ژان کلود کرییر، فیلمنامهنویس شهیر فرانسوی و نویسندهی اصلی کتاب خاطرات لوئیس بونوئل، غروب دوشنبه ۲۰ بهمن در ۸۹ سالگی درگذشت. کیارا، دخترش، اعلام کرد که مرگ او طبیعی بوده و در خانهاش در پاریس رخ داده است.
ژان کلود کرییر همسر نهال تجدد، نویسنده ایرانی، بود و سفرهایی هم به ایران داشت.او همچنین نویسندهی اصلی خاطرات جذاب و معروف لوئیس بونوئل است که علی امینی نجفی با عنوان «با آخرین نفسهایم» آن را به فارسی ترجمه کرد. دوستی کرییر با بونوئل همچنین به نگارش فیلمنامههای آثار مهمی چون «زیبای روز» (بل دو ژور) و «جذابیت پنهان بورواژی» منجر شد.
اقتباس او از رمان «بار هستی» میلان کوندرا نیز به ساخت فیلم تحسینشدهای با کارگردانی فیلیپ کافمن انجامید.
ژان کلود کرییر که از دوستان عباس کیارستمی هم بود، مقابل دوربین او نیز ظاهر شد و نقش کوتاهی را در فیلم «کپی برابر اصل» ایفا کرد.
او در سال ۱۳۸۶ به همراه نهال تجدد در نشست نقدوبرسی کتاب «عارف جان سوخته» در مرکز فرهنگی شهر کتاب شرکت کرد و دربارهی شمس و مولانا سخن گفت.
مرکزفرهنگی شهرکتاب درگذشت ژان کلود کرییر را به سرکار خانم نهال تجدد و خانوادهی محترمشان تسلیت میگوید و برای ایشان و خانوادهی گرانقدرشان آرزوی تندرستی و شکیبایی دارد.
گزارش کوتاهی از نشست نقد و بررسی کتاب «عارف جان سوخته» برای بازخوانی در اختیار مخاطبان قرار میگیرد:
نشست نقد کتاب "عارف جان سوخته" نوشته نهال تجدد به همراه بررسی آثار مولانا و بازتاب آنها در جامعه فرانسه با حضور ژان کلود کرییر فیلمنامه نویس فرانسوی، نهال تجدد و مهستی بحرینی در شهرکتاب برگزار شد.
در ابتدای نشست پیروز سیار زندگینامه مختصری از کارهای سینمایی و ادبی ژان کلود کرییر ارائه کرد و سپس این فیلمنامه نویس شهیر فرانسوی سخنانش را با گفته ای از یک سامورایی ژاپنی آغاز کرد که "اول باید پیروز شد و بعد جنگید". او در ادامه با اشاره به گفته های سیار درباره جوایز و افتخاراتی که کرییر در دوره فعالیت حرفه ای اش در سینمای جهان کسب کرده، گفت: من نیز که این جوایز (سینمایی) را دریافت کرده ام باید به این فکر باشم که لیاقت جوایز را به دست بیاورم.
شناخت شرق و غرب از یکدیگر باید دوجانبه باشد
وی افزود: من چون یک روستازاده از منطقهای ویژه در فرانسه هستم، همیشه به اطلاعاتی که از دوردستها می آیند - از جمله اشعار مولانا - علاقه داشته ام و سعی می کنم غرب را هم با آثار فرهنگی کشورهای دیگر آشنا کنم. البته این حرکت باید دوجانبه باشد به این معنی که باید از کارگردانها و مولفان کشورهای دیگر نیز خواست که نگاهی به غرب داشته باشند.
کرییر با ارائه مثالهایی به توضیح گفته خود پرداخت و گفت: کار کردن با آندره وایدا (فیلمساز فرانسوی) درباره موضوعی مانند انقلاب فرنسه آن هم در دوران حکومت کمونیسم یا همکاری با کسی مانند لوئیس بونوئل با آن نگاه منحصر به فردش درباره موضوعی مانند بورژوازی فرانسه از جمله این حرکتهای دوجانبه است. برخورد من با فرهنگ ایران نیز که در دهه ۷۰ میلادی رخ داد از این جمله است.
این فیلمنامه نویس اروپایی اضافه کرد: من در ابتدا به همراه پیتر بروک، منطق الطیر عطار را کشف کردم. مدتی را با این هنرمند سرگرم تولید تئاتری تجربی شدیم. ما از عوامل کار می خواستیم که مثل پرندههای عطار نقش بازی کنند اما شخصاً هیچ گاه فکر نمی کردم این اثر تبدیل به نمایشنامهای شود که به ۳۰ زبان ترجمه شود، همه جا موفقیت کسب کند و حتی همین الان نیز در جاهای مختلف به روی صحنه رود.
این فیلمساز فرانسوی گفت: با این وجود به نظر ما (کرییر و بروک) پرسوناژ عطار پرسوناژ اثرش (منطق الطیر) نیست، برخلاف مولانا که در دیوان شمس خودش را مطرح می کند و از خودش می گوید. البته متاسفانه باید گفت ترجمه فرانسوی اشعار مولانا بسیار بد، سنگین و پر غلط است و به هیچ وجه ریتم غزلهای فارسی در آن رعایت نشده است. به همین خاطر تصمیم گرفتیم که تعداد ۱۰۰ غزل از دیوان شمس را انتخاب و ترجمه کنیم که با وجود کمکی که مهین تجدد (مادر نهال تجدد نویسنده کتاب "عارف جان سوخته") به ما کرد، این کار سالها به طول انجامید.
کرییر افزود: در اینجا بود که من با ترجمه ای که از لغات و معانی - به خصوص اشعار مولانا - به زبان فارسی انجام می دادم به بزرگترین شاعر دست یافتم. چیزی که برای من مهم بود این بود که چگونه ممکن است شاعری متولد شود در حالی که خودش نمی دانست شاعر است؟ به نظر من همان طور که در (مذهب) شیعه یک امام غایب وجود دارد نزد مولانا نیز یک شاعر غایب وجود داشته است. درواقع ملاقات مولانا با شمس این شاعر را متولد کرد.
این نمایشنامه نویس فرانسوی ادامه داد: اولین حسی که در برخورد با مولانا به من دست داد این بود که باید در جایی مرد تا در جایی دیگر متولد شد. دومین حسم این بود که این شاعر (مولانا) از من می خواهد به بالاترین حد خودمان برویم. این نکته از تمام اشعارش برمی آید که "ما ز بالائیم و بالا می رویم". البته به این خاطر که مولوی شاعر است و نه فیلسوف، هیچ گاه نمی گوید آن بالا کجاست؟ سومین حسی که در این رابطه به من دست داد عشق بود که در تمام اشعار مولانا - به ویژه در دیوان شمس تبریزی - وجود دارد.
مولانا با عشق تسخیر شده است
وی اضافه کرد: مولانا گرفتار عشق است و این عشق است که او را به سمت بالا می برد. البته واژه عشق در غرب میان دو نفر و بیشتر میان زن و مرد وجود دارد و همین مفهوم آنها را از بقیه دنیا جدا می کند و به قول ضرب المثلی فرانسوی "عاشقها در دنیا تنها هستند". اما عشقی که مولانا از آن حرف می زند با آنچه گفتم متضاد است؛ شخصی مانند مولانا که توسط عشق تسخیر شده فقط می تواند عاشق باشد؛ عاشق انسانها، حیوانات، درختان و حتی ستارگان. هیچ حس دیگری نیست که با عشق برابری کند.
کرییر ادامه داد: چهارمین حسی که در برخورد با مولانا به من دست داد، آزادی کاملی است که او دارد و با وجود اینکه در درون سنت اسلامی است، برخی از جملاتش کلماتی هستند که در حد کفرند ولی چون این آزادی در عشق کامل بیان شده، کسی نمی تواند با آنها مقابله کند کما اینکه هیچ کس نتوانست در دوران زندگی او، شخصیتش را مورد سوال قرار دهد. حتی در روز خاکسپاری اش یهودیان و مسیحیان نیز حضور داشتند.
آرتور رمبو با مولانا به شیوهای مرموز ارتباط داشته است
همکار لوئیس بونوئل در ادامه به مقایسه تطیبقی اشعار آرتور رمبو - شاعر فرانسوی - و مولانا پرداخت و گفت: رمبو یکی از بزرگترین شاعران و شاید بزرگترین شاعر فرانسوی است که البته زندگی اش با مولانا بسیار متفاوت بوده است. او ابتدا و در فاصله ۱۴ تا ۱۹ سالگی عمرش به عنوان یک شاعر مطرح می شود اما تنها در این پنج سال بود که می نوشت و می سرود. در ۱۹ سالگی به آفریقا رفت تا ثروتمند شود اما در واقع زندگی دیگری را شروع کرد. از این نظر می توان این دو (رمبو و مولانا) را با یکدیگر مقایسه کرد.
کرییر با اشاره به مطلع مثنوی معنوی، خاطرنشان کرد: او برای اینکه شاعر شود مجبور بود از چیزی ببرد و از آن جدا شود که طبیعتاً این جدایی دردناک و همراه با ناله است. من توانستم در شعر رمبو نیز ۵ واژه بیابم که حاکی از این است که نباید برای چوبی که تبدیل به ویولن می شود تاسف خورد و دلسوزی کرد؛ این همان ایده و تصویر مولاناست و هنگامی که من این اشعار را از رمبو می خواندم به شدت تحت تاثیر قرار گرفتم. از این جهت رمبو قطعاً نمی توانسته به اشعار مولانا دسترسی داشته باشد اما به شیوهای مرموز با شاعر ۴۵ ساله ایرانی (مولانا) ارتباط پیدا کرده است.
عطار، مولانا، سعدی و حافظ همگی روح را به بالاترین حد خود رساندند
وی ضمن ابراز تمایل برای همکاری با مترجمانی در فرانسه به منظور انجام ترجمه صحیح از مثنوی، افزود: من بعد از ۲۵ سال آشنایی با عطار، مولانا، حافظ و سعدی به این نتیجه رسیده ام که اینها همگی روح را در بالاترین حدی که ممکن بوده، قرار داده و رساندهاند.
این نمایشنامه نویس فرانسوی که سخنانش را با گفته ای از یک سامورایی آغاز کرده بود، آن را با گفته "زآمی" - از اساتید ژاپنی تئاتر جهان در سدههای ۱۴ و ۱۵ میلادی - به پایان برد که گفته است "همه ما در خطر مرگ هستیم ولی تم نو پایان ندارد".
ژان کلود کرییر در پایان سخنانش ترجمه فرانسوی غزلی از دیوان شمس را با مطلع "من ز کجا غم و شادی این جهان ز کجا" قرائت کرد که با استقبال مخاطبان روبرو شد.
فرانسویها نه تنها نمی دانند شمس تبریزی کیست بلکه نمی دانند تبریز کجاست!
نهال تجدد نویسنده کتاب "عارف جان سوخته" هم در سخنانی با اشاره به شناخت اندک اروپائیان و به ویژه فرانسویها از مولانا، گفت: ما در فرانسه زمانی که از شمس تبریزی سخن می گوئیم، بسیار خوب او را به یاد می آوریم و می شناسیمش اما آنها (فرانسویها) نه تنها نمی دانند شمس کیست بلکه نمی دانند تبریز کجاست؟! به همین خاطر من این کتاب را برای مخاطب فرانسوی زبان و به صورت رمان نوشتم تا شاید شناختی از این شاعر بزرگ به دست بیاورند. مساله کلیدی که خواستهام آن را شرح دهم عشق مولانا به شمس بوده و اینکه تنها جدا شدن مولانا از شمس بوده که مولوی را شاعر کرده است.
بونوئل گرایشی دائمی به شاعران ایرانی داشته است
ژان کلود کرییر در پایان این نشست ادبی در پاسخ به سوالی درباره میزان تاثیر پذیری شاعران و اندیشمندان نهضت سوررئالیسم از اشعار شعرایی مانند مولانا، گفت: چیزی که در مکتب سوررئالیسم پس زده می شود همان جهان زندگی روزمره، معمولی و واقعی این جهان است، چیزی که منطبق و متناظر با گسستی است که نزد مولانا مشاهده می شود و تمام چهرههای برجسته نهضت سوررئالیسم ضرورت این گسست را حس می کردند. به عبارت دیگر آنها این گونه می اندیشیدند که باید از حوزههای آکادمیک جدا شوند، همان طور که مولانا جدا شد و بعد از برخورد با شمس آن اتفاق نادر برایش رخ داد.
وی در ادامه افزود: تاریخ نهضت سوررئالیسم آکنده از کشمکشهای میان شاعران این مکتب در این باره است؛ چرا که یک شاعر بزرگ هیچ وقت نمی تواند آرام و قرار داشته باشد. او در درون خود همیشه چیزی دارد که در حال انفجار است. بنابراین تمامی شاعران سوررئالیست از جمله بونوئل گرایش و کشمکش دائمی نسبت به شاعران ایرانی داشته اند.