تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
فرهیختگان: ۲۸ اردیبهشت روز بزرگداشت غیاثالدین
ابوالفتح عمر بن ابراهیم خیام نیشابوری است. نامگذاری این روز به دلیل همزمانی با
سالروز تولد اوست. مردی که هرچند با نام حکیم عمر خیام شناخته میشود، درباره او
نوشتهاند که فیلسوف، ریاضیدان، ستارهشناس و رباعیسرا بوده است. نصرالله
پورجوادی، استاد دانشگاه، فیلسوف و عارف ایرانی در گفتوگو با «فرهیختگان» اما بیش
از آنکه قائل به این وصفها برای خیام باشد، او را حکیم میداند و درباره ویژگیهای
مختلف خیام صحبت میکند.
بهعنوان سؤال اول اجازه دهید بحث را با نسبت خیام در
مباحث عرفانی آغاز کنیم. خیام در عرفان چه جایگاهی دارد و آیا میتوان او را یک
عارف دانست؟
در ابتدا باید به این نکته اشاره کنم که خیام صوفی نبوده
و عارف نیز به آن معنایی که با تصوف و عرفان نظری سر و کار داشته باشد، نبوده است.
بنابراین واقعاً نمیتوان خیام را در ردیف اهل عرفان به معنای خاص آن قرار داد.
اما آنچه میتوان درباره خیام گفت همان نکتهای است که در نام مرسوم او نیز وجود
دارد. خیام، حکیم بوده و حکیم بودن هم در زمانه او به معنای فیلسوف نبوده است.
البته گفته میشود او با یک واسطه شاگرد ابنسینا بوده و فلسفه میدانسته اما به
نظر من خیام را باید همانطور که این لقب را به او دادهاند، حکیم خواند. در آن
زمان به عده خاصی حکیم گفته میشد و همه شاعران را حکیم نمیگفتند. کسانی چون
ناصرخسرو، فردوسی، سنایی و امثال ایشان حکیم خوانده میشدند. حکمت در واقع فلسفه
به معنای عام و وسیع کلمه بوده است. یعنی تفکری که درباره مسائل اصلی زندگی، هستی،
سرنوشت، دنیا و آخرت انسان است. میتوانیم بگوییم فلسفه متعلق به ایرانیان نبوده و
آنچه به ایرانیان تعلق داشته، حکمت بوده است. این حکمت در قرنهای سوم، چهارم و پنجم
بهخصوص در خراسان، بخارا، بلخ، نیشابور، هرات و... وجود داشته است. البته همین حکمتی
که از آن حرف میزنیم تحولات مختلفی را به خود دیده است. مثلاً حکمایی که در قرن پنجم بودهاند
با حکمای بلخ در قرن سوم یک گونه نبوده و فرق داشتهاند. باید به این نکته نیز
اشاره کرد که حکمت از دین بیگانه نبوده است. خیام را نیز باید در این طبقهبندی
قرار داد.
نکتهای که درباره خیام وجود دارد این است که او در دورهای
ملقب به «حجهالحق» بوده و در زمانهای دیگر به دلیل نوع نگاهی که داشته، تکفیر شده
است؟ این اتفاق و زوایای مختلف برداشتهایی را که از خیام وجود دارد، چگونه میبینید؟
یکی از مهمترین مسائلی که درباره خیام و نگاه او مطرح
بوده و باعث میشده برخی او را تفکیر کنند، از روی نادانی است. مساله معاد جسمانی
یکی از مهمترین موضوعاتی است که خیام به خاطر آن تکفیر شده است. اعتقاد به معاد جسمانی
تقریباً از قرن اول تا قرن سوم وجود داشته و اهل حدیث و اهل سنت بر آن اصرار داشتهاند
که معاد چیزی جز معاد جسمانی نیست. حتی تصوری که ما در قرنهای بعدی از روح پیدا
میکنیم که در مقابل جسم است، به این صورت نبوده است. پذیرفتن بحث معاد جسمانی
مشکل است. اینکه انسان خاک شود و بعد دوباره به این جهان بازگردد برای بسیاری
دشوار بوده است و به همین دلیل قائل به معاد روحانی میشدند یا اینکه میگفتند
انسان با بدن دیگری - بدن مثالی یا بدن برزخی - محشور میشود. حتی صوفیه هم روی
مساله معاد جسمانی اصرار داشتند و نمیتوانستند در آن تشکیک ایجاد کنند. ولی وقتی
به خیام و برخی متفکران دیگر میرسیم، مساله معاد جسمانی برای آنها یک سؤال است.
اکنون ما نمیتوانیم بگوییم آنها مساله معاد جسمانی را انکار میکردند، اما در
برابر آن میگفتند که ما نمیدانیم. موضع آنها لاادری بوده و خیام نیز اینچنین بوده
است. شما اگر به رباعیات خیام نگاه کنید برخی فکر میکنند که او نهیلیست و منکر
معاد جسمانی بوده و میگفته است پس از مرگ دیگر هیچ از انسان باقی نمیماند اما
خیام رندتر از این بوده که مساله معاد را انکار کند و این رندی از موضع لاادری
بودن او مشخص است. خیام در برخی رباعیات خود میگوید که ما باز نخواهیم گشت. اما
اگر این رباعیات اصیل و مربوط به خود خیام باشند - چون ابیاتی وجود دارد که ممکن
است اصیل نباشد - باز به یک معنا حالت لاادری خیام را نشان میدهد. اگر موضع
لاادری را ترک و اظهار کنیم که میدانیم بعد از مرگ چه اتفاقی میافتد، این ادعایی
بزرگ است. موضعی که یک فیلسوف، متفکر یا حکیم درباره پس از مرگ میگیرد همین است که میگوید
نمیدانم و این عادت خیام نیز بوده و برخی نیز این را درک نکردند و متوجه موضوع
نشدند و به همین دلیل او را تکفیر کردند. به هرحال خیام فقط در رباعیاتش خلاصه نمیشود
و آثار دیگری هم داشته و فعالیتهای علمی و تحقیقی دیگری که در زمان حیات خود
داشته، دست به دست هم میدهد که شخصیت او را بسازد.
آیا حکمت خیام از درون رباعیات او قابل استخراج است؟
میتوان نظریات خیام را از خلال رباعیات او شناخت. بهتازگی
مطلبی درباره «هستی و نیستی خیام» نوشتهام که آن را از درون همین رباعیات
خیام استخراج کردهام. خیام برخلاف آن چیزی که معمولاً تصور میکنند که منظور از
نیستی، نیستی مطلق است، این مفهوم را اراده نمیکند. حکما از هستی و نیستی برداشت دیگری
داشتند که من آنها را در آن مقاله توضیح دادم. تمثیلهایی که خیام در رباعیات خود
به کار میبرد، تمثیلات رایجی بوده و این تمثیلها گویای حکمت اوست.