آرمان: اولین کتابی که برای هر کتابخوان حرفهای با نام مهشید میرمعزی به ذهن متبادر میشود «و نیچه گریه کرد» اروین یالوم است که در سال ۸۱ چاپ شد و اکنون به چاپ شانزدهم رسیده است. میرمعزی متولد ۱۳۴۱، قزوین است. از دهه هفتاد به ترجمه روی آورد، و تاکنون از او بیش از چهل کتاب از زبان آلمانی به فارسی ترجمه و منتشر شده، که مهمترینشان عبارت است از: «قطار شبانه لیسبون» نوشته پاسکال مرسیه، «او بازگشته است» نوشته تیمور ورمش، «در حیاط خلوت نویسندگان» نوشته راینر اشمیتس، «در محفل شاعران مرده» نوشته سیز نوتهبام، «زن ظهر» نوشته یولیا فرانک، «کامو؛ آرمان سادگی» نوشته ایریس رادیش، «لیلا» نوشته مارتین زوتر، «شهرت» نوشته دنیل کلمان، «تمام راهها باز است» نوشته آنه ماری شوراتسنباخ، «نازنین من؛ نامههایهایدگر به همسرش الفریده» و «ادیبان آلمانیزبان». میرمعزی مترجم پرکاری است، اما بااینحال، وقتی با دقت به ترجمههایش نگاه میکنید، چند مولفه مهم را در کارنامه بیست ساله وی میبینید: معتقد به ترجمه از زبان اول است، همچنین معتقد به کپیرایت، و البته مخالف ترجمههای همزمان و تکراری. به این سه مولفه، این را هم باید اضافه کرد: او هرگز به سراغ کتابهای پرفروش نرفته، بلکه انتخابهای او گزینشی است از آثار آلمانیزبان یا آنطور که خودش میگوید: «تقریبا تمام کتابهایی که ترجمه کردهام، از نویسندگانی بودهاند که تا زمان چاپ کتابشان در ایران، هیچکس نام آنها را نمیشناخت. عامل شهرت نویسنده که به پرفروششدن اثر کمک بسیار میکند، هرگز انگیزه من برای ترجمه کتابی نبوده.» از سوی دیگر میرمعزی تاکید میکند متنی که ترجمه میکند، باید در وهله اول خودش با کتاب و دقایق آن زیسته باشد و بعد، بکوشد خواننده فارسیزبان را به آن ترغیب کند. آنچه میخوانید گفتوگویی است که مونا رستا، منتقد ادبی و داستاننویس با مهشید میرمعزی در آذرماه سال جاری انجام داده است.
تجربه زیست در آلمان، شما را به ادبیات آلمانی و آلمانیزبان سوق داد یا این انگیزه و علاقه در خود شما از آغاز بوده؟
از کودکی طنین زبان آلمانی را دوست داشتم. از دوران نوجوانی هم کارهایی از نویسندگان آلمانی خوانده بودم. به گمانم ایرانیها و البته تمام خوانندگان در سراسر جهان، با نویسندگان و ادیبان آلمانی آشنا هستند. حالا اینکه تا چه اندازه به آنها علاقهمند باشند، موضوع دیگری است؛ بنابراین آشنایی با ادیبان و در نتیجه ادبیات آلمانیزبان در ایران موضوع خاص و نادری نیست. البته زندگیکردن در آلمان و خواندن کتابها به زبان اصلی موجب شد که این علاقه افزایش پیدا کند. اگرچه آن زمان هنوز نمیدانستم در آینده تصمیم خواهم گرفت این آثار را به مخاطبان ایرانی معرفی کنم. تنها عشق به ادبیات که از کودکی در وجودم بود، موجب شد که بخواهم آثار ادیبان آلمانیزبان را به زبان اصلیشان بخوانم.
چه چیز سبب ادامه و تثبیت این علاقه شد، آنهم وقتی مهندسی فضای سبز را در آلمان خوانده بودید، تاجاییکه به ترجمه حرفهای از این زبان روی آوردید؟
ادبیات همواره بخش مهمی از زندگی من بوده، ولی نمیدانستم زمانی به شکلی حرفهای به ترجمه روی میآورم. از اولین مقالهای که ترجمه و شاید ده مرتبه آن را بازنویسی کردم، احساس کردم عاشق این کار هستم. شرایط زندگی خصوصیام طوری شد که ترجیح دادم در خانه کار کنم؛ بنابراین به شکل جدی شروع به ترجمه کردم. در آغاز کار هم سردرگم بودم و کتابهای مختلفی ترجمه کردم. البته این کار را هنوز هم ادامه میدهم. زندگینامه، رمان، شعر، هر کتابی که مورد توجه من قرار گیرد و شرایط لازم را داشته باشد، ترجمه میکنم. من مقداری انگلیسی میدانم و طبعا به واسطه شغلم از زبانهای دیگر هم کلماتی بلد هستم.
چقدر تحصیلات آکادمیک را در ترجمه موثر میدانید؟ ترجمه از زبان دوم را چطور میبینید، آیا ترجمه از زبان دوم، مثلا در کشور آلمان هم به همین شکلی که در ایران هست، وجود دارد؟
بیتردید تحصیلات آکادمیک در یادگیری زبان، تاثیر زیادی دارد. البته من عوامل دیگری را هم بسیار مهم میدانم. از جمله مطالعه زیاد و داشتن دایره لغاتی وسیع در زبان مادری یا به عبارتی زبان مقصد، آشنایی با فرهنگ و آداب و عادات مردم زبان مبدا، مختصری آشنایی با زبانهای دیگر و مهمتر از همه عشق به این کار. بدون علاقه شدید به کار ترجمه و ادبیات، انگیزه لازم برای کار ادبی در هر شکل وجود ندارد. این علاقه است که موجب میشود، برای مثال یک مترجم گاه یک پیش از ظهر را صرف ترجمه فقط چند جمله کند، چون مجبور میشود در کتابها و منابع مختلف از صحت آن مطمئن شود. احترام به مخاطب هم بسیار مهم است، چون موجب دقت بیشتر در کار میشود و مانع از اینکه هر چیزی را به نام ترجمه به خورد مخاطب بدهیم. به نظر من مترجمان حتما باید مدتی در کشوری که از آن زبان ترجمه میکنند، زندگی کنند. این موضوع در ترجمه آنها تاثیر بسیار مثبتی دارد. جواب بخش دوم پرسش شما را هم ناخواسته در سوال بالا دادم. گمان میکنم ما مترجمان بسیار خوبی داریم و بهتر است هر یک از زبان اصلی خود ترجمه کنند. البته گمان میکنم برای مثال ما مترجمی نداریم که مستقیم از زبان ژاپنی ترجمه کند. به همین دلیل است که آثار موراکامی از زبان دوم ترجمه میشود. اتفاقا با یکی از دوستان آلمانی و نویسندهام در این مورد صحبت کردیم. ظاهرا در آلمان هم این مشکل در ترجمه آثار موراکامی وجود داشته و به دلیل وجود برخی اشتباهات فاحش، با اعتراض بسیاری روبهرو شده و حالا ترتیبی دادهاند که مستقیم ترجمه شود.
«از برشت میگویم» اولین کتاب شما بود. اما پرسش اینجاست که از کار مطبوعات در اواسط دهه هفتاد به ترجمه کتاب روی آوردید یا بهعکس؟
درواقع هر دو را همزمان آغاز کردم. ترجمه مقاله برای مطبوعات و ترجمه کتاب. «از برشت میگویم» کتابی بود که آقای عبدالرحمان صدریه به من دادند. ایشان گفتند اگر علاقه به ترجمه داری، این کتاب بسیار خوبی است. میگفتند همواره میخواستهاند این کتاب را ترجمه کنند و هرگز وقت نیافتهاند؛ بنابراین من ترجمه خاطرات خانم روت برلاو را آغاز کردم. پس از ترجمه حدود بیست، سی صفحه آن را نزد آقای حسینخانی (انتشارات آگاه) بردم و به ایشان پیشنهاد چاپ آن را دادم. آقای حسینخانی هم گفتند باید ترجمه مرا به متخصصی بدهند که آن را به لحاظ وفاداری به متن و باقی قضایا تایید کنند. میگفتند که این کارشناس، استاد زبان آلمانی در دانشگاه تهران است. البته من نپرسیدم نامشان چیست. بعد از مدتی تماس گرفتند که ترجمهات تایید شده و برای قرارداد بیا. البته من در این فاصله به ترجمه کار ادامه داده بودم. در بین کار هم دائم فیش تهیه میکردم و چند مرتبه به کتابخانه پژوهشکده علوم انسانی رفتم تا از منابع آنجا استفاده کنم. فیشها بیشتر برای پانوشتها بود. امروز ما دیگر به مدد اینترنت تمام اطلاعات را همان لحظه انجام کار دریافت میکنیم. آن زمان در سال ۱۳۷۶ اینترنت نبود و باید در منابع دیگری جستوجو میکردیم که البته همین هم به نظرم تجربه جالبی بود. بعد هم کار و کتاب را تحویل آقای حسینخانی دادم. کتاب را لازم داشتند که از عکسهایش استفاده کنند. طرح روی جلد را هم آقای علیرضا اسپهبد کشیدهاند.
در میان آثاری که ترجمه کردید میتوان آثاری از داستان کوتاه و رمان تا نامه و مقالات نظری را سراغ گرفت. یک اثر، با داشتن چه ویژگیهایی، شما را به ترجمه ترغیب میکند؟ آیا انتخابهای شما، مستقلا از سوی خود شماست یا از ناشر هم به شما پیشنهاد میشود؟
بله، راستش کارنامه من کمی شلوغ است. از آنجا که انواع کتابها را مطالعه میکنم و دوست دارم مخاطب ایرانی با کتابهای خوب آشنا باشد، هر کتابی که به نظرم میرسد باید در زبان فارسی وجود داشته باشد، ترجمه میکنم. البته در این بین شرایط دیگری هم وجود دارند. اینکه خودم کتاب را بسیار دوست داشته باشم (چون در غیر این صورت نمیتوانم چندین ماه وقت خود را روی آن بگذارم. هنگام ترجمه با کاری که در دست دارم زندگی میکنم و اگر علاقه زیاد در بین نباشد، گذشتن از سختیهای راه بسیار مشکلتر میشود. چه بسا آدم کار را نیمهکاره رها کند)، کار قبلا ترجمه نشده باشد و امکان انتشارش در ایران باشد. کمتر از همه به این فکر میکنم که شاید کتاب فروش چندانی نرود. منظورم در مقایسه با زحمتی است که در قبال آن میکشم. برای مثال ترجمه کتاب «کامو؛ آرمان سادگی»، بیش از یک سال طول کشید. چون ضمن ترجمه باید منابع را که ترجیح میدادم از ترجمههای فارسی کامو باشند، ارائه دهم و این کار وقت بسیار میبرد. البته با استقبال هم روبهرو شد و ظرف چند ماه هم به چاپ دوم رسید. شاید من میتوانستم در این مدت دو رمان ترجمه کنم، ولی احساس کردم که این کتاب باید در دسترس مخاطب فارسیزبان باشد. من تقریبا تمام کتابهایی را که ترجمه کردهام، خودم برگزیدهام. جز یک یا دو مورد استثنا. برای مثال «قطار شبانه لیسبون» که آقایهاشمینژاد مدیر نشر افق به من پیشنهاد کردند و بسیار از آن خوشم آمد و ترجمهاش کردم.
در ترجمه، چقدر ارتباط با مولف اثر در زبان اصلی مهم است؟ و برای شما این ارتباط به چه شکل بوده و هست؟
ارتباط با مولف بسیار مهم است. هنگام ترجمه بسیاری از کتابهایم، به دلیل ارتباطی که (از طریق ایمیل) با نویسنده داشتهام، بسیاری از موارد شبههانگیز برایم رفع شدهاند. هنگام ترجمه کار آخرم که البته در حال حاضر کارهای مقدماتیاش انجام میشوند، در تمام مدت با نویسنده مکاتبه داشتم و حتی در مواردی که کوچکترین تردیدی وجود داشت، برایش مینوشتم که مثلا برداشت من این بوده و آیا تو هم منظورت همین بوده یا نه. همیشه هم این ارتباط هم به بهبود کار کمک کرده و هم درنهایت نوعی دوستی با نویسنده به وجود آمده که بسیار مطبوع بوده است. در ضمن نویسنده هم اطمینان پیدا میکند که متنش با دقت کافی ترجمه میشود. با توجه به اینکه فقط در صورتی میتوان ارتباط مستقیم با مولف داشت که کپیرایت اثر خریداری شده باشد. اینجاست که باز به همان موضوع همیشگی برمیخوریم که موجب بروز مشکلات زیادی میشود. یکی از آنها وجود چند ترجمه در بازار است.
یک کتاب جامع با عنوان «ادیبان آلمانیزبان» ترجمه کردهاید که شناخت جامعی به خواننده فارسیزبان میدهد. ترجمه اینگونه کتابها در هر زبانی ضرورت است.
در مورد این کتاب که در اصل دو جلد بود و نشر افق به دلایل منطقی تصمیم گرفت آن را در یک جلد منتشر کند، باز همان طرز تفکری در بین بود که پیشتر توضیح دادم؛ احساس کردم کتابی است که باید مخاطبان فارسیزبان با آن آشنا باشند. در ضمن گمان کردم برای علاقهمندان به ادبیات آلمانیزبان، آشنایی با این ادیبان لازم است. دانشجویان رشته زبان آلمانی هم میتوانند از آن استفاده کنند. خودم هم در پایان هر بخش، قطعهای از آن ادیب را ترجمه کردم که مخاطب همراه با اطلاعاتی که به دست میآورد، متنی کوتاه از آن ادیب را هم بخواند. این کتابی است که به قول معروف تاریخ مصرف ندارد. همیشه میتوان به آن مراجعه کرد. همین باعث شد که دست به ترجمهاش بزنم. در این راه هم باز حجم و سختی کار، مانع از انجام آن نشد.
در ترجمه دیگری از شما به نام «در حیاط خلوت نویسندگان» هم به نوعی همین ضرورت را میبینیم، منتها در اینجا به شکل عامترش (کتاب دیگری هم به همین سبک و سیاق در سال جاری با عنوان «بام تا شام مشاهیر» منتشر شد) یکسری اطلاعات کمتر شنیدهشده از عادتهای شاعران و نویسندگان جهان را میخوانیم. این جذابیت در کتاب «محفل شاعران مرده» هم هست. از این کتابها بگویید.
ترجمه این کتاب حدود چهار سال طول کشید. کار بسیار مشکلی بود. خودم در بسیاری از موارد که تحقیق کردم، اطلاعات کتاب را تاییدشده یافتم. به نظرم این کتاب، چیزی فراتر از عادات روزانه ادیبان است. درواقع نوعی دایرهالمعارف اطلاعاتی متنوع درباره این بزرگان است. من البته کتابی را که شما نام بردید ندیدهام. در اولین فرصت هم آن را تهیه میکنم و میخوانم. به نظرم تمایل به دانستن بعضی نکات در مورد ادیبان مورد علاقه، به آن معنایی که شاید در مورد بازیگران یا افراد مشهور باشد، نیست. کمی فراتر است. «محفل شاعران مرده» هم بهنوعی روی دیگر زندگی خصوصی ادیبان است، با این تفاوت، که به مرگ آنها میپردازد. نویسنده از گور نویسندهها عکس گرفته، و روی بعضی گورها دستهگلهای خاصی وجود دارد که هر کدام گویای حرفهای تازهای است که نشان از زندگی پیش از مرگ و پس از مرگ آنها دارد.
معمولا مترجمهای زن علاقهای هم به ترجمه آثار حوزه زنان یا نویسندههای زن دارند. در ترجمههای شما کمتر به این مورد برمیخوریم.
من با زنانه، مردانهکردن ادبیات موافق نیستم. ادبیات، ادبیات است، همین. حال ممکن است توسط یک زن نوشته شده باشد یا یک مرد. توسط یک زن ترجمه شود یا یک مرد. برایم هیچ اهمیتی ندارد که نویسنده زن است یا مرد. مهم این است که کتاب خوبی باشد. با توجه به اینکه من از نویسندگان زن زیادی هم کار ترجمه کردهام؛ بنابراین انگیزه بوده است. منتها نه به آن شکل که نویسنده حتما باید زن باشد که کارش را ترجمه کنم یا صرف زنبودن نویسنده، موجب شود کاری را ترجمه کنم که چندان مورد علاقه خودم نبوده است.
در ترجمه، شناخت روی هر دو زبان مقصد و مبدا، جزو الزامات ترجمه است. برای شما، در کنار این ارتباط دو سویه بین مولف و مترجم، شناخت و ارتباط این دو زبان چگونه حاصل شده و چطور این دو را با هم پیش میبرید؟
به نظر من باید به هر دو زبان مطالعه دائمی داشت. من خیلی زود کتابخواندن را شروع کردم و شعر هم زیاد میخواندم. از زمانی هم که به آلمان رفتم و زبان را یاد گرفتم، خواندن کتاب به زبان آلمانی را آغاز کردم. تمام زبانها دائما در حال تغییر هستند. واژههایی وارد زبان میشوند و واژههایی دیگر مورد استفاده قرار نمیگیرند؛ بنابراین اگر شخص با زبان زمان حال (مقصد و مبدا) آشنایی نداشته باشد، نمیتواند ریزهکاریهای کتابها را درآورد.
آیا گزینش کتابها برای ترجمه، با این هدف که تاثیری در جامعه ادبی یا حتی حوزه اجتماعی و سیاسی هم بگذارد، مدنظرتان است یا تنها به صرف علاقه شخصیتان از یک کتاب دست به ترجمه آن میزنید؟
هر دو. در درجه اول کتابها نوشته و ترجمه میشوند که بر فرهنگ جامعه اثر بگذارند. بالارفتن فرهنگ جامعه هم روی حوزههای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و... موثر است. البته که اگر به کتابی علاقه نداشته باشم، آن را ترجمه نمیکنم. از طرف دیگر موضوع کتاب که چه تاثیری میتواند روی جامعه ایران بگذارد هم برایم عامل بسیار تعیینکنندهای است. من همواره رویکرد ضد جنگ کتابها برایم جذابیت داشتهاند. برای همین هم آثار زیادی در مورد جنگ دوم جهانی ترجمه کردهام. کتابی هم در دست چاپ دارم که نویسندهاش اشتفان سوایگ است. بسیار برایم مهم بود که مخاطب با مطالعه این کتاب، همان نتیجهای را بگیرد که بیشتر خوانندگان و خود من گرفتهایم: اشتباهاتی را که موجب بروز جنگ شدهاند، تکرار نکنیم.
برخی نویسندههای آلمانی هستند که هنوز ترجمهای از آنها نشده. شما برای این کار برنامهای ندارید؟ (مثلا یاکوب واسرمان یا وینفرید زبالد و برخی نویسندههای کلاسیک آلمانی)
میتوان گفت که تقریبا تمام کتابهایی که ترجمه کردهام، از نویسندگانی بودهاند که تا زمان چاپ کتابشان در ایران، هیچکس نام آنها را نمیشناخت. اتفاقا من در این مورد به گمانم کمکار نبودهام. عامل شهرت نویسنده که به پرفروششدن اثر کمک بسیار میکند، هرگز انگیزه من برای ترجمه کتابی نبوده. برای مثال ایروین یالوم (و نیچه گریه کرد)، اوتو آ. بومر، تیمور ورمش، یولیا فرانک، پاسکال مرسیه و بسیاری از دیگر، از نویسندگانی هستند که آثارشان اولینبار توسط من به مخاطب معرفی شد. از نویسندههای کلاسیک هم همانطور که گفتم، این اواخر کاری از اشتفان سوایگ ترجمه کردم که کار بسیار حجیم و مشکلی بود.
قابلیتهای زبان فارسی را بهعنوان زبان مقصد ترجمههایتان چگونه میبینید؟ آیا در این دو دهه، به مشکلی برنخوردهاید؟
زبان فارسی از قابلیتهای خارقالعادهای برخوردار است. اگر به مشکلی برخورده باشم که نتیجهاش موفقیتآمیزنبودن ترجمه بوده، مطمئن هستم که دلیلش عدم آگاهی کافی من از زبان فارسی بوده است. اگر آشنایی کافی با زبان فارسی وجود داشته باشد، حتما دایره لغات فرد هم گستردهتر و کلمات انتخابی او هم فاخرتر میشود. در این راه، مطالعه آثار کلاسیک و شعر، بسیار مهم است.
یکی از ترجمههای شما که استقبال زیادی هم از آن شد، «و نیچه گریه کرد» است که البته جز ترجمه شما دو ترجمه دیگر هم از این کتاب شده. از تجربه این ترجمه و احیانا فیلم آن، اگر دیدهاید، بگویید؟
بله، میدانم که ترجمههای دیگری هم وجود دارد. البته من هرگز آنها را ندیدهام. به گمانم چاپ دوم یا سوم «و نیچه گریه کرد» درآمده بود که ترجمه دیگری هم به بازار آمد. بااینحال ترجمه من الان به چاپ شانزدهم رسیده. در این بین یالوم برای مخاطب ایرانی، نامی آشناست و کتابهای دیگری هم از ایشان ترجمه شده. بسیار خوشحالم که این نویسنده را به ایرانیها معرفی کردم. هدف هم همین است. مردم با نویسندهای آشنا میشوند، از کارش خوششان میآید و همین موجب میشود که مترجمان دیگری به سراغ آثار دیگر او بروند. فیلم را هم دیدهام. البته معمولا فیلمهایی که از روی کتابهای موفق ساخته میشوند، جالب نیستند. من از این فیلم و همچنین فیلمی که از روی «قطار شبانه لیسبون» ساخته شده بود خوشم نیامد. شاید نوعی تعصب به متن کتاب دارم که مطمئنا نمیتوان آن را بهطور کامل در فیلم پیاده کرد.
از دیگر ترجمههای شما که از سوی منتقدین و نویسندهها هم از آن استقبال شد، «او بازگشته است» و «کامو؛ آرمان سادگی» است. این دومی از کتابهای پیشنهادی محمود دولتآبادی هم بود، بهویژه برای منتقدان ایرانی.
«او بازگشته است» را به دلیل رویکرد ضد جنگ آن ترجمه کردم؛ یعنی همان بحث خطر تکرار اشتباهات گذشته. این کتاب در آلمان و سراسر جهان مورد توجه قرار گرفت. در گفتوگویی که با نویسندهاش داشتم میگفت که دیگر نوشتن برایش بسیار سخت شده است. بعد از این موفقیت چشمگیر، همه انتظار دارند که اثر بعدی هم به همان اندازه مورد توجه قرار گیرد. در مورد این کتاب که کپیرایت آن توسط انتشارات نگاه خریداری شد، باید بگویم که ناشر و نویسنده حساسیت زیادی داشتند و ترجمه مرا کنترل کردند. سال انتشار هم تمام مترجمان را به نمایشگاه فرانکفورت دعوت کردند. بعد تمام ترجمهها کنار هم چیده شد. بسیار جالب بود که ترجمه فارسی بیشتر از بقیه ترجمهها مورد توجه قرار گرفت. به دلیل اینکه کتاب ما از سمت راست باز میشد و حروف ما برای آنها به هیچ عنوان آشنا نبود. در مورد «کامو؛ آرمان سادگی» هم باز کپیرایت توسط نشر ثالث خریداری شد. خانم رادیش هم اظهار علاقه کردند که در جشن رونمایی شرکت داشته باشند که به همت نشر ثالث این کار هم میسر شد. هدف من این بود که آثار کامو بار دیگر خوانده شوند. به قول استاد فانی که در مراسم رونمایی هم حضور یافتند و صحبت کردند، کامو از نویسندگان خوشبختی است که در ایران آثارش توسط مترجمان برجستهای ترجمه شده. بعد که با خانم رادیش بیشتر آشنا شدم، متوجه شدیم که هردو یک هدف داشتهایم؛ یعنی دوبارهخواندن آثار و درنتیجه دیدگاههای انسانی کامو در این دوران سخت. استاد دولتآبادی هم بعد از مطالعه لطف کردند و با من تماس گرفتند. ایشان از کتاب و ترجمه تعریف کردند و حتی چندخطی برای نویسنده نوشتند که من ترجمه کردم و برایش فرستادم. نمیتوانم بگویم این تماس چقدر برایم ارزش داشت و به من انگیزه داد.
از بین ترجمههایتان، خودتان بهشخصه بیشتر به کدامها علاقه دارید که بیشتر خوانده و دیده شوند؟
خیلی سوال سختی است. هرگز بدون علاقه مفرط به کتاب، آن را ترجمه نکردهام. من در پایان ترجمه «و نیچه گریه کرد» با نیچه اشک ریختم، وقتی اتومبیل کامو به درخت خورد و جان باخت، گریه کردم، از ناامیدی شخصیتهای داستان ناامید شدهام و با شادیشان شاد. به گمانم ترجمه «کامو؛ آرمان سادگی» از ترجمههای موفق من باشد. البته «قطار شبانه لیسبون» و «همه راهها باز است» را هم خیلی دوست دارم. با این احوال همین حالا وسوسه میشوم که این فهرست را طولانیتر کنم!
بنا بر تجربه دو سه دهه در ترجمه، تصویری که در حین ترجمه از خواننده در ذهن دارید (شما به عنوان یک خواننده آلمانی و مخاطبان شما به عنوان خواننده فارسی) تاکنون شما را به چالش نکشانده که گاهی بگویید تجربه حسی این دو اثر در دو زبان متفاوت یا شبیه است؟ و همین ارتباط حسی، تاثیری در فرایند انتخاب و ترجمهتان داشته؟
من کارهایی را برای ترجمه انتخاب میکنم که موضوعشان برای مخاطب فارسیزبان هم ملموس و البته جالب باشد. برای مثال اگر داستان در دوران جنگ دوم جهانی بگذرد، میدانم که مخاطب ایرانی با آن ناآشنا نیست. موضوعاتی هستند که برای خوانندگان اروپایی جذابیت دارند با به عبارتی موضوعشان زیادی اروپایی است؛ بنابراین هر چقدر هم که خودم از آن کتاب خوشم بیاید، ترجمهاش نمیکنم. گاه میشود که کتابی را فقط به عنوان یک خواننده میخوانم و چون با فرهنگ آلمان آشنایی دارم، برایم جذاب است؛ ولی میدانم که هرگز آن کتاب را ترجمه نخواهم کرد.
ترجمه دیگر مترجمها را دنبال میکنید؟ داستان ایرانی را چطور؟
بله حتما. ما مترجمان بسیار خوبی داشتیم مثل زندهیاد مهدی سحابی و داریم که همه با جدیت و پشتکار مشغول کار هستند. ترجمه برخی را هم بسیار دوست دارم. بهخصوص گاهی میشود هنگام مطالعه از کلماتی که انتخاب کردهاند، به قدری خوشم میآید که میگویم این را هم باید در دایره لغاتم قرار دهم. داستان ایرانی هم میخوانم و به آثار بعضی از نویسندگان هم بیشتر از بقیه علاقهمندم. به نظرم در حال حاضر چند نویسنده بسیار خوب در ایران داریم، مثل محمد حسینی و فرشته احمدی.
تابهحال به فکر ترجمه از ادبیات داستانی معاصر فارسی به آلمانی هم افتادهاید؟
نه. به نظرم زبان مقصد باید زبان مادری باشد یا حدود آشنایی فرد در همان سطح قرار گیرد. خیلی اتفاق میافتد که داستانی را میخوانم و پیش خود فکر میکنم، این باید ترجمه شود. راستش تا حالا که جسارت این کار را نداشتهام. به گمانم بهتر است به ترجمه به زبان فارسی بسنده کنم.
وضعیت آموزش ترجمه را در ایران چطور ارزیابی میکنید؟
هربار که ترجمه فارغالتحصیلان ایران را دیدهام، بلافاصله متوجه شدهام که مترجم با وجود شناخت خوب و داشتن سواد کافی، اطلاعات چندانی از فرهنگ آلمانی ندارد. این برمیگردد به همان نکتهای که پیشتر اشاره کردم. کسانی که در حوزه زبانهای دیگر کار میکنند، باید مدتی در آن کشورها زندگی کنند تا با فرهنگ و آداب و ظرافتهای زبانی آن آشنا شوند. اگر موسساتی که زبان تدریس میکنند (حالا خصوصی یا دانشگاه) بتوانند ترتیبی بدهند که دانشجویان برای مدتی در آن کشورها اقامت داشته باشند (حتی اگر شده مثلا فقط برای سه ماه)، در کار آنها تاثیری بسیار مثبت خواهد داشت.
نظر شما راجع به ترجمه دوباره یا حتی چندباره بعضی آثار چیست که این اواخر بسیار باب شده تا جاییکه این آثار در هماهنگی کامل بین مترجم و ناشر صورت میگیرد؟
من همیشه اعلام کردهام که با این کار مخالف هستم. اگر خرید کپیرایت اجباری شود، این مشکل هم از میان برداشته میشود. متاسفانه گاهی این احساس به وجود میآید که بعضی مترجمها یا ناشرها منتظر هستند ببینند کدام نویسنده یا کتاب مورد توجه قرار میگیرد، بعد به سراغ آنها بروند. البته اگر آثار دیگری از این نویسندگان ترجمه شود، اتفاق بسیار خوبی است، ولی ترجمه دوباره کاری بسیار ناپسند است. من مترجم وقتی میبینم همکاری، یک کتاب را مدتی پیش ترجمه کرده و به بازار فرستاده، چرا باید دوباره آن کار را ترجمه کنم؟ برای اینکه به او نشان دهم بهتر هستم؟ برای اینکه از سفرهای گستردهشده، سهمی بردارم؟ این کار به شدت خلاف اخلاق حرفهای است. البته باید اضافه کنم که در بسیاری موارد، مترجمانی که کار مشترکی در دست دارند، هیچ نمیدانند که همزمان یک یا چند همکار دیگرشان در حال ترجمه همان کار است. دلیل تمام این مشکلات هم عدم رعایت کپیرایت است که موجب میشود کاری بیش از یکبار ترجمه شود. به نظرم بیشتر موارد ناخواسته و به دلیل عدم اطلاع است و البته گاهی دقیقا آگاهانه انجام میشود. نمونههای آن را هم زیاد دیدهایم و شنیدهایم. کتاب خود من با وجود خرید کپیرایت و اطلاع به ناشر دیگر، با ترجمه دیگر منتشر شد. بنابراین تا قانونی در این مورد وجود نداشته باشد، باید وجود این مشکل را هم تحمل کنیم. البته بسیاری از مترجمان هرگز حاضر به این کار نمیشوند. خوشبختانه تعداد مترجمان حرفهای که با آگاهی از وجود ترجمهای دیگر، دست به ترجمه دوباره میزنند، بسیار اندک است.