آناهید خزیر: صهبا در این جلسه بر مبنای تاریخگرایی نوین به تاریخ بیهقی پرداخت و توجهش بیشتر به گفتمانهای فراتاریخی بود که تاریخ بیهقی را شکل میدهد. وی معتقد است که بیهقی با به کار گرفتن قریحه و ذوق ادبی، اثرش را از یک اثر تاریخی محض به یک اثر ادبی ـ تاریخی تبدیل کرده است. او نه فقط یک اثر تاریخی جدید بلکه اثر ادبی، اخلاقی و انتقادیای آفریده است که از هر زاویه که به آن بنگریم، تحقیق خاص خود را میطلبد.
تاریخگرایی نوین چنین میگوید که تاریخ یک نوع تفسیر است و چیزی به عنوان «تاریخ» وجود عینی ندارد. آنچه هست خاطراتی است از وقایع گذشته. از همینرو هر مورخی میتواند تفسیری جداگانه از یک واقعهی تاریخی داشته باشد که با تفسیر مورخ دیگر متفاوت است، پس به تعداد راویان، تاریخ وجود دارد، چون در تفسیر یک واقعهی تاریخی، عوامل مختلفی ازجمله خودآگاه و ناخودآگاه و اطلاعات و پیشزمینهی ذهنی مورخ و منابع بینامتنی و محیط اجتماعی مورخ دخالت دارد تا یک متن ساخته شود. در تفسیر رویدادها نیز ۳ عامل «مؤلف»، «متن» و «خواننده» دخالت دارد که میتوان از آنها به عنوان «مثلت تاریخی» یاد کرد. هر«فرایند تفسیر متن» نیز حاصل تعامل گفتمانهای مختلف است. از اینرو کتاب تاریخ، تفسیر است و تاریخ جدید، بازتفسیر بهشمار میرود. «فرایند خوانش متن» نیز چنین است: هر خوانندهای براساس خودآگاه و ناخودآگاه، اطلاعات و پیشزمینهی ذهنی خود و برداشت از متون کهن و جدید (فرایند بینامتنیت) برداشت خاص خود را دارد. از سوی دیگر گفتمانهای مختلفی که متن را میسازد ممکن است که تاریخی باشد یا بیرون از تاریخ. آنچه در محدودهی تاریخ است، تاریخ شمرده میشود و آنچه بیرون از آن است، «فراتاریخ» گفته میشود.
اصطلاح «فراتاریخ» چگونه ساخته شده است؟
اصطلاح فراتاریخ بر اساس اصطلاحاتی چون «فرازبان» ساخته شده است. آنچه مربوط به عالم و دریافت نویسنده از عالم است ادبیات نامیده میشود، و آنچه متن ادبی را نقد میکند فرا ادبیات، فرامتن یا فرازبان است. اصطلاح فراتاریخ در اصل عنوان کتابی از «هایدن وایت» است. این کتاب که نگرش تازهای به تاریخ دارد در حوزهی تاریخ و فلسفه به نگارش درآمده، و این نوع نگرش به تاریخ نیز ناشی از گرایشات پسامدرنیستی است. به گفتهی پل ریکور در حیطهی تاریخ مباحثی مطرح میشود که تا قبل از قرن نوزدهم میلادی طرح آنها در تاریخ جایز نبوده است، پس فراتاریخ تغییر مسیر تاریخنگاری و نگرش از گونهی دیگر به تاریخ و پردازش آن است. این نظریه به نظریهی فرازمان «زیمل» از نظریهپردازان آلمانی قرن نوزدهم بازمیگردد. زیمل میگوید که در تاریخ پیوستگی و اتصالی میان پاره رشتههای تاریخی نیست. مورخ پارهماجراها و پارهرشتههای روی هم انباشته شده را سامان میدهد و آنها را بر اساس معیارهایی به زنجیرههایی طبقهبندی میکند که آن معیارها «فرازمانی»اند. از آنجا که تاریخنگاری بیهقی به گفتهی خودش «از لونی دیگر» است، شامل مباحث فراتاریخی بسیار است. این فراتاریخ از دو جهت قابل بررسی است: یکی از جهت مسایلی که در محدودهی تاریخ نیست مانند مباحث ادبی، حکمی، علمی و غیره. دیگری «فراتاریخ تاریخی» از جزییترین مباحث تا کلیاتی است که دیگران ضرورتی برای طرح آن در تاریخ ندیدهاند.
گونههایی از فراتاریخ در تاریخ بیهقی
برجستهسازی یا فرا تاریخ در «تاریخ بیهقی» به شکلهای مختلفی است، مثل ذکر جزئیات حوادث و رخدادها به گونهای که در دیگر تواریخ این طول و عرض نیست همانند شرح واقعهی دندانقان؛ و نیز تاریخ در تاریخ مثل قصهی بودلف؛ شرح زندگی خصوصی دولتمردان همانند بادهخواری بوبکر حصیری که جای آن در تاریخ نیست. بیهقی صورخیال را هم در تاریخ خود میآورد و از تشبیه و استعاره و دیگر آرایههای ادبی استفاده میکند. «فورستر» میگوید تاریخ در تسلط تقدیر است. در رُمان تقدیر هیچ کاره است. رُماننویس متن را میآفریند اما بیهقی میگوید که در نوشتن تاریخ دست به آفرینشگری نزده است. درست است که تخیل را بهکار گرفته اما واقعیت را با آن شاخ و برگ داده است.
این را نیز باید اشاره کرد که در تاریخ شناخت و ارتباط با اشخاص، سطحی و گذراست اما در رُمان شناخت با نفوذ به اندرون فرد و ارتباط صمیمانه و همراه با درگیری ذهنی است. در «تاریخ بیهقی» داستان حسنک تا مدتها ذهن خواننده را درگیر میکند. پس از این جهت «تاریخ بیهقی» با ادبیات داستانی پهلو میزند. کار هنر ارایهی جزیی از واقعیت است. نویسنده بخشی از آنچه که در عالم خارج هست میگیرد و بازپردازی میکند. در بیهقی نیز همین را میبینیم. اطلاعات پراکنده است و نمایی کلی از شخصیتها را داریم. برای مثال، بیهقی از بوسهل شخصیتی نمادین میسازد تا بوسهلهای روزگار را نشان بدهد. هدف تاریخ نیز همین است که از تجربهی دیگران و شناخت تمام موارد جزئی در تعمیم آنها و صدور احکام کلی استفاده شود.
بهرهگیری از تاریخ برای ترویج اندیشههای حکمی ـ اخلاقی
یکی از فرا تاریخهایی که در بیهقی میتوان بدان اشاره کرد فرا تاریخ حکمی ـ اخلاقی است. قرن چهارم و پنجم روزگاری است که علاوه بر جنبهی زیباییشناسی متن به اخلاقیات نیز توجه میشد. ناصرخسرو، فردوسی و عنصرالمعالی هم از ادبیات برای ترویج اندیشههای حکمی ـ اخلاقی استفاده کردهاند. بیهقی نیز چنین کاری کرده و هم تاریخ و هم اخلاق را بهکار برده است. بیهقی بهجای استفاده از تاریخنویسی ایستا که فاقد تحرک و پویایی است، و بهجای درسهای اخلاقی خشک و مکرر، سبک جدیدی به وجود آورده که از یک طرف خودشناسی را که هدف تاریخ است، دربردارد و از طرف دیگر خودسازی را که هدف حکمت و اخلاق است شامل میشود. این هنری است که از عهدهی هر مورخی برنمیآید. فراتاریخ حکمی ـ اخلافی او به پنج طریق قرآن و حدیث، حکایتها، شخصیتهای تاریخی، نقل قول از حکما و کنایات و ضربالمثلها ارائه میشود.
بیهقی را با شاعر مقایسه کردهاند. بیهقی برخلاف شاعر فقط با گذشته سر و کار دارد اما شاعر به لحظههای حال میپردازد یا از تجربهی گذشتهای در حال، با آن یا از آن گفتوگو میکند. بیهقی را با «بالزاک» از جنبهی واقعیت و تخیل، نیز مقایسه کردهاند. بیهقی از واقعیت عدول نمیکند بلکه امانتدارانه آن را به اثری هنری تبدیل میسازد، درحالی که بالزاک بر اساس سلیقه و صلاحدید خود، به کم و زیاد کردن واقعیتهای اطرافش میپردازد و آن را اساس تخیل و شهود خود قرار میدهد و گاهی از مسیر واقعیت بسیار دور میشود. روشن است که تخیل پی بردن به عمق واقعیت را به ما ارزانی نمیکند، همانطور که سیدنی گفته علیالبدل واقعیت را به ما میدهد. مارسل پروست نیز میگوید که عالم واقع گاهی کسالتآور است، خرسندی نسبی در رؤیاپردازی است. زیرا رؤیا واقعیت فکر است یعنی واقعیتی زندهتر و لذتبخشتر از واقعیت بیرونی.
ادبیت کلام بیهقی را دو عنصر مهم عاطفه و تخیل میسازد. بیهقی همانند یک منتقد اجتماعی وقایع و فجایع را ریشهیابی کرده و همانند یک مورخ ثبت کرده است. افزون بر این که با کلمات شاعرانه آنها را جاودانه کرده است. از نظر عاطفی نیز عواطف بسیاری در بیهقی میبینیم. مثل اندوه، خشم و مهربانی. جنبهی دیگر عناصر ادبی در تاریخ بیهقی تخیل است. کلام بیهقی از آنجایی که گرهخوردگی عاطفه و تخیل است، به شعر نزدیک است و از آنجایی که شرح واقعیتهای زندگی است به تاریخ نزدیک میشود. کار مهم بیهقی ترسیم عواطف است. او از کنایه، تمثیل و گاهی تشبیه و دیگر عناصر تخیل استفاده میکند.
بیهقی شخصیتمدار است نه حادثهپرداز
برخی عناصر داستانی نیز در «تاریخ بیهقی» به کار رفته مانند فضاسازی، شخصیتپردازی، گفتگو، زاویهی دید؛ که اینها را در هر متن تاریخی نمیبینیم. بیهقی از گفتوگوها به منظورهای مختلف مانند اظهار ناامیدی، توطئه، پند و اندرز استفاده کرده است. لحن گفتوگوها نیز با هم فرق دارند. او زاویه دید را هم تغییر میدهد. گاهی وقتها تنها خود راوی است و گاهی راوی او فرعی است. عنصر مهم دیگر او شخصیت است. بیهقی شخصیتمدار است نه حادثهپرداز. بیش از آن که به حوادث اهمیت بدهد، به مرام و خصلت شخصیتها تکیه دارد.
از نظر «میشل فوکو» گفتمان غالب، اندیشه و رفتار انسانها را شکل میدهد. جایی که خرافات حاکم باشد، گفتمان غالب آن جامعه خرافات است و جایی که خرد حاکم باشد گفتمان غالب خرد خواهد بود. در یک جامعه، گفتمان غالب یک نظام است که وظیفهی آن سازماندهی و تعریف چگونگی درک افراد آن جامعه از حقیقت است. با تغییر شرایط، به دلیل تغییرگفتمان غالب، نوع درک مردم هم فرق خواهد کرد. از سوی دیگر باید دانست که گفتمان غالب که ابزار سازندهی قدرت و انتقال دهندهی آن نیز هست، اغلب در دست قدرت است و سبب تضعیف یا تقویت آن نیز میشود.
گفتمان غالب در «تاریخ بیهقی» و هر اثر ادبی دیگری مضمونمدار یا روایتمدار، چهار رکن دارد: شخصیت و جامعهی او، مؤلف و مخاطبانش. نورتروپ فرای از آن تعبیر به داستان درونی و بیرونی کرده است. گفتمان غالب در ساختمان داستان بیرونی بستگی به این عوامل دارد: مؤلف، زمان، مکان، ملاکهای مورد توجه مؤلف و دیدگاههای دیگران و تطبیق نظریات. زمانی که مورخ اعتماد به نفس دارد، بدون توجه به نظریات دیگران حکم صادر میکند و گاهی نیز مورخ اعتماد به نفس ندارد و متأثر از دیگران، بدون دقت و ژرفاندیشی به زودی اغوا میشود. گفتمان غالب در داستان درونی نیز اینگونه است که مضمون کلی هر متنی، گفتمان غالب آن متن است. در بیهقی گفتمان غالب، خرد و خردورزی است. البته او مثل هر انسان دیگری ناگزیر است که برخی مصالح سیاسی، دینداری و تعصب و غیره را نیز در نظر بگیرد.
توجه به جزئیات، ویژگی تاریخنگاری نوین
یکی دیگر از ویژگیهای تاریخنگاری نوین توجه به جزئیات است. بیهقی نیز از یادداشتنگاری بهره برده است. توجه به جزئیات و خصلتهای شخصیتهاست که به مورخ اجازهی نقد روانشناسانه داده است. اکنون باید به تبادل گفتمانها در متن اشاره کرد. هیچ متنی به تنهایی از یک عنصر ساخته نشده است. عوامل مختلف و ایدئولوژیهای متفاوتی متن را میسازد. یکی از گفتمانهای «تاریخ بیهقی» جبر و تقدیر است. این گفتمان ریشه در تاریخ ما دارد. در نزد آریاییها و نیز در زرتشتیگری متأثر از افکار دیگر به ویژه زروانیت، نشانههای آن دیده میشود. پس از اسلام هم این اندیشه بهجای ماند. در بیهقی جبر و تقدیر به صورت اعتبار از سرنوشت دیگران و گوش به زنگ هشدارها بودن ترویج شده، این اندیشه نزد ملت ما با دو پشتوانهی ملی و مذهبی همراه بوده است.
یکی از گفتمانهای غالب در «تاریخ بیهقی» اتهام قرمطیگری است. گروهی از غلات شیعه که منتسب به خلفای فاطمی مصر بودند، قرمطی خوانده میشدند. هرکس را که میخواستند از میان ببرند، اتهام قرمطی به او میزدند. به حسنک وزیر نیز چنین اتهامی زده شد. این اتهام زده میشد تا کسانی را از صحنهی سیاست بیرون کنند. چنین کاری هیچ نبود جز خوشخدمتی به عباسیان و تصاحب مال ثروتمندان و رقابت با آلبویه که حکومتی شیعی بودند. به گفتهی صاحب مجمعالانساب در دورهی محمود غزنوی ۵۰ هزار تَن به جرم زندیقی و بددینی به دار کشیده شدند. یکی دیگر از گفتمانهای غالب در دربار غزنوی انتقام بود.
در نقل تاریخ تردید نیست، قطعیت است
در «تاریخ بیهقی» گفتمان انتقادی هم دیده میشود. بیهقی از گفتن واقعیتها و اشتباهات و تزلزلهای مسعود خودداری نمیکند. بیهقی حتا از خود نیز انتقاد میکند. در نقل روایتهای تاریخی، تردید جایی ندارد، همه چیز با قطعیت همراه است ولی بیهقی گاهی روایتهایش را به چند طریق و با شک مطرح میکند و قضاوت را به خواننده واگذار میکند. یکی از ویژگیهای تاریخنگاری نوین هم همین است که برای خواننده سؤال پدید آورد. نمونههایی از این دست در «تاریخ بیهقی» ماجرای مرگ بوطاهر تبانی، و نیز ماجرای مرگ استادش، بونصر مشکان است. گزارش بیهقی از این مرگ، معنیدار است. و در ادامه میگوید: «مرا با آن کار نیست و ملک روی زمین نخواهم با تبعت بسیار بزرگ، چه رسد به خون»
تاریخ گونهای متن ادبی است. چرا که تفسیر و برداشت مورخ از رویدادهاست. تاریخنگار خالق تاریخ است، نه نقل کنندهی آن. از آنجا که متن تاریخی و ادبی هر دو ارتباط گستردهای با دیگر گفتمانها دارند، میتوان به لایههای نهانی هر متنی از طریق ساختارشکنی یا واسازی متن دسترسی پیدا کرد. همان که «رولان بارت» به آن «سفید نوشتهها» میگوید. در این راستا، چه بسا بتوان به کمک متون دیگر بینامتنی، به نتیجهای متفاوت دست یافت.
مبحث دیگر در «تاریخ بیهقی» در فرا تاریخنگاری او، «فرار از تاریخ» است. فرار از تاریخ، یا نادیده گرفتن بخشی از تاریخ، با رواج دیدگاه نسبینگری و عدم تعین در همهی سطوح جامعه، پدید آمد. دیدگاه انسان بدانجا رسید که برخی از واقعیتها را انکار کرد. انکار و پنهان کردن نقطهضعف برخی از صاحبمنصبان، گونهای از این فرار از تاریخ است که نمونههایی در «تاریخ بیهقی» دارد. صهبا در ادامه به کمک گفتمان «فرار از تاریخ» در تاریخ بیهقی به واسازی داستان علی قریب، به کمک متون دیگر مانند مجمعالانساب شبانکارهای، طبقات ناصری اثر منهاج سراج و زینالاخبار اثر گردیزی پرداخت: برخلاف روایت بیهقی، علی قریب انسان سلیمالنفس و راستکردار و واقعبینی که فدای بازی سیاست بین دو برادر شده باشد نیست. چه بسا علی قریب در مقام حاجب بزرگی و خواجهی بزرگ در زمان محمود، محرض او علیه مسعود باشد تا مقدمات بر سر کار آمدن محمد را فراهم کند، و از طرف دیگر ناکامیاش از وزارت محمد سبب خیانت به محمد، و روی آوردنش به مسعود شود. گونهی دیگر از «فرار از تاریخ» در تاریخ بیهقی توجیه اصل و نسب غزنویان است. بیهقی در توجیه اصل غزنویان از «کودک خاملذکر» مطالبی نقل کرده است. آنچه در مجمعالانساب تحت عنوان «پندنامهی سبکتگین» آمده و بیهقی از آوردنش معذور بوده و برخی دلایل دیگر حاکی از آن است که در زمان محمود این پندنامه چیز بسیار پنهانی نبوده است اما مطالبش به گونهای هم نبوده که بیهقی جسارت نقل آنها را به طور کامل در تاریخ خود داشته باشد...
مقایسه «تاریخ بیهقی» و «تاریخ گردیزی»
«تاریخ گردیزی» را مکمل «تاریخ بیهقی» یا «تاریخ مسعودی» دانستهاند. تاریخ گردیزی یا «زینالاخبار» تاریخی عمومی است از آغاز آفرینش تا روزگار مؤلف، که آخرین واقعهاش مربوط به سال ۴۳۲ هجری است. تاریخ گردیزی کلیگویی است و برعکس بیهقی به ریزهکاریها توجهی ندارد و جنبهی فراتاریخی اثرش بسیار ناچیز است. تنها وظیفهی گردیزی اعلام خبرهای گذشته به صورت موجز و فشرده، با توصیفات کلی و مختصر برای تشریح عالم خارج از ذهن است. او احساس وظیفهای نسبت به آیندگان ندارد و روح انسانی را در متن خود نمیدمد، در حالی که «تاریخ بیهقی» سرشار از احساس است و به دل مینشیند و در مقام معلم اخلاق درس انسانیت میدهد. به هر روی، موارد مشترک این دو اثر اندک است اما یکی از مواردی که در اثر گردیزی میبینیم و در بخشهای بهجای ماندهی «تاریخ بیهقی» نیست، پایان کار مسعود غزنوی است. این نیز گفتنی است که منابع تحقیق هردو از مشاهدات مورخ، متون تاریخی گذشته و افراد موثق مانند ابوریحان بیرونی است.