تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
چهارمین نشست از مجموعهی درسگفتارهایی دربارهی خواجوی کرمانی به «سیری در غزلشناختی سعدی و خواجوی کرمانی» اختصاص داشت که روز چهارشنبه ۲۹ دی با سخنرانی دکتر فرح نیازکار در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
وی گفت: بررسی تاریخچهی غزل در ادب فارسی، بیانگر تحولات بزرگ و درخور توجهی در ساختار و درونمایهی این نوع غنایی است که در دوران مختلف با رویکرد خاص فرهنگی و زمانی مورد اقبال شاعران قرار گرفته و در اشعارشان با توجه به سه سطح زبانی، ادبی و فکری نمود یافته و مورد اقبال، استقبال و تقلید شاعران پس از آنها واقع شده است؛ به گونهای که گاه برخی از این شاعران توانستهاند بنیانگذار مکتب فکری یا سبکی خاص در این زمینه شوند؛ چنانکه میتوان این امر را در غزلیات سعدی شیرازی و خواجوی کرمانی مشاهده کرد.
نیازکار در این نشست تاریخچهی غزل در ادب فارسی را بررسی کرد، سپس به تبیین ویژگیهای زبان و سبک بیان در غزل سعدی و خواجوی کرمانی پرداخت و با ارائهی توضیحاتی دربارهی غزلیات عاشقانه و عاشقانه ـ عارفانهی خواجو، آثار دو شاعر را مقایسه کرد و افزود: تاریخچهی غزل در تاریخ ادبیات فارسی تا به سعدی برسد سیری را طی میکند و نشان میدهد که سعدی با غزل چه میکند. بر اساس اعتقاد جمعی به این نتیجه رسیدهایم که غزل عاشقانه به سعدی ختم میشود.
شکل گرفتن غزل به عنوان یک سیاق شعر غنایی
نیازکار خاطرنشان کرد: غزل به عنوان یک سیاق شعر غنایی در آغاز قرن چهارم هجری در تاریخ ادبیات شکل میگیرد و حدود دویست سال به درازا میانجامد (یعنی تا قرن ششم) و به عنوان یک ژانر ادبی غالب در تاریخ و ادبیات مسلط میشود تا آن را به عنوان چکامه در زبان و تاریخ و ادبیات بشناسیم. اگر ادبیات غنایی ژانر غالب داشته باشد باید دارای شاخصههایی در اجتماع باشد. باید بدانیم اینکه در دورهای حماسه رواج داشته است، علت رواج این حماسه در یک دوره چه چیزی بوده است.
در حقیقت زمانی که فرهنگ و تمدن سرزمینی به نحوی دچار اضمحلال میشود، برای احیای تمدن و فرهنگ، ادبیات حماسی سروده میشود که با قهرمانپروری و به یادآوری داشتههای ملت، آنها را تحریک میکنیم که از فرهنگ و تمدن و داشتههای خود حمایت و به نوعی آن را بازپروری کنند. اتفاقی که در ادبیات حماسی رخ میدهد باید قومی، گروهی و ملی باشد و افراد نباید از خواستههای شخصی خود سخنی به میان بیاورند. اما زمانی که فرهنگ یک سرزمین پیشرفت میکند و ما با غنای فرهنگی نسبی در جامعه روبهرو میشویم، افراد این شانس را پیدا میکنند که از احساسات فردی و درونی خود سخن بگویند. ادبیات غنایی حاصل پیشرفت تمدن یک کشور است. قرن چهارم که با غزلیات شهید بلخی روبهرو میشویم و تا زمانی در قرن ششم با شاعرانی مثل سنایی، موضوع غزلسرایی جدی میشود. اینجا فاصلهی ایجاد بسترسازی فرهنگی در اجتماع است. شرایط اجتماعی به گونهای پیش میرود که ما آمادگی این را داشته باشیم که با غزل روبهرو شویم. تا اینکه به جایی میرسیم که غزل تعریف موضوعی پیدا میکند و اشعاری در حدود پنج تا ۱۲ بیت با یک وزن خاص و موضوع خاص سروده میشود که به آن عنوان غزل میدهند و غزلسرایی در تاریخ ادبیات ما جدی میشود. بر اساس آنچه در تاریخ ادبیات ما است سیر غزلسرایی در دو سویه و یا سه سویه طی طریق میکند. غزلهای عرفانی با غزلیات سنایی آغاز میشود و سنایی در حدیقهالحقیقه به سرایش غزلیات میپردازد و نوع نگاه متصوفانه و پارساگونهی سنایی در آن دخیل است و آن را از حالت عاشقانهی صرف خارج میکند که بعدها اوج آن را در اشعار مولانا میبینیم. همچنین غزلهای عاشقانه را در اشعار ظهیر فاریابی، کمال اسماعیل و انوری میبینیم و سرانجام ختم ماجرا و اوج قلهی هنری غزلسرایی عاشقانه در اشعار سعدی میدرخشد و سپس در اشعار عاشقانهی خواجو نیز تجلی پیدا میکند و در آثار حافظ نیز همینطور.
پیدایش غزلسرایی مبین پیشرفت اجتماعی افراد است
وی افزود: ما در غزلهای ابتدایی با شاعرانی روبهرو هستیم که دیدگاهشان به مسایل اجتماعی انتقادگونه است و این دیدگاه را در غزلهای خود با ابراز احساسات انتقال میدهند. این انتقادها بدون ابهام و پیچیدگی است، شفاف، آشکار و گاهی بسیار سطحی است. اگر شاعر قرار است انتقادی داشته باشد زبان پیچیده میشود و آنگاه از احساسات خود سخن میگوید. پیدایش غزلسرایی ما مبین پیشرفت اجتماعی افراد است. حالا غزل از قرن چهارم آغاز شده و در قرن ششم رواج پیدا کرده است و شاعران آن را میآزمایند تا به دست انوری میرسد؛ انوری در غزلسرایی بسیار موفق است و زبان را متحول میکند و آن را به زبان عامه و تودهی مردم نزدیک میکند تا قابل فهم شود. در آثار انوری شیوهی چینش کلمات در غزل با کمترین تغییراتی به نثر تبدیل میشود، اما برای اینکه فکر کنیم که یک شاعر چگونه به اوج دست پیدا میکند و مانا میشود شاخصههایی را لازم داریم که به سه عنصر سطح فکری، ادبی و زبانی خلاصه میشود. همهی شاعران از این سه عنصر برخوردار هستند. سپس کاروان غزل حرکت کرده و به دست سعدی میرسد. سعدی در این سه عنصر ویژگیهایی را نشان میدهد و در جایگاهی مینشیند که ختم غزل عاشقانه برای او آسان است.
زبان باید چه ویژگی داشته باشد که شاعر از آن بهره میگیرد. میتوانیم به دو گونه اشاره کنیم. زبان عبارت که زبان تفیهم و تفاهیم است و زبان اشارت که زبان همدلی و همداستانی است. باید اشارتها را بفهمیم و با آن ارتباط برقرار کنیم. در واقع اگر میگوییم سعدی در غزلهای عاشقانه توانسته ارتباط جمعی برقرار کند، دو عنصر زبانی را بهکار گرفته است، زبانش بسیار چالاک است و این ویژگی در زبان سعدی وجود دارد و باید ببینیم سطح فکری سعدی چگونه است؟ همچنین خواجوی کرمانی را میبینیم که ژانرهای مختلف را آزموده است و بسیاری از شاعران هم در ژانرهای مختلف طبعآزمایی کردند.
خواجو تفکر خاص اندیشگانی را به مخاطب ارائه میدهد
وقتی سراغ خواجو میرویم و این شاعر حماسهسرایی، مثنویسرایی و غزلسرایی میکند، قصیده میگوید و در سبک های ادبی خودش را محک میزند، نوعی تفکر خاص اندیشگانی را به مخاطب ارائه میدهد و در غور در یک موضوع و هدف بازمیماند. اگر کلیات سعدی و گلستان را میخوانیم با واقعنمایی سعدی روبهرو میشویم و میبینیم اندیشهی سعدی واحد است و هیچ چیز فراتر از عشق و اخلاق در داستانهای مختلف سعدی وجود ندارد و غور در این هدف سعدی را توانمند میکند که افق فکری خود را عمق ببخشد و فکری عمیق داشته باشد و مثل یک فیلسوف و حکیم، اخلاقیات را با ما در میان بگذارد. سعدی در مقولهی سطح فکری خود به دلیل وحدت اندیشگانی که دارد در هر قالبی که بهکار میبرد موفق میشود. دربارهی غزلیات عاشقانه سعدی نیز این اتفاق افتاده است. در واقع سعدی از تشبیهات دشوار پرهیز کرده، اما از همهی آنها استفاده میکند و از زبانی ملموس بهره میگیرد که ما میتوانیم با آن ارتباط بگیریم.
انسجام هنری که در زبان سعدی و نبوغ شاعری، آرایههای ادبی و انسجام فکری که در آثار سعدی وجود دارد کمک میکند سعدی به سمت و سویی حرکت کند که آثار او را به اتفاق جمعی سرآمد و او را در قله و سربلندی تمام بدانیم. این همان مسیر عاشقانه و سنتیای است که غزل از ابتدا آغاز کرده و به سعدی میرسد و این شاعر بزرگ ایران آن را به اوج میرساند. مضمونهایی که در غزلیات سعدی میبینیم، در شعر شاعران پیش از سعدی به وفور یافت میشود، اما هوشمندیای که سعدی به خرج میدهد مضمونها را متفاوت میکند.
خواجوی کرمانی با هنرمندی عاشقانه و عارفانه میسراید
شاعر وقتی موفق میشود که در خلق اثر خود آن عنصر عاطفی جمعی را بهکار گیرد و لباس همگانی شدن شعر را بر قامت شعر بپوشاند. حافظ نیز از عنصر دیگری بهره میگیرد و از هنر دیگری استفاده میکند که غزل خود را در اوج و قله نگه دارد. بعضی از شاعران ما مثل سیف فرغانی و سلمان ساوجی شیوهی سنتی و سرایش اشعار عاشقانه را پیش میگیرند و نشان میدهند که عاشق بسیار خاکسار و فروتن است. این سنت ادامه پیدا میکند و در جایگاههایی با حضور شاعرانی مانند خواجوی کرمانی، جهانملک خاتون و حافظ سیر حرکت غزل تغییر پیدا میکند.
خواجوی کرمانی با هنرمندی و توان بیشتری عناصر را در شعر و غزلش استفاده میکند و سرآمد میشود و به نوعی در شرایط خود در این بخش از غزلیات است که عاشقانه و عارفانه میسراید و وقتی به تقلید از سعدی میخواهد غزلیات عاشقانه بسراید، شاعر چندان موفقی نیست و چندان غزلیات پررنگی از آب در نمیآورد. خواجو به دلیل اینکه به شیخ ابواسحاق کازرونی که به فاصلهی دو قرن از هم میزیستند ارادت دارد و بعد از آن در خدمت امینالدین بیانی و علاءالدوله سمنانی شاگردی میکند، نگاه عارفمسلکانه پیدا میکند که این نگاه عارفانهی او در آثارش دخیل میشوند. در بخش غزلیات عارفانه و عاشقانه طبیعتاً ردپای این نوع نگاه را میبینیم. اگر خواجو را به عنوان مقدمهی حافظ معرفیکنیم حرف پربیراهی نیست و نوع نگاه متصوفانه پیدا میکند و در غزلیاتی که تم عشق را با خود به یدک میکشد عجین میشود و عبارات و اصطلاحات عرفانی را بهکار میبرد که در جایگاه خودش موفق است. حافظ این نوع نگاه را به اوج میرساند.
خواجو تلنگری میزند که ما را به یاد حافظ بیندازد
خواجو اشعار عارفانهای دارد و در غزلیات با نمادهایی مانند شراب و صوفی زیاد سروکار دارد. خواجو تلنگری به ذهن ما میزند که ما را به یاد حافظ بیندازد. شاعران تجربهی زیستهای از عرفان دارند و مبانی و مفاهیم عرفانی را در اشعارشان تجربه کردهاند. شاعران در شعرهایشان از نمادهای عرفانی هم استفاده میکنند. خواجو بینابین این مسیر حرکت میکند، جهانبینی کلی که در اشعار خواجو وجود دارد، تضاد عشق و عقل است و وطن را جایی میداند که نامی ندارد. عشق را سرسری نمیداند و معشوق را در جایگاه بسیار والایی میبیند اما در بخش عرفان، تقسیمبندی در ادبیات عرفانی شاعران وجود دارد که با قدم خوف حرکت میکنند و یا از سر ترس به ادبیات عارفانه روی میآورند و در انزاوا و خلوت مینشینند. خواجوی کرمانی نوع نگاهش به عرفان از این دسته است که به ترک دنیا میانجامد و ترس از گناه و عقوبت است. تفاوتی که در اشعار سعدی با خواجو میبینیم عرفانی است که از سر رحمت و امیدواری است، حافظ نیز قدم بینابینی دارد. خواجو گاهی وقتها در غزلیات عرفانی منتقد است و تلاش میکند مخاطب را به سمت سویی هدایت کند که ماوراء است و حقیقت در آن نهفته است.
یک سناریو از پیش تعیینشده برای خواجو در غزلیات وجود دارد و غزلیات سعدی را روبهروی خود دارد. خواجو مقلد است و وقتی وارد میدان میشود میتواند توانمند باشد یا نه. نقطهضعفهایی دارد. سعدی قهرمان داستان است و عشق، وصال، اندوه و هجران را در وجودش حس میکند و میتواند به ما انتقال بدهد اما خواجو در نوع غزلیات عاشقانه شاعری تأملی است که با فاصله از آن ماجرا میایستد و تأمل میکند و بعد دربارهی آن سخن میگوید. چیزی وقتی تجربهی زیستی فرد نیست انتقال آن بسیار سخت است. سعدی شب هجر را به تصویر میکشد.
حافظ وامدار خواجوست اما اشعارش را به کمال میرساند
نیازکار در ادامه تصریح کرد: خواجوی کرمانی در حقیقت در غزلیاتی که پیرنگ عاشقانه میگیرد تعبیرات زیبایی بهکار میبرد و هنری دارد که این نوع نگاه را به حافظ انتقال میدهد. حافظ وامدار اوست و آن را به کمال میرساند. آثار خواجو گشایشی است از چندموضوعی کردن غزل اما اتفاقی که در غزلیات خواجوی کرمانی میافتد غزل را چند موضوعی میکند و در تکتک ابیات میتوانید معنای واحدی را دریابید و میتوانید جای ابیات را عوض کنید که معنای شعر به هم نریزد و در عین حال هنری که خواجو آغازگر آن است و به حافظ انتقال میدهد، این است که اشارت کوتاه به موضوعاتی میکند که پسزمینهی بسیار مفصلی دارند، وقتی از جمشید، جم، کیخسرو و جام یاد میکند و از پهلوانان اساطیر و تاریخی سخن میگوید، در واقع یک داستان مفصلی را در یک کلمه به کار میبرد و ذهن خواننده را بهکار میگیرد که داستان مفصلی را در ذهن مرور کنند. خواجو وقتی خیلی ناراحت است در غزلیات عاشقانه خود فرصت غور در یک موضوع را از خود میگیرد و باعث میشود یک مقدار تشتت افکار پیدا کند و ارتباطش ملموس نمیشود با موضوعات عاشقانهای خودش مطرح کرده است.
وقتی خواجو میخواهد معشوق را توصیف کند و ویژگیهای معشوق را بگوید هیچ ویژگی خاصی را در معشوق خواجو نمییابیم که نتوانیم آن را از معشوق شاعران دیگر در دیوانهایشان جدا کنیم. خواجو توصیفات ابتکاری در مورد معشوق خود ندارد، اما سعدی میخواهد معشوق خود را توصیف کند. در نوع پرداختن آن چیزی که در آثار سعدی میشناسیم، تفاوت آشکاری وجود دارد و در مضمونها و نوع نگاهی که از محبوب و معشوق خود دارد. قهرمان داستانهای عاشقانهی ما خواجو نیست. ابتکاراتی از خواجو داریم که بینظیر است و به نوعی خواجو حق توانمندی در عرصه غزلسرایی دارد، اما چون سعدی را پیش رو داشته و در تقلید به نوعی دست و پا بسته است.