تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
مهر: او در حالی در نُه سالگی، نخستین شعر خود را در مطبوعات منتشر کرد که امروز، هفتاد و پنج سالگی خود را جشن میگیرد و این در حالیست که وی را باید یکی از مشهورترین غزلسرایان معاصر دانست؛ شخصیتی که در طول زندگی خود تلاش داشته است تا به فرهنگ عمومی مردم و البته آداب و رسوم و سنتهای آنها احترام بگذارد و اشعارش را از زبان خود آنان بسراید.
بیست و هفتمین روز از فروردین ماه سال ۱۳۲۱ بود که محمدعلی در دزفول دیده به جهان گشود. وی در سال ۱۳۴۵ به همکاری با رادیو مشغول شد؛ اما پس از چندی به کار چاپخانه و انتشارات روی آورد؛ شغلی که تا کنون نیز در آن پابرجا مانده است.
این شاعر برجسته در قالبهای گوناگون شعری به سرایش پرداخته است که البته وجه غالب اشعار او، غزل است:
این جا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است!
اکسیر من! نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو مینویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال؛ ولی این کفاف نیست
در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غزل شبیه غزلهای من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی تو را کنار خود احساس میکنم
اما چقدر دل خوشیِ خوابها کم است!
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است!؟
وی در عین حال، ترانههای زیادی نیز قلمی کرده است:
بهار بهار
صدا همون صدا بود
صدای شاخهها و ریشهها بود
بهار بهار
چه اسم آشنایی
صدات میآد؛ اما خودت کجایی
وا بکنیم پنجرهها رو یا نه؟
تازه کنیم خاطرهها رو یا نه؟
بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازهتر از فصل شکفتنم کرد
بهار اومد با یه بغل جوونه
عیدُ آوُرد از تو کوچه تو خونه
حیاط ما یه غربیل
باغچه ما یه گلدون
خونه ما همیشه
منتظر یه مهمون
بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازهتر از فصل شکفتنم کرد
بهار بهار یه مهمون قدیمی
یه آشنای ساده و صمیمی
یه آشنا که مثل قصهها بود
خواب و خیال همه بچهها بود
آخ که چه زود قُلّک عیدیامون
وقتی شکست؛ باهاش شکست دلامون
بهار اومد برفارو نقطه چین کرد
خنده به دلمردگی زمین کرد
چقد دلم فصل بهارُ دوست داشت
وا شدنِ پنجرهها رو دوست داشت
بهار اومد پنجرهها رو وا کرد
منُ با حسی دیگه آشنا کرد
یه حرف یه حرف، حرفای من کتاب شد
حیف که همش سؤال بیجواب شد
دروغ نگم؛ هنوز دلم جوون بود
که صبح تا شب دنبال آب و نون بود.
او در سال ۱۳۷۸ به عنوان غزلسرای نمونه کشور و در سال ۱۳۸۵ نیز به عنوان یکی از چهرههای ماندگار شعر معرفی شده است.
وی نخستین مجموعه شعر خود را پیش از ۳۰ سالگی و با عنوان «باغ لال» منتشر ساخت و پس از آن هم آثار دیگری را مانند «در بی وزنی»، «در فصل عطسههای پیاپی»، «گاهی دلم برای خودم تنگ میشود»، «این خانه واژههای نسوزی دارد»، «شاعر شنیدنی است»، «خیال که خیس نمیشود» و «نیستان» به دست نشر سپرد.
«من زندهام هنوز و غزل فکر میکنم»، نام یکی دیگر از آثار اوست که نشان میدهد وی تا چه اندازه به غزل، تعلق خاطر دارد و به این قالب شعری پایبند است:
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست
از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
که در این وصف، زبان دگری گویا نیست
بعد تو قول و غزلهاست جهان را اما
غزل توست که در قولی از آن ما نیست
تو چه رازی که به هر شیوه تو را میجویم
تازه مییابم و بازت اثری پیدا نیست
شب که آرامتر از پلک تو را میبندم
در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست
این که پیوست به هر رود که دریا باشد
از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست
من نه آنم که به توصیف خطا بنشینم
این تو هستی که سزاوار تو باز اینها نیست.
و البته نباید از یاد برد که بسیاری از غزلها و ترانههای وی مورد توجه آهنگسازان و خوانندگان این مرز و بوم هم قرار گرفته است:
در این زمانه بی های و هویِ لال پرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظهی خود را
برای این همه ناباور خیال پرست؟
به شب نشینی خرچنگهای مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست؟
رسیدهها چه غریب و نچیده می افتند
به پای هرزه علفهای باغ کال پرست
رسیدهام به کمالی که جز "انا الحق" نیست
کمال دار برای من کمال پرست
هنوز زندهام و زنده بودنم خاری ست
به چشم تنگی نامردم زوال پرست.
البته باید به این نکته هم توجه داد که زمینه و بستر هر غزل، در قلب "عشق" میتپد و غزلهای استاد بهمنی نیز همینگونه است:
از خانه بیرون میزنم اما کجا امشب
شاید تو میخواهی مرا در کوچهها امشب
پشت ستون سایهها روی درخت شب
میجویم اما نیستی در هیچ جا امشب
می دانم آری نیستی اما نمیدانم
بیهوده میگردم به دنبالت چرا امشب؟
هر شب تو را بی جستجو مییافتم اما
نگذاشت بی خوابی به دست آرم تو را امشب
ها ... سایهای دیدم! شبیه ات نیست اما حیف!
ای کاش میدیدم به چشمانم خطا امشب
هر شب صدای پای تو میآمد از هر چیز
حتا ز برگی هم نمیآید صدا امشب
امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
بشکن قرق را ماه من، بیرون بیا امشب
گشتم تمام کوچهها را یک نفس هم نیست
شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب
طاقت نمی آرم تو که می دانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب
ای ماجرای شعر و شبهای جنون من
آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب؟
نگاه عاشق و معشوق مانند نگاه تکرار در تکرار دو آئینه روبروی هم، مضمون شعر دیگری از این استاد غزل معاصر است:
همیشه منظر دریا و کوه، روح افزاست
و منظر تو، تلاقی کوه با دریاست
نفس ز عمق تو و قله تو میگیرم
به هرکجا که تو باشی؛ هوای من آنجاست
دقایقی است تو را با من و مرا با تو
نگاه ثانیهها مات بر دقایق ماست
من و تو آینهی روبروی هم شدهایم
چقدر این همه با هم یکی شدن زیباست
خوشا به سینه تو سر نهادن و خواندن
که همدلی چو من آنجا گرفته و تنهاست
بدون واسطه همواره دیدمت؛ آری
درون آینهی روح، جسم ناپیداست
همیشه عشق به جرم نکرده میسوزد
نصیب ما هم از این پس لهیب تهمتهاست
بیا ولی که بخوانیم بی هراس از هم
که همسرایی مرغان عشق بی پرواست
و پایان بخش این گفتار هم، یکی دیگر از مشهورترین غزلهای استاد محمدعلی بهمنی است؛ آنجا که سالها زیستن وی در بندرعباس رُخ مینماید و موج میزند:
دریا شده ست خواهر و من هم برادرش
شاعرتر از همیشه نشستم برابرش
خواهر سلام! با غزلی نیمه آمدم
تا با شما قشنگ شود نیم دیگرش
خواهر! زمان، زمان برادرکُشی است باز
شاید به گوشها نرسد بیت آخرش
میخواهم اعتراف کنم؛ هر غزل که ما
با هم سرودهایم؛ جهان کرده از برش
با خود مرا ببر که نپوسد در این سکون
شعری که دوست داشتی از خود رهاترش
دریا سکوت کرده و من حرف میزنم
حس میکنم که راه نبردم به باورش
دریا! منم همو که به تعداد موج هات
با هر غروب خورده بر این صخرهها سرش
هم او که دل زده است به اعماق و کوسهها
خون میخورند از رگ در خون شناورش
خواهر! برادر تو کم از ماهیان که نیست
خرچنگها مخواه بریسند پیکرش
دریا سکوت کرده و من بغض کردهام
بغض برادرانهای از قهر خواهرش.