تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
حالا که صحبت از امیر خسرو شاعر نامدار پارسی سرای هند شد بد نیست نگاهی به پیشینه زبان و ادبیات فارسی در هند بیاندازیم. مسلمانان نخستین بار از راه فتح سند وارد هندوستان شدند. این بخش از هندوستان آن زمان، امروزه جزو پاکستان است. اما نخستین بار مسلمانان از ساحل مالابار وارد هند کنونی شدند. ساحلی که به صورت خطی ساحلی بین ایالتهای کارناتاکا و کرالا مشترک است و در جنوب غربی هند و در کناره دریای عرب قرار دارد. نخستین مسجد مسلمانان هم در همین منطقه کرالا وجود دارد. مسجدی که به نام مالک بن دینارمی باشد. وی از تابعین و از عرفای بسیار مشهوری است که ذکر او در تذکره الاولیای عطار نیشابوری و کشف المحجوب هجویری آمده است. آرامگاه منسوب به او نیز در همین مسجد جامع، در شهر تهالانگارا در ایالت کرالا قرار دارد.
بازرگانان مسلمان که اسلام را با خود به سرزمینهای جدید و از جمله هند میبردند این دین آسمانی را در مناطق ساحلی هند گسترش دادند. برخی از این بازرگانان نیز از اهالی ایران بودند که با شهرهای ساحلی واقع در منطقه مالابار داد و ستد میکردند و کم کم تجارت خود را تا سرزمینهای دورتر یعنی شرق دور نیز گسترش دادند. شمال هند اما به دلیل مجاورت با نواحی شرقی ایران، آمادگی بیشتری برای ورود زبان فارسی به مناطق داخلی هند را داشت. علاوه بر بازرگانان، مهاجمانی که از آسیای مرکزی به هند حمله میکردند و برخی اوقات نیز مدتهای مدیدی این نواحی را تحت سلطه خویش در میآوردند پای زبان فارسی را به مناطق شمالی هندوستان باز کردند. نخستین کسی که از آسیای مرکزی به هند حمله برد سلطان محمود غزنوی بود که حملاتش را از پاکستان کنونی شروع کرد و تا نواحی گجرات ادامه داد. وی دوازده بار به هند حمله برد و نام حملات خود را با تأسی از جنگهای پیامبر اسلام بر علیه کفار، غزوه نام نهاد. بزرگترین نبرد وی فتح معبد سومنات در سال ۱۰۲۴ میلادی (۴۱۶ ه.ق) و غارت داراییهای آن بود که گنج عظیمی به ارزش بیست هزار دینار طلای آن زمان بود. بر خرابههای این معبد مجدداً معبد جدیدی در قرن اخیر میلادی ساخته شده که یکی از مراکز جذب توریست در گجرات میباشد.
مهاجم بعدی که از آسیای مرکزی به هند حمله کرد سلطان محمد غوری پادشاهی از سلسله غوریان یا آل شنسب بود که بر هرات و غزنه حکمروانی میکردند. وی به هندوستان حمله کرد و مناطق وسیعی از شمال هند را به تصرف خویش در آورد. پس از مرگش چهار تن از غلامان او که به مقام امیری رسیده بودند سرزمینهای او را بین خود تقسیم کردند. یک تن در غزنه و سه تن در هند. لکهنو به بختیار محمد خلجی، سند و مولتان به ناصر الدین قباجه و لاهور و پس از آن دهلی به قطبالدین آیبک رسید. هر سه تن این امرا با آن که ترک تبار و از نژاد غلامان بودند اما آغازگر رونق و شکوفایی زبان فارسی در هندوستان شدند.
در باره زبان فارسی در لکهنو و سند و مولتان بعداً خواهم نوشت اما چون این گفتار درباره دهلی میباشد فعلاً به شاخه قطبالدین آیبک میپردازم.
قطب الدین ایبک بنیانگذار سلسلهای از حاکمان مسلمان در هند شد که سلسله ممالیک یا غلامان یا دوره سلطنت دهلی خوانده میشود. این سلسله تحت حاکمیت یک خاندان واحد نبود و هر بار به شخص حاکم و طغیان امیری بر امیر قبل و گرفتن حکومت از دست وی به نام حاکم جدید خوانده میشده است مانند خلجیها، تغلقها، سلسله سادات و لودیان و این دوران سیصد ساله آغازگر رسمیت یافتن زبان فارسی در هند گردید که بعدها با روی کار آمدن امپراطوری تیموریان یا همانگونه که در هند مشهورند، مغولان، در سراسر هند گسترش پیدا کرد.
قطب الدین در ابتدا پس از مستقر شدن در دهلی قلعه مهاراجه حاکم بر دهلی را که از طبقه راجپوت بود خراب کرد و از مصالح آن برای ساختن دیوارهای شهر جدید و بنای یادبود و مسجدی استفاده کرد که نخستین مسجد مسلمانان در منطقه شمال هند است. بنای یادبود وی که اکنون نماد دهلی است به نام قطب منار خوانده میشود که در جای خود به آن خواهم پرداخت. جانشین قطب الدین ایبک سلطان ترک تبار دیگری بود به نام التتمش. حکومت وی مصادف شد با حمله چنگیز خان مغول به ایران. بنابر این بسیاری از ایرانیان که از حمله مغول گریخته بودند به سرزمینهای امن تحت حکومت وی پناه آوردند و این نخستین مهاجرت ایرانیان و نفوذ زبان فارسی از لاهور به دهلی بود.
کم کم در دوره سلاطین بعدی زبان فارسی زبان رسمی دربار شد. آوازه ثروت و قدرت این سلاطین در همه جای عالم اسلامی آن روز پیچیده بود و بسیاری را از سرزمینهای مختلف ترغیب به کوچیدن به دیار ایشان میکرد. مناطق داخلی ایران هم از آشوبهای پس از حمله چنگیز و هلاکو بسیار نا امن شده بودند وحکومت ملوک الطوایفی بر سراسر ایران چیره شده بود. و چنین بود که در قرن هشتم هجری مطابق با قرن چهاردهم میلادی یعنی درست چهار قرن پس از حمله محمود غزنوی وقتی ابن بطوطه جهانگرد مشهور مغربی وارد دهلی و دربار سلطان محمد بن تغلق میشود فارسی را زبان گفتگوی طبقه نخبه و بزرگان جامعه بخصوص شخص پادشاه میداند و آن را فرا میگیرد. زبان فارسی در سراسر سرزمینهای سلسله غلامان که تا بنگال گسترش یافته بود و همینطور تا جزایر مالدیو نیز نفوذ پیدا کرده بود. به عنوان مثال یکی از شاهزادگان از دودمان التتمش به نام شاهزاده علاءالدین محمد که حکومت مولتان نصیب وی شده بود، آن منطقه را مرکز زبان فارسی در هند کرد به طوری که در دربار او همیشه شاهنامه و دیوان انوری و دیوان خاقانی و خمسه نظامی و اشعار امیرخسرو دهلوی خوانده میشده است. در همین دوره سیصد ساله سلسله غلامان بر هند بود که تصوف نیز در هندوستان گسترش یافت. زبان اهل تصوف به دلیل آن که برخاسته از ایران بود فارسی بود و سخنان عرفا و مشایخ سلسلههای مختلف تصوف توسط شاگردانشان در کتابهایی جمع میشد که به آن ملفوظات می گویند. سایر آثار عرفانی این مشایخ نیز به زبان فارسی است.
پادشاهان و درباریان و طبقه نخبه جامعه برای بالابردن نفوذ اجتماعیشان محتاج توجه مردم بودند و بهترین راه برای نفوذ در بین مردم عادی ارادت به آستان این مشایخ بود. برخی اوقات درباریان نیز مرید این مشایخ میشدند همانند امیر خسرو دهلوی که شرح آن گذشت و حسن بن علاء سجزی مشهور به امیر حسن دهلوی که به سعدی هندوستان نیز شهرت دارد. وی از زمره همین شاعران درباری بود که به عنوان کاتب نظام الدین اولیا خدمت او را میکرد و دوست صمیمی امیر خسرو دهلوی بوده است.
پس از این دوره سیصد ساله مهاجمین که نمیتوانستند از ثروت هندوستان چشم بپوشند بارها و بارها از آسیای مرکزی به این مناطق حمله میکردند. در نهایت این ظهیر الدین بابر پنجمین نسل از نوادگان تیمور بود که به هندوستان حمله کرد و آخرین پادشاه سلسله غلامان که در آن زمان ملقب به لودی بودند را شکست داد و امپراطوری بزرگ گورکانیان یا مغولان را در هند پایه گذاری کرد. خود بابر نیز مانند اسلافش در آسیای مرکزی ترک تبار و ترک زبان بود اما علاوه بر زبان ترکی به فارسی نیز شعر میگفت و از علاقمندان زبان فارسی به شمار میرفت. اما فقط یک حادثه بود که باعث رونق بسیار سریع فارسی و فرهنگ ایرانی در شبه قاره شد و آن به تخت نشستن فرزند دانشمند بابر یعنی همایون بر تخت امپراطوری بود. پس از آغاز فرمانروایی، مهاجمان از آسیای مرکزی دوباره به هند حمله کردند این بار به سرکردگی شیرشاه سوری، حاکم افغان. همایون شکست خورد و به ایران پناه آورد و با آن که سنی مذهب بود از سوی پادشاه متعصب شیعه مذهب صفوی یعنی شاه تهماسب به گرمی پذیرفته شد. وی یک سال در ایران بود وشاه پس از دلجویی به او کمک کرد تا تاج و تختش را بازپس بگیرد. همایون که در دوره اقامتش در ایران شیفته هنر و معماری ایران شده بود هنگام مراجعت از پادشاه درخواست کرد که تعدادی از صنعتگران را همراه او به هند بفرستد اما شاه نپذیرفت. به هر روی پس از مراجعت همایون به هندوستان وی با دادن هدایای فراوان، صنعتگران، شعرا و هنرمندان را ترغیب کرد که به هندوستان بیایند و بدین ترتیب فصل جدیدی در تاریخ ادبیات فارسی در هند شروع شد که تا سیصد و اندی سال بعد ادامه یافت و زبان فارسی زبان رسمی و زبان علمی و فرهنگی هندوستان شد. این رونق تا زمانی که انگلستان مستعمره هندوستان گردید ادامه داشت و در سال ۱۸۳۲ زبان انگلیسی رسماً توسط انگلستان جایگزین زبان فارسی شد. در یادداشتهای بعدی راجع به زبان و ادبیات فارسی در هند مفصلتر خواهم نوشت. این یادداشت را با شعری از ظهیر الدین محمد بابر نخستین پادشاه گورکانی به پایان میبرم.
بابر به عیش کوش که عالم دوباره نیست / نوروز و بهار و می و دلبری خوشست