تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
بیستودومین مجموعهی درسگفتارهایی دربارهی خاقانی به بررسی و تحلیل «مفهومشناسی عشق در آثار خاقانی» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر حسن بلخاری در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
بلخاری به نکاتی دربارهی جلسهی پیش اشاره کرد و سخنانش را اینگونه آغاز کرد: در جلسهی پیش رسیدیم به بیان فلسفه یا پاسخ به سؤالی که خاقانی از حضرت خضر داشت که: «چگونه مرا برای این دیدار برگزیدی؟» پاسخی که خضر داشت بهنحوی در بیان حضور ابدال بود. من در آغاز این جلسه ابتدا بحث اندکی در باب ابدال دارم. هم در قلمرو شریعت، بهویژه در شریعت شیعه، مسألهی ابدال بهصورت بسیار جدی مطرح است و از دیدگاه برخی روایات و احادیث، ائمهی معصومین خود، ابدال و اوتاد یا حجج بالغهی الهی در عالم هستند و هم در عرفان ما.
کشف المحجوب بنیادیترین منابع عرفانی ما است
یکی از متونی که در باب ابدال و نقش آنها، بهویژه در عالم که هم واسطهی فیضاند در هستی که فقدانشان سبب خلع فیض خداوند از عالم میشود و هم در عین حال هادی و رهنمای گمشدگاناند، «کشف المحجوب» هُجویری است. کشف المحجوب یکی از جدیترین و مهمترین منابع عرفانی ما است و بعد از فوت هُجویری در اواسط قرن پنجم، تقریباً تمامی کسانی که بعد از او به بیان مسائل عرفا و سرگذشت آنها پرداختهاند، مِنجمله عطار و جامی، قطعاً به کشف المحجوب رجوع داشتهاند. این کتاب یکی از بنیادیترین منابع عرفانی ما است. هُجویری در کشف المحجوب در باب ابدال و اوتاد نکتهای دارد و میگوید هم آنها را میشناسد و هم به یک عبارت به نقش آنها در عالم اشاره میکند. او میگوید: «از آسمان باران به براکت اقدام ایشان آید و از زمین نبات به صفای احوال ایشان روید و بر کافران، مسلمانان نصرت به همت ایشان یابند و ایشان چهار هزارند که مکتوماناند و مر یکدیگر را نشناسند و جمالِ حالِ خود ندانند و اندر کل احوال از خود و خلق مستور باشند و اخبار بدین وارد است و سخن اولیاء بدین ناطق و مرا خود اندر این معنی بحمدالله خبر عیان گشته است.»
هُجویری میگوید که در باب حضور اوتاد و ابدال، من به حقیقت
این معنا رسیدهام و مسأله برای من عیان و روشن گشته است. سپس میگوید: «و اما
آنان که اهل حل و عقدند، سرهنگان درگاه حقاند، سیصدند که مر ایشان را اخیار
خوانند و چهل دیگر از ایشان را ابدال خوانند.» میدانیم که ابن عربی تعداد آنها را
هفت تن میداند. به هر حال هُجویری چنین ادامه میدهد: «و هفت دیگر از ایشان را ابرار
خوانند و چهار دیگرند که ایشان را اوتاد خوانند و سه دیگرند که ایشان را نُقبا
خوانند و یکی که وی را قطب و قوس خوانند و این جمله مر یکدیگر را بشناسند و اندر
امور به اذن یکدیگر محتاج باشند و بدین نیز اخبارِ مروی ناطق است و اهلِ حقیقت بر
صحت این مجتمع اند.»
این شرح مختصر بهنحوی در بیان ابدال و نقش آنها در عالم است و تا عالمْ عالم است
این ابدال و اوتاد در عالم هستند، تا هنگامهی نهایی عالم. به یک عبارت، واسطهی
فیض و حقیقت حق در عالم، این ابدالاند. حال در قلمرو عرفان ما به اینها ابدال و
اوتاد میگوییم و در قلمرو شریعت به آنها امام و حجت میگوییم. به هر حال، هم در
قلمرو شریعت و هم در قلمرو طریقت، حجج و ائمه و ابدال و اوتاد واسطهی فیض حقاند
و خضر قطعاً یکی از این ابدال و اوتاد است.
جناب خضر در پاسخ به سؤال خاقانی چه فرمود؟
مطلب دوم در باب نکتهای است که جناب خضر در پاسخ به سؤال
خاقانی فرمود است؛ و آن پاسخ چنین است:
زان طایفهی شب رو چو شعری / برگفت ز گفتهی تو شعری
کآتش به گروه در همی زد / زلزال به کوه در همی زد
این از ره وجد جان همی باخت / آن از سر حال سر میانداخت
این ازرق چرخ چاک میزد / وان چتر سحر به خاک میزد
هر یک به سماع شعرت از آه / مجروح کنان مرقع ماه
همهی اینها احوال ابدال است از شنود غزلی از غزلهای
خاقانی. اینکه شعرا در باب قول خود اغراق میکنند و در مدیحهگویی زمین را به
آسمان میاندازند، تردیدی نیست، اما حقیقت آن است که اگر شما غزلهای خاقانی، و نه
قصیدهها و قطعهها و چکامهها را در «تحفةالعراقین» و نه نثرش را در منشآت، بلکه
صرفاً غزلهای او را بخوانید، آنگاه به چنین حالی در افتادن، غریب نیست. یکبار
دیگر عرض میکنم که این مسأله که شعری از خاقانی در جمع ابدال خوانده شود و این
چنین شیدایی و شور و غلغله از جان ابدال برخیزد، البته اغراق است. لکن آن که به
جان غزلهای خاقانی نفوذ کرده باشد و حقیقت این غزلها را دریافته باشد، او در اینکه
چنین ابیات و اشعاری میتواند جان عاشقان شیفته را به شرر اندازد، دیگر تردید
نخواهد کرد. به همین دلیل، من هم در بیان مسالهی عشق که محور اصلی سخن ما است و
هم در بیان اثبات عاشقی مطلق و اوج شور و شرر اشعار خاقانی و بهویژه غزلها، غزلی
از او را میخوانم تا در تبیین آن شور و غلغله دلیلی گفته باشم:
لاله رُخا، سمنبرا، سرو روان کیستی / سنگ دلا، ستمگرا، آفت جان کیستی
تیز قدی، کمان کشی، زهره رُخی و مهوشی / جانْت فدا که بس خوشی، جان و جهان کیستی
از گل سرخ رُستهای، نرگس دسته بستهای / نرخ شکر شکستهای، پسته دهان کیستی
ای تو به دلبری سمر، شیفتهی رُخت قمر / بسته به کوه بر کمر، موی میان کیستی
دام نهاده میروی، مست ز باده میروی / مشت گشاده میروی، سخت کمان کیستی
شهد و شکر لبان تو، جمله جهان از آن تو / در عجبم به جان تو، تا خود از آن کیستی
استادی سختگویِ درشتگویِ مداح در سرودن غزل
شما باور میکردید که آن سختگویِ درشتگویِ مداح، اینگونه
در غزل استاد باشد؟ آنجا که در مواردی خاقانی خود را از جاحظ و ابوالعلاء معری و
سنایی بالاتر میداند و میگوید که در پانصد سال از هجرت گذشته چون منِ خاقانی کسی
در زباندانی و سخندانی پای به این عالم نگذاشته، از جمله ادلهی این ادعاها و
مِنجمله داستان سماع یاران خضر، این غزلها است.
این غزل، و غزلهای دیگر خاقانی، بیان شور عارفانه و عاشقانهی او است. در این مسأله
تردیدی نیست. از سوی دیگر، آهنگ قوی و قدر و شور و شرر شیداگونهای که در متن این
ابیات هست، میتوانست نه خضر را، بلکه خود خاقانی را در بیان رؤیت خضر به آن
ادعاهای اغراقآمیز برانگیزد.
هر کس جانش به حقیقت عشق سرشته باشد و روحش از نسیم حیاتافزای عاشقی برافروخته باشد با اندک شنودی از این اشعار، جانش را سماعی درمیگیرد. آن ابیات خاقانی، خود اندکی از آن میِ عارفانه است. ما که از حقیقت عشق دوریم چون این غزلها را میخوانیم جانمان به شور و شرر آمیخته میشود. آن کس که در جانش هر لحظه شور عاشقی در لهیب است، از شنود چنین اشعاری که از حقیقت جان برخاسته، آیا به سماع و انداختن طیلسان بر قوال نمیرسد؟ این نکته، نکتهی مهمی است. پس یکبار دیگر عرض میکنم که در آن اشعاری که خواندم اغراق شاعرانه موجود است، اما آن کس که جانش با عشق آشنا باشد این ابیات شرری بر جانش میافکند که سماع و آنگونه شیدایی، کوچکترین اثر آن است.
خاقانی با جهان صوفیان و عارفان آشنا است
نکتهی سوم باز در باب شور و شیدایی خاقانی، یا ذکر ادلهی
دیگر بر اینکه او با جهان صوفیان و عارفان آشنا است، داستان ابلیس است. همچون
خضر، از دیگر کلید واژههای عرفان سُکری، ابلیس است. خاقانی در بخشی از دیوان خود
بحثی دارد در باب ابلیس. من میخواهم از این بحث به عنوان حلقهی واصل دیگری در
نسبت او با تصوف استفاده کنم. ابیات این است:
با او دلم به مِهر و محبت نشانه بود / سیمرغ وصل را دل و جان آشیانه بود
بودم معلم ملکوت اندر آسمان / از طاعتم هزار هزاران خزانه بود
بر درگهام ز خیل ملائک بسی سپاه / عرش مجید ذات مرا آشیانه بود
هفتصد هزار سال به طاعت گذاشتم / امید من ز خلدبرین جاودانه بود
در راه من نهاد ملک دام حکم خویش / آدم میان حلقهی آن دام دانه بود
آدم ز خاک بود و من از نور پاک او / گفتم منم یگانه و او خود یگانه بود
گویند عالمان که نکردی تو سجدهای / نزدیک اهل معرفت این خود فسانه بود
میخواست او نشانهی لعنت کند مرا / کرد آن چه خواست، آدم خاکی بهانه بود
بر عرش خود نوشته که ملعون شود کسی / بُرد آن گمان به هر کس و بر خود گمانه بود
خاقانیا تو تکیه به طاعات خود مکن / کاین پند بهر دانش اهل زمانه بود
خاقانی در داستان ابلیس رویکرد عارفان سُکری را ندارد
در این روایتِ خاقانی از ابلیس، معنایی هست. خاقانی در داستان ابلیس رویکرد عارفان سُکری را ندارد. روایت خاقانی این است که کل ماجرا، دام و دانه و بهانهای بود تا ابلیس ممیزی عالم شود در تمییز خیر از شّر. و آدم بازیگر صحنهی اختیار؛ تا پیروی از ابلیس تمثل گرایش به شّر، و عدم متابعت از او تمثال پیروی از خیر شود؛ و آدم در این عرصه، مختار در گزینش ِطریق خیر و شّر. این که خاقانی میگوید: «در راه من نهاد ملک دام حکم خویش / آدم میان حلقهی آن دام، دانه بود» بهنحوی بیانگر آن است که در شرح این ماجرا، اصل قصه این است که آدم باید مختار آفریده شود و شرط ذاتی اختیار آن است که یکسوی طریقت، شّر باشد و یکسوی طریقت، خیر. اگر در حیات انسان یکسو شّر نباشد و یکسو خیر، اختیار بیمعناست. خاقانی، چون عرفای صحوی، نمیتواند این خطای ابلیس را ندیده بگیرد که چرا در مقابل حضرت حق از منیّت خود دم زد. در مقابلِ حضرت حق، این بیان ابلیس که گفته بود: «من یگانهام»، اولْ گامِ کافری است. خاقانی، ابلیس را به این کافری میراند. لکن بر بنیاد برخی آیات قرآن و نیز جان و جهان عارفان، اینکه کل داستان دام و دانه و بهانهای بود، با عرفای صحوی (و نه سُکری) همداستان است. این نکتهای است که در خاقانیشناسی کمتر مورد توجه قرار گرفته است. آنچه بیان کردم خود حلقهی وصل دیگری است مابین گرایشات صوفیانهی خاقانی با عرفا و متصوفه.