هفدهمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی درباره خواجویکرمانی به بحث و بررسی «مفاهیم عرفانی در شعر خواجوی کرمانی» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر محمدجواد اعتمادی، چهارشنبه ۱۷ خرداد در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
در این درسگفتار ابتدا به این پرسش پاسخ داده شد که شعر عرفانی چیست و چه نوع ادبیاتی را میتوان ادبیات عرفانی خواند و سپس به تجربههای خواجو در شعر عرفانی در قالب غزل و مثنوی پرداخته شد. محور این بحثها، جستوجوی مفاهیم و تجربههای عرفانی در شعر خواجو و بررسی جایگاه وی در میراث شعر عرفانی در گستره ادبیات فارسی بود.
اعتمادی در آغاز سخنانش گفت: در اهمیت خواجو
همین بس که اگر سنایی نبود، عطار و مولانا هم نبودند. بیشک اگر خواجو نبود میتوان
گفت حافظ هم نبود یا لااقل با این قدرت، شاعری که میشناسیم، نبود. وقتی که غزلهای
خواجو را میخوانیم متوجه میشویم حافظ تا چه حد زیادی شیوه شاعری خود را از او
آموخته است. موضوع گفتار امروز درباره عرفان و جایگاه خواجو
در ادبیات عرفانی است و اینکه آیا خواجوی کرمانی در گروه شاعران عارف یا عارفان
شاعر قرار میگیرد یا خیر؟ در میراث ادبیات عرفانی ما جایگاه کسی مثل خواجوی
کرمانی کجا است؟ ابتدا مقدمهای از ادبیات عرفانی و شعر عرفانی لازم است. مسأله از
اینجا شروع میشود که اصولاً ادبیات عرفانی چیست و چه نوع ادبیاتی را میتوان
ادبیات عرفانی دانست و کدام شاعران ما در این دسته قرار میگیرند که ما بتوانیم آنها
را ذیل شاعرانی که از عرفان سخن گفتهاند قرار دهیم.
ادبیات عرفانی شاهکاری در زبان فارسی است
اعتمادی افزود: ادبیات به مفهوم عام کلمه مجموعه متونی است که از گذشتگان باقی مانده
است. ادبیات
متونی را دربر میگیرد که علاوه بر اینکه شکل نوشتاری دارند، واجد ارزش هنری هم
هستند. در ادبیات همیشه با زبان سروکار داریم، زبانی که از سطح گفتوگو و گفتار
روزمره تعالی پیداه کرده و در قلمرو هنر قرار گرفته است. ادبیات، زبان هنر یا به
عبارت دیگر هنری است که ابزار آن کلمات است. در ادبیات هنرسازه یعنی واژهها،
تعابیر و ترکیباتیاند که در زبان درست میشوند. در ادبیات، زبان از
سطح معمول خود ارتقا پیدا میکند و تعالی مییابد. کسی که در قلمرو ادبیات کاری
انجام میدهد، مانند نقاش، آهنگساز، خطاط و... کاری هنری میکند. وقتی از ادبیات
سخن میگوییم سخن از متونی است که واجد نوعی ارزش هنری است یعنی به عبارت دیگر،
نویسنده این متون خلاقیتی داشتهاند و آفرینشگری کردند که این آفرینشگری واجد ارزش
زیباییشناسی است.
بخش عظیمی از شاهکارهایی که در زبان فارسی از گذشتگان باقی مانده در
قلمرو ادبیات عرفانی قرار میگیرد. اینکه بگوییم دقیقاً ادبیات عرفانی از چه زمانی
شروع شده و بتوانیم آن تاریخ را به عنوان سرآغاز ادبیات عرفانی قرار دهیم، خیلی دشوار
است، اما درمجموع میتوان گفت در دو شاخه نظم و نثر، بعد از اینکه زبان و ادبیات
فارسی قوت گرفت و شاعران و نویسندگان شروع به نوشتن و سرودن کردند، ادبیات عرفانی هم
آغاز شد. ادبیات عرفانی در هر دو شاخه نظم و نثر است. در نثر، اول کتابهایی نوشته
شد که این کتابها به عربی و برای توصیف عقاید صوفیه، برای معرفی عارفان و صوفیان بودند،
مثل کتاب «قوت القلوب» ابوطالب ملکی یا کتاب «اللمع» ابونصر سراج. بعدها کتابهایی
به زبان فارسی نوشته شدند که معروفترین آنها «کشف المحجوب» علی بن عثمان جلابی
هجویری است. این کتابهای اولیه به معرفی تصوف و اینکه صوفیان چه کسانی هستند و
مفاهیمی که دغدغه صوفیان بود یا اصول عقاید و باورهای آنها را تشکیل میداد، میپرداخت.
کتابهایی که از عارفان و صوفیان سخن میگویند
وی تصریح کرد: بعد از «کشف المحجوب» کتابهایی شروع به نوشتن شد، مثل کتاب «انسان کامل»
عزیزالدین نسفی که در وصف و شرح باورهای صوفیان بود. در نثر، بعد از این کتابها
که تصوف را معرفی میکردند، کتابهایی هم در شرح اقوال و احوال عارفان بزرگ نوشته
شد که این نوع کتابها گاه درباره یک شخص بود، مثل کتاب معروف «اسرار التوحید»
محمد بن منور که درباره ابوسعید ابوالخیر نوشته شد یا کتاب «نورالعلوم» که شرح
اقوال و سخنان ابوالحسن خرقانی است و کتابهایی که از جنس مقامات بود، مثل «مناقب
العارفین» افلاکی که درباره مولانا نوشته شده است. دسته دیگر که در نثر صوفیه قرار
میگیرند، کتابهایی هستند که گفتار و سخنان عارفان را مینوشتند. مثل «مقامات
شمس» که سخنان شمس تبریزی است یا «فیه ما فیه» که سخنان مولانا است. در قلمرو همین
نثر صوفیه، کتابهایی هم هستند که شرح تجربهها و احوال، کشف و شهودها و ادراک
معنوی کسانی مثل احمد غزالی یا عینالقضات را مینوشتند؛ مثل کتاب «سوانح» احمد
غزالی و «تمهیداتنامه» عینالقضات همدانی و... که این کتابها نسبت به دو دستهی
اول ارزش ادبی و هنری بیشتری دارند.
اگر بخواهیم به این
پرسش پاسخ بدهیم که شعر عرفانی از کی آغاز شده است، پاسخ
دقیقی نداریم. گروهی معتقدند، پیروان محمد بن کرام که مذهب کرامیه را داشتهاند،
اولین شعرهای عرفانی و صوفیانه را گفتهاند و فردی به نام ابوذر بوزجانی را نام
بردهاند که ابیات کمی از او باقی مانده و اشعار آن را سرآغاز شعر عرفانی ما توصیف
میکنند. اگر از آنها بگذریم، اولین شعرهایی که میتوان آنها را عرفانی خواند، یک
سری رباعی پراکنده در کتابهای نثر صوفیه است که نام برده شد. مثلاً تعدادی رباعی
در کتاب اسرارالتوحید فی مقامات شیخ ابوسعید است و رباعی معروفی ابوسعید که
گفت:
«من بی تو دمی قرار نتوانم
کرد/ احسان تو را شمار نتوانم کرد
گر بر تن من زبان شود هر مویی/ یک شکر تو از هزار نتوانم کرد»
بنابراین این رباعیها که در کتابهای نثر صوفیه هستند،
اولین نمونههای شعر عرفانیاند، البته اگر از آثاری که از پیروان مذهب کرامیه نقل
شده، چشم بپوشیم.
شعر عرفانی به مفهوم دقیق کلمه با سنایی آغاز میشود
اعتمادی خاطرنشان کرد: حقیقتاً اگر بخواهیم نقطه آغازی برای شعر عرفانی انتخاب کنیم و کسی را
به معنی دقیق کلمه پایهگذار شعر عرفانی بخوانیم، وی کسی نیست جز سنایی و بدون شک
شعر عرفانی به مفهوم دقیق کلمه با سنایی آغاز میشود. سنایی اولین کسی است که بعد
از حدود دو قرن که شعر فارسی قوامی یافت، جانی و زبانی پیدا کرد و به ثبات رسید،
شعر فارسی را با مفاهیم عرفانی درآمیخت و میتوان گفت اولین کسی است که به تمامی
شاعری عارف است یا به تعبیر دقیقتر اولین عارف شاعری است که شعر عرفانی گفته است.
اگر بخواهیم در شعر عرفانی، از لحاظ ژانر و نوع ادبی تأمل کنیم، یکی شاخهی ادبیات
تعلیمی و دیگری ادبیات غنایی است. در ادبیات تعلیمی، مثنویهایی با مضامین عرفانی
و با محور کلی آموزههای عارفان سروده شد که گاهی این مثنویها یک داستان کلی دارند.
مثل «منطقالطیر» و «مصیبتنامه» عطار و گاهی وقتها مثل «حدیقه الحقیقه» سنایی که
در شرح باورها و نگرش عارفان است. شعر عرفانی در ادبیات تعلیمی با مثنویهایی پیش
میرود که شروع آن کتاب بسیار مهم «حدیقه الحقیقه» سنایی است و بعد از سنایی مثنویهای
«منطقالطیر»، «مصیبتنامه»، «الهینامه» و «اسرار نامه» عطار قرار میگیرد. بعد
از آن مثنوی عظیم ادبیات جهان، «مثنوی معنوی» مولانا است و بعد از اینها در قرن هشتم،
مثنویهای خواجوی کرمانی است که دو مثنوی «روضةالانوار» و «کمالنامه» خواجو را
میتوان در دستهی مثنویهای عرفانی قرار داد که همانطور که گفته شد در نوع ادبیات
عرفانی تعلیمی قرار میگیرد.
شعر عرفانی شاخه دیگری دارد که در نوع ادبیات غنایی قرار میگیرد که
این نوع در قالب غزل سروده میشود و باز هم بدون شک اولین کسی که غزل عارفانه
گفته، حکیم سنایی است. پس شعر عرفانی در دو شاخه تعلیمی و غنایی با سنایی آغاز میشود
و پیش میآید و سنایی است که الگوی تمامعیاری برای تمام کسانی میشود که بعد از
او شعر عرفانی گفتهاند. بعد از سنایی عطار است که غزل عارفانه دارد و شاید بتوان
درخشانترین نمونههای غزل عرفانی را در غزلهای عطار پیدا کرد. بعد از عطار
مولانا است که کتاب «کلیات شمس» و دیوان غزلیات او سرتاسر عرفانی است. بعد از مولانا و در قرن هشتم به
خواجوی کرمانی میرسیم که میراثدار شعر عارفان و ادبیات فارسی قبل از خود است.
تعبیر شعر عرفانی«حال» و «قال»
وی گفت: میتوان از شروع شعر عرفانی تا مولانا، از تعبیر شعر عرفانی «حال» سخن
گفت و از قرن هشتم به بعد که شاعرانی چون خواجوی کرمانی، سلمان ساوجی، اوحدی مراغهای
و در قرن نهم جامی ظهور کردهاند، میتوان از تعبیر شعر عرفانی «قال» استفاده کرد.
علت استفاده از این تعبیر این است که شعر شاعرانی مثل سنایی، مولانا، عطار و رباعیهایی
که پیش از آنها گفته شده بود، محصول مستقیم تجربهها، کشف و شهودها و ادراکهای
معنوی آنها است که به لحاظ ماهیت تجربه عرفانی، نوعی تجربه معنوی و زیباییشناسانه
است که زبان شعر را برمیگزیده است. برای عطار و سنایی و مولانا عرفان مضمون نبوده بلکه تجربه و
نوع زیستن آنها بود. این تجربهها، در این افراد به زبان شعر بنا شده است،
بنابراین شعر عرفانی تا مولانا شعر عرفانیِ حال است، یعنی شاعر برای گفتن شعر، از
یک سری مضامین و کلمات و عبارات استفاده نکرده است بلکه مستقیم تجربهها، احوال و
کشفهای خود را به زبان شعر گفته، به همین دلیل زبان آنها فوقالعاده طبیعی،
بداهه، تازه و بکر است. اما شعر عرفانی بعد از مولانا، از قرن هشتم، نهم، دهم و
قرنهای بعد و حتی شاعران سبک هندی که ابیات عرفانی گفتهاند، شعر عرفانی «قال»
است. عرفان در شعر کسانی مثل خواجو، اوحدی مراغهای، سلمان ساوجی، جامی و بعد از آنها،
بیشتر از اینکه محصول
تجربهها، درک و دریافت و کشفهای مستقیم باشد به شکل یکسری مضامین که در زبان
شاعرانهای که از گذشتگان خود آموخته بودند، قرار داشته است که این نوع تقسیمبندی
درباره حافظ هم صادق است و بدون شک حافظ هم در این دسته قرار میگیرد. باید کسانی
مثل خواجوی کرمانی، اوحدی مراغهای و حافظ را در میراث شعر عرفانی در کنار کسانی
مثل عطار و سنایی و مولانا قرار نداد. برای شاعران قرن هشتم، عرفان بیشتر از جنس
مضامین است. هنرسازههایی در زبان شعری اینها قرار داشته است و آنها شعرهایی با
مضامین عرفانی گفتهاند. آثاری که در ادبیات عرفانی ما است، همه یک نوع نیست؛ مثلاً
در کتابهایی مثل «کشف المحجوب» زبان نوشتار در خدمت یک اصول، عقاید و یک جریان میخواهد
بیان شود که این هنر وجود ندارد. اما دستهای از این آثار، محصول تجربههای مستقیم
هستند؛ یعنی کسانی مثل عطار، سنایی و مولانا و در نثر کسانی مثل عین القضات و احمد
غزالی و شهابالدین سهروردی، یک سری تجربههای مستقیم، کشفها و بینشی را که خودشان یافته بودند، به زبان ادبیات بیان
کردند. آنچه در آثار آنها خیلی مهم است، تجربه معنوی است که فیلسوفان دین یا کسانی
که در عرفان مطالعه میکنند، خیلی روی آن تأکید دارند و تجربههایی هستند که برای
فرد به نوعی غریباند و برای فرد تجربهکننده به گونهای هستند که وی از بیان آنها
عاجز است و نمیتواند آنها را شرح بدهد یا توصیف کند و وقتی میخواهد از تجربههای
معنوی خود سخن بگوید ناگزیر مجبور است زبان شعر را انتخاب کند.
تجربه معنوی از جنس تجربه زیباشناسانه است
او خاطرنشان کرد: تجربههای معنوی به سمت هنر میروند؛ چون اینها تجربههای زیباییشناسانه
هستند، عارفانی که تجربه معنوی داشتهاند، بیاختیار شاعر هم شدهاند. برای کسانی
مثل عطار، سنایی و مولانا شاعری حرفه نبوده است، ولی برای خواجوی کرمانی شاعری،
حرفه بوده است. او در حرفه شاعری خود، شعرها گفته است که بخشی از آن شعرها هم
عرفانی است. شاعری حرفه حافظ هم هست و بخشی از شعرهای او عرفانی است اما برای کسی
مثل مولانا شعر وسیلهای بوده است برای وصف انبوه کشف یا تجربههای عظیم درونی خود.
بنابراین تجربه معنوی از جنس تجربه زیباشناسانه است که ناگزیر از انتخاب شعر بهعنوان
یک ابزار است و با تجربههای هنری پیوند دارد؛ پس آن دسته از شعر عرفانی ما که
محصول تجربههای معنوی است ارزش دارد و نقطه اوج این تجارب متعلق به مولانا است و ما در خواندن غزلهای مولانا بارها و بارها با سخنانی که به
تمامی و خلوص و صداقت، محصول کشف و تجربه شاعر در آن لحظات بوده، مواجه میشویم؛
به همین دلیل این تجارب خیلی تازه و گاهی هنجارشکن هستند و این شعر به تمامی شرح و
روایت کشف و تجربه معنوی است.
عارفان از این جهت شعر را برمیگزینند که عرفان آنها در
زبان گفتار و نثر نمیگنجد. به تعبیر دکتر شفیعی کدکنی که میگوید عرفان نگاه هنری
به الهیات و نگاه زیباییشناسانه به خدا، تقدس و الهیات است، ناگزیر شعر رخ میداده
است. شعر برای آنها شغل نبوده و اصطلاحاً میتوان گفت کسانی مثل عطار، مولانا و
سنایی عارفانی هستند که برای بیان تجربههای عرفانی خود، زبان شعر را انتخاب کردهاند.
اما کسانی مثل خواجوی کرمانی، حافظ، جامی و اوحدی مراغهای شاعرانی هستند که بخشی
از شعر آنها عرفانی است و اگر به زندگی اینها هم نگاه کنیم صدق این مدعا را میتوانیم
بیابیم. همانگونه که در زندگی عطار و مولانا با زندگی یک عارف به مفهوم دقیق کلمه
سروکار داریم، سنایی بهویژه بعد از تحول و دگرگونیاش، حیات یک عارف را دارد اما
از خواجوی کرمانی تا حافظ، زندگیشان، زندگی یک عارف نیست. کسانی مثل عطار و
مولانا اصلاً شعر مدحی ندارند و چنان مناعت طبع داشتهاند و جهان درون آنها به
اندازهای عظیم بوده است که اصلاً نمیتوانستند به دربار پادشاهان بروند یا شعر
مدحی بگویند اما خواجوی کرمانی که موضوع صحبت ما است شعر مدحی دارد و قصیدهها و
غزلهایی در مدح پادشاهان گفته است و بعضیها به دلیل اینکه مدح دو پادشاه که با
هم دشمن بودهاند گفته است، او را خیلی نقد کردهاند.
خواجوی کرمانی هم شعر عرفانی گفته است
وی گفت: زندگی خواجو، زندگی یک عارف نیست. خواجو از همان اول جوانی که توان
بالایی در شعر گفتن داشته و به لحاظ شاعری شهرتی هم پیدا کرده، به سفرها میرود و
در سفرهای خود به دربار پادشاهان و حاکمان میرود و در مدح آنها شعر میگوید. مثلاً به یزد میرود و در مدح امیرمبارزالدین مظفری شعر میگوید،
بعد که به فارس و شیراز میرود به خاندان آل اینجو میپیوندد و در مدح شاه شیخابواسحاق
اینجو شعر میگوید که این دو با هم دشمن بودهاند. حتی در دربار شاه شیخ
ابواسحاق، گروهی خواجو را به جاسوسی برای خاندان امیرمبارزالدین مظفری متهم میکردند
که این زندگی، زندگی یک عارف نیست.
حافظ هم همینگونه است و نمیتوان زندگی او را با زندگی کسانی مثل عطار و
مولانا مقایسه کرد اما به این سادگی هم نمیتوان درباره آنها سخن گفت چون اطلاعات
ما کم است اما در مجموع میتوان گفت اگر
به زندگی آنها نظر کنیم نمیتوانیم بگوییم کسانی مثل خواجو، حافظ و اوحدی مراغهای
عارف هستند؛ بلکه اینها شاعرند و شاعری شغل آنها است. شاعری برای آنها تمام
معنایی است که برای بودن و زندگی خودشان قائل بودند و بخشی از شاعری آنها، عرفان
را هم دربر میگیرد. پس آنها شاعرانی هستند که عرفان هم دارند و عطار و سنایی و
مولانا عارفانی هستند که شعر هم گفتهاند. درباره خواجو این نکته مهم است که بهسادگی
نمیتوان شعر آنها را به شعر «قال» توصیف کرد. خواجوی کرمانی وقتی که به شیراز میآید
با عارف معروفی بهنام شیخ ابواسحاق ابراهیم کازرونی که به شیخ مرشد معروف بوده
است آشنا میشود که قطعاً بیشترین تأثیر را در خواجوی کرمانی داشته است برای اینکه
گرایش عرفانی پیدا کند یا به سمت شعر عارفانه گفتن سوق داده شود.
شیخ ابواسحاق کازرونی و شیخ امینالدین بلیانی که در مثنوی «گل و
نوروز» هم خواجو از او نام برده، کسانی هستند که خواجو سالهای پایانی عمر خود را
در مصاحبت آنها به سر برده است. قطعاً در همین سالها است که خواجو این غزلهای
عارفانه را گفته و میتوان گفت غزلهای عارفانه و مثنوی روضةالانوار محصول سالهای
پس از دوران جوانی یا نزدیک به میانسالی خواجو و بعد از اقامت او در شیراز است.
درست است که به راحتی نمیتوان از زندگی گذشتگان سخن گفت، در مجموع و با تمام
اطلاعاتی که از زندگی او داریم درستتر این است که خواجو را از دسته شاعرانی
بخوانیم که شعر عرفانی هم گفتهاند؛ نه مثل کسانی شبیه عطار و سعدی و مولانا که بهتمامی
معنای کلمه عارفند و برای بیان تجربههای عرفانی خود شعر گفتهاند.
سعدی، سنایی، فردوسی و نظامی در خواجو جمع شدهاند
اعتمادی گفت: بنابراین میتوان گفت شعر عرفانی با عارفان شاعر آغاز میشود و به
شاعران عارف میرسد. نکته دیگر اینکه شعر قرن هشتم شعر تلفیق است یعنی شاعران در
نوعهای مختلف طبعآزمایی میکنند. مثلاً اگر به خواجو نگاه کنیم انگار فردوسی،
سعدی، نظامی، سنایی در این شخصیت جمع شدهاند. وی مثنوی «سامنامه» را که یک
مثنوی حماسی است در شرح زندگی و پهلوانیهای سام نریمان و به تقلید از «شاهنامه»
گفته است. بعد مثنوی «همای و همایون» و «گل و نوروز» را به تقلید از نظامی گفته
است ولی انصافاً نمیتوان گفت مثنویهای او فقط تقلید است؛ زیرا ارزش ادبی زیادی هم
دارند. در غزل و قصیده پیرو سناییِ عارف است و در زبان شعرهای عاشقانه هم پیرو
سعدی است و انگار سعدی، سنایی، فردوسی و نظامی جمع شدهاند و خواجوی کرمانی پدید
آمده است. البته اوحدی مراغهای، سلمان ساوجی و جامی هم که یک قرن بعد از اینها است
همینطور هستند. پس شعر این دوره به نوعی تمام میراث گذشته را جمع و تلفیق کرده
است. به همین دلیل است که عرفان در شعر شاعران این دوره وجود دارد. اگر در میراث
عارفان در دو شاخه نثر و نظم نظر کنیم میبینیم یکسری موضوعات و مفاهیم کلیدی
عرفانی نزد آنها است که تقریباً میتوان گفت حدود 15 موضوع هستند که تقریباً تمام
غزلهای عارفانه و حتی مثنویهای تمثیلی عرفانی پیرامون این موضوعات سروده شده است.
اولین موضوعی که میتوان ـ بهعنوان مهمترین موضوعی که عارفان ما از آن سخن گفتند
و بخش عظیمی از میراث ادبیات عرفانی ما پیرامون این موضوع است ـ به آن اشاره کرد، مسأله
وحدت وجود است. شاید نتوان هیچ عارف متقدمی را یافت که چه در شعر و چه در نثر، وحدت
وجود موضوع وی نبوده باشد. وحدت وجود را شاید بتوان خط فاصل و جداکننده نگرش عارفان
از گروهی از متکلمین یا فقیهان دانست و بخش عظیمی از اختلاف و ستیزی که عارفان و
فقیهان داشتند به دلیل همین وحدت وجود است. مسأله اصلی در وحدت وجود این است که
نسبت بین جهان با خداوند فقط چیزی نیست که بتوان آن را با مفهوم خلق توصیف کرد.
یعنی در این نگرش جهان فقط مخلوق خداوند نیست، اینگونه نیست که خداوند فقط خالق
جهان باشد و جهان جدا از خالق خود مسیرش را طی کند. جهان نهتنها مخلوق خداوند
بلکه تجلی خداوند است. وقتی که مفهوم تجلی مطرح میشود، با نگرش متفاوتی مواجه
هستیم. در نگرش عارفان ما که قائل به وحدت وجود بودند تمام هستی در فراسوی کسوت
ظاهری خود، دارای وحدت و یگانگی است که ظهور و تجلی یک هستی متعالی، بیکلام،
غیرقابل توصیف و فراسوی شناخت، توصیف و الفاظ و عبارات ماست که همانا خداوند است.
ادبیات عرفانی را نمیتوان بدون عشق در نظر گرفت
وی در پایان خاطر نشان کرد: بخش عظیمی از غزلهای عارفان ما از عطار و سنایی و مولانا گرفته تا
خواجوی کرمانی پیرامون مفهوم تجلی است. یعنی خداوند فقط جهان را نیافریده بلکه در
جهان تجلی کرده است. تمام موجودات این عالم نه تنها مخلوق خداوند بلکه تجلی خداوند
هستند وحدت وجود و تجلی از موضوعاتی است که قطعاً شعری اگر با این موضوعات گفته
شده باشد میتوان آن را در قلمروی ادبیات عارفانه قرار داد. چون وحدت وجود یک
مفهوم کلیدی نزد عارفان ما است و شاید یک خط فاصل بین کسانی که نگرش عرفانی داشتند
و کسانی که از دریچه و منظر خوف و زهد میکوشیدند عالم و خداوند عالم را بشناسند.
در غزلهای خواجو نمونههای زیادی از اندیشههای وحدت وجودی میتوان دید. خواجوی
کرمانی علاوه بر سنایی و شعر عرفانی بیش از خودش تحت تأثیر ابنعربی هم هست. در عرفان
نظری ابنعربی کسی است که وحدت وجود را به شکل خیلی استوار به لحاظ نظری پرداخت و
شاید مفصلترین شرحها درباره وحدت وجود به لحاظ نظری و تئوری را بتوان نزد او و
در آثارش یافت.
موضوع و مسأله بعد که این هم از بنیانهای ادبیات عرفانی است مفهوم عشق
است و اصلاً نمیشود ادبیات عرفانی ما را بدون عشق در نظر گرفت؛ حتی اگر بخواهیم
از مفهوم وحدت وجود چشم بپوشیم مهمترین محور ادبیات عرفانی ما همین موضوع است.
وارد کردن مفهوم عشق در درک از خداوند و بهمعنای یک انقلاب در الهیات یا بهعبارت
دیگر یک جهش عظیم در الهیات است. آنچه که ارزش ویژهای به کار عارفان ما میبخشد و
قدر و قیمت بالایی به میراث عرفانی ما میدهد این است که اینها در روایت رابطه
انسان و خدا و رابطهای که میان ما و خالق این عالم وجود دارد، مفهوم عشق را وارد
زبان خود کردهاند و به عبارت دیگر درک از خداوند را به جهش یا پرواز عظیم که همانا
عشق باشد، رساندند.
بدون شک غزل عارفانه بدون عشق اصلاً قابل توصیف نیست، بخش عظیمی از شاهکارهای غزل عارفانه، چه شاعرانی مثل عطار، سنایی و مولانا و چه شاعرانی مثل حافظ و خواجو و جامی، غزلهای عاشقانه آنها است. به نظر من ارجمندترین قسمت میراث شعر عرفانی ما، عاشقانههای آنها است که واقعاً یک هدیه و مفهوم فوقالعاده والا و ارزشمند برای حتی انسان روزگار ما است. غزلهای عاشقانه خواجو بسیار زیاد است. اگر در ابیات دقت کنیم میبینیم آنچه مسأله اصلی در این نوع شعرها و پیش از خواجو در شعرهای مولانا، عطار و سنایی است، این است که تنها راهی که سالک طریق را به مقصد و مقصود غائی خود و تنها راهی که آدمی را به تجربه امر مقدس میرساند، طریق عشق است.