تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
یازدهمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارهی خواجویکرمانی به بررسی «طرز غزل خواجو» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر عبدالرضا مدرسزاده چهارشنبه ۱۸ اسفند در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
مدرسزاده سخنانش را با خوانش غزلی نامدار از خواجو آغاز کرد:
چو مطربان سحر چنگ در رباب زنند/ صبوحیان نفس از آتش مذاب زنند
بتاب سینه چراغ فلک بر افروزند/ ز آب دیده نمک بردل کباب زنند
چو آفتاب ز جیب افق برآرد سر/ ز ماه یکشبه آتش در آفتاب زنند
شکنج سنبل طاوس بیکران گیرند/ هزار قهقهه چون کبک بر غراب زنند
مغان بساغر می آب ارغوان ریزند/ بتان بتنگ شکرخنده بر شراب زنند
بوقت صبح پریچهرهگان زهرهجبین/ دم از سهیل شبافروز مهنقاب زنند
بچین طره پرتاب قلب دل شکنند/ به تیر غمزهی پرخواب راه خواب زنند
ز تاب می چو سمن برگشان برآرد خوی/ ز چهره بر گل روی قدح گلاب زنند
بجرعه آب رخ خاکیان بباد دهند/ برآتش دل خواجو ز باده آب زنند
طرز سخن خواجو و تأکید بر تلفیق شعری
عبدالرضا مدرسزاده گفت: خواجو شاعر نامدار قرن هشتم را از سرآمدان مکتب تلفیق در قرن هشتم میدانند که تدبیر در هم آمیختن غزلهای عاشقانه و عارفانه را بهنیکی پی گرفته و از کسانی است که راهی هموار برای حافظ فراهم کرده است. غزل خواجو نمایندهی تام و تمام غزل سبک عراقی است که فضایل غزل سعدی را دارد و البته در معنی و محتوا تا حد بسیاری از آن متفاوت است. در غزل خواجو اولاً تلاش شاعر برای بیرون آمدن از سایهی شاعران شیرازی آشکار است و دوم اینکه اخلاقگرایی و عرفانگویی در آن پررنگ است.
برای شناختن خواجو باید به نقش و جایگاه تاریخی، ادبی و سبکی این شاعر توجه کرد. بیشتر رویکردها بر نقش و جایگاه خواجو در قرن هشتم میان دو شاعر بزرگ شعر و ادب فارسی شیخ اجل سعدی و خواجهی اهل راز، حافظ است. آنچه در این زمینه مهم است دو چیز است: یکی طرز سخن خواجوست و دیگری تأکید بر آنچه به اسم تلفیق میشناسیم. بیتی که مشخص نیست گوینده آن کیست، میگوید:
استاد سخن سعدي است پيش همهكس/ اما دارد غزل حافظ طرز سخن خواجو
این بیت اتفاقی شکل نگرفته است و حرف جاندار و معنیداری است، حتی اگر بر اساس ذوق باشد. بررسی در این سه دیوان، نکتهی ذوقی را به نکتهی علمی تبدیل میکند. بحث بر سر طرز غزل است که دربارهی خواجو اتفاق میافتد و باید به این نکته اشاره کنم که لقب نخلبند را برای هیچ کس ندادهاند. به خاطر همین تعبیر شاید کسانی گمان کنند که خواجو شاعر بزرگی نیست.
لقب نخلبندی به خواجو از روی غرض یا ارادت؟
مدرسزاده افزود: بعضی از دیوانهای شعری ما همین حالت را دارند که خوب معرفی نشدهاند و چیدمان خوبی ندارند. نخل به معنی مطلق گیاه و درخت است و نخلبند کسی است که گلهای مصنوعی و خشک را درست میکند. شکل منفی این است که شاعر گلهای قشنگ و زیبایی را درست کرده و چیده اما گلها عطر خوبی ندارند. خواجو گلهای زیبایی در تاریخ ادبیات ما فراهم کرده که بویی ندارد و تنها رنگ و لعاب ظاهری دارند. تعبیر نخلبند برای خواجو ظلمی است که به او شده است.
اینکه بزرگان گفتهاند خواجو شاعری درجه سوم است اینطور نیست، باید با مباحث جدید و امروزی بلاغت و نقد ادبی برخی از ردیفهایی را که خواجو در غزل دارد، بررسی کرد. این غزلها در حافظ و سعدی نیست و این نشان میدهد که خواجو بسیار توانمند است اما وسوسههای شاعرانه که از سر تنوعطلبی و تفنن دارد شاعر را قلقلک میدهد که تقلید کند و مجموعهی شعر از آن فخامت جدا میشود. خواجو بهدرستی نخلبندی کرده و گلآرایی کرده و صحنهی ادب فارسی را پردازش کرده است و هنری که خواجو به خرج داده است موفق شده که بهدرستی سطح شعر سبک عراقی را ارتقا ببخشد.
هر ادیب سنتی از روی غرض یا ارادت بر خواجو این لقب معنیدار و اثربخش را داده است. بحث طرز غزل خواجو به جایگاه این شاعر در تاریخ ادبیات برمیگردد، یعنی دورهی انتقال مفاهیم غنایی و احساسی از یک شکل به شکل دیگر. شعر عاشقانهی سعدی و غزل عارفانهی مولانا و در هر دو ادب غنایی را داریم. در دورهی سامانی، غزنوی و سلجوقی ادب حماسی به ادب غنایی تبدیل میشود. حافظ در بیتی میگوید ادبیات حماسی را رها کن و به ادبیات غنایی و احساسی بپرداز.
کمند صید بهرامی بیفکن جام جم بردار/که من پیمودم این صحرا نه بهرام است و نه گورش
غنایی بودن شعر عاشقانه و عارفانه در دورهی عراقی
وی یادآور شد: در دورهی عراقی نیز که در قرن ششم تا نهم اتفاق میافتد شعر عاشقانه و عارفانه هر دو غنایی است و در یک تقسیمبندی جای میگیرد، نه در دو فضای متفاوت مثل نظامی و فردوسی. سعدی، خواجو و حافظ کارکردشان در پیام شاعرانه، پرورش مفاهیم و انتقال مفاهیم شاعرانه در یک فضا است. در ادب فارسی وقتی کلمهی طرز را در دیوانهای شعر جستوجو میکنید، بیشتر به این نکته میرسید که در دورههایی که شعر و ادب فارسی در معرض تحول قرار میگیرد، مثلاً تحول حماسی غنایی شاهنامه به اسکندرنامه تبدیل میشود و خسرو و شیرین و لیلی و مجنون به قصیدههای خراسانی. غزل سنایی نیز در دورههایی که غزل عاشقانهی سعدی متحول میشود، دستخوش تغییراتی میشود. اگر بعد از خواجو در سبک اصفهانی و هندی به یک نرمافزار شعری مراجعه کنیم، میبینیم بیشترین کلمهی طرز را صائب و بیدل به کار بردهاند و شگفت اینکه هر دو در دو سوی شعر تازهی فارسی هستند. صائب میشود سبک اصفهانی یا صفوی و بیدل میشود سبک گورکانی یا هندی.
چرا در قرن ششم خاقانی میخواهد از خود دفاع کند و خود را برجسته کند و میگوید من کسی هستم که با شعر خود عنصریها را کنار میزنم؟ خاقانی نیز از کلمه طرز استفاده میکند.
بر طرز عنصری رود و خصم عنصری است/ کاندر قصیدههاش زند طعنهای چست
نظامی خود را پیامبر تغییر و تحولات ادبی میداند. تمام هنر نظامی بر غرابت و شگفتگویی و غریبگویی است چون نظامی در جایی است که همه از رستم و ایران باستان میگویند و او از یونان باستان و اسکندر میگوید. همه از اسلام و اعتقادات اسلامی میگویند اما او میرود سراغ خسرو شیرین، خسرو پرویز ساسانی و هفت پیکر. خاقانی به حج میرود اما موقع برگشتن به ایوان مدائن سری میزند.
شیوه غریب است مشو نامجیب/ گـر بنوازیـن نبـاشد غریب
آن که در طرز غزل نکته به حافظ آموخت/ یار شیرینسخن نادرهگفتار من است
حافظ هم از کلمه طرز استفاده میکند. در شعر، سیاق و اسلوب و شیوه هم داریم اما اینجا بر کلمهی طرز درنگ میکنیم. صائب و بیدل نیز به طرز توجه ویژهای کردهاند.
صائب این طرز سخن را از کجا آوردهای/ هر که را دیدیم داغ طرز این اشعار بود
خواجو از کرمانی میآید که در قرن هفتم هیچ شاعر زبان دری در آنجا نیست. او از کرمان به شیراز میآید. خواجو چون میداند حضورش در شیراز مسألهساز است تعابیر هزلیات و سفریات و شوقیات را درغزلهای خود به کار برده است. غزلهای خواجو سه عنوان دارد. خواجو هر چقدر هم سفر رفته باشد از سعدی بیشتر سفر نرفته است.
سعدی اینک به قدم رفت و به سر باز آمد/ مفتی ملت اصحاب نظر باز آمد
میلش از شام به شیراز به خسرو مانست/ که به اندیشهی شیرین ز شکر بازآمد
قرار دادن عناصر سازندهی غزل و موفق بودن خواجو
مدرسزاده تصریح کرد: در کتابهای تاریخ ادبیات، قرن ششم دورهی انتقال از خراسانی به عراقی است. قرن هفتم سبک عراقی در مرکز ایران رشد میکند و قرن هشتم نیز دورهی تلفیق است. عرفان با سنایی آغاز میشود، با عطار ادامه مییابد و با مولانا به اوج میرسد. عشق از انوری و عراقی آغاز میشود و با سعدی به اوج میرسد. خواجو یا حافظ دیدند که اگر غزل عاشقانه بگویند بهترش را سعدی گفته و اگر عارفانه بگویند بهترش را مولانا گفته است. به همین دلیل مجبور شدند سراغ تلفیق بروند. یک مصداق تعبیر تلفیق این است که لفظ، عاشقانه و معنی، عارفانه است.
خواجو فقط تلفیقکنندهی لفظ عاشقانه و معنی عارفانه نیست. خواجو بر شیوهی تلفیق کار کرده و شیراز و کرمان را با هم تلفیق کرده است. خاستگاه ادبی خواجو در شیراز است و تولدش در کرمان. خواجو از چهارده معصوم یاد میکند و سپس به شیوهی اهل سنت میپردازد و تلفیقی از باورهای شیعی و اهل سنت ارائه میدهد. جاهایی از قصاید خواجو حالت غزلگونه دارد. غزلهای خواجو هم از سعدی بیشتر است، هم از حافظ. همچنین قصاید خواجو از سعدی بیشتر است و نکتهی دیگر تلفیق قصیده و غزل با هم است. در مثنویات نیز حالت تلفیقی پدید میآورد و سراغ شخصیتهایی مثل گل و نوروز و همای و همایون میرود.
مهندسی که خواجو در بحث کنار هم قرار دادن عناصر سازندهی غزل داشته موفق بوده است. سایهی سنگین شیرازی نبودن بر سر اوست. به چشم مهاجر و غریب و تازهوارد به وی نگاه میکنند و از همین روست که خواجو مجبور بوده دست به کارهای نو بزند. تلفیق کردن بخشی از جان خواجو است. تلفیق، رسالت اصلی خواجوی کرمانی است و در تعبیرات خود همه را استفاده میکند. یکی از شکلهای تلفیق، عشق مجازی و عشق حقیقی است و خواجو میتواند هر دو شکل عشق را بیاورد. در دیوان هر شاعری هم مجاز و حقیقت وجود دارد. صدر غزل با مقطع غزل دو حرف کاملاً متفاوت است. راز ماندگاری امثال سعدی نیز همین است. اولین غزل حافظ بهترین شکل تلفیق مجاز و حقیقت است. تلفیق محصول ابتکار شاعران است و خواجو به درستی هنر به خرج داده است.
اگر سه غزل از سعدی، حافظ و خواجو بیاوریم معلوم میشود که خواجو نقش وساطتت داشته است.
سحر بگوش صبوحی کشان بادهپرست/ خروش بلبله خوشتر زبانگ بلبل مست
مرا اگر نبود کام جان وعمر دراز/ چه باک چون لب جانبخش و زلف جانان هست
اگر روم بدود اشک و دامنم گیرد/ که از کمند محبت کجا توانی جست
امام ما مگر از نرگس تو رخصت یافت/ چنین که مست بمحراب میرود پیوست
ز بسکه در رمضان سخت گفت عالم شهر/ چو آبگینه دل نازک قدح بشکست
چگونه از رجام شراب برخیزد/ کسی که در صف رندان دردنوش نشست
بمحشرم ز لحد بیخبر برانگیزند/ بدین صفت که شدم بیخود از شراب الست
عجب نباشد اگر آب رخ بباد رود/ مرا که باد بدستست و دل برفت از دست
کنون ورع نتوان بست صورت از خواجو/که باز بر سر پیمانه رفت و پیمان بست
خواجوی کرمانی تلمیحات کهن را زنده کرد
او افزود: نکتهی دیگری که در باب خواجو باید تأمل کرد پرورش دادن معانی در شعر قبل از خواجو بوده است. در ادبیات غنایی و احساسی از تعبیر عشق مجازی و مذکر گفتهاند و در دورهی فرخی و عنصری حتی شاعر بزرگی مثل سنایی و سعدی مجبور بودند یک سنت ادبی را به اسم عشق مذکر رعایت کنند تا اعلام کنند که این شیوه را بلدند. در خواجو نیز این شیوهی شعرگویی وجود دارد اما به شکل تلمیحی است، مانند پسر نوح. اشکال پسر مذکر و عشق مجازی در دیوان خواجو کمتر مجال حضور پیدا کرده است. خواجو برای نشان دادن این مسأله که از دیگر شاعران عقب نیست، از تلمیح پسر نوح استفاده میکند. این نشان میدهد که شاعر دنبال شکل تازهای از تلفیق است.
خواجو در بخش تلفیق و ادبیات ما در قرن هفتم و هشتم چه کارکردهایی داشته است که میتوان از عنوان طرز غزل خواجو استفاده کرد؟ در شیراز قرن هفتم 100 شاعر بودند، اما یکیشان سعدی شد. وی در میان این همه شاعر برای تلفیق حرفهای تازه و فراهم کردن مخاطبان تازه این کارها را کرده است. نخست زنده کردن تلمیحات کهن است. دو زوج شعری لیلی و مجنون و وامق و عذرا سروده میشود و شگفت این است که خواجو حرف تازهای میزند و در اقدام آگاهانه در کنار خسرو و شیرین و لیلی و مجنون به ویس و رامین پیش از اسلام دورهی اشکانی میپردازد و در مقطع و مطلع اشعارش از ویس و رامین نام میبرد. در دیوان خواجو قافیههایی تازهای میبینید مانند، ادریس و برجیس و بلقیس و ویس.
خواجو واژگان زبان تورانی را در غزل فارسی میآورد
وی تأکید کرد: مورد دیگر بهرهگیری از اعلام و اسمهای کهن است. اگر فهرست اعلام را ببینید اسمهای تازهای میبینید و در سبک عراقی شاعران بزرگ ما این کار را کردند. اصرار بر آوردن بیشتر حروف الفبا در اشعار خواجو مشاهده میشود وی از حرف گاف و کاف در اشعارش بهره میگیرد و بسیار آن را دنبال میکند و بیشتر حروف الفبا را در قافیهها دارد. کار دیگری که مورد علاقهی خواجو بوده آوردن کلمههای ترکستانی به زبان فارسی است. این کلمهها با آمدن ترکان سلجوقی وارد فرهنگ ایران شده بودند. چنین کلمههایی در شعرهای حافظ و سعدی هم وجود دارد اما تعدادشان کمتر است.
خواجو واژگان زبان تورانی را در غزل فارسی میآورد. قبل از او جرات نکردند، بعد از او هم همت نکردند بیاورند. نکتهی دیگر برخی شگفتکاریها در دیوان خواجو است. در یک غزل در هر بیت، خواجو از پسوند کاف استفاده میکند که حتی در غزلیات شمس هم آن را نمیبینید، مثل کاکلک مشکینک. خواجو در پی آن بوده کارهایی بکند که شاعران پیش از او نکردند. غزل خواجو کاملاً تلفیقی است و اخلاق، عشق مجازی، خرابات، قلندرانه زیستن و عارفانه فکر و رفتار کردن در غزل خواجو خود را نشان میدهد. قافیه در مرام شاعر خیلی مهم است و گاهی اوقات جرأت میکند کلمهای در شعر بیاورد اما در قافیه نه.
وصل آن ترک ختا ملکت خاقان ارزد/ کفر زلف سیهش عالم ایمان ارزد
خاتم لعل گهرپوش پریرخساران/ پیش ارباب نظر ملک سلیمان ارزد
ای عزیزان ز رخ یوسف مصری نظری/ ملکت مصر و همه خطهی کنعان ارزد
پیش فرهاد ز لعل لب شیرین شکری/ حشمت و مملکت خسرو ایران ارزد
بگذر از گنج قدرخان که بر پیر مغان/ کنج میخانه همه گنج قدرخان ارزد
زین سپس ما و گدایان سر کوی غمت/ که گدائی درت ملکت سلطان ارزد
با لبت دست ز سر چشمه حیوان شستم/ زانکه یاقوت تو صد چشمهی حیوان ارزد
با وجود قد رعنای تو گو سرو مروی/ زانکه بالای تو صد سرو خرامان ارزد
از سر کوی تو خواجو بگلستان نرود/ که سر کوی تو صد باغ و گلستان ارزد
تعابیر هزلیات، سفریات و شوقیات در غزلهای خواجو
مدرسزاده گفت: خواجو کاملاً حواسش جمع بوده و در سه بخش سفریات، هزلیات و شوقیات یک ردیف را به تکرار نمیآورد. در بخش سفریات با ردیف امشب میگوید و در بخش دیگر با ردیف همه شب. از ردیفها و قافیهها به شکلهای کاملاً خاص و قابل توجه استفاده کرده است.
ای لب لعلت ز آب زندگانی برده آب/
ما ز چشم میپرستت مست و چشمت مست خواب
گر کنم یک شمه در وصف خط سبزت سواد/ روی دفتر گردد از نوک قلم پر مشک ناب
در بهشت ار زانکه برقع برنیندازی ز رخ / روضهی رضوان جهنم باشد و راحت
عذاب
وقت رفتن گر روم با آتش عشقت بخاک/
روز محشر در برم بینی دل خونین کباب
صبحدم چون آسمان در گردش آرد جام زر/در گمان افتم که خورشیدست یا جام شراب
جان سرمستم برقص آید ز شادی ذرهوار/هر نفس کز مشرق ساغر برآید آفتاب
کی به آواز مؤذن برتوانم خاستن/ زانکه میباشم سحرگه بیخود از بانگ رباب
در خرابات مغان از می خراب افتادهام/ گر چه کارم بی می و میخانه میباشد
خراب
هر دمی روی از من مسکین بتابی از چه روی/ هر زمان از درگه خویشم برانی از
چه باب
گر دلی داری دل از رندان بیدل برمگیر/ ور سری داری سر از مستان بیخود برمتاب
از تو خواجو غایبست اما تو با او در حضور/ عالمی در حسرت آبی و عالم غرق
آب