تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : دوشنبه 10 آبان 1395 کد مطلب:8863
گروه: درس‌گفتارها

خودستایی خاقانی ناشی از محیط کوچک شروان است

سی‌‌وهفتمین نشست از مجموعه‌ی درس‌گفتارهایی درباره‌ی خاقانی چهارشنبه پنجم آبان به تحلیل و شناخت «خاقانی از نگاه خاقانی» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر ایرج شهبازی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.


سی‌‌وهفتمین نشست از مجموعه‌ی درس‌گفتارهایی درباره‌ی خاقانی چهارشنبه پنجم آبان به تحلیل و شناخت «خاقانی از نگاه خاقانی» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر ایرج شهبازی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.

شهبازی گفت: بحث من درباره‌ی خودشیفتگی‌ای است که به خاقانی نسبت می‌دهند. به نظر می‌رسد اگر بخواهیم با سه خط چهره‌ای از خاقانی درست کنیم، چهره‌ای که در طول تاریخ از او ترسیم شده است، آن سه خط چنین است: خاقانی شاعر ِدشوارگوی مدح‌گوی خودشیفته‌ای است. این رایج‌ترین تصویری است که از خاقانی مانده و عموم کسانی که اندک مطالعه‌ای درباره‌ی او داشته‌اند، غالباً به محض این‌که اسم خاقانی می‌آید یکی از سه موضوع ِدشوارگویی، مدح‌گویی و خودشیفتگی در ذهن آن‌ها نفش می‌بندد. ناگفته پیدا است که این تصویر اصلاً جذابیت ندارد و هیچ‌گونه انگیزه‌ای به کسی نمی‌دهد که بخواهد به طرف چنین شخصی برود. به نظر می‌رسد که دشوارگو بودن خاقانی، با یک سری قیدها، قابل قبول است، که البته می‌شود برای آن چاره‌اندیشی کرد. اما مدیحه‌گو بودن و خودشیفته بودن خاقانی غلو است و به آن شدتی که گفته می‌شود نیست. اگر بخواهیم به خاقانی خدمتی بکنیم و کاری کنیم که مردم بیشتر به سوی او بروند و از سخنان عمیق و نگاه زیبای او به جهان بهره‌مند بشوند، باید بکوشیم تا آن‌جایی که می‌شود آن تصویر را اصلاح کنیم. وظیفه‌ی خاقانی‌شناسان است که در اصلاح آن تصویر کج و معوج بکوشند. 

خاقانی در همه‌ی شعرهایش به یک اندازه دشوارگو نیست

درباره‌ی دشوار بودن شعر خاقانی نکته‌ای را عرض می‌کنم و پیشنهادی دارم. به نظر من خاقانی در همه‌ی شعرهایش به یک اندازه دشوارگو نیست. شعرهای خاقانی را می‌توان از نظر آسانی و دشواری طبقه‌بندی کرد. دشوارترین شعرهای خاقانی، که معروف‌ترین شعرهای او هستند، قصائد اوست که بر صدر دیوانش نشسته‌اند. خاقانی در آن قصیده‌ها صور خیال پیچیده‌ای را به کار گرفته، زبان بسیار دشواری را استفاده کرده، از معلومات عظیمش درباره‌ی پزشکی و ستاره‌شناسی و اساطیر و ادیان و تاریخ و فلسفه بهره برده و از آن‌ها دستمایه‌هایی برای مضمون‌یابی و تصویرپردازی ساخته است. به همین خاطر قصائد خاقانی برای مخاطب مبتدی بسیار دشوار است و بعید می‌دانم مخاطب معمولی بتواند صفحه‌ای از قصائدش را بخواند و چیزی بفهمد. اما به همان میزانی که خاقانی در قصائد دشوار و پُرطنطنه سخن می‌گوید در غزلیاتش بسیار نرم‌گو و ملایم و زبانش آسان و زودیاب است و می‌شود کاملاً با او ارتباط برقرار کرد.

به نظرم می‌رسد برای این که بتوانیم مشکل دشوار بودن شعر خاقانی را حل کنیم باید نظم مطالعاتی برای شعرهای او در نظر بگیریم. نظمی که در دانشگاه‌ها درباره‌ی شعر خاقانی وجود دارد نظم نادرستی است. از دشوارترین شعرهای خاقانی شروع می‌کنند و غالباً افراد وقتی که چند قصیده از او را خواندند برای همیشه قید خاقانی را می‌زنند و دیگر به سراغش نمی‌روند. نظمی که من پیشنهاد می‌کنم این است: اگر کسی می‌خواهد با شعر خاقانی انس بگیرد، اول با قصائد کوچک شروع کند، بعد سراغ غزلیات برود، بعد رباعیات، بعد قطعه‌ها، بعد ترکیب‌بندها و نهایتاً برسد به قصائد. اگر کسی شعر خاقانی را با این نظم و ترتیب بخواند، تردیدی ندارم که با او انس خواهد گرفت. اگر طبق این نظم دیوان خاقانی را ویرایش کنیم و با شرحی دستیاب در اختیار خواننده قرار بدهیم، آن مشکل تا حد زیادی حل می‌شود.

خاقانی بلندهمت و انسان والایی است

شهبازی در ادامه گفت: اکنون می‌رویم سراغ خط دوم از سه خطی که چهره‌ی خاقانی را با آن‌ها ترسیم کرده‌اند؛ یعنی مدیحه‌گو بودن خاقانی. به نظر می‌رسد انصاف نیست که خاقانی را در کنار شاعران درباری مدیحه‌گو قرار بدهیم. در خاقانی حرف‌های بسیار عمیقی وجود دارد. به هیچ وجه نباید او را از جنس کسانی مانند فرخی و عنصری درنظر گرفت. خاقانی بلندهمت است، انسان والایی است، روح حماسی عظیمی دارد و مدح‌های او با مدح‌های دیگر شاعران درباری از زمین تا آسمان تفاوت دارد. او وجدان اخلاقی قوی‌ای دارد و انسان شریفی است. به اقتضای وضعیت مادی خودش ناچار بوده است مدح بگوید. از این جهت فکر می‌کنم که آن تصویر هم تا حدی قابل اصلاح است.
تقریباً اگر از کسانی که درباره‌ی ادبیات کار می‌کنند بپرسیم خودشیفته‌ترین شاعر ادبیات کلاسیک زبان فارسی کیست؟ فکر می‌کنم اجماع وجود دارد که آن شخص، خاقانی است. اما نباید به این سرعت از کنار این مسأله‌ی مهم رد بشویم. به نظر من خودشیفته بودن خاقانی کلیشه‌ای است که در فرهنگ ما رایج شده و همه‌ آن را تکرار کرده‌، پذیرفته‌اند. اگر در این سخن رایج به دیده‌ی تردید نگاه کنیم و بکوشیم به عمق مطلب راه پیدا کنیم به نظر می‌رسد چنین مطلبی، به این شکل، قابل پذیرش نیست. موقعی که از خودشیفته بودن صحبت می‌کنیم ممکن است معناهایی در نظر ما باشد. یکی این‌که کسی که خودشیفته است به این معنا است که اعتماد به نفْس زیادی دارد. به راه و کار و به سبک و سیاق زندگیش ایمان دارد و با گام‌هایی استوار در راهی که پیش گرفته حرکت می‌کند.

آیا خاقانی خودپرست و خودخواه است یا دیگرخواه؟

شهبازی یادآور شد: اگر به این معنا بگوییم که خاقانی خودشیفته است، هیچ اشکالی ندارد و او واقعاً خود شیفته است. این خودشیفتگی نه تنها مایه‌ی ننگ و خواری او نیست بلکه مایه‌ی رشد و پیشرفت او هم هست. در فرهنگ بشری انسان‌هایی که به جایی رسیده‌اند به خودشان اعتماد داشته‌اند. اما به نظر می‌رسد کسانی که گفته‌اند خاقانی خودشیفته است، منظورشان فقط اعتماد به نفْس نبوده است. یا داوری اخلاقی درباره‌ی خاقانی کرده‌اند یا داوری روانپزشکانه و طبیبانه. داوری اخلاقی کردن به این معنا که گفته‌اند خاقانی خودشیفته است یعنی این‌که خودخواه است و خودپرست و فقط به منافع خودش توجه می‌کند. عده‌ای دیگر می‌گویند که خودشیفتگی خاقانی به این معنا است که او نه از نظر اخلاقی بد است، بلکه از نظر شخصیتی بیمار است. حرف امروز من این است که این دو ادعا را بکاوم و بکوشم بگویم هر دو ادعا درست نیست. خاقانی نه از نظر اخلاقی خودپرست و خودخواه است و نه از نظر روانی انسانی است دارای اختلال روانی.
نظریه دوم این بود که خاقانی خودشیفته است به این معنا که خودخواه است و فقط به منافع خودش توجه دارد. در این باره چند نکته را عرض می‌کنم. نکته‌ی اول این است که اگر بگوییم که خاقانی خودخواه است و منظورمان از خودخواهی این باشد که او به خود و منافع و آرزوها و امیالش توجه می‌کند، در این صورت هیچ اشکالی ندارد. به خاطر این‌که همه‌ی ما انسان‌ها دارای این ویژگی هستیم. کدام انسانی را می‌توانید پیدا بکنید که خودش برای خودش بهترین موجود جهان نباشد؟ به قول سعدی «همه‌کس عقل خود به کمال نماید و فرزند خود به جمال». سرشت ما انسان‌ها این است که خودمان را مهم‌ترین، عاقل‌ترین و بهترین موجود جهان می‌دانیم.

این حُب ذات که باعث صیانت از نفْس می‌شود و بقا و دوام زندگی انسان را بر روی زمین تضمین می‌کند، یکی از نیرومندترین غرائز وجودی ما انسان‌ها است. از این جهت نمی‌شود گفت که خاقانی گرفتار چنین مشکلی بوده است. همه‌ی ما این ویژگی را داریم. اگر خاقانی خودخواه بود، دیگرخواهی نباید در او وجود می‌داشت. آدم خودخواه صرفاً به منافع شخصی خود فکر می‌کند. طول و عرض و ارتفاع جهانش به اندازه‌ی طول و عرض و ارتفاع تن اوست و تمام خواسته‌هایش در دایره‌ی همان «من» کوچک و محدودش قرار می‌گیرد. اما اگر به قطعه‌ها و قصیده‌های کوچک خاقانی توجه کنید می‌بینید که او واقعاً انسان دیگرخواهی است و دائم ما را تشویق می‌کند که به سوی دوست داشتن دیگر انسان‌ها برویم و به سوی بخشودن خطای آن‌ها.

اصول محکم نظام اخلاقی در قطعه‌های دیوان خاقانی

شهبازی تصریح کرد: من تمام قطعه‌های خاقانی را بررسی کرده‌ام برای این‌که نظام اخلاقی او را استخراج کنم. تقریباً با اطمینانی نسبی، مبتنی بر آمارگیری دقیق، عرض می‌کنم که مهم‌ترین اصول نظام اخلاقی خاقانی این‌ها است: مال پاشیدن، عیب پوشیدن، عشق ورزیدن، وفاداری به دوست، پرهیز از پیمان‌شکنی، نیکی کردن به دیگران بدون توقع پاداش، ادب، پرهیز از ناسزاگویی، نیکی کردن در برابر بدی، پرهیز از شهوت‌پرستی، قناعت و پرهیز از آزمندی. تقریباً کل نظام اخلاقی خاقانی در درون همین نظامی که عرض کردم شکل می‌گیرد. اگر به این فهرست توجه کنید می‌بینید که بیش از ۹۰ درصد آن‌ها فضائلی هستند که در ارتباط با انسان‌های دیگر معنا پیدا می‌کنند، نه فضائلی که فقط در ارتباط با شخص خود انسان محقق می‌شوند. دیگرخواهی در خاقانی بسیار دیده می‌شد و به همین خاطر نمی‌شود گفت که او انسان خودخواهی بوده است.

خاقانی قطعه‌ای دارد که از جهات مختلف قابل بررسی است. در پشت این قطعه پیش‌فرض مهمی وجود دارد که از اصول محکم نظام اخلاقی خاقانی است. آن پیش‌فرض چنین است که وظیفه‌ی ما اخلاقی زیستن است در عین بدبینی به انسان‌ها. در واقع این مبنای خیلی عجیبی که در خاقانی وجود دارد که با یک بدبینی در انسان‌شناسی، ما را به اخلاقی زیستن توصیه می‌کند، فایده‌ی مهمی دارد: مهر ورزیدن بدون توقع پاداش. قطعه‌ی خاقانی چنین است: «بترس از بد خلق خاقانی/ ولیکن ز بد ده امان خلق را؛ وفا طبع گردان و ایمن مباش/ ز غدری که طبع است آن خلق را؛ دروغی مران بر زبان و مدان/ که صدقی بود بر زبان خلق را؛ بد خلق هرچت فزونتر رسد/ نکویی فزونتر رسان خلق را؛ همه دوستی ورز با خلق لیک/ به دل دشمن خویش دان خلق را». این سخن نمی‌تواند سخن یک آدم خودخواه و انسانی باشد که در مرز منفعت شخصی خودش زنده به گور شده و از بین رفته است.

آیا خودستایی خاقانی با جامعه‌ی فرهنگی خودش مغایرت داشته است؟

دومین دلیلی که می‌آورم و نشان می‌دهد خاقانی خودخواه نیست چنین است: ارسطو در کتاب «اخلاق نیکوماخوس» یکی از تفاوت‌های انسان خودخواه و خوددوست را چنین می‌داند که: انسان خودخواه به دنبال لذت است. حتی اگر آن لذت با مصلحت او در تضاد باشد. انسان خودخواه خوشایند خود را بر مصلحت خود ترجیح می‌دهد. اما انسان خوددوست مصلحتش را بر لذتش ترجیح می‌دهد. ارسطو باز می‌گوید: انسان خودخواه برای لذت بردن حاضر است شرافت انسانی خود را فدا کند؛ اما انسان خوددوست هرگاه بین لذت و منفعت و ثروت از یک سو و شرافت انسانی از سوی دیگر مختار باشد، حتماً جانب شرافت انسانی را خواهد گرفت. من فکر می‌کنم که این معیار درباره‌ی خاقانی بسیار صدق می‌کند. قبول داریم که خاقانی مدح می‌گوید ولی محال است که عظمت و عزت و شرافت انسانیش را در پای مال و مقام قربانی کند.
برویم سراغ آن‌هایی که می‌گویند خاقانی خودشیفته است؛ به این معنا که بیمار روانی است. می‌دانید که یک اختلال رفتاری داریم به نام خودشیفتگی. به نظرم می‌رسد که مطالعه‌ی دیوان خاقانی این ادعا را رد می‌کند که او بیمار روانی بوده است. دلایلی برای این حرف دارم. شکی نیست که هر کسی که دیوان خاقانی را ورق بزند احساس می‌کند با یک آدم خودستا سر و کار دارد. تقریباً کمتر صفحه‌ای از دیوان خاقانی است که او در آن با اغراق‌آمیزترین شکلی از خودش تعریف و تمجید نکرده باشد. مثلاً می‌گوید: «خلقند متفق که چو خاقانی نزاد». یک جای دیگر از این بالاتر می‌رود و می‌گوید: «هزار سال بباید که تا به باغ هنر/ ز شاخ دانش چون من گلی ببار آید». دیوان خاقانی پُر از این خودستایی‌ها است. حالا ببینیم آیا این‌ها نشانه‌ی خودشیفتگی اوست یا نه؟

به نظر من این‌ها دلیل خودشیفتگی نیستند. دلیل اول این است که خودشیفتگی یک الگوی پایداری است که با انتظارات فرهنگی جامعه‌ی خود مغایرت دارد. آیا خودستایی خاقانی با انتظارات جامعه‌ی فرهنگی خودش مغایرت داشته است؟ اگر به قرن‌های پنجم و ششم بروید و شعرهای شاعران آن دوره را بخوانید متوجه می‌شوید که مفاخره و خودستایی یکی از بُن‌مایه‌های رایج شعر فارسی بوده است؛ از فردوسی بگیرید تا ناصرخسرو و عطار و حافظ. این یک مضمون رایج در ادبیات فارسی بوده است که شاعران شعر خود را بیش از هر کسی می‌پسندیدند و از آن لذت می‌بردند. می‌خواهم بگویم که این کار خاقانی از نظر انسان زمانه‌ی ما قابل قبول نیست ولی اگر به شرایط فرهنگی قرن ششم مراجعه کنیم می‌بینیم کار رایجی بوده است.

خودستایی‌های خاقانی جنبه‌ی معرفی دارد و لاف و گزاف نیست
دلیل دوم این است که خودستایی زمانی دلیل خودشیفتگی است که متناسب با دستاوردهای شخص نباشد. یعنی شخص، به‌ناحق از خودش تعریف کند. اما حقیقتاً وقتی به خاقانی مراجعه می‌کنید به نظر می‌رسد آن‌جایی‌که می‌گوید من شاعر خیلی بزرگی هستم و در زمانه‌ی خود بی‌نظیرم، بی‌راه نگفته است و کاملاً حق با اوست. هیچ کدام از شاعران قرن ششم، به‌جز سنایی و نظامی، که کارشان با خاقانی متفاوت است، قابل قیاس با او نیستند.

نکته‌ی سوم این که ممکن است منتقدی بگوید که درست است که در زمانه‌ی خاقانی خودستایی در شعر رایج بوده است، حجم خودستایی‌های خاقانی خیلی زیاد است. این را قبول دارم که حجم خودستایی‌های خاقانی از نُرم معمول کمی بیشتر است اما نقطه‌ی شروع خاقانی بسیار نقطه‌ی شروع بدی بوده است. یعنی خاقانی در خانواده‌ای به دنیا آمده که مادرش آشپز بوده و پدرش نجار. خاقانی می‌خواسته خودش را به جهان بیرون معرفی کند و استعدادش را فریاد بزند. فکر می‌کنم برخی از خودستایی‌های خاقانی جنبه‌ی معرفی دارد و ادعا و لاف و گزاف نیست.

یک تراژدی دیگر هم خاقانی داشته است و آن این‌که در محیط کوچک شروان به دنیا آمده بود و شروانشاهان فرمانروایان محلی بسیار کوچکی بودند. نه مال و منالی داشتند که به شاعرانشان بدهند و نه قدرتی که از آن‌ها حمایت کنند. من هر وقت به وضعیت خاقانی در شروان نگاه می‌کنم ناخواسته این تصویر به ذهنم می‌آید: تصویر ماهی‌ای که استعداد نهنگ اقیانوس‌پیما شدن را دارد اما ناگزیر در درون حوض کوچکی متولد شده است. این ماهی دائم بزرگ می‌شود ولی آن حوض همان‌قدر است که بود و هر چقدر این ماهی به در و دیوار حوض می‌کوبد فقط بدنش زخمی می‌شود. این‌که خاقانی آرزو داشته است به ارمن و ری و خراسان و تبریز برود برای این بوده که در شروان کسی قدر او را نمی‌دانست و کسی هم در حد و هم‌سخن او نبود. بخشی از خودستایی خاقانی ناشی از محیط کوچک و حقیر شروان بوده که به هیچ وجه برای انسان بزرگی مثل او مناسب زندگی نبوده است.

 

http://www.bookcity.org/detail/8863