کد مطلب: ۵۴۸۷
تاریخ انتشار: یکشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۳

غلبه بر زمان و ذهن خواننده

در ابتدای جلسه ملیحه صباغیان درباره این رمان گفت: رمان جالب و پرکششی بود و مثل هر رمانی فضا و جهان خودش را داشت اما چیزی که در این رمان خیلی باورپذیر نبود استفاده از عنصر زمان بود. زمان تقویمی را نمی‌گویم؛ زمان نثر را می‌گویم. راوی از جایی شروع می‌کند و می‌گوید یک ساعت است که رسیده‌ام، یک هفته است رفته؛ برای منِ خواننده این زمانی بود که می‌شد استفاده ابزاری یا احساسی بسیار بسیار بیشتری داشته باشد. من به‌عنوان خواننده نمی‌پذیرفتم که مثلاً بعد از فوت پدر برسم، یک ساعت گذشته باشد و هفتم پدرم تمام شده باشد و بیایم بروم سر عکس به شکلی که این مساله زمان تا آخر رمان من را درگیر کرده بود. باز جای دیگری اشاره می‌کند که هفت سال است وارد اتاقم نشدم یا پدر پاریس نیامده؛ همه‌ی این‌ها می‌رساند که یک دوریِ طولانی بوده. بعد از این دوری طولانی آنچه اتفاق می‌افتد به‌نظر من زیادی ساده یا منفعل است و به دل منِ خواننده نمی‌نشیند که بعد از این زمان طولانی راوی نسبت به چیزهایی که می‌بیند این‌قدر بی‌تفاوت بگذرد. عکس‌ها بهانه‌ی خوبی بودند برای اینکه آدم را برگرداند به گذشته. ولی چیزی که این وسط خالی مانده بود حالِ ایامی بود که به اصطلاح در این رمان می‌گذشت. این ایام من را به جایی نمی‌برد. من هیچ همدردی یا احساسی با آن نداشتم. غیر از مقطعی که گفت بچه‌ای به دنیا آمده هشت ماهه و فوت شده؛ من هم با همین نگاه به این صحنه نگاه می‌کنم.
غیر از این، تکرار اسم محل‌هایی در پاریس بود که راوی می‌رفت و می‌آمد اما اسم‌ها به من فضا نمی‌دادند. فقط گاهی تکرار می‌شدند که می‌فهمیدم مثلاً چهار صفحه‌ی پیش این اسم را خواندم؛ گاهی تکرار نمی‌شدند و نو بودند. از این اسامی می‌گذشتم. اسم‌ها غیر از نشان دادن جابه‌جایی از جایی به جایی دیگر یا از خیابانی به خیابانی دیگر، چیزی به من نمی‌دادند. با این وجود، رمان کشش داشت و با علاقه و در زمان کوتاهی آن را خواندم و نکته آخر این‌که آخر رمان را دوست داشتم؛ به‌نظر من قشنگ از کار درآمده بود.
مریم کریمی در ادامه درباره رمان گفت: حس می‌کنم نظری که می‌دهم سلیقه‌ی شخصی خودم است ولی به هر حال منتقل کردنش شاید بد نباشد. در طول خواندن رمان درگیر بودن شخصیت اصلی با رابطه‌ای که در نوجوانی داشت و به هر حال تمام شده بود، ذهن من را مشغول کرده بود. به نظرم به خصوصیات شخصی که شخصیت اصلی ما عاشقش شده پرداخته نشده بود. نمی‌فهمیدم این شخص چه دارد که حتی با دو ازدواج هم از ذهنش بیرون نیامده است. حتا موقع تعریف کردن رمان برای دیگران هم برای من مجهول بود. در کل خیلی رمان را دوست داشتم. لذت بردم از خواندن‌اش و به نویسنده خسته نباشید می‌گویم.
مهدیس غنی‌زاده با اشاره به زبان روایت ادامه داد: رمان، زبان روایی خوبی داشت. باعث می‌شد مخاطب را جذب کند و بکشاند. توصیفاتی هم که از شهر پاریس داشت و تصویرسازی‌هایی که انجام می‌داد، خوب و قابل تجسم بود. توصیفات حال و هوای شهر به حال غمگین راوی ربط داشت. این‌ها باعث برقراری ارتباط خوبی با شخصیت می‌شد.
اما مشکل اصلی من با رمان این بود که یک گره داستانی یا یک پلات محکم یا یک اسکلت که مخاطب را همراه خودش ببرد وجود نداشت. جاهایی رمان انگار می‌خوابید. یا جاهایی فقط حرف بود. چیزی نبود که برای ادامه دادن انگیزه شود. آن کشف و شهودی که منِ خواننده بخواهم در داستان پیدا کنم پیش نمی‌آمد. چیزی دست‌گیرم نمی‌شد در انتهای هر فصل. چیزی هم که برایم خیلی تکراری بود غم غربت بود، حس نوستالژیک ایرانی‌هایی که می‌روند آن طرف، مثلاً یاد نان سنگگ و ....  این چیزها زیاد گفته شده؛ لزومی نداشت باز هم گفته شود که مثلاً می‌روند اما دلتنگی‌های ایران را دارند و بعد که برمی‌گردند ایران می‌گویند چرا رانندگی ایرانی‌ها این‌طوری است یا چرا غذایشان این‌طوری است یا چرا زندگی این‌طوری است اینجا؟ یعنی این سردرگمی همه‌جا گفته شده و دیگر همه می‌دانند. می‌شود کوتاه گفت و رد شد. در هر صورت رمان خوشخوانی بود.
محمد حسن شهسواری درباره این رمان گفت: رمان خانم بهین کمابیش تمام نقاط قوت رمان‌های این چندوقت را دارد و همه‌ی نقاط ضعف‌هایش. یک جوری قدر مطلق است؛ یک چیزهایی را اضافه دارد یک چیزهایی را کم. که همین به بحث شما هم مربوط است؛ احتمالاً ناشر هم به همین دلیل آن پشت جلد را انتخاب کرده. نقطه‌ی ضعف‌اش که مشخص است؛ همان چیزی که خانم غنی‌زاده گفتند؛ نبود پلات. یک پلات قرص و محکم؛ که در واقع مبتلابه همه‌مان هست؛ همه‌ی کسانی که نوشتیم و کسانی که می‌خواهند بنویسند و آن کسانی که نوشتند و در حال نوشتن هستند. که خب این را باید کم کم درستش کنیم.
خانم بهین یک بدشانسی آورد که کتابش چهار سال در ارشاد ماند. در واقع باید سه چهار سال پیش درمی‌آمد. اگر بخواهیم جریان‌شناسی کنیم، ما یک زمانی ادبیاتمان تا اواخر دهه‌ی هفتاد تحت نظر نظرگاه چپ بود. به این معنا که نگاه‌های جمع‌گرایانه خیلی اهمیت داشت و همه‌ی جامعه و ادبیات به‌عنوان وظیفه‌ی هنرمند متعهد، باید به یک سمت خاصی میل می‌کردند؛ فقط فرق‌اش این بود که سمت‌ها یک خُرده فرق می‌کرد؛ مثلاً آقای دولت‌آبادی نگاه‌اش روستایی بود؛ آقای محمود کمی شهری‌تر بود. من البته دارم نوع خوب‌اش را مثال می‌زنم. این‌ها رمان‌های خیلی خوبی هستند. و چیزی که در واقع مغفول بود در ادبیات به‌عنوان یکی از وظایف ادبیات که اسم‌اش را گذاشته‌اند شخصی‌نویسی؛ یعنی گفتن از دنیاهایی که به‌نظر خیلی بیهوده می‌رسند. این که من اتاق‌ام چه جوری است؛ این که روزم را چه طور می‌گذارنم. همین چیزهایی که خودتان هم خوانده‌اید. مثلاً پاساژگردی، تهران‌گردی. چیزی که رمان خانم بهین به‌شدت دارد و رمان‌های خیلی‌های دیگر از ما که نوشتیم دارد. خود من هم همین‌طور. این‌ها یک دوره‌ای با دو سه رمان مثل «کافه‌پیانو»، «یوسف‌آباد» مثل «نگران نباش» و رمان «احتمالاً گم شده‌ام» ناگهان گل کرد. در واقع انگار بخشی مغفولی از داستان‌نویسی ما بود که از نگاه‌های راست و لیبرال می‌آید. که زندگی شخصی هم اهمیت دارد. آدم‌ها جدا از هدفی که جامعه یا ایدئولوژی برایشان تعیین می‌کند یک چیزی دارند به نام زندگی شخصی که خودش جذاب است. یک دوره‌ی پنج‌شش‌ساله موج اصلی ادبیات ما این بود. شخصی نویسی بدون پلات فربه و مبتنی بر حال و هوا. اتمسفر. البته اشتباه هم نباید کرد. فکر نکنیم پلات یک کلید جادویی است؛ یک دارویی است که به محض اینکه داشته باشید مشکل شما حل می‌شود. نه. اولین گام است تازه. حال و هوا هم بسیار بسیار مهم است. حال و هوایی که هر متنی، جهان را مخصوص به خودش بکند. این حال و هوایی که دوستان نسل جدید رمان نویسی در آن استاد شدند، به‌نسبت ادبیات فارسی استاد شدند البته، حکم ماهیچه و پوست را دارد، استایل و سبک نویسنده را می‌سازد و آن را متفاوت از دیگران می‌کند. اگر آن حال و هوایی که همه‌ی شمایی که الان اینجا هستید به‌اش رسیدید، آن سوار بشود بر استخوان‌بندی محکم پلات، تازه می‌شود رمان درجه یک. البته همه‌ی این‌ها در حوزه‌ی فرم است. مضمون را که مهم‌ترین خصیصه‌ی رمان است نباید فراموش کرد.
رمان خانم بهین، دو حال و هوای خاص دارد که من فکر می‌کنم مخاطبین را جذب خودش بکند. یکی تهران قبل از انقلاب؛ یکی هم فضاهای پاریس. فکر می‌کنم ناشر به همین دلیل فکر کرده که یک بخشی از پاریس را بیاورد، می‌تواند مخاطب بیشتری را جذب بکند. این دو تا، فضاهایی یت که در رمان‌هایی که اسم بردم نیست. دیگر پاساژهای تهران نیست. دیگر خیابان‌های تهران نیست. این‌ها در واقع نقاط ممیزه‌ی کار خانم بهین است نسبت به کارهای دیگر. اتفاقاً به این معنا نیست که باید این‌ها را فراموش کنیم. اتفاقاً باید این‌ها را تقویت کنیم در کارمان.
نکته‌ی قوت بعدی که در تنباکوها و یاس وجود دارد، همان اولین وظیفه‌ای نویسنده، غلبه بر زمان است. غلبه بر ذهن خواننده. یعنی اینکه گذشت زمان را برای خواننده هموار بکند. من فکر می‌کنم رمان خانم بهین به‌خوبی این کار را انجام داده. یعنی آن‌هایی که خواندند گفتند ما خیلی راحت خواندیم و رمان را تمام کردیم. حالا اینکه برایشان چیزی داشته یا نداشته موضوع دیگری ست.
همان طور که گفتم این رمان هم نقطه ضعف همه‌ی رمان‌های مبتنی بر حال و هوا را دارد. مهم‌ترینش این که این رمان‌ها فقط مخاطب خاص دارد. مخاطبی که آن حال و هوا را درک کرده، دوست دارد، با آن ارتباط برقرار می‌کند. یا خودش را در آن می‌بیند یا در آرزوی آن است. چون آن حال و هوا را ما در واقع نمی‌سازیم، رونویسی می‌کنیم. فقط با پلاتی یگانه می‌شود فضایی در خور فهم وسیعی از مخاطبان به وجود آورد.
 فرزانه سکوتی با اشاره به خوش‌خوان بودن رمان گفت: اول از همه درباره‌ی اسم نظرم را بگویم که خیلی خوب انتخاب شده است. می‌دانم خیلی انتخاب سختی است. از اول درگیر اسم بودم. که بعد دیدم در قصه خیلی قشنگ جا افتاده. فکر می‌کنم اسم با توجه به آنچه در داستان می‌آید در باره‌ی تنباکو، یاس و جریان عکس گرفتن تنباکو و این که یاس، یاس بودن خودش را حفظ می‌کند و تنباکو هم از یاس تأثیر می‌گیرد. جایی هست که می‌گوید "مادر می‌آید و بوی یاس." احساس کردم شاید این تمثیلی است از زندگی واقعی. شاید تنباکو و یاس رابطه‌ی زن و مرد است که باید هر کدام هویت خودشان را حفظ کنند و جریان زندگی هم پیش برود. با توجه به اینکه آخر هم برمی‌گردد به زندگی خودش. آخر رمان را خیلی دوست داشتم. شعار نمی‌دهد که زندگی‌تان را حفظ کنید، حتماً به این مرد بچسبید چون ازدواج کردید. صحبتش از این صحبت‌های حاشیه‌ای و کلیشه‌ای نیست.
وقتی برمی‌گردد به بهانه‌ی چهلم پدرش، خیلی قشنگ با گذشته‌ی خودش که بخشی از ان فؤاد است؛ ارتباط برقرار می‌کند. فکر می‌کنم مسئله‌ی اصلی او با پدرش است. اگر اشتباه نکنم آن شبی که در اتاق پدرش می‌خوابد آشتی عمیق‌تری درونش صورت می‌گیرد. تبریک می‌گویم و به امید کارهای بعدی.
مهریار اهری: همسر خانم بهین هستم. کتاب‌خواندن برایم کمی سخت است. کتاب‌خانه‌ی خیلی مفصلی دارم و شاید نصف کتاب‌ها را نصفه خواندم. ولی این کتاب را ظرف بیست و چهار ساعت تا آخر خواندم. این کشش را برای من به‌وجود آورد. چیزی که خیلی جالب بود فلش‌بک‌هایش بود. رفت و برگشت‌اش بسیار جالب بود. خودم شخصاً از رمان‌هایی که خیلی حاشیه می‌روند و طول و تفصیل می‌دهند خوشم نمی‌آید؛ ولی حالتی که در اینجا بیان می‌شود مثل دوربین فیلم‌برداری است و برایم جالب بود. طوری که نتوانستم کتاب را زمین بگذارم. از به نتیجه رسیدن کارشان خیلی خوشحال شدم. انشالله کتاب بعدی هم که مشغول نوشتنش هستند خوب دربیاید.
لیلا عطارچی هم در ادامه درباره این اثر گفت: تجربه‌ی حسی‌ام از خواندن این رمان برای خودم بسیار جالب بود. در حین خواندن، غیر از لذت بردن از رمان، احساس می‌کردم این اثر را می‌شناسم و به شدت برایم شیرین است. بعد از تمام شدن رمان متوجه غرابت آن با بربادرفته شدم و از ان جا که بربادرفته برای من جزء خاطره انگیزترین رمان‌هایی بود که در دوران نوجوانی خواندم، به این رمان هم یه حس آشنای قدیمی پیدا کردم. می‌توانستم بین شخصیت‌های آن با شخصیت‌های بربادرفته تناظر برقرار کنم. کشف هیجان‌انگیزی بود. انتظار حس متفاوت‌تری نسبت به عشق در خودم داشتم، شاید بلوغ باید چیزی را در مورد احساس‌های عاشقانه و رمانتیک در آدم عوض کند یا شاید هم هنوز باید به عشق به همان شکل کلاسیکش باور داشت. امیدوارم به نوشتن ادامه دهید و موفق باشید.
مهرام بهین، نویسنده اثر در انتها افزود: اول از همه از جناب شهسواری تشکر می‌کنم که در تمام مراحل این کتاب همراه بودند، زحمت کشیدند. شاید اگر ایشان نبودند به این صورت که این چند نفر تعریف کنند نبود. در نتیجه خیلی ممنونم از شما. از همه‌ی دوستانی که خواندند، زحمت کشیدند، تشریف آوردند و نقد کردند، متشکرم.

کلید واژه ها: مهرام بهین - تنباکوها و یاس -
0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST