تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
نگاهی به کتاب «در راه نجات آذربایجان» سرودههای محمدامین ریاحی علیه حکومت فرقهی دموکرات آذربایجان، چاپ شده در اسفند ۱۳۲۵
«در راه نجات آذربایجان» دفتری است از «اشعار ملی و وطنی» محمدامین ریاحی، که در اسفند ۱۳۲۵ در ۵۲ صفحه به چاپ رسیده است. در راه نجات آذربایجان نخستین کتاب مردی است که بعدتر به یکی از نامآوران عرصهی پژوهشهای ادبی ایران بدل شد. ۱۲ سروده از مجموع ۱۴ سرودهی دفتر، در فاصلهی پاییز ۱۳۲۴ تا پاییز ۱۳۲۵، که «فرقهی دموکرات آذربایجان» به پشتوانهی ارتش سرخ، جریانهای هوادار مساواتچیها و کمونیستها را درهم آمیخت تا آذربایجان را از ایران جدا سازد، در اعتراض به فرقه و در افشای تجزیهگران نوشته شده است. برای این دفتر رضازادهی شفق، مقدمه و حسن نزیه، تقریظ نوشتهاند. «گوینده» (سراینده) نیز دو بخش منثور، ذیل عنوانهای «اهدا کتاب» و «چند کلمه با خوانندگان این کتاب» بر اثر افزوده است. محمدامین ریاحی متولد ۱۳۰۲ خورشیدی و اهل شهر خویِ آذربایجان بود و هنگام انتشار کتاب ۲۳ سال داشت. بازانتشار اسناد برای بررسی و تحلیل جامع هر واقعهی تاریخی ضروری است. کتابِ در راه نجات آذربایجان نیز یکی از همین سندها است. از مهران افشاری، پژوهشگر و نویسنده، سپاسگزارم که کتاب را که نزد وی یادگاری است ارجمند از محمدامین ریاحی، به امانت در اختیارم قرار داد.
ریاحی در یادداشتش ذیل «چند کلمه با خوانندگان این کتاب» نوشته است: «از آذر ۱۳۲۴ تا آذر ۱۳۲۵ که کابوس هولناک ترور و وحشت، آذربایجان را فراگرفته بود، قاطبهی آذربایجانیها در یک رنج و مشقت روحی به سر میبردند. من نیز که در آذربایجان به دنیا آمده و سالها در دامن مهر و محبتش زیستهام، گرفتار این بلا و مصیبت بودم و به قدر وسع، در مبارزه با دستگاه خیانتِ این تجزیهطلبانِ فرومایه شرکت نمودم و افتخار دارم که در این یک سال از وظیفهی ایرانیت خود در نبرد با این آفتِ ملیت و استقلال فروگذار نکردم و با قلم ناچیز خود برای معرفی ماهیت این غائله و برداشتن پرده از چهرهی این دیو فساد و خیانت کوشیدم. همدستان و همفکرانِ تجزیهطلبان که در تهران قدرت و نفوذی داشتند و با وجود ادعای آزادیخواهی، با تمام قوا مظاهر آزادی و افکار آزادیخوانه را خفه میکردند، در مورد آذربایجان هم با اصرار و لجاجت غریبی میخواستند رژیم دموکراتنمایان را آزادیِ محض و آذربایجان را درنتیجهی «اصلاحات دموکراتیک!»، بهشت موعود قلمداد نمایند» (ص ۱۳).
تجزیهطلبان، چه دیروز و چه امروز، کوشیدهاند که دروغشان را چنان بزرگ بگویند که راست تلقی شود؛ از این رو مردم ساکن در آذربایجان را خواستار گسست از ایران معرفی کرده و میکنند و شگفت آنکه میخواهند بگویند همهی آذریها ـ یا به تعبیر ایشان: ترکها ـ یکدل و یکصدا خواستهای واحد دارند. یکی از اقدامهای این جریان، سرکوب مخالفان و اجازه ندادن به بیان دیدگاههای ایراندوستانه در آذربایجان است؛ البته شیوههای این سرکوب قطعاً جز در فاصلهی آذر ۱۳۲۴ تا آذر ۱۳۲۵، غیر مستقیم و به تعبیر امروزیها «نرم» بوده است.
ریاحی در ادامه مینویسد: «جای تأسف بود که عدهای از جوانان و دانشجویان هم به گناه سادهدلی و حسن نیت، فریب خورده و احیاناً توضیحات افراد آذربایجانیِ مقیم پایتخت را حمل بر «افکار ارتجاعی!» مینمودند؛ ولی چون من جریان غائلهی آذربایجان را از نزدیک دیده بودم و به حقیقت موضوع ایمان کامل داشتم، مثل تمام دانشجویانِ آذربایجانی در معرفی هویت تجزیهطلبان و ابراز منویات حقیقی اهالی آذربایجان کوشیدم و خوشوقتم که سرانجام قیام مردانهی اهالی آذربایجان بر ضدِ دموکراتها و ورود پیروزمندانهی نیرو به آذربایجان و بروز احساسات بیشائبهی اهالی، به کوری چشم بیخبران و مغرضین، بطلان دعاوی یاوهگویان را به ثبوت رسانید. فتنهجویانی که یک سال مهد زرتشت را اسیر سرپنجهی هویوهوس خود کرده بودند، در برابر فشار افکار عمومی تاب نیاوردند و مثل دزدان و آدمکشان فرار کردند و شاید روزی که قدم از مرزها بیرون نهاده و خود را از آتش خشم و انتقام ملت در امان میدیدند، با خود میگفتند: «مرگ هست و برگشتن نیست!» آذربایجان در طول تاریخ همواره برای حفظ استقلال و ملیت و وحدت ایران کوشیده و در مقابل تهاجم اجانب، مرزهای ایران را نگاهبانی کرده است. آذربایجان زادگاه زرتشت، جایگاه آتشکدهی آذرگشنسب و کانون ایرانیت بوده است. چه بیشرم کسانی بودند آنهایی که برای آذربایجان تاریخ و قومیت و ملیتی غیر از ایران ادعا میکردند. آنها در پناه سرنیزهی خارجی بر مردم بیپشتوپناه آذربایجان تسلط یافته و دم از رهبری آذربایجانیها میزدند؛ ولی هنگامی که دست خارجی از پشت آنها برداشته شد، از ترس اهالی ستمدیده و میهنپرست آذربایجان تاب ایستادگی نیاوردند و فرار اختیار کردند... در آینده هنگامی که فرزندان ایران شرح مظالم یک سالهی ماجراجویان را بر اهالی آذربایجان خواهند خواند و متأثر خواهند شد، یک چیز مایهی افتخار و مسرت آنها خواهد بود و آن، مقاومت آذربایجانیها در برابر استیلای بیگانهپرستان است. اهالی آذربایجان در پیشگاه ایران و ایرانیت مفتخرند که در این مدت با داشتن ایمان به ملیت و استقلال ایران، با قلم و قدم در این راه مبارزه کرده و فصل درخشان دیگری بر تاریخ پرافتخار آذربایجان افزودهاند» (ص ۱۲-۱۴).
ریاحی در ادامه آورده است: «در آذرماه ۱۳۲۵ که نیروهای اعزامی وارد آذربایجان شدند و غائلهی دموکراتنمایان پایان یافت، در تمام ایران به افتخار آزادیِ هممیهنان آذربایجانی جشنها و شادمانیهای ملی برپا شد، بعضی از استادان محترم و عدهای از دوستان عزیز، نگارنده را تشویق کردند که به شکرانهی این پیروزی عظیمِ ملی و رفع یک خطر و مصیبت بزرگ، اشعاری را که دربارهی آذربایجان گفتهام و بعضی از آنها در جراید تهران منتشر شده است، یکجا به چاپ برسانم...» (ص ۱۶).
ریاحی در یکی از بندها تقدیمه، کتاب را «به مدیران و نویسندگان جراید و مطبوعات ملی» تقدیم کرده «که در این مدت [= مدت یک سال حکومت فرقه بر آذربایجان] با وجود محیط مسمومِ پایتخت، از غوغای دشمنان ایران نهراسیدند و با بیان حقایق و روشنساختن افکار عمومی، زمینه را برای استخلاص آذربایجان فراهم نمودند» (ص ۵). همین نکته نشان از فشارهایی دارد که عوامل تجزیه به اسم عدالتخواهی بر فضای فکری ایران تحمیل میکردند.
رضازادهی شفق در مقدمهاش حکومت فرقهی دموکرات را «یکی از بزرگترین محنتهای تاریخی ایران» (ص ۶) و حکومت یک سالهی فرقه را «فاجعهی استیلای فرومایگان» (ص ۶) دانسته، مینویسد: «امیدم این است که بعد از این فاجعهی سترگ و درس بزرگ، دولت و ملت ایران با تمام نیروی مادی و معنوی به حفظ و حراست حقوق مقدس خانمان اجدادی که شاید ارجمندترین و گوهرخیزترین قسمت آن آذربایجان باشد، قیام کنند و بیش از هر اسلحهی دیگر با اسلحهی عدالت اجتماعی و تعادل اقتصادی به آبادی و آزادی میهن مقدس بکوشند» (ص ۷).
حسن نزیه در تقریظش از «فشار افکار عمومی و طغیان احساسات وطنپرستانهی آذربایجانیها» (ص ۸) به عنوان مهمترین عامل در رهایی آذربایجان از استیلای «دموکراتنمایان فرقهی دموکرات» (ص ۸) یاد کرده، مینویسد: «افتخار حقیقی نجات آذربایجان نصیب کسانی است که دست از هستی و زندگی شسته، ثبات فکر و عقیدهی خود را حفظ کردند، شرافتمندانه و با کمال شهامت، مبارزه نمودند و با اینکه تکیهگاهی جز ایمان و اعتقاد راسخ خود به ملیت و مقدسات ملی خود نداشتند، معذلک تسلیم نشدند و هیچگاه به عنوان اینکه سیاست روز و مقتضیات وقت ایجاب میکند، راه خطا و اشتباه نپیمودند تا اشتباه خود را نیز به مصلحت و تدبیر و حکمت و حُسنِ سیاست حمل نمایند» (ص ۹).
نزیه در ادامه به نفوذ فرقهایها در بین اهل سیاست و فکر در تهران اشاره کرده، مینویسد: «روزی که قیام خائنانهی بیگانهپرستان را نهضت دموکراتیک مینامند و ضیافتهای باشکوه و مجلل به افتخار پیشهوری میدهند و جامها به سلامتی و بقای فرقهی دموکرات سر میکشند، ریاحی نمیتواند سکوت اختیار کند، نمیتواند سوز و گداز درونی خود را مخفی نگه دارد، نمیتواند عصبانیت خود را که نمونهی بارزی از عصبانیت چهار میلیون آذربایجانی است بیان نکند، با کمال صراحت میگوید:
تا کی و چند شویم
آلتِ دستِ اغیار؟
تا به کی مولد
زردشت به چنگ دگری؟
تا کی ای مردم
آزادهی ایران باشد
مهد زردشت زبونِ
ستمِ پیشهوری؟» (ص ۱۰-۱۱)
اینک یکی از شعرهای این دفتر:
خویش و بیگانه
تا گل گشود پرده ز
رازِ نهانِ خویش
سرکرد مرغْ ناله و
آه و فغانِ خویش
ایمن نشد ز پنجهی
صیادِ سنگدل
مرغ اسیر در چمن و
آشیان خویش
بیگانه را به ملک
دل ای دوستْ راه نیست
جانا ز مهرِ غیر
بپیرای جان خویش
ما جز ستم ز دست
اجانب ندیدهایم
زان باز کردهایم
به شِکوه زبان خویش
ما را به سیرِ باغِ
اجانب مخوان که هست
خرمتر از بهارِ
اجانب خزان خویش
مُلک عجم ز دست
اجانب نمیرهد
تا عاشقانِ ملک نبازند
جان خویش
ناموس و افتخار و
شرف زیر پا نهاد
آنکو وطن فروخت به
سود و زیان خویش
بازار اجنبیطلبی
را رواج نیست
با مدعی بگوی که
بندد دکان خویش
روحی دگر دمد به تن
مردمِ وطن
یاد شکوه مملکت
باستان خویش
ما را ز تیغ و تیر
رقیبان هراس نیست
چون دست شستهایم ز
امن و امان خویش
برخیز مردوار ریاحی
فدا کنیم
در راه ملکْ جان و
تن ناتوان خویش