانی که چهار سال در جنگل زندگی کرده است. این مقاله خیلی جالب بود و سعی کردم با روزنامهنگاری که آن مطلب را نوشته تماس گرفته و با واسطهی او با آن دختر تماس بگیرم اما متاسفانه آن دختر پاسخ نداد. همیشه این داستان ذهنم را مشغول میکرد. چند سال بعد خانم هنرمند برزیلی که در جنگل زندگی کرده بود از من خواهش کرد که داستانی در این باره بنویسم. و من آن داستان را نوشتم. داستانی که برای آن خانم نوشتم داستان دیگری بود. از ترکیب این داستان و ماجرای آن دختر، داستان «در جنگل» خلق شد. تمام آن تصورات رمانتیکی که از جنگل در ادبیات آلمان هست مدتها بود که ذهن من را مشغول کرده بود اما نمیدانستم چرا؟ بعد از ده سال، اولین جملهی این داستان به فکرم رسید و شروع به نوشتن کردم. اولین جمله این است: «شکارچی باید صبح خیلی زود بیاید.» جنگلی که دربارهاش صحبت میکنم جنگلی است که در کودکی در اطرافش بزرگ شدم. این جنگل توصیف ناحیهای است که در آن بزرگ شدم و میشناسم. بعد از اینکه کتاب چاپ شد خانمی که این داستان دربارهاش نوشته شده بود با من تماس گرفت. ما همدیگر را ملاقات کردیم و در جنگلی که در آن بزرگ شده بودم، قدم زدیم. آن زن گفت این داستان داستان زندگی من است که یک غریبه آن را توصیف کرده است. اما من چیزی دربارهی آن زن جوان و جنگلی که در آن زندگی کرده بود نمیدانستم و صرفا تصورات خودم را نوشته بودم. در داستانهای من، تخیلی و واقعیت در هم میآمیزد. از یک تخیل، واقعیت ایجاد میشود و وقتی داستان مینویسم تخیل تبدیل به واقعیت و واقعیت تبدیل به تخیل میشود.
رمانی متعلق به ادبیات آینده
دومین نویسندهای که برای خواندن داستاناش به همراه علیاصغر حداد (مترجم) دعوت شد، آنا بار بود. محمود حسینیزاد سرگذشت آنا بار را چنین توضیح داد: در سال ۱۹۷۳ در زاگرب به دنیا آمد. پدرش اتریشی و مادرش اهل کرواسی است. او دو زبانه بزرگ میشود. شروع به تحصیل موسیقی و روابط عمومی میکند. زبانهای اسلاوی و تئاتر میخواند. در سال ۲۰۰۸ دکترا میگیرد. برای مطبوعات و رادیو نویسندگی میکند. در حال حاضر در کلاگنفورت اتریش زندگی میکند. رمان بسیار موفقی با نام «رنگ انار» دارد که در ۲۰۱۵ نوشته شده است. جوایز متعددی گرفته که از جمله میتوان به جایزهی اتحادیهی نویسندگان ایالت کرنتن اشاره کرد. منتقدان دربارهی رمان او معتقدند که رنگ انار ادبیات امروز نیست بلکه ادبیات آینده است. رمانی است که زبان را به غنا میرساند و رمان کمنظیری در زبان است. نوشتن داستان کودکی در سالهای اخیر اصلا امر نادری نیست هر نویسندهای خاطرات کودکیاش را مینویسد به خصوص نویسندگان مهاجر؛ اما رنگ انار یک سر و گردن از این نوع کتابها بالاتر ایستاده است. به خاطر توصیفات کاملا دقیق و شاعرانگی که در تمام کتاب وجود دارد. آنا بار با احساس، عشق و جدیت و با لحنی که خشم متعادلی در آن هست، داستان کودکی را تعریف میکند که به مفهوم اخص و اعم کلمه، بیوطن است. بین دو دنیا سرگردان است اما در محیطی پر مهر بزرگ میشود. آنا بار داستاناش را بدون کلمات قصار متداول، بدون جدل ذهنی، بدون جملهپردازیهای آنچنانی و بدون غلو در موضوع تعریف میکند.
پس از خواندن داستان، آنا بار به بررسی سبک در ادبیات معاصر آلمانی زمان پرداخت و با اشاره به مقالهای که در این خصوص در سال ۲۰۱۰ منتشر کرده بود، دربارهی ادبیات معاصر آلمانی چنین گفت: اگر تصورمان این باشد که رماننویس کسی است که در آبهای ناشناخته شنا یا ماهیگیری میکند و راههای جدیدی میرود، سرخورده میشویم. ادبیات باید بتواند جهان را شفافتر و قابل درکتر مطرح کند اما نه به زبان امروزی بلکه به زبانی بدیع و نو. نویسندهی امروزی آلمانیزبان بیشتر پرگویی میکند و مطالب گفته شده و شناخته شده را در بستهبندیهای جدید که پر از خلاء است، عرضه میکند. پروازش اوج نمیگیرد و زبانی فراتر از زبان روزمره به کار نمیبرد. رمانخوان امروزی و رماننویس امروزی در یک سطح هستند. از یک لحاظ این همسطح بودن دموکراتیک است ولی به این ترتیب یک چیزی از دست میرود. اثر با این شکل ادبیاتی است پر از اغراق و طمطراق و عاری از شور و شوق. از جهان تفسیر جدیدی به دست نمیدهد. اگر شخصی صادق باشد و قرار باشد فقط دو هفته زندگی کند گمان نکنم این دو هفته را صرف ادبیات سطحی که عرضه میشود، بکند. صداقت چندانی به خرج نمیدهند. با اینکه به نویسندگان توصیه میشود زبان را بهتر یاد بگیرند و تسلطشان به زبان بیشتر کنند و برخی موضوعات سیاسی و اجتماعی را در آثارشان بگنجانند ولی دربارهی اینکه نویسنده واقعا چگونه باید بنویسد تا اثری بدیع و خوب خلق کند، کمتر صحبت میشود. ادبیات امروز آلمانی زبان، ادبیات بولوار است. ادبیات سطحینگر که در آن از شور و جذبهی آثار کافکا نشانی نیست. از عریانی داستانهای کوتاه بعد از جنگ در آن نیست. بلکه بیشتر اغراقآمیز است. به هر حال از نویسندگان امروز آلمان چیز زیادی برای تعریف به جا نمینماند.
کارگاههای ادبی در حکم پیش انتشار
آخرین نویسندهای که داستاناش را برای مخاطبان خواند، اوولا لنتسه از آلمان بود. محمود حسینیزاد که ترجمهی داستان او را هم بر عهده داشت دربارهی لنتسه گفت: او در ۱۹۷۳ در مونشن گلادباخ به دنیا آمد. تحصیلاتش در زمینهی موسیقی و فلسفه بود و پایاننامهای دربارهی هگل در ادبیات و شعر نوشت. شرق را خوب میشناسد چون مدتهای طولانی در این مناطق زندگی کرده است. در هند، دمشق، بمبئی سکونت داشته است. در حال حاضر در برلین زندگی میکند و کارگاههای ادبی را سرپرستی میکند. تقدیرهایی از او شده که از جمله میتوان به بورس اقامتی در ونیز، بورس اقامتی در بمبئی، بورس اقامتی در استانبول، دریافت جایزهی یورگن پونتو و دریافت جایزهی ارنست ویلنر اشاره کرد. از آثارش میتوان به شهر بیانتها، باقیماندهی اندک مرگ، خواهر و برادر اشاره کرد. اووه تیم دربارهی شهر بیانتهای او میگوید: کتابی از یک نویسندهی جوان که بینظیر است. این کتاب جوهره دارد و باید به آن توجه کرد. رمان او را رمانی عاشقانه ـ هیجانی میدانند که مقالهای سیاسی دربارهی هنر و اخلاقیات است. در بخش فرهنگی مجلهی اشپیگل آمده است که لنتسه در این رمان زبانی یافته است که نابسامانی و پریشانی بین هنر و کاپیتالیسم را به خوبی نشان میدهد.
لنتسه پس از خواندن داستاناش، دربارهی تجربیات خود از کارگاههای نویسندگیاش چنین گفت: درست است که کارگاههای ادبی متعدد دارم اما هنوز خودم را کارشناسی نمیدانم که بخواهم در این مورد صحبت کنم. خودم منتقد این کارگاهها هستم. مشکل این کارگاهها این است که چه زمانی در آن حضور مییابید زمانی هست که شما تجربهی کافی را دارید، آنجا میروید و بازخورد میگیرید از چیزهایی که میخوانید و دربارهاش صحبت میکنید. زمانی هست که آن تجربه را ندارید و آنجا میتوانید تحت تاثیر دینامیک و پویایی قرار بگیرید و پس رفت داشته باشید. من هم در کلاسها شرکت کردم و هم این کلاسها را اداره کردهام. پتر اشتام را هم اولین بار در کارگاه ادبیای دیدم که در ایتالیا تشکیل شد. در آنجا رمان باقیماندهی مرگ را معرفی کردم. جالب بود که نویسندگان قبل و بعد از من را تشویق کردند و از من انتقاد سختی کردند. من میخواستم از آن تجربه رها شوم برای همین در رمان بازنگری کاملی کردم. نکتهی مثبتی که این کارگاههای ادبیات دارند این است که در واقع مثل یک پیش انتشار هستند. رمان و داستان پیش از انتشار در معرض نقد منتقدان قرار میگیرد و میتوان آن را تغییر داد. نکتهای که در این کارگاه قابل توجه است، امیدی است که شرکتکنندگان با خود دارند و هنگام ثبت نام فکر میکنند میتوانند تحت نظر این مربی بعدا نویسنده شوند. این مسئولیت من را سنگین میکند چون نمیخواهم امید غلط به کسی بدهم و مجبورم انتقاد کنم چون کاری است که حساسیت زیادی را میطلبد.