هفدهمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارهی سهروردی به «سهروردی و انگارهی تناسخ» اختصاص داشت که با سخنان دکتر مجتبی اعتمادینیا (پژوهشگر فلسفه و عضوهیات علمی دانشگاه فرهنگیان) چهارشنبه ۸ تیرماه برگزار شد. اعتمادینیا در این نشست درباره چیستی تناسخ، سپس به دیدگاه و نظرگاه سهروردی درباره تناسخ در آثارش پرداخت. پس از آن به دیدگاه در باب تناسخ بر اساس آنچه در کتاب حکمتالاشراق آورده است اشاره کرد و در پایان نیز به نتیجهگیری موارد ذکر شده پرداخت.
اعتمادینیا سخنانش را این چنین آغاز کرد و گفت: تناسخ عبارت است از انتقال روح و نفس و از میان رفتن کالبد جسمانی به بدنی دیگ که به فعل در همین جهان موجود است اعم از اینکه یک بدن اشرف باشد یا یک بدن اخص. نفسی که از کالبدی خارج میشود به کالبدی شریفتر از کالبد خود و یا به کالبدی مادون کالبد خود وارد شود. به عنوان مثال نفس حیوانی وارد کالبد انسانی شود و یا نفس انسانی وارد کالبد حیوانات، نبادات و جمادات شود یا برعکس. در گونهشناسی تناسخ گاهی میان تناسخ مُلکی و تناسخ ملکوتی تمایز قایل شدند. تناسخ ملکوتی را ملاصدرا به کار برده است و مراد از تناسخ ملکوتی این است که انسانها متناسب با احوالات، خلقیات و متناسب با ملکاتشان بعد از مرگ کالبدی از جسم عالم مثال در اختیارشان قرار خواهد گرفت و یا به عبارت دقیقتر بر اساس خلقیات و ملکاتشان در زندگی این جهانی کالبدی مثالی برای آنها ساخته میشود که روح و نفس بعد از مفارقت بدن به آن کالبد اتصال پیدا میکند و اتصال خود را با آن کالبد ادراک میکند.
آیا سهروردی در بطلان تناسخ داد سخن داده است؟
آنچه که محل بحث است تناسخ ملکی است نه ملکوتی. تناسخ ملکوتی را نوع فیلسوفان و عارفان مسلمان آن را تلقی به قبول کردهاند و آن تناسخی که بر سر آن بحث است و فیلسوفان مسلمان آن را باطل شمردهاند تناسخ ملکی است که اقسامی دارد و با کیفیتهای گوناگونی میتواند اتفاق بیفتد و در گونهشناسی تناسخ بحثهای مفصلی مطرح است. تناسخ ملکی هم میتواند صعودی باشد یا نزولی یعنی نفسی که از کالبدی جدا میشود میتواند به یک کالبد اخص اختصاص پیدا کند که میشود تناسخ ملکی نزولی و یا به کالبد اشرف اختصاص پیدا کند که میشود تناسخ ملکی صعودی.
در متون فلسفه و کلام و عرفان اسلامی به گونههای مختلف تناسخ بر اساس بدنی که نفس انتخاب میکند و لازم است که به آن تعلق بگیرد نامهایی گذاشتهاند. اگر نفس به یک کالبد انسانی تعلق بگیرد بعد از مفارقت از کالبد اول به آن نسخ میگویند و اگر به کالبد حیوانی تعلق بگیرد به آن مسخ میگوید و اگر به کالبد نبادات تعلق بگیرد به آن فسخ میگویند و اگر به کالبد جمادات تعلق بگیرد به آن رسخ میگویند که در متون فلسفه و کلام اسلامی از این اصطلاحات میآید که فیلسوفان و متکلمان برای توضیح گونههای مختلف تناسخ ملکی استفاده کردهاند. تناسخ ملکی نوعا نزد فیلسوفان و متکلمان و عارفان مسلمان باطل شمرده شده و در بطلانش هم دلایل عقلی اقامه کردهاند و هم دلایل نقلی به این معنا که هم بحران فلسفی و استدلال فلسفی اقامه کردند و برای اینکه تناسخ ملکی نمیتواند صحت داشته باشد و هم به برخی از آیات و روایات در سنت اسلامی اشاره شده که از آنها بطلان تناسخ را نتیجه گرفتند.
در آثار سهروردی ما با چه نوع مواجههای در قبال تناسخ روبهرو هستیم و نظرگاه غالب سهروردی درباره تناسخ چیست؟ کدام فیلسوفان و متکلمان مسلمان از آن دفاع کردند؟ و کدام یک بر بطلان تناسخ صحه گذاشتهاند. امروز آثاری از سهروردی را در اختیار داریم که در بیشتر این آثار سهروردی در بطلان تناسخ داد سخن داده است. در کتاب اللمحات در بخشهایی به صراحت تناسخ را باطل میشمرد و دلایل فلسفی در بطلان تناسخ میآورد که این دلایل نوعا دلایلی است که فیلسوفان مشایی و در صدر آنها ابن سینا به آن اشاره کرده است و در این دست آثار سهروردی به جد متاثر از دیدگاه و استدلالات فلیسوفان مشایی است که نسب به ارسطو میبرند. ما در جهان اسلام طلایهدار سنت فلسفی را ابن سینا میدانیم و سهروردی نیز وامدار اندیشههای اوست.
سهروردی چگونه با آموزههای تناسخ مواجهه پیدا کرده است
سهروردی در رسالهی فارسیِ پرتونامه مینویسد: «بدانکه تناسخ محال است به اتفاق علمای مشّائین، که چون مزاج تمام شود از واهب صور استدعای نفسی کند، و نفس دیگر از آنِ حیوانی اگر بدو تعلّق گیرد یک حیوان را دو نفس باشد، و هر کسی در خویشتن جز یک نفس نمیبیند و خود را یک ذات بیش نمیداند و این بدترین مذاهب و حشو مطلق بود.» مقصود تناسخ است و باور به تناسخ را بدترین مذاهب دانسته است.
سهروردی در آثار دیگرش هم بحث ابطال تناسخ را دنبال کرده است. در اللمحات، الالواح العمادیه و کلمه التصوف، المشارع، سهروردی در این کتابها هم بحث ابطال تناسخ را دنبال میکند و از این جهت بسیار کار او و مواجهه او با کار و مواجهه پیشینیان او مشابهت دارد فیلسوفان پیش از او که در واقع به نوعی وامدار اندیشههای ارسطو هستند و در جهان اسلام با عنوان فیلسوفان مشایی از آنها یاد میکنیم.
این دست از آثار سهروردی که بر بطلان تناسخ صحه میگذارد و یکی دو مورد متفاوت هم در این باره وجود دارد. نوع مواجهه سهروردی در تلویحات و کواکبالنور در مواجهه با تناسخ قدری ملایمتر میشود. یعنی شبهه را در این کتابها قویتر میگیرد و به نظر میرسد پاسخهایی که تناسخیان به نقدهایی که بر آنها وارد شده دادند با همدلی بیشتری روایت میکند اما در این آثار هم همچنان موضع سهروردی ابطال تناسخ است. اگر چه شبهه باورمندانه و تناسخ را با همدلی بیان میکند و شبهه را قوی میگیرد اما حکم به ابطال تناسخ میدهد. این ماحصل وضعیتی است که بر بیشتر آثار سهروردی جز حکمتالاشراق حاکم است.
نظرگاه سهروردی در باب تناسخ در کتاب حکمتالاشراق
بحث دیگر بررسی نظرگاه سهروردی در باب تناسخ در کتاب حکمتالاشراق است. داستان در این کتاب قدری متفاوت است. ما در بخش دوم کتاب حکمتالاشراق ذیل مقاله پنجم با عنوان «فیالمعاد و النبوات و المنامات» و سه فصل آغازین آن امروز محل بحث است. باید بدانیم مواجهه سهروردی با بحث تناسخ در این بخش از کتاب حکمتالاشراق چه تفاوتهایی با مواجهات پیشین او در آثار دیگرش دارد. مقاله پنجم فصل اول آن با عنوان «فی بیان تناسخ» است و عنوان آن نشان میدهد قرار است موضع باورمندان به تناسخ محل بحث و نقد باشد. نخستین چیزی که در بررسی این فصل در ذیل مقاله پنجم جلب نظر میکند، برخلاف تصور ما که فکر میکنیم سهروردی در این فصل تناسخ را توضیح میدهد و بعد دلایلی در رد آن خواهد آورد در کمال شگفتی میبینیم که یک روایت بسیار همدلانه از تناسخ در این فصل از کتاب حکمتالاشراق ارایه میشود.
در این فصل نه تنها ردی از نقدهای فلسفی و نقدهای نقلی به تناسخ نمیبینید بلکه روایت سهروردی بسیار همدلانه است و حتی چند مورد نقدهایی که به تناسخ شده است هم به نوعی ابطال میکند و از این جهت روایت او بسیار همدلانه است و اگر فصل دوم و سوم مقاله پنجم نبود باید نتیجه میگرفتیم که سهروردی در زمره باورمندان به تناسخ است زیرا روایت او بسیار همدلانه و موید است و محتوای فصل اول موید موضع باورمندان به تناسخ است.
در این فصل از کتاب حکمتالاشراق مثل مواضع دیگری که به این بحث پرداخته است سهروردی نشان میدهد که قائل به نظریهی حدوث نفس مقارن حدوث بدن است که یکی از دشواریهای مواجهه سهروردی با بحث تناسخ است. چون علیالقاعده اگر کسی قائل به حدوث نفس مقارن حدوث بدن باشد نمیتواند از تناسخ دفاع کند. سهرودی نشان میدهد که از این نظریه دفاع میکند یعنی نفس حادث حدوث بدن است و همین که بدنی مستعد باشد و اعتدال مزاج پیدا کند از جانب واهبالصور به او بحث ناطقه تعلق میگیرد و بدن نفس ناطقه را مجذوب خود میکند. سهروردی برای مفاهیمی که مشهور بوده و استفاده میکردند فیلسوفان پیش از او اصطلاحات جدید وضع کرده است.
سهروردی از تناسخ ملکی نزولی دفاع میکند
سهروردی میگوید نفس ناطقه را بدن مجذوب خود میکند و اندک اندک از انس او با عالم نورانی از آن میکاهد و به عبارت دیگر گویی نفس ناطقه یا نور اسپهبدی اندک اندک از هوای دوستان معنا میگسلد و با ظلمت بدن و عالم ماده مانوس میشود. این نور اسپهبدی و نفس ناطقه وقتی قرار است که از جانب واهبالصور به بدنها تعلق بگیرد نخست به بدن انسانی که اشرف ابدان و مستعدترین بدنهاست تعلق میگیرد و به این اعتبار او بدن انسانی را بابالابواب مینامد و این نکته بسیار مهمی است. قرائتی از تناسخ و روایتی از تناسخ که سهروردی از آن دفاع میکند ما باید آن را به درستی درک کنیم که نور اسپهبدی و نفس ناطقه در آغاز وقتی از جانب عقل مفارق بخواهد تعلق بگیرد نخست به کالبد انسانی تعلق میگیرد و تفویض نفس به کالبدهای غیرانسانی انجام نمیشود و به این اعتبار به کالبد انسانی بابالابواب است و این نکته بسیار مهمی است که باید به آن دقت شود.
تناسخی که سهروردی ذیل این فصل به نوعی از آن دفاع میکند و با آن همدلی دارد تناسخ ملکی نزولی است و او قائل به این است که به عبارت دیگر همدلی میکند با این قرائت از تناسخ که در واقع این نفوس انسانی هستند که بعد از مفارقت از جسم میتواند به کالبدهای اخص در عالم حیوانی و در عوالم مادون تعلق بگیرند و تاکید او بر عوالم حیوانی است. وقتی میخواهد قول باورمندانه به تناسخ را توضیح بدهد این قرائت از تناسخ را مورد توجه قرار میدهد و آن نفوس ناطقهای که مکدر و ظلمانی شدند به کالبدهای حیوانات پستتر انتقال پیدا میکنند و بر اساس نوع و کیفیت کدورتی که بر آنها عارض شده است. مبنای آن این است که در واقع نفس ناطقه در آغاز فقط به کالبد انسانی تعلق میگیرد و بر این اساس تناسخ از عالم حیوانات به عالم انسانها جریان داشته باشد آن را محال میداند و به این اعتبار که میگوید وقتی کالبد انسانی مستعد شد و اعتدال مزاج پیدا کرد از جانب واهبالصور به او نفسی داده میشود و او صاحب نفسی میشود. اگر قرار باشد نفس دیگری تناسخ یابد در این بدن، لازم میشود یک بدن دو نفس داشته باشد که ناممکن است.
تناسخی که سهروردی آن را محل توجه قرار میدهد و آن را روایت میکند به نظر میرسد با آن تا حدی همدلی دارد این شکل از تناسخ است تناسخی که بر اساس آن نفوس ناطقه انسانی که مکدر و ظلمانی شدهاند اینها مجذوب کالبدهای انسانی متناسب با سطح و کیفیت و ظلمتی که بر آنها عارض شده است و از این جهت به چنین تناسخ ملکی صعودی اشاره میکند و آن را روایت و تصریح میکند هر کالبد حیوانی مهبط یک نور اسپهبدی است و یک نفس ناطقه به یک کالبد حیوانی تعلق میگیرد و اینکه کدام نفس تناسخ یافته انسانی به کدام بدن حیوانی تعلق بگیرد، این تناسب دارد با خلق و خوی غالب بر آن نفس ناطقه که کدام بدن مقتضی اوست و این هم روایتی از تناسخ است که سهروردی در این فصل از کتاب حکمتالاشراق آن را مطرح میکند و برخی اشکالاتی که به تناسخ وارد شده ذکر میکند و در خلال این فصل به آنها پاسخ میدهد و این اشکالات را وارد نمیداند.
سهروردی میگوید تناسخ کارکرد تطهیری داشته است
نکته دیگری که در بخشهای پایانی این فصل به آن اشاره میشود، این است که تناسخ یا این شکل از تناسخ که دربارهاش سخن میگوید این را مذهب مشرقیین میداند و این مساله مهمی است و روایت او همدلانه است از این جهت که به صراحت میگوید که افلاطون و حکمیان دیگری بودهاند که به تناسخ مطلق باور داشتهاند. گویی هم تناسخ صعودی و هم تناسخ نزولی را باور داشتند و شاید این روایتی که سهروردی درباره تناسخ ارائه میدهد اختلافاتی با قرائتی دارد که آن را به افلاطون نسبت دادهاند. حتی در پایان این فصل به استدلالهای نقلی برخی از باورمندان به تناسخ در سنت اسلامی هم اشاره و از تعبیر حکمای اسلامی هم استفاده میکند که او به صراحت میگوید برخی از حکمای اسلامی در اثبات تناسخ به آیاتی استناد میکردند و این آیات را میآورد و به برخی از احادیث هم اشاره میکند و نکته دیگر در اواخر فصل، این تصریح سهروردی است که بیشتر حکما به تناسخ تمایل داشتند و خیلی قابل توجه است و این بخش از سخنان سهروردی بعدها در آثار شارحان بسط پیدا میکند و مصادیق آن را ذکر میکنند.
طبق آنچه سهروردی برای ما روایت میکند تناسخ کارکرد تطهیری داشته است یا میتواند داشته باشد. یعنی اینکه نفوس برخی از انسانها به واسطه کدورتهایی که بر آنها عارض شده لازم است به کالبدهای حیوانی اتصال داده شوند به دلیل این است که از این طریق پالایش پیدا کنند و تطهیر شوند و از کدورتهای عالم ماده به واسطه سختیها و مرارتهایی که بر آنها بار میشود نجات پیدا کنند. در فصل اول مقاله پنجم سهروردی درباره تناسخ هیچ ردی از انکار تناسخ نیست و این بسیار مهم است. فصل دوم در بیان رهایی نفوس کامل از بدن است. در این فصل به این نکته اشاره میکند که نفس ناطقه و نفوس مهذب دیگر هرگز به جسم برنمیگردند و اینها جذب عالم نورانی عقل و جذب سرچشمه زندگی میشوند.
شاید این سخن این مساله را به ذهن برساند که نفوس ناقص به نوعی به جسم محتاج خواهد بود. این هم از شواهد و قراین در فصل دوم است که گویی ما را سوق میدهد که سهروردی را در زمره باورمندان به تناسخ تلقی کنیم. عمده مطالبی که در بخش دوم آمده تاکید و تصریح بر این است کسانی که تهذیب نفس کردند و به کمالاتی در علم و عمل دست پیدا کردهاند بعد از مفارقت از کالبدهای مادی دیگر به جسم مادی و ملکی نیاز ندارند و رهسپار عالم معنا میشوند و به سرچشمه زندگی متصل میشوند.
دیدگاه نهایی سهروردی در باب کیفیت زندگی پس از مرگ
در فصل سوم ذیل مقاله پنجم که بسیار بحثبرانگیز بوده است و آن تصوری که برای ما در فصل اول که در بیان تناسخ بود شکل گرفته است به نحوی آن تصویر را برهم میزند و تصویر دیگری را جایگزین آن میکند. این فصل سوم در بیان احوال نفوس انسانی است بعد از مفارقت از بدن جایی که نظر و دیدگاه نهایی سهروردی را در باب کیفیت زندگی پس از مرگ بدانیم. در فصول پیشین جایی سهروردی اشاره میکند که من رای و نظر نهایی خود و اصحاب اشراق را خواهم گفت که چه موضوعی درباره کیفیت جهان پس از مرگ و در باب صحت و بطلان تناسخ وجود دارد و ما انتظار داریم در این فصل به چنین چیزی اشاره شود.
چند مطلب مهم در فصل سوم وجود دارد. نخست اینکه کسانی که کامل در علم و عمل هستند رهسپار عالم نور و عقل میشوند و دیگر محتاج کالبد جسمانی نیستند و ما با گروه دیگری سر و کار داریم که متوسطان در علم و عمل هستند. این متوسطان در علم و عمل خودشان اقسامی دارند و برخی ممکن است هم در علم و هم در عمل متوسط باشند کسانی ممکن است که در علم کامل باشند و در عمل ناقص باشند و برعکس. اینها در زمره متوسطان در علم و عمل قرار میگیرند. سهروردی درباره این گروه ذیل مباحث فصل سوم تصریح میکند که اینها به عالم مُثُل معلقه یا عالم مثال و برزخ رهسپار این عالم میشوند و در آنها از نعمتهایی که در اختیار آنها قرار میگیرد بهره میبرند و اینها رهسپار عالم برزخ و یا عالم مثال میشوند. عبارتی سهروردی دارد که بسیار تامل برانگیز است. وقتی سراغ بحث درباره ناقصان در علم و عمل یا اصحاب شقاوت میآید که بحث تناسخ و روایتی از تناسخ که سهروردی به آن اشاره میکند هم به نوعی ناظر به این گروه است، کسانی که به سطح و مرتبهای از تهذیب نفس دست پیدا کردند که دیگر از عالم ماده رهایی پیدا کردند که درباره آنها تناسخ موضوعیت ندارد و آن تناسخ دربار نفوس مکدر و ظلمانی است و همین اصحاب شقاوت است که سهروردی درباره اینها میخواهد با ما سخن بگوید.
گویی سهروردی به نوعی به تناسخ ملکوتی باور داشته است
وقتی میخواهد درباره سرنوشت اصحاب شقاوت و ناقصان در علم و عمل بگوید که چه سرنوشتی پیدا میکنند این است که چه تناسخ حق و چه باطل باشد سرنوشت این افراد چنین خواهد بود. اینکه چه تناسخ حق باشد و یا باطل باشد جمله تاملانگیزی است. در ادامه میگوید رای و نظر هم معتقدان به تناسخ و هم کسانی که با تناسخ مخالف هستند استدلالهای هر دو گروه ضعیف است و این را به صراحت عنوان میکند که استدلالهای موافقان و مخالفان تناسخ هر دو ضعیف است و این بسیار تامل برانگیز است. سهروردی میخواهد نشان دهد که در باب صحت و بطلان تناسخ رای و نظر نهایی ندارد و خود او هم به نظر میرسد از حیث عقلی دست کم از حیث استدلالی موضع هیچ یک از طرفین مناظره را تصدیق نمیکند و در یک وضعیت ندانمانگاری قرار دارد. گویی چنین چیزی وجود دارد و چنین مطلبی به ذهن متبادر میشود.
نکته دیگر این است این نفوس اشقیا پس از مفارقت از بدن تحت سیطرهی سایههایی از صور معلقهی ظلمانی قرار میگیرند که این صور معلقهی ظلمانی را هم باید ناظر به عالم مثال بدانیم.
بنابراین اگر هم بر اساس مطالب این فصل سوم قرار باشد که سهروردی را به نوعی موافق تناسخ بدانیم باید بگوییم این تناسخ که از آن سخن میگوید یک تناسخ ملکوتی است یعنی تناسخی است که در این عالم ملک و در عالم ابدان عنصری اتفاق نمیافتد زیرا این سایهها و صور ناظر به عالم مثال و عالم برزخ هستند و نکته دیگری که اضافه میکنند این است که این نفوسی که به صور معلقه ظلمانی در عالم مثال تعلق گرفتهاند اینها میتوانند مظاهری در این جهان مادی داشته باشند و چه بسا اینها خود را در قالب جن و شیاطین به ظهور میرسانند که فهم این عبارات دشوار است و شاید هم مبهم به نظر بیاید.
سهروردی تصریح میکند که این ظهورات نفوسی که به این صور معلقه ظلمانی تعلق گرفتهاند کسانی آن را با چشم سر دیدند و توانستند این موجودات را ببینند و به همین ترتیب میخواهد نشان دهد که در واقع نفوس اشقیا و نفوس ناقصان در علم و عمل به صور معلقهای در عالم مثال تعلق میگیرند و در عین حال میتوانند انعکاسات مادی این جهانی هم داشته باشند. ماحصل آنچه سهروردی در فصل سوم میگوید ما باید تصدیق کنیم که سهروردی گویی به نوعی به تناسخ ملکوتی باور داشته است. چرا که طبقهبندی این را نشان میدهد که ما یک عالم انوار قاهره داریم که عالم عقول است یک عالم انوار مدبره یا عالم نفوس داریم و یک عالم برزخیان و صور معلقه داریم که شامل صور معلقه ظلمانی و صور معلقه نورانی هستند که قرار است این ارواح ناقصان در علم و عمل به همین عالم که عالم عنصر و ماده است رهسپار شوند و یک عالم هم که عالم ابدان که عالم ماده است.
بر اساس این طبقهبندی اگر سخن سهروردی را در فصل سوم نظریه نهایی او تلقی کنیم باید بگوییم او گویی به تناسخ ملکوتی که در واقع نفوس بعد از جدایی از بدنها رهسپار عالم مثال و برزخ میشوند و متناسب با ملکات و متناسب با آنچه کسب کردند کالبدهایی در اختیار آنها قرار میدهند.
در اینجا باید به واکنشهایی که شارحان حکمتالاشراق یا شارحان اندیشه سهروردی نسبت به مباحث این سه فصل نشان دادهاند اشاره کنم. نخست کسانی بودند که باور داشتند که سهروردی دست کم در حکمتالاشراق در زمره باورمندان به تناسخ است به ویژه بر اساس بخشهایی که تصریح میکند حکیمان گذشته و مشرقیین به نوعی به نقل و یا تناسخ باور داشتند. بر اساس این گونه تعابیر شارحانی مثل شهرزوری در شرح حکمتالاشراق او اذعان میکند و یا باور دارد که سهروردی قائل به تناسخ است. باور او این بوده که سهروردی به تناسخی که از بدن انسانی به بدن حیوانات اتفاق میافتد باور داشته است. شهرزوری میگوید هر حکیم فاضل متالهی از میان ایرانیان، بابلیان، یونانیان و هندیان عقیده دارد که به چنین رای و نظری تمایل داشته است و سهروردی را نیز از این دایره مستنثنی نمیدانسته است اما همه شارحان حکمتالاشراق چنین نظری نداشتند. قطبالدین شیرازی نظری خلاف نظر شهرزوری دارد و در بخشی از شرح حکمتالاشراق میگوید اگر چه ظاهر کلام سهروردی نشاندهندهی باورمندی او به تناسخ است اما در قالب جمله معترضه میآورد که سهروردی به صحت این اقوال باور نداشته است. اگر چه آنها را روایت کرده است.
که شارحان هم اختلاف داشتند و برخی سهروردی را بر اساس آنچه در ذیل مقاله پنجم از کتاب حکمتالاشراق آمده او را از جمله مدافعان تناسخ دانستند مثل شهرزوی و کسانی مثل قطبالدین شیرازی فکر میکردند که سهروردی در مقام توضیح بوده است و اعتقاد شخصی را بیان نکرده است و در این میان کسانی بودند که فکر میکردند سهروردی در باور و عدم باور به تناسخ رای و نظر نهایی نداشته است و من تا حدی این رای را میپسندم یعنی رای و نظر فردی مثل محمد شریف هروی در کتاب انواریه که شرح فارسی حکمتالاشراق است. در جایی میآورد که اثبات و نفی تناسخ نزد سهروردی به قطعیت نرسیده بوده است و به همین دلیل به نوعی مبهم و دوپهلو سخن گفته است و ما دچار سردرگمی میشویم.
برای استنباط رای و نظر نهایی او در باب تناسخ و از این جهت فکر میکنم قول کسانی که با تاکید و قطعیت گفتهاند که سهروردی قطعا به تناسخ باور نداشته است به نظرم سیاق عبارات او در فصلی که در بیان تناسخ در حکمتلاشراق آورده تا حدی خلاف این است و نمیتوانیم با قطعیت و یقین اعلام کنیم سهروردی قطعا از تناسخ دفاع نکرده و آن را باطل شمرده است. تلقی من این است که عبارات او نشان میدهد در باب تناسخ نوعی ندانمانگار بوده و قطعیت از نوع استدلالی برای او نداشته است که تناسخ را باید باطل شمرد و یا بر صحت او تاکید کرد.