تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
فرارو: شهرکتابها در ایران از سال ۱۳۷۴ تأسیس شدند. از آنزمان تا حالا فضای این فروشگاههایی هم جایی
برای خرید محصولات فرهنگی و هم جایی برای آشنایی با این محصولات بود. شکلگیری
نوعی دموکراسی فرهنگی در شهرکتابها موضوع قابل دفاع مدیران این مراکز و البته
بسیاری اهالی فرهنگ است.
با اینحال شاید در این سالها از بررسی تأثیر و سازوکار این فضاهای فرهنگی غافل
مانده باشیم. آیا شهرکتابها بنا بر باور اولیه ابزار توسعهیافتگی در جامعهی
جهانی امروز هست؟
دکتر ناصر فکوهی انسانشناس، استاد دانشگاه تهران و مدیر موسسه انسانشناسی و
فرهنگ در گفتگویی با فرارو عملکرد
شهر کتاب را به عنوان میدان کنشی اجتماعی بررسی کرد.
یک میدان فرهنگی باید چه ویژگیهایی داشته باشد؟
در ادبیات علوم انسانی و به خصوص اجتماعی واژه «میدان» دارای دو معنای مشخص است که
هیچ کدام به آنچه منظور شما است انطباق ندارد. یکی «میدان» (field) در معنای روششناختی کلمه، یعنی مکانی
فیزیکی یا حوزهای غیرفیزیکی که موضوع تحقیق یک پژوهشگر را تشکیل میدهد و در
پژوهشهای انسانشناختی به خصوص دارای اهمیت زیادی هست. دومی معنای رایج «میدان» (champs) نیز به نظریه
بوردیویی آن برمیگردد یعنی عرصهای اجتماعی که در آن کنشگران بر سر امتیازات
واقعی و اغلب مادی با یکدیگر در رقابت و مبارزه هستند و نتیجهی این رقابتها،
میان کنشهایی است که هم آن میدان را میسازند و هم بر ساختارهای اجتماعی و سایر
میدانهای اجتماعی تأثیر دارند، مثلاً «میدان پزشکی»، «میدان نشر»، «میدان
دانشگاه» و ....
از این لحاظ مفهومی که شما به آن
اشاره میکنید را من به شخصه میدان نام نمیدهم بلکه از واژه «فضا» و در این مورد
خاص از «فضای فرهنگی» (physicalspace) استفاده میکنم
که کاملاً رایج و اغلب در ادبیات تخصصی ایرانی یا غیرایرانی از آن استفاده میکنیم.
با این توضیح، من از این به بعد از واژهی فضا برای موضوع مورد اشاره شما صحبت خواهمکرد.
فضاهای فرهنگی که از چند سال پیش با عنوان عمومی «شهر کتاب» در تهران به وجود
آمدند، به نظر من، از جمله فضاهای مدرن شهری هستند که ما در اغلب شهرهای متوسط و
بزرگ دنیا به تعداد زیادی از آنها برخورد داریم، اما به ویژه در شهرهای بزرگ. این
فضاها عموماً به دو صورت وجود دارند: «کتابفروشی» های کوچک و بزرگ که البته امروز
در آنها رسانهی کتاب با سایر رسانههای فرهنگی مثل «مطبوهات کاغذی»، رسانههای
الکترونیک، سیدی، دیویدی، ابزارهای استفاده از نوشتار و صوت و تصویر با یکدیگر
در آمیختهاست.
البته در برخی از کتابفروشیهای کوچکتر، ما بیشتر و صرفاً با کتاب و نشریهی
کاغذی سروکار داریم. اما کتابفروشیهای بزرگی (مثل FNAC) در فرانسه هم هستند که در آنها مجموعههای
بزرگ فروش محصولات فرهنگی و ابزارهای صوتی و تصویری با یکدیگر ادغام شدهاند.
در کتابفروشیهای کوچک عموماً آزادی بسیار کمتری برای پرسهزنی و تورق کتاب و
نشریات وجود دارد، ولی در کتابفروشیهای بزرگ این آزادی بسیار بیشتر است. البته در
هیچ کدام به دلیل وجود کپی رایت، حق عکسبرداری و کپی کردن از کتابها وجود ندارد.
این گونه از فضاها در سطح کتابفروشی معمولاً در هر محله، یک یا دو واحد وجود دارند
که اغلب رو به ورشکستگی هستند، چون از یکطرف با رقابت کیوسکهای روزنامهفروشی و
مغازههای بزرگ لوازم تحریرفروشی روبرو هستند و از طرفدیگر با رقابت همان مجتمعهای
بزرگ فروش کتاب.
آنچه پیشتر به این کتابفروشیها کمک میکرد پاتوق بودن آنها و همچنین وجود کتابفروشان
با سابقهای بود که به مشتریان کمک فکری میکردند، که امروز جز در موارد نادری
دیگر وجود ندارند.
برعکس در گروه دوم ما معمولاً تعداد کمی در سطح شهرهای بزرگ از این مجتمعها
داریم؛ مثلاً در شهر پاریس مرکزی، در حد پنج یا شش مرکز بزرگ. البته در برخی از
شهرهای بزرگ و بسیار فرهنگی تعداد این مراکز هم بیشتر است مثلاً در نیویورک.
اما در کنار این فضای «فروش» کتاب آنچه بسیار بیشتر اهمیت دارد، کتابخانههای
عمومی هستند که تقریباً در هر محله یک یا دو و گاه بیشتر وجود دارد و در آنها نیز
تمام رسانهها در دسترس آزاد هستند و اغلب عکسبرداری و کپی گرفتن هم آزاد است (تا
حدی متعادل که به مصرف شخصی افراد مربوط میشود). گاه کتابخانههای مرکزی و مجتمعهایی
از این دست نیز وجود دارند مثل کتابخانهی معروف مرکز ژرژ پمپیدو که ورود به آن و
استفاده از امکانات عظیم آن برای همه آزاد است.
حال با این توضیحات وضعیت ما در نداشتن کتابخانههایی که بتوان در آنها از یک
فضای دموکراتیک از لحاظ ترکیب جمعیتی، آزادی در حرکت و آزادی در پرسه زدن و مطالعه
و استفاده ازکتاب و سایر رسانهها برخوردار بود، فکر میکنم که شهرکتابها بسیار
مفید بودهاند و نوعی به این تجربه جدید در یک کنش دموکراتیک نسبت به رسانهها که
سابقهاش در کشورهای اروپایی و آمریکایی عمدتاً به بعد از جنگ جهانی دوم میرسد،
کمک کردهاند. از این لحاظ ما تقریباً سی تا چهل سال بعد از آنها این فضاها را
ساختهایم.
اما من مشکل اصلی را در این نمیبینم، بلکه در آن میدانم که ما این فضاها را تنها
در محیط «فروش» یعنی محیط کالایی شده به وجود آوردهایم. در حالیکه اصل قضیه باید
در محیط فرهنگی غیرکالایی یا «کتابخانه» اتفاق بیافتد که تجربهی ما در این زمینه،
به دلایل ایدئولوژیک و سیاسی بسیار منفی و شکستهخوردهاست.
حال اینکه نیاز به گسترش فرهنگ نیاز به چنین میان-کنشهایی با رسانهها، کتاب، صدا
و موسیقی و سایر هنرها دارد، هیچ شکی در این امر نیست. اگر میبینیم کشورهای توسعهیافته
از چنین خلاقیتی در میان هنرمندان خود برخوردارند و دائماً در آنها هنرها، کتابها
و فکرهای تازه تولید میشود، دلیلش در همین گسترش دموکراسی فرهنگی از طریق فضاهای
فرهنگی شهری است که ما تقریباً به طور کامل نسبت به آن بیتفاوت بودهایم.
شهرهای ما بسیار از دموکراتیزاسیون فرهنگی دورند و وقتی هم فضاهای فرهنگی داریم
اینها محدود و به دور از دسترس و غیر قابل استفاده برای اکثریت مردم هستند.
در دورهای خاص و به کوشش مدیرانی نادر و اندیشمندچون بهروز غریبپور، فرهنگسراها
در تهران راه افتادند، اما متاسفانه بعد از مدتی زیر فشاهارهای سیاسی و فرهنگی
گروهی از افراد که درک درستی از فرهنگ ندارند این مراکز تبدیل به نوعی فضاهای
فرهنگی بیمصرف شدند که صرفاً برای توجیه وجود خود کلاسهایی برگزار میکنند و
امروز بود و نبودشان در شهر تقریباً یکی است. در حالیکه همچون شروعشان در تهران،
در دورهی فرهنگسرای بهمن، میتوانستند روی مدل «خانههای فرهنگ» اروپایی که از
همان نیز الهام گرفتهبودند، به پایههای اساسی یک دمکراتیزاسیون فرهنگی تبدیل
شوند.
شهر کتاب تا چه اندازه به شاخصههای یک میدان مؤثر که در آن انواع سرمایه در گردش
است، نزدیک شده است؟
همانطور که گفتم میدان این نیست، اما وجود کنشگرانی که دارای سرمایههای فرهنگی،
اقتصادی و اجتماعی مفید هستند در یک فضای فرهنگی، ایجاد نوعی تداخل میدانی میکند،
اما از آن فضا یک میدان نمیسازد. شاید به نوعی تنها بتوانیم بگوییم که مانند
تجربیات مشابه در خارج از ایران اگر درست مدیریت و هدایت بشود بتواند کنش فرهنگی
را از نوعی «خودنمایی» و «تازه به دوران رسیدگی» خارج کند. اما در حال حاضر من
چنین چیزی را نمیبینم.
در اغلب مواقع نه تنها در شهر کتاب بلکه در سایر کتابفروشیهای شهر نیز، کنش «کتاب
خریدن» و یا حتی حضور در کتابفروشی با نوعی خودنمایی تازه به دوران رسیده همراه
است که ممکن است خودآگاه یا ناخودآگاه باشد، اما خودنمایی است.
افراد احساس میکنند صرف حضور در این مراکز یک کنش فرهنگی است و آنرا به دیگران
نشان میدهند، همانکاری که اکثرشان با «خریدن» کتاب و به نمایش گذاشتن آن مثلاً
درکتابخانههای شخصیشان میکنند. این کنش فرهنگی نیست بلکه آسیبهای جامعهای است
که گمان میکند، چون پول دارد باید تعداد بسیار زیادی هم نویسنده و مترجم و
خواننده کتاب داشتهباشد و به زور همان پولی که دارد اینهارا به خیال خود به وجود
میآورد و بعد دچار توهم میشود که از لحاظ فرهنگی خیلی بالا است.
درحالیکه اکثریت این کنشگران «حرفهای» ِ. عرصهی اندیشه و این مصرفکنندگان
«فرهنگ» در جایگاه واقعی خود قرار ندارند و مشغول نمایش دادن به خود یا دیگران
هستند تا چیزی را به خود یا دیگران ثابت کنند که در آنها وجود ندارد، زیرا اگر
بود نیازی به نشان دادنش نداشتند.
آیا از نظر جامعهشناسی، این مجموعهی فرهنگی که رویکردی اقتصادی هم دارد، در بند
مشخص کردن جایگاه خود و مخاطبانش بوده؟ چطور اینکار را کرده؟
بدون شک چنین است، اما این را من یک مشکل یا یک آسیب نمیدانم مگر در جاییکه
رویکرد اقتصادی به طرفِ تقویت روحیهی خودنمایی برود و مشتریان و خریداران و نوعی
از کالاها را برجسته کند که در خدمت آنگونه روشهای اشرافیگرا و تازه به دورانرسیده
قرار دارند. نمیخواهم بگویم در شهر کتاب این امر کاملاً رایج است، اما گستردگی
بالایی دارد.
مثلاً وجود کتابچههای شیک و کتابهای معروف به «نفیس»، تقویمهای شیک و برخی
کالاهای «خارجی» و ... که برای بسیاری خرید آنها نوعی مزه کردن طعم چیزیکه «غرب»
میپندارند یا دستیابی خیالی به مکانهایی است که به آن در واقعیت امکان دسترسی
ندارند و یا از آن بدتر نشان دادن به خود یا دیگران که آدمهای با فرهنگی هستند،
چون این یا آن شکل از دفترچه را دارند و این یا آن نوع از کتاب را خریدهاند.
.
نمیخواهم بگویم که در کشورهای توسعهیافته این محصولات وجود ندارد، ولی اکثریت
قریب به اتفاق خریداران آنها، این کار را برای «نمایش دادن» خود انجام نمیدهند،
بلکه دوست دارند یک شیئی زیبا مثل یک کتاب زیبا یا یک دفترچه زیبا و ... داشته
باشند.
هدف در اینجا پاسخ دادن به یک میل زیباشناختی فردی است که کاملاً مشروعیت دارد و
نه ورود خشونتآمیز به عرصهی اجتماعی برای سلسله مراتبی کردن بیشتر این عرصه و
افزایش میزان تمایز در آن بر اساس تنگ چشمی و خساستی فرهنگی، یا نوعی چشم و همچشمی
فرهنگی است که ما میکنیم.
مخاطبان معمولاً برای جذب یا واگذاری سرمایهشان وارد شهرکتاب میشوند. اما این
سرمایهها از چه جنسی است؟ همیشه فرهنگی است؟
این سرمایهها عموماً از جنس همان سرمایههایی هستند که اغلب در ایران جریان دارد:
نقدینگیهای که جایی برای مصرف درست ندارند؛ تمایل به سود گرفتن سریع و بیدردسر؛
پول شویی، تمیز کردن درآمدهای فساد و البته گاه نیز نوعی سرمایهگذاری از سر عشق و
علاقه.
بهتر است برای خودمان توهم ایجاد نکنیم، شهر کتاب یا هر مجموعه فرهنگی یا تجاری و
هر بنایی در شهری که هر متر مربع آن قیمت طلا را دارد، به راحتی طلا هم بدون هیچ
کنترل و تنظیماتی قابل خریدوفروش است (چیزیکه تقریباً در هیچ کجای جهان توسعهیافته
امکان ندارد). منطقی نیست که کسی پولش را صرف فضاهای فرهنگی کند که سودرسانی کمی
داشته باشند. مگر اینکه مقصودش از این کار سوداگری روی قیمت زمین و یا هزینه کردن
پولهای بادآورده و چیزی از این قبیل باشد.
البته امیدوارم در مورد شهر کتاب چنین نباشد، اما در شهر تهران اغلب انگیزهی اصلی
در ایجاد هر نوع فضایی در یکی از مواردی که برشمردم قرار میگیرد، جز مورد آخر
یعنی عشق و علاقه.
آیا شهر کتاب طبق نگاه بدبینانه بوردیو جایگاهی فرمایشی در جامعه خود دارد؟
به نظر من رویکرد بوردیویی در اینجا قابل مطرح کردن نیست. فضاهاییکه در سطح یک
شهر به نوکیسگی و اشرافیگری و تازهبهدوران رسیدگی دامن میزنند بدونشک درسلطهی
نظامهای نولیبرالی هم تأثیر دارند، اما این چیزی نیست که بخواهیم شهر کتاب را در
رأسش قرار دهیم، چون اصولاً در شهر ما فرهنگ چندان مطرح نیست و اگر هم در این
زمینه بخواهیم مثالی بیاوریم، من بیشتر سینماهای مستقر شده در مراکز تجاری را در رأس
این حرکت "غیرِ دموکراتیک نگاهداشتن فرهنگ" قرار میدهم و لوکس بودن
فضاهای نمایشی را. نه شهرکتاب را که ورود به آن با هزینه همراه نیست و حداقل سودش
در این است که نگاه فرد را نسبت به فرهنگ به سوی زیبایی سوق میدهد و به او جازه
میدهد نوعی رابطهی عاطفی و حسی با کتاب و محصولات فرهنگی دیگر برقرار کند.
اما روشن است که این رابطه نمیتواند جایگزین یک سیاستگذاری درست و منطقی و ضروری
برای یک کشور و یک پهنه فرهنگی مثل ما و نسل جوان بزرگ ما بشود.
اصلاً وجود چنین مجموعهای در جامعه فعلی ما به چه دردی میخورد؟
حداقل حسن آن این است که از رشد بیبند و بار فضاهایی که کاملاً و به شکل وقیحی
تجاری و ضد فرهنگی هستند مثل بانکها، بیمارستانهای تجاریشده، لوکسفروشیها،
مجتمعهای تجاری با کالاهای بیارزش، اما گرانقیمت، رستورانهای اشرافی نوکیسگان،
مجتمعهای ورزشی تازهبهدورانرسیدگان، ویلاهای دریایی، یا شمال شهری رانتخوارهای
حرفهای و مدیران فاسد و همهی افرادی که اغلب فاقد فرهنگ بوده و هنوز هم هستند و
افتخار و دلیل وجودیشان پول و ثروتهای بادآورده است و... جلوگیری میکند و میتواند
چندقدمی را میان کتابها و موسیقی و ادبیات و ... گذراند.
هرچند که کمی فراتر رفتن از لایههای سطحی یعنی دقت در این کتابها و دانستن شیوهی
تهیه و رسیدنشان به آنجا بار دیگر ما را در یک ذهنیت جهنمی فرو میبرد، زیرا میدانیم
که نویسندگان و مترجمان و ناشران آنها اغلب هماناندازه تازهبهدورانرسیده و
نوکیسه، اما از جنس فرهنگی و روشنفکرانهاش و خالی از فرهنگ واقعی و ارزشمند
هستند؛ اگر گروهی با اتومبیلهای آخرینسیستم و ویلاهایشان به یکدیگر فخر میفروشند
اینها هم با خرید کتاب و وسایل فرهنگی باسمهای «غربی». ولی بههرحال از لحاظ لایهی
اولیه شاید از نظری که گفتم این فضاها مفید باشند.
فروشگاه مرکزی شهر کتاب به عنوان نمونهای مهم شامل ویژگیهایی است. از این ویژگیها
میتوان به چیزی "شبیه" دموکراسی اشاره کرد. به عنوان مثال هر کس حق
دارد وارد شده کتاب مورد نظر را مطالعه کند حتی با موبایل خود از صفحههای کتاب
عکس بگیرد و کتاب را برگردانده و برود.
همانطور که گفتید این هم مثل سایر «چیز» های ما «چیزی شبیه دموکراسی» است و نه
دموکراسی فرهنگی.
دموکراسی فرهنگی در پهنهای رخ میدهد که مردم در آن دغدغهی مسکن و بیماری و
آموزش فرزندان و حملو نقل و نان شبشان را نداشتهباشند؛ جاییکه مردم آنقدر حرص
نزنند که اموالشان را زیاد کنند و در این راه از هیچ فساد و کلاهبرداری و دزدی
اِبا نداشتهباشند و سپس تمام لذتشان در آن باشد که این اموال دزدی را به رخ
دیگران بکشند؛ جاییکه داشتن ماشینهای شاسیبلند، پوشیدن «برندها»، سفرکردن به
خصوص از نوع خارج از کشورش، افتخار نباشد؛ جاییکه مدرک گرفتن و صفت «دکتر» و
«مهندس» را با نام خود یدک کشیدن یا ردیف کردن نام خود به نام نویسنده و مترجم
دارای کرسی فلان و بهمان واین رقم مقالهی علمی و کتاب داخلی و خارجی ارزشی
اجتماعی نباشد و ....
در چنین جامعهای و در نهادهای عمومی مصرف فرهنگ، مثل کتابخانههای عمومی و فرهنگسراها
میتوان به دموکراسی رسید و نه در یک کتابفروشی؛ حال هراندازه هم نیات برپا
کنندگانش نیک باشد و تمایل داشتهباشند که جامعه را به سوی فرهنگ ببرند.
متاسفانه جامعه ما از دهه ۱۳۷۰
وارد سیری از نولیبرالیسم شده که به نظر من اگر کاری نکنیم آنرا بر باد خواهد داد
و از ما چیزی شبیه یک دبی و ابوظبی با ابعاد بزرگتر خواهد ساخت که برای کشوری
همچون کشور ما با این فرهنگ غنی و این میراث فرهنگی عظیم یک فاجعه بزرگ و تاریخی
خواهد بود. من با تمام وجودم امیدوار تحلیل من اشتباه باشد، اما اینکه نولیبرالیسم
همهجا این بلا را بر سر مردم و فرهنگها آورده بنا بر شهادت تاریخ قابل انکار
نیست.
آیا این تمرین یک جامعه آزاد است در مقیاسی کوچک؟ و اگر هست آیا راه به جایی میبرد؟
به نظر من بدون شک اینکه چنین فضاهایی وجود داشته باشند بهتر از آن است که وجود
نداشتهباشند. اما اینکه تصور کنیم این فضاها میتوانند جای فضاهای رایگان مصرف
فرهنگی و فضاهای آزادی و بیان و تحمل نظر مخالفان و امکان دادن به حاشیهنشینان و
طردشدگان را بگیرند، کاملاً اشتباه است.
در شهری بزرگ ما به هر دو گونه فضا نیاز داریم؛ هم فضاهای فروش برای کسانیکه
بخواهند یک اثر را «تصاحب» کنند و نگه دارند، و هم فضاهای دموکراسی فرهنگی برای
کسانی که بخواهند یک محصول را مصرف کنند و بازگردانند و به یک نوع به اشتراک
گذاشتن اثر هنری در ابعاد بزرگ برسند.
یک کتاب با تیراژ هزار یا و یا حتی پنج هزار را حداکثر همین تعداد یا شاید اندکی
بیشتر بخوانند. اما همین کتاب با قرار گرفتن در سیستمهای عمومی، الکترونیک و شبکههای
اینترنت میتواند به دهها برابر خواننده برسد.
از این رو به گمان من این تجربه باید در نمایش گذاشتن سازوکارهای درونی خود
مسئولان دولتی را قانع کند که گامهایی اساسی برای ایجاد فضاهای فرهنگی رایگان و
شهری بردارند و شهرهای ما را از این وضعیت فلاکتبار برهوت فرهنگی (کمبود سالنهای
نمایش، سینما، کتابخانه عمومی و...) در بیاورند و از این هم بیشتر از فرایند
«اشرافی» شدن این فضا که در حال حاضر با انتقال سینماها به درون مجتمعهای فرهنگی
با آن روبرو هستیم، جلوگیری کنند.
کسانی که از فروشهای بزرگ سینمایی امروز صحبت میکنند، به این نکته بدیهی توجه
نمیکنند که قیمت بلیط سینما به نسبت چهل سال پیش ۵ هزار برابر افزایش یافتهاست و این بسیار بیشتر از افزایش
قیمتها به دلیل کاهش ارزش واحد پولی در همین مدت در کالاهای دیگر است که اغلب در
سطح هزار برابر قرار دارند.
جاییکه ما با افزایش بسیار بالاتری برخورداریم یعنی مشکل داریم (مثلاً در مسکن یا
در آموزش، یا در بهداشت یا اصولاً در محصولات اوقات فراغت). این یعنی از رویکرد
دموکراتیک خارج شده و به طرف جامعهای اشرافگرا و هر چه بیشتر با فاصلهی طبقاتی
حرکت کردهایم که لزوماً جامعهای بیفرهنگتر خواهد بود.
بنابراین اینکه در شهر کتاب افراد میتوانند کتابها را «لمس» کنند یا از آنها
«عکس» بگیرند، لزوماً کار خیلی بزرگی نیست، مهم آن است که افراد بتوانند بدون توجه
به موقعیت اجتماعی و اقتصادیشان از فرهنگ برخوردار باشند و همه محصولات فرهنگی با
قیمت پایین و یا رایگان در دسترسشان باشد. این با نفسِ انقلاب اسلامی هم در تضاد
است و متاسفانه گویای چرخش نولیبرالی در جامعه ما است که از دهه ۱۳۷۰ آغاز و تا امروز ادامه دارد.