انجمن رمان ۵۱ ـ لیلا عطارچی: جلسهی سوم از دومین سری جلسات نقد رمان در مرکز فرهنگی شهر کتاب پنجشنبه دوم بهمن ۱۳۹۳ برگزار شد. این جلسه به نقد و بررسی رمان اقیانوس نهایی: گذرگاه پرندگان نوشتهی دانیال حقیقی اختصاص داشت.
گذرگاه پرندگان، کتاب اول از مجموعهی سهجلدی اقیانوس نهایی، اولین رمان چاپشدهی دانیال حقیقی است. رمان حول مفهوم «ایده» شکل میگیرد و برای بارور کردن آن مسیری یگانه طی میشود. فرایند شکلگیری «ایدهی اتحاد» از گذشتهی دور تا امروز لابهلای زندگی «ارس» روایت میشود. ارس، میزبان ایده، برای این همراهی بهای سنگینی میپردازد، از ناتوانی در راه رفتن گرفته تا مدام بازیچهی مدعیان دیگر بودن. انحراف ایده از مسیر اصلی بهانهای است برای ادامهدار شدن قصه تا کتابهای دوم و سوم این مجموعه.
جلسه با توضیح دانیال حقیقی در مورد داستانش آغاز شد: «داستان من داستان آدمکی دستکاریشده است. داستان پینوکیویی است که از طنز روزگار، با اینکه امکان تغییر دنیا را دارد، مدام اسیر آدمها و گروههای مختلف میشود و در جدال با این نیروها وارد مسیری میشود که باید طی کند.»
در ادامه، گفتوگوی شرکتکنندگان نشست را در مورد کتاب میخوانید:
ضحی کاظمی، بعد از تبریک به نویسنده و جامعهی ادبی برای شکلگیری داستانهای فانتزی، گفت: «به نظر من، این داستان علمی ـ تخیلی نیست. من با تعاریف رایج برای رمان علمی ـ تخیلی موافق نیستم. رمان علمی ـ تخیلی چند ویژگی دارد. اول اینکه باید پایهی علمی داشته باشد. این علم میتواند هر علمی باشد. نشانههایی از پایهی علمی را میتوانیم در کتاب پیدا کنیم. اما سه مشخصهی دیگر هم وجود دارد. اول باید از همهچیز آشنازدایی شود و فضا و مفاهیم متفاوتی به وجود بیاید. بحث بعدی خلق دنیای جدید است که در این کتاب شکل نگرفته. مشخصهی سوم ادراک است، به معنای ادارکی که این اثر به ما میدهد. ژانر علمی ـ تخیلی فلسفیترین ژانر است، چون هدفش بیان مسائل و مفاهیم مهم فلسفی، اجتماعی و سیاسی است در قالبی جدید. به همین دلیل، در این نوع رمان ساختارها عوض میشوند.
برای این داستان نتوانستم در مورد علمی که پایهی داستان قرار گرفته باشد به قطعیت برسم. شاید علم معماری یا شهرسازی بوده، آنهم به دلیل تغییری که ایده قرار است در شکل شهرها به وجود بیاورد. شاید هم روانشناسی است، چون این شهرها در ذهن شکل میگیرند.
با خواندن کتاب، مفهوم فلسفی ویژهای دریافت نکردم. بیشتر فضاسازیها فانتزی بود و بعضی جاها ناامیدکننده و بیمعنی میشد. تلاش کردم ارتباطی با اسطورهها پیدا کنم که نیافتم. به نظر من، حتی اگر قصد به کار بردن تمثیل وجود داشته، اینقدر قصه پیچانده شده که بیشتر به نظر بازیگوشی میآید. انگار نویسندهی بازیگوشی نشسته و تا دلش خواسته شیطنت کرده. البته این شیطنت از نظر من خیلی نشاطآور و لذتبخش بود، ولی جوابگوی انتظارم از کتابی با ساختار محکم که قرار است در سه جلد نوشته شود نبود.»
ضحی کاظمی با طرح بحث خردهروایتهای موجود در رمان ادامه داد: «در داستانهای علمی ـ تخیلی، درون جهان داستان باید بین خردهروایتهای مختلف و منطق خاصی وجود داشته باشد که اینجا آنها را نیافتم. با توجه به “مطالعات زیادم” در این زمینه، نمیتوانم بگویم که نفهیدم. به نظر من، چنین منطقی در جهان این داستان ساخته نشده است.
بخش استفاده از تکنیک تاریخ موازی ــ یعنی جاهایی که شخصیتهای تاریخی وارد داستان میشوند و در پیرنگ اصلی نقشی بازی میکنند ــ بسیار عالی بود، شخصیتهایی مثل لکان، دالی و رازی با نقشهای کاملاً ابسرد و فانتزیشان. نویسنده خیلی قشنگ این شخصیتها را وارد کرده بود. ولی ورود این شخصیتها به داستان و اثرشان روی پیرنگ از جایی به بعد قطع شد که جوابگوی انتظار مخاطب از این تکنیک نیست. نکتهی آخر اینکه برای دقیق بودن فضای خلقشده توصیفها اهمیت زیادی دارند، بهخصوص در این داستان که فضا یک شهر است و بهتر بود بیشتر از یکیدو صفحه به آن پرداخته میشد، چون ما همهی کتاب را خوانده بودیم تا به اینجا برسیم.»
نازنین جودت از انتخاب این ژانر از سوی نویسندهای جوان ابراز خوشحالی کرد و گفت: «نوشتن این ژانر کار خیلی سختی است و حتی نویسندههای بزرگتر هم به سمتش نمیروند. خیلی جاها شاید به دلیل دنبال نکردن این ژانر نتوانستم با رمان ارتباط برقرار کنم. اما میزان اطلاعاتی که در کتاب بود به نظر من جای تبریک دارد و برایم لذتبخش بود. جاهایی هم بود که از هرز رفتن اطلاعات ــ یعنی استفادهای که میشد از آنها بشود و نشده بود ــ ناراحت شدم. معلوم بود نویسنده برای نوشتن کتاب زحمت زیادی کشیده و زیاد تحقیق کرده. امیدوارم ابهاماتم با خواندن جلد دوم و سوم برطرف شود.»
رؤیا دستغیب، منتقد بعدی نشست، به نیاز جامعهی ادبی به «تجربهی متفاوت در نوشتن» اشاره کرد و گفت: «تجربه کردن اول به دست آوردن است. خوشحالم که این تجربه اتفاق افتاده. انسان امروز با اضطراب دستوپنجه نرم میکند و ما دقیقاً این اضطراب را در داستان میبینیم، برعکس رمانهایی که امروز نوشته میشود و اکثراً مسئلهشان افسردگی است.
اگر فرق مدرن و پستمدرن را این بدانیم که انسان مدرن به محیط اطرافش شک میکند ولی انسان پستمدرن در وجود خودش، از نظر من این رمان یک رمان پستمدرن است، به این دلیل که در سطح اتفاق میافتد: انسانها تکهتکهاند. اسمهای زیادی هست که در حد اسم باقی میمانند و به آنها پرداخته نمیشود. انگار شهر در تخیل ماست. انسانها وجود خارجی ندارند، نمیتوانند داشته باشند. داستان مثل یک ریزوم در سطح این اتفاقات پیش میرود. نویسنده قصد ندارد ما را از سطح به عمق ببرد که به نظر من این حسنش است. اگر بخواهیم عمقی را از آن استخراج کنیم، موفق نمیشویم. باید در همین حیطه با آن مواجه شویم. این رمان یک نوع مواجهه است. نمیخواهد درون ما انقلابی به پا کند و در سطح روانشناختی با ما رابطه برقرار کند. رمان دربارهی شهر صحبت میکند، شهری که انگار در تخیل اتفاق میافتد و نمیتوان به عنوان شهر واقعی به آن پرداخت.»
رؤیا دستغیب به فرم در این رمان اشاره کرد و گفت: «چیزی که برایم مهم بود فرم داشتن این رمان بود. برعکس عرفان که میخواهد ما را به بیانتهایی برساند؛ انگار این رمان اتفاقاً در یک فرم ما را به دام انداخته است. این در دسترس و ملموس بودن در مقابل ذهنیت بدون شکل عرفان است.
جایی فرهنگ را به آدم تشبیه کرده؛ آدمی که عقیم است، خشونت دارد و میتواند خشونتورز باشد. جایی راجع به ترس صحبت کرده یا آن ارتشی از گلها یا شام خوردن پیش یک کوسه. به نظر من، اینها جزو جاهای خوب داستان است. فقط بهتر بود بخشی که صحبت نهایت تاریکی میشود آنقدر رو گفته نمیشد.»
محمدحسن شهسواری راجع به نقاط قوت و ضعف رمان گفت: «مسئلهی رمانْ ژانر نیست. اقیانوس نهایی نگاه پسامدرنی به ژانر است. مثل بینامتنیتی که در رمان هست. در اقیانوس نهایی خیلی بازیگوشی با متنهای مختلف شده. مثلاً شما یک جایی فیلیپ مارلو را میبینید در قرن چهارم اصفهان. اما ضعفهایش هم بهدرستی گفته شد. فضاسازیها گاه سردستی انجام شده، از جمله فضای پاریس و تهران مجازی یا انتهای رمان. اما برخی جاها هم خوب بنیاد نهاده شده، مثلاً زیرزمین در گیلان یا پایینشهر تهران.
پلات هم ضعفهایی دارد. ارتباط بخشهای فراوان رمان با همدیگر ضعیف است. این به هستیشناسی نویسنده برمیگردد، یعنی نشاندن جهانبینی بهجای ایدئولوژی. در ژانر، انسان به موقعیت اولیه برده میشود، به حد نهایی امکانات بشری، مثلاً در جنایی، کشتن؛ در ترسناک، بقا؛ در علمی ـ تخیلی، پایان جهان؛ و در رمانس، احساس. همهی زواید و نقابها حذف میشوند: موقعیتی که اولین مسئولیت به انسان داده شود، اولین مالکیتی که پیدا میکند. ژانرها به هستی میپردازند. میگویند چه چیزهایی هست و چه چیزهایی نیست. نه اینکه چه چیزهایی را انجام بدهید و چه چیزهایی را انجام ندهید. مثلاً بحث اخلاق دیگر بهسختی در ژانرها قرار میگیرد.
دانیال حقیقی در تکهتکه کردن جهانش موفق بوده، اما در به کلیت رساندن معنا در ذهن مخاطب خیر. و این همان تأثیر ضعف پلات است. چون نویسنده بازیگوش است، در تکهتکه کردن جهان ــ که در آن بازیگوشی خیلی مهم است ــ موفق بوده، اما در رساندن معنا هم بازیگوشی به خرج داده، که البته در آنجا باید خودآگاه و عقلمدار و دقیق حوصله به خرج میداد.
نویسندهی خوب یک بار از جهان پیرامون آشنازدایی میکند. بعد باید بتواند ما را با جهان متنش آشنا کند. دانیال در اولی موفق و در دومی کمتر موفق بوده. البته خوانندهای که این ژانر را دوست دارد، کمتر با متن دچار این مشکل میشود.»
محمود حسینیزاد نیز گفت: «کتاب را ندیده و نخواندهام، اما، با توجه به حرفهایی که تا الان در مورد آن زده شد و چند کتاب اخیری که پیشنهاد خواندنشان را دریافت کردهام یا درحال خواندنشان هستم، حدس میزنم این نوع کتابها ــ یعنی کتابهایی که به سابقهی ادبی و فلسفی ارجاع میدهند ــ بیشتر نوشته شود.
از نویسنده چند سؤال داشتم: نوشتن این نوع کتاب برای نویسنده لذت دارد یا فکر میکند خواننده لذت میبرد؟ مورد دیگر اینکه اصولاً هیچ نویسندهای نمیگوید میخواهم سهگانه بنویسم. همیشه این سهگانهنویسی در طول نوشتن پیش میآید. چه شد که نویسنده گفت تصمیم دارم سهگانه بنویسم؟»
دانیال حقیقی در جواب سؤالهای مطرحشده گفت: «برای من، اینگونه نوشتن حالت ناخودآگاه دارد. در واقع سبکم نیست، حالت است، خوانشی است که خواننده میتواند داشته باشد. دلیل اعلام اینکه میخواهم سهگانه بنویسم هم این است که داستان را به سه قسمت مختلف و متفاوت فازبندی کردهام. توانایی جمعبندی همه را در یک کتاب نداشتم. شاید مقداری شیرازهی اصلی داستان در هر کتاب منسجم نباشد، ولی وقتی سه تا با هم خوانده شود، احتمالاً مشکلی نخواهد بود.»
سارا سالار هم گفت: «هنگام خواندن با آشفتگی خیلی شدیدی روبهرو شدم. شاید خوب نفهمیدم و شاید رمان وظیفهاش را در مقابل من خواننده انجام نداده. تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که خواسته حتماً متفاوت باشد. من با متفاوت نوشتن موافقم و دلم میخواهد این تجربه انجام بشود، ولی فکر میکنم باید این تفاوت درونی شود که در این کار نشده. احساس میکنم اطلاعات زیادی گفته شده، ولی شاید کتاب جای عرضهی اینهمه سواد نیست. بهتر است این آگاهی جوری در کتاب نشان داده شود که رو نباشد. وقتی کتاب را میخوانیم، با متن ارتباط برقرار کنیم، درحالیکه ممکن است هیچکدام از این اسمها هم در آن نباشد، اما بتوانیم بگوییم چقدر نویسنده باسواد است. احساس میکنم کارهای علمی ـ تخیلی کلاسیک مثل آثار ژول ورن در فرهنگ غرب جا افتاده و درونی شدهاند. ولی این اتفاق هنوز اینجا نیفتاده. البته به نظرم همین شروع هم تحسینبرانگیز است، بهخصوص اینکه نویسنده قلم خیلی توانایی دارد و خیلی جاها دیدهام که چقدر قدرتمند مینویسد.»
رافعه رستمی ایدهی اولیهی کار را جذاب شمرد و اضافه کرد: «به نظر من هم پلات شلختهای دارد، یعنی اگر راحتتر با شخصیت جلو میرفتیم و اتفاقها دانهبهدانه میافتاد و در نهایت به پایان میرسیدیم، خیلی بهتر بود. شاید اینقدر این شاخه و آن شاخه پریدن به خاطر سواد زیاد نویسنده است و اگر کمی آدم بیسوادتری بود، این اتفاق نمیافتاد. برای من که کتابخوان هستم اما به این ژانر علاقهای ندارم و حتا ژول ورن را هم نخواندهام این داستان کشش داشت و خستهام نکرد، شاید به دلیل خردهداستانهایی که بهخودیخود جذاب بودند یا تکههایی که از درونیاتش میگفت که خیلی خوب پرداخت شده بود.
ایراد اصلی کار در داستانپردازی و پلات بود، ولی مسلط بودن نویسنده به جامعهشناسی، شهرشناسی و سیاست خیلی خوب بود. به نظر من، فلسفهای در این کتاب وجود داشت، اما اینقدر داستان به این در و آن در میزد که نمیتوانستیم فلسفه را راحت بفهمیم. حرفهایی که ارس میزد نشان از این فلسفه داشت و ایدهی یکی شدن این دو شهر هم حتماً از یک فلسفه بلند میشود. در نهایت، باید بگویم روایت رمان خیلی خلاقانه بود و لذت بردم.»
خانم فرامرزی، که کتاب را فلسفی دیده بود، از حقیقی پرسید: «آیا نویسنده گوشهی چشمی به فلسفه داشته یا نه؟»
دانیال حقیقی پاسخ داد: «پارادایمهایی که لایهی فکری این کتاب را شکل داده خاستگاهشان در علوم اجتماعی است، نه در فلسفه که بیشتر بحث روش است. بیشتر بحث این کتاب چفتوبست پارادایمی است در مکتب فرانکفورت یا مکتب پاریس. میتوانم بگویم خاستگاه علمی داستان این دو است.»
ضحی کاظمی براساس صحبتهای رؤیا دستغیب و در تصحیح و تکمیل حرفهای قبلیاش گفت: «موافقم که بگوییم این کتاب پستمدرن است، با پوستهی علمی ـ تخیلی. به نظر من، سؤالهای کتاب هویتیاند، یعنی همان چیزی که مضمون اصلی داستانهای پستمدرن است. رابرت کوور جزو اصلیترین نویسندگانی است که بحث تحریف تاریخ را در داستانهایش بهشدت به کار میبرد. خیلی هم داستانهایش سختخوان است. مثلاً داستان کوتاهی دارد که جنگی است در زمانی مشابه زمان رنسانس. یک نفر از توی قصر تلفن میزند و صحبت میکند. نویسنده در اینجا روال منطقی تاریخ را میشکند. شخصیتهایی را وارد داستان میکند که تاریخیاند و میشناسیمشان و یک اکت تأثیرگذار در داستان دارند. مثل اینجا که لکان میآید به عنوان روانشناس کمک میکند؛ این واقعاً خوب است. زکریای رازی آن کشف مهم را میکند. اصلاً ایرادی ندارد و اطلاعات دادن نویسنده نبوده. مشکل از جایی آغاز میشود که چفتوبستها خوب جفتوجور نمیشوند.»
مریم کریمی، که با این کتاب رابطه برقرار نکرده بود، گفت: «مشکلم این بود که همهچیز در این کتاب در سطح رها میشد. رابطهها تعریف نمیشد. با فرض رئال گرفتن فضای ذهنی نویسنده، انگیزهها و فضاها قابلفهم نبود یا دیر این فهم اتفاق میافتاد و نمیشد با آن ارتباط گرفت. مشکل دیگر از نظر من یکدست نبودن کتاب بود، حتی در زبان. مثلاً در گود تهران جاهایی از فعل شکسته استفاده شده بود و جاهایی نه. نمیشد فهمید نویسنده بعضی جاها هجو میکند یا اشتباههایی است که در متن وجود دارد.»
رؤیا دستغیب در مورد نحوهی مواجهه با این اثر گفت: «به نظر من، مشکل ارتباط برقرار کردن دوستان با این کتاب به دلیل شبکهی معناییای است که انسان مدرن خودش را در آن تعریف میکند. وقتی این شبکهی معنایی به هم میریزد، فهم ناممکن میشود: مشابه کاری که فلسفهی انتقادی میکند، یعنی ایجاد گسست در عقلگرایی. دید همهی ما به جامعه، هنر و… عقلگراست. وقتی این عقلگرایی دچار گسست میشود، ما دچار نافهمی میشویم. چون دید ما به هنر معرفتشناختی است، نمیتوانیم با دید انتقادی به جهان نگاه کنیم. ازهمگسیختگی شبکهی معنایی، مانند انفجار بمب در یک کافه، همهچیز را به حالت تعلیق درمیآورد. همین اتفاق در جهان امروز در سیاست، هنر، امور اجتماعی و قوانین مدنی میافتد: ازهمپاشیدگی و تعلیق.
نویسنده در این کتاب از ایده گفت که این ایده هم یک مرز دارد. ما همیشه روی مرزها زندگی میکنیم. امروز در دنیا فضاهای بینمرزی درحال بزرگ شدناند. این فضاهای بینمرزی فضاهای تعلیقی و منفجرشده است، فضاهایی که ما نمیتوانیم به عنوان شهروند تعریفشان کنیم. برای همین، ما انگار با انفجار شبکهی معنایی مواجه هستیم. مسلماً با امر پیشبینیناپذیر مواجهیم و در این حالت یک ناممکنی در فهم برایمان اتفاق میافتد. برای همین، این کتاب ما را دچار اضطراب میکند که البته این خصوصیت اصلی رمان پستمدرن است.»
سارا سالار در ادامهی صحبتهای خودش با توجه به تعاریف ارائهشده گفت: «ما یک شبکهی معنایی داریم و، با شکستن این شبکه، مکتبهای و ژانرهای ادبی مختلف به وجود میآید. موقعی که مدرن شکسته میشود، بعدی به وجود میآید و همینطور ادامه پیدا میکند. اولین کارهای پستمدرنی که خواندم ــ مثلاً سلاخخانهی شمارهی پنج ــ واقعاً خارج از تعریفی بود که در ذهنم وجود داشت، یعنی چارچوبهای تعریفی من را شکسته بود، ولی روی من تأثیرگذار بود. چرا توانست من را به فکر فرو ببرد؟ چرا توانست من را با خودش همراه کند؟ فکر میکنم وقتی چارچوبها شکسته میشود، باز هم باید بتواند تأثیرگذار باشد. اما اینجا احساس میکنم این اتفاق نیفتاده. خوانندهها میتوانند تعاریف جدید، معناهای جدید یا شکست چارچوبها را بپذیرند، به شرطی که در خود متن اتفاق افتاده و تأثیرگذار باشد، همانجور که ما کارهای پستمدرن خارجی را میخوانیم و برای ما هم تأثیرگذار است. چارچوبمان شکسته میشود و وارد چارچوب جدیدی میشویم. حالا دوباره این چارچوب میتواند شکسته شود، به شرطی که کسی این کار را بکند که بتواند تأثیر دوباره هم بگذارد.»
رؤیا دستغیب دلیل اصلی تفاوت آثار خارجی و این اثر را شرح داد: «در کارهای خارجی، با یک متن تمامشده روبهرو هستیم. از نظر فرهنگی شاید هنوز به آنجا نرسیدهایم که بفهمیم کار تجربی خودش یک نوع نگاه است. وقتی نویسندهای در ایران بیاید شبیه سلاخخانهی… بنویسد که ما بفهمیم و درکش کنیم، این باز هم در حیطهی تجربه نیست، یعنی دوباره در آن شبکهی معنایی قرارش میدهیم و آن را میفهمیم. ما باید سعی کنیم با کار تجربی ارتباط برقرار کنیم و این کار میتواند نگاه انتقادی ما را ارتقا بدهد. این بدین معنا نیست که کار آقای حقیقی به اتمام رسیده و مهر تأییده خورده، ولی هر کاری شروعی دارد. به نظرم تجربی دیدن الان نیاز جامعه است.»
محمدحسن شهسواری برای روشن شدن برخی مفاهیم و واژهها توضیحات دیگری اضافه کرد: «فرقی هست بین سبک و ژانر. ما نمیتوانیم بگوییم اقیانوس نهایی علمی ـ تخیلی است یا پستمدرن. چون اینها دو تا چیز مختلفاند. بنابراین، اگر بگوییم سبک پستمدرنیست است، ژانر را میتوانیم بگوییم علمی ـ تخیلی است. در وضعیت ماقبل مدرن، ما مطمئن بودیم حقیقتی وجود دارد. همهی تلاشمان این بود آن حقیقت را پیدا کنیم. در دورهی مدرن گفتند حقیقتی وجود ندارد، انسان، یا همان سوژه، مهم است. بنابراین، تمام بحث شد فهم خود سوژه، یعنی انسانی که قرار است راه را پیدا بکند اساساً چه امکاناتی دارد؟ حدود فهمش کجاست؟ دورهی پستمدرن اصلاً خود فهم را زیر سؤال میبرد. برای همین هم اضطراب ایجاد میکند. من تا اینجا با خانم دستغیب موافقم که اگر کسی مثل سلاخخانه… بنویسد کاری نکرده. اثر ادبی وقتی ما را مضطرب و اذیت میکند دو حالت بیشتر ندارد: یا اینکه اثر مشکل است و ما نمیفهمیم و اذیت میشویم، مثل آثار اولیهی پستمدرن یا مدرن برای مخاطبان معاصرشان. تولستوی در دورهای شعرهای بودلر را مسخره کرده بود. معتقد بود چیز بیربط و سخیفی است. چون تولستوی با آنهمه عظمت با جهانی روبهرو شد که نمیفهمیدش و اذیتش میکرد.
شکل دوم این است که رمان مشکل دارد، یعنی نتوانسته معنای موردنظر را بهخوبی تبیین کند. تلخی تاریخ این است که تا زمان از اثری نگذرد، نمیتوانیم دقیقاً بگوییم کاری که مثلاً دانیال کرده چیست تا خیال خودمان را راحت کنیم. من الان معتقدم مشکل از نویسنده است.
اما از سوی دیگر در این متن به هیچ عنوان فضای مدرن وجود ندارد تا برود سوژه را درک کند. برای همین است که در رمانی که در فضای مدرن میگذرد ذهنیت قهرمان خیلی مهم است، چون سلاح اصلی قهرمان ذهنش است و با ذهنش میخواهد جهان را بشناسد. بنابراین، میرود در حوزهی روانکاوی. میرود در کشمکشهای درونی فرد. هم�امل دانستن صحبتها در مورد رمان به ویژگیهای نویسنده اشاره کرد و گفت: «در سیستمهای دیگر ــ مثلاً مهندسی ــ بعد از یکیدو سال سابقهی کاری میتوان تشخیص داد شخص چه قابلیتهایی دارد. قابلیت طراح شدن دارد یا نه و اگر این قابلیت را دارد، طراح خوبی خواهد شد؟ اشتباهاتش کلی است یا جزئی؟ با توجه به این الگوی کلی و با توجه با اینکه تا امروز دو اثر از این نویسنده منتشر شده، نویسنده قابلقضاوت است. تا اینجا به نظر بسیاری از شرکتکنندگان این جلسه و منتقدان در جاهای دیگر، این اتفاق نظر وجود دارد که قلم آقای حقیقی خوب و قدرتمند است. فکر میکنم شاید جذابیتهایی که نویسنده در نوشتن دنبالشان است ــ این بازیگوشی، دنبال تجربه بودن و تعاریف جدید ارائه دادن ــ با اینکه از مشخصههای خوب اوست، نقاط ضعفش را هم میسازد. این نویسنده دغدغهی پلات و شخصیت ندارد و دنبال حل این مسئله هم نیست، چون از نگاه خودش دنبال این مسئله رفتن جلوی خلاقیتش را خواهد گرفت. به همین دلیل هم مشکل برطرف نخواهد شد، ولی همچنان به دلیل بقیهی قابلیتهای نویسنده میتوان مطمئن بود کارهای جذاب و متفاوتی در کارنامهاش ببینیم، که شاید با کمک ویراستار یا مشاور تبدیل به شاهکار شوند.»
دانیال حقیقی در جمعبندی صحبتهای جلسه و نگاهش به نوشتن توضیح داد: «اگر امکان فراتر رفتن از ساختار و سلسلهمراتب درک را از من بگیرند، دیگر امکان ندارد که یک کلمه هم بنویسم. برای من نوشتن و فرمپردازی سخت نیست، مثلاً یک پلات تروتمیز و منظم چیدن وقایع کار سختی نیست. حل کردن یک معادلهی ریاضی خیلی پیچیده نیست، ولی امکان ندارد این کار را بکنم، به خاطر اینکه جستوجوی من در متن رسیدن به محدودیتهای شناخت به شکل سلسلهمراتبی است. در کتاب قبلیام هم خیلی خودآگاهانه رمانی نوشتم که دوپاره بود و این بعداً تبدیل شد به بزرگترین نقد کتاب. در این کتاب هم همین مسئله است. علاقهای نداشتم که رمانی شستهرفته بنویسم که نشود از آن ایراد گرفت. برای من بیشتر تجربه بوده و تا آخر هم تجربه میماند. سعی میکنم با غلط ولی پیشرو حرکت کنم. با هر کتابی هم که نوشتم امکانات تازهای به فضا اضافه کردم. این حق را برای خودم قائلم و شاید دیگران بتوانند از من ایراد بگیرند، ولی نمیتوانند انکار کنند امکانات تازهای به داستان فارسی اضافه کردهام.»
محمود حسینیزاد جسارت نویسنده، در چارچوب قرار نگرفتنش و صحبتهایی را که در مورد رمان شد از دلایل خوب بودن اقیانوس نهایی دانست. حسینیزاد در ادامه گریزی به دنیای ادبیات امروز زد و گفت: «الان بزرگترین معضل ادبیات ما چارچوبهاست. سعی میکنیم چیزی بنویسیم که دیگران بگویند پستمدرن است یا در فلان ژانر نوشته شده. ادبیات چیزی نیست جز تجربهی ذهنی نویسنده. ادبیات فقط همین است. اگر این ادبیات آشپزخانهای را در ذهنتان پروراندید و آوردید روی کاغذ، روی کاغذ آوردنش نیاز به چارچوب ندارد. اگر نویسنده قصد داشته باشد که دانشش را فقط با یک سری اعداد و رقم و اسمها به رخ بکشد، اصلاً خوب نیست، مگر اینکه قدرتش را داشته باشد تا این به رخ کشیدن را کامل تحویل دهد.
اگر نویسنده موقع نوشتن بتواند خودش را رها کند، بهترین نوع ادبی شکل میگیرد. ما تجربه کم داریم. ژانر پلیسی را هنوز نمیخوانیم، در صورتی که یکی از بهترین ژانرهای ادبی دنیاست. چون سابقهی اینها را نداریم، رمان اقیانوس نهایی برایمان تکافتاده است. اگر ما استانیسلاو لم خوانده بودیم یا همان وونهگات را دقیق خوانده بودیم، میدانستیم پنجاه سال پیش این کار انجام شده و با آن یواشیواش جلو میآمدیم.»