نوزدهمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارهی سهروردی به «مقایسهی حی بن یقظانِ ابن طفیل و قصه الغربه الغربیه سهروردی» اختصاص داشت که با سخنان دکتر پرویز عباسیداکانی چهارشنبه ۲۲ تیرماه برگزار شد.
به گفتهی عباسیداکانی؛ داستانهای رمزی فلسفی بخش مهم و ویژهای از تاریخ حکمت دوره اسلامی را تشکیل دادهاند. «رسالهالطیر» و «حی بن یقظان» ابن سینا و «قصه الغربه الغربیه» سهروردی از جمله این داستانهای تأویلی هستند. در اندلس قرون وسطی نیز حکیمان مسلمان چنین قصههای رمزیای را ارائه کردهاند. «حی بن یقظان» ابن طفیل، اندیشمند اندلسی، همزمان با سهروردی، بیان راز چنین حکایتی است. دو حکیم یکی ایرانی و دیگری اسپانیایی اما هر دو مسلمان، از تنهایی فیلسوف در جامعه جهلزده سخن میگویند. موضوع گفتوگوی ما مقوله غربت یا اغتراب فیلسوف در جهان اسلامی است و اینکه چرا فیلسوفان در این جهان احساس غربت داشتند؟
وی سخنانش را اینگونه ادامه داد: فلسفه دوره اسلامی پدیدهای تاریخی و به یک معنا اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است که از سویی قابل نادیده گرفتن نیست و از سوی دیگر تاثیر آن روز به روز بیشتر از پیش پدیدار میشود. مورخ شهیر فلسفه در روزگار ما کشیش فردریک چارلز کاپلستون در تاریخ فلسفه مشهورش به این مهم اشاره دارد که فلسفه دوره اسلامی اهمیت خاص خود را دارا است. به ویژه روابطی که هم به لحاظ فلسفی و هم به لحاظ کلامی جهان تاریخی اسلام با جهان مسیحی و یهودی داشته، اهمیت ذاتی دارد و به ویژه هم تاثیر مستقیم این فلسفه بر فلسفه اروپایی قابل بررسی و واکاوی است. هم تاثیر مستقیم و هم تاثیر غیرمستقیم آن از راه تاثیری که بر روم شرقی داشته است و بر متفکران سوریانی، سوری، ترک و اروپا به طور کلی داشته است. در آندلس مخصوصا این پدیده خیلی جدی به تمام افکار اروپایی سامان و سازمان داد.
سهروردی و ابن طفیل فیلسوفان اشراقی هستند
تاریخ فلسفه اروپایی را اگر جدی بررسی کنید، میبینید که از سنتآگوستین تا توماس آکویناس فلسفه غربی تقریبا خالی میرود در حالیکه همزمان دهها چهره بزرگ در جهان اسلام مشغول کار فکری هستند. چه از لحاظ فیلسوفانی که از راه فلسفه نامبردار شدند و چه از نظر متکلمان و عرفا. تاثیری هم که فلسفه اسلامی در آندلس بر فلسفه یهودی گذاشت بر تمام تفکرات بعدی اروپایی سامان داد. این را کاپلستون به طور جدی مورد واکاوی قرار داد. در سوریه فلسفه مسیحی با فلسفه اسلامی تماس گرفت و از این راه آنها از متفکران مسلمان بسیار تاثیر پذیرفتند. به ویژه کاپلستون روی نقشی که ابنسینا و ابن رشد در گسترش بعدی فلسفههای غربی داشتند، تاکید دارد. (ارجاع میدهم به تاریخ فلسفه کاپلستون ترجمه آقای دادجو، جلد ۲ ص ۲۴۴تا۲۴۶) اما قضیه فقط به این ماجرا ختم نمیشود. مساله بعدی حائز اهمیت، حکمت اشراقی است که ما میخواهیم از سهروردی و ابن طفیل سخن بگوییم که هر دو فیلسوفان اشراقی هستند. اما حکمت مشرقی چیست؟
در منطقه آسیای ایرانی، در روزگاران پیش از پیدایش فلسفه در یونان علوم و فنون و تفکرات مطرح بوده است، بهویژه حوزه میانرودان(بینالنهرین) و حوزه مصر، هند، چین و ایران به لحاظ تفکری بسیار قوی بودند و مردمسالاری آتنی برگرفته از راهی بود که ایرانیان در آسیای تحت حاکمیتشان ایجاد کردند که حامل حکمتشان هم بود. آتن آتیکی تحت تیول تمدن ایرانی بود. چنانکه برخی مثل دکتر استفان پانوسی و دکتر فتحالله مجتبایی و بسیاری دیگر نشان دادند که فلسفه افلاطونی بهخصوص تحت تاثیر تفکر ایرانی میترائیسم، آیین مغان، زرتشتی، آئین زروانی بوده است و نبرد نور و ظلمت که در فلسفه اشراق استمرار آن را میبینیم پیش از اینکه از طرف افلاطون آغاز شود، در ایران آغاز شده بود. اما اینکه فلوطین را که یک آفریقایی است و خودش میگوید که در ایران دانش آموخته اما منسوب به غرب میدانند و او را جزو فلسفه اروپایی طبقهبندی میکنند از مطالبی است که باید در آن به دیده تردید نگریست.
سهروردی از بزرگان ایران فریدون، کیخسرو یاد میکند
نو افلاطونیگری اصطلاحی است که برساخته مورخانی است که میخواهند اروپا را مهد فرهنگ و فکر نشان بدهند. شاگرد فلوطین به صراحت مینویسد که او در ایران فلسفه آموخت و این فلسفه اشراقی به جای اینکه نوافلاطونیگری نامیده شود باید نو فهلویگری آن را قلمداد کرد. بعدها کسانی پیدا میشوند در حوزه بینابین فلسفه اشراقی غرب و اشراقی شرق کار میکنند، سهروردی اینها را دو گروه اصلی با چند کانون مینامد. کانون مصر، ایران، یونان، هند، چین و ضمن اینکه میپذیرد که شاخه گل هر جا که میروید، گل است. یعنی در همه جا امکان رویش حکمت وجود دارد. اما در فلسفه تاریخ فلسفه سهروردی بر آن است که ما دو نوع فلسفه داریم. بحثی و اشراقی. فلسفه بحثی را فلسفه اشتغال به اصطلاحات و مفاهیم میداند و آن را منبعث از حرکت فکری بعد از ارسطو در یونان قلمداد میکند که اینها به مفاهیم پرداختند و از حقایق باز ماندند. اما در مقابل خمیره حکمت ازلی را در فیلسوفان دردمند مانند افلاطون، فیثاغورث و هرمس را از این طائفه برمیشمارد.
سهروردی در ایران نیز به وجود بزرگانی چون فریدون، کیخسرو و از این دست قائل است. در مکاشفهای که او از ارسطو نقل میکند، میگوید که از ارسطو پرسیدم که آیا کسی از بین ما مسلمین به شما رسید، گفت نه به یک از هزار ما هم نرسیدند. یعنی هیچ یک از این طایفه به شمایان عز وصول نیافت. گفت تو از فیلسوفان پرسیدی، بلکه در میان شما بودند کسانی که از ما جلو زدند و آن عرفای شما بودند مانند بایزید بسطامی، حسین بن منصور حلاج، جنید بغدادی، سهل شوشتری، ابوسعید ابوالخیر و... از این نامها پی میبریم که سهروردی حکمت را حکمت صرفا بحثی نمیداند.
اگر از تعبیر اگزیستانسیالیسم امروز استفاده کنیم؛ میتوانیم از الهیات مفهومی و الهیات وجودی سخن بگوییم. الهیات مفهومی یعنی سخن گفتن از مفاهیم دینی بیآنکه عشقورزی مومنانه یا شیدایی لاهوتی پشتوانه آن باشد، نسبت برخی از اهل فکر با فلسفه نسبت کارمند و اداره است. برخی دیگر نسبتشان را با جهان تعیین میکنند و به ژرفنای روح آدمی چنگ میاندازند و معنای بودن و زیستن را زیر سوال میبرند. این نوع فلسفیدن نوعی دردمندی وجودی است. سهروردی و ابن طفیل هر دو به شاخه دردمندان فلسفه و فلسفه دردمندانه تعلق دارند اینها حکمت را به معنایی که گفتیم اخذ میکنند. جالب این است که هر دو در یک قرن میزیند. پیدایش و رشد حکمت اشراقی را نمیتوان یکسره به نام سهروردی ثبت کرد. متفکران این دوره عموما این گرایش را دارند. این گرایش از قرن سوم از آفریقا آغاز شد و آفریقا در این دوره یکی از مراکز اصلی فکر و فرهنگ بود اما به طور اساسی یک مشکل وجود داشت و نشان میدهد که در جهان دینی همیشه مشکل عقل و دین یا علم و وحی وجود دارد.
سهروردی از حکمت جاودانه سخن میگوید
تودههای مردم عوامند و عوام ترجیح میدهند که بسنده کنند به ظواهر اما نزد متفکران هیچگاه ظاهر کافی به نظر نمیرسد. لذا فلسفه بدون پرسش امکان ندارد. در نگرش دینی پرسشها قبلا پاسخ داده شدهاند لذا دیندار نیازی نمیبیند که پرسشی مطرح بشود اما فیلسوف حداقل یک پرسش دارد که آیا مفاد این متنها را درست فهم کرده است یا نه؟ آیا گزاره یک متن مقدس را میخوانیم میتوانیم بپرسیم که فهمیدهایم یا نه؟ از همان قرن اول این پرسشها مطرح شد. از خود قرآن برمیآید که سوالها در زمان پیامبر مطرح بوده است و از تو درباره روح میپرسند.
مگر ممکن است جهان مسیحی، جهان اسلامی، جهان یهودی و زرتشتی بدون سوال باشد. اما مهم نحوه مواجهه با سوالها است. مخصوصا روحانیون شریعتمدار چون در ظواهر دینی متوقف میشدند، خیلی از پرسش و پرسشگری دل خوشی نداشتند. اما در مقابل فیلسوفان کار خود را پرسش میدانستند و این نکته منشا کشاکش و چالشهای بسیاری شد و البته جهان مسیحی، یهودی به مراتب از جهان اسلامی خشنتر و متعصبتر بودند. آنها بعدها تحت تاثیر پرسشگریهای مسلمین وارد پرسشگری شدند. به خصوص پروفسور آسین پالاسیوس در مقدمه کتابش نشان میدهد که در دوره دوم قرون وسطی تفکر مسلمین تحت تاثیر عالم اسلامی قرار میگیرد. در دوره دوم قرون وسطی افکار ابنطفیل، ابن سینا، ابن رشد و غزالی و برخی دیگر نشان میدهد که چگونه مسلمین در قرون دوم تحت تاثیر مسلمین قرار میگیرند و در قرن دوم موثر میافتد و ادامه پیدا میکند.
نکته سهروردی و هم ابن رشد این است که اینها مسایلی داشتند که از نظر عوام علما قابل تامل نبود. سهروردی از حکمت جاودانه سخن میگوید و این حکمت جاودان زاییده خرد محض است. در قصه غربت غربی و آواز پرجبرئیل و... نوعی شیوه جدید فلسفیدن را مشاهده میکنیم. شیوه استفاده از قصص فلسفی و رمزی و تاویلی برای انتقال معانی روحانی. همین به متفکرانی که در این باره بیندیشند زمینه میدهد تا قصههایی را پدید بیاورند. آنچه امروز در ادبیات غربی میبینیم که آغاز رمان را منسوب به رابینسون کروزوئه میبینیم تحت تاثیر همین ادبیات فلسفی دوره اسلامی و کار ابن طفیل و حیبن یقظان قرار دارد.
حکمتالاشراق سهروردی با رمز شرق ارتباط مییابد
ابن سینا به صورت جدی در حوزه فلسفه با نگارش حیبن یقظان این کار را آغاز کرد و البته سلامان و ابسال و همچنین رسالههای عرفان فلسفی یا فلسفه عرفانی را نگاشت مثل ماهیت عشق، نماز، دعا، معراج نامه و اشارات و تنبیهات نشان داد که فلسفه عرفانی یا عرفان فلسفی امکان وجودش محرز است. در عین حال او کتابی نگاشت به نام منطقالمشرقیین. در آن از منطق اشراقی سخن گفت و بخشهای اندکی از این مانده است. من این سخنان را به پسند قوم و سیاق جماعت اهل فلسفه مینگارم خود مرا سخنانی است که آن را در جای دیگر خواهم نگاشت. ظاهرا کتابی به اسم الانصاف داشته است که به دست ما نرسیده است. در کنار ابنسینا عرفای ما هم سخنانی داشتهاند که نشان میدهد به داستان و ادبیات داستانی اهمیت میدادند. حلاج نمونه بارز چنین کاری است. در سهروردی نیز این معنا را جدی مییابیم. سهروردی به این موضوع اشاره میکند و در آغاز «قصه الغربه الغربيه» به این مساله میپردازد و میگوید؛ من وقتی قصه حیبنیقضان ابن سینا را خواندم اگرچه کار مفیدی بود ولی از تفسیر بسیاری از مسایل جامانده بود که میکوشم تا آن مسایل را روشن بدارم و بر آن آفتاب بیفکنم.
برخی از معاصران حرفهای جالبی دارند که حرفهای یک فیلسوف حول یک محور مرکزی شکل میگیرد که این محور مرکزی در کار سهروردی موضوع غربت است. فلسفه الاغتراب، که با غرب هم مرتبط است. حکمتالاشراق او نیز با رمز شرق ارتباط مییابد. فیلسوفان ما نه خودشان دانستند که منظور از غرب چیست و نه دانستند منظور از شرق چیست و متاسفانه باعث کلی مباحث بینتیجه در این باره شدند. این شرق و غرب در دورههای جدید از سوی سیاسیون مطرح شد. غرب دیگری را که در مقابل خودش باید استعمار بشود، شرق مینامید. انسان غریب غمبار غربت است. معروفترین شعر تاریخ جهان بیت آغازین مثنوی مولوی است. بشنو از نی چون حکایت میکند/ از جداییها شکایت میکند.
غربت غربی چنین آغاز میشود: من و برادرم قاسم از ماورءالنهر میآمدیم، تا اینکه گذرمان به ساحل دریای سبز افتاد تا پرندگانی را از آنجا شکار کنیم. اما مردمی ظالم از قیروان و از مدینه ظلم ما را اسیر کردند و در چاهی بیانتها انداختند و ما فقط شبانگاهان میتوانستیم از چاه بدر آییم و در روز باید به چاه باز گردیم. رمزی از بودن آدمی در دنیا. ما از ماورا آمدیم در جهانی که مردمش ظالم هستند، این مردم هم ظالمند و هم مظلوم. ما هبوط کردیم. افتادیم، فکر میکردیم شکار کردیم اما شکار شدیم. ما را به چاه انداختند که این چاه ما را به یاد غار افلاطون میاندازد. ما غارزادگانیم. این غار را سهروردی با تمثیل خودش چاه نمایش میدهد. در کنار این دو تا ابن طفیل را داریم که قهرمان داستانش، حیبن یقظان در یک جزیره تنهاست. تک به یک جزیره پرتاب شده است. باید در تنهایی خود رشد کند تا لحظه باید و شاید. هر سه دارند از پدیده غربت انسان سخن میگویند.
سهروردی گرایشهای شیعی دارد
افلاطون حقیقت را در بیرون غار جستجو میکند. کسی به حقیقت میرسد که از سایهها به رهایی برسد. سهروردی میگوید کسی که بتواند از چاه بیرون بیاید به حقیقت میرسد و در ابن طفیل این است کسی که بتواند از شرایط آن جزیره بیرون بیاید به حقیقت میرسد. نام کتاب ابن باجه استاد ابن طفیل «تدبیرالمتوحد» است، متوحد را میشود به فرد متوحد اخذ کرد. انسان در این جهان تنهایی دارد. متفکر ناچار از تنهایی است. میرچا الیاده داستان جوانی را بیان میکند که بیمار شده و به طرز عجیبی قد میکشد، این قد کشیدن او را از دیگران منفرد میکند. یعنی انسانی که بزرگ شود خودبخود تنها میشود. همه این مجموعه یک حقیقت را به ما منتقل میکند و آن تنهاشدگی است. انسان که به خواب میرود چون ادراکات حسی ضعیف میشوند، روح از بدن رهایی مییابد و از این چاهسار جهان خارج بشوند که این نیز برگرفته از آیات قرآنی است. ما شما را در اعلی علیین آفریدیم.
این نظامپردازی و این ساختار عمودی به سهروردی اجازه میدهد جهان را چاهسار ببیند. پرندگان نماد و استعاره از رازدانان غیبی هستند که برای نجات انسان پایین میآیند. انسان در این غربتکده تنها نیست. وقتی که شما از این چاه یا تاریکی غار میخواهی بروی بیرون بسیار کار دشواری است. اما وقتی که یک یکبار اتفاق افتاد در بیرون چاه نور را خواهید دید و پی به حقیقت خواهید برد. به تولدی دیگر در حیات تازه خواهید رسید. حی یعنی زندگی. استفاده از این کلمه نشان میدهد که ابن طفیل برای زندگی معنای اساسیتر قائل است. اثر ابن طفیل با اثر فلسفه جدید نوعی سهروردی میتواند همسو باشد و ما از یک فیلسوف قرون وسطی توقع نداریم مثل زبانشناسان سخن بگوید.
چون روزگارش روزگار ستیهندگی با فلسفه و پرسشگری است میخواهد بگوید که پرسشگری در ذات آدمی است. بعد اما شاگردان غزالی حکومت را به دست گرفتند که گرایش عارفانه داشتند و بازتر بودند. فضا برای گرایش به سمت و سوی فلسفیدن باز شد. بهخصوص که گاهی متهم میشدند که مواریث پیشینیان زرتشتی و مانوی را زنده کردند و به مذاق بسیاری خوش نمیآمد. سهروردی گرایشهای شیعی دارد. صلاحالدین ایوبی با فاطمیان شیعی میجنگد و فرمان نابودی سهروردی را میدهد. سهروردی کشته میشود اما در آن سو ابن باجه و ابن طفیل با زهر کشته شدند. کتابهای ابن رشد را که نامبردارتر بود، سوزاندند و احتمالا او هم مسموم شده است و وضع فلسفه به لحاظ تاریخی و کمی اسفبار بوده است. در این فضاها پرسش اصلی این بود که چگونه میتوان دین و عقل را به یک بالش نهاد و چگونه میتوان این دو را به همزیستی مسالمتآمیز رساند.
رنسانس اروپایی مدیون بزرگان ایرانی است
ابن طفل از همان زمان که خودش را شناخت دچار پرسش شد. آغازین این بود آیا من خالقی دارم یا نه، من روحی دارم، روحم باقی میماند. پاسخها متفاوت است چون انبیا در حد مخاطبان عام سخن میگفتند و فیلسوفان مخاطبان خاص داشتند. انبیا مخاطبان را مجبور میکردند از قصص نتیجه بگیرند اما فیلسوفان به تفسیر پرسشها همت میگماشتند. لذا در اول کتاب حیبن یقظان ابن طفیل غزالی را متهم به پریشانگویی میکند اما غزالی میدانست در چه فضایی دارد زندگی میکند. سیاست وقتی با فلسفه و تفکر پرسشگر همراه بشود خودبخود کم میآورد. چون سوال را نمیتواند حذف کند، به ناچار پرسشگر را حذف میکند. چنانکه در مورد متفکران بزرگ دیدیم.
البته این تفکری بود که در آندلس رخ داد. نخستین فیلسوف جدی در آن ناحیه ابن مسره است که همیشه در کشمکش بوده است و زندگی ساده را نیز از او گرفتهاند. هیچکس با تفکر فلسفی آسوده نیست. به هر روی تاثیری که فلسفه ابن طفیل و ابن سینا در کنار غزالی، ابن رشد و... خیلی تاثیرگذار بودند در اروپایی بود که به سمت رنسانس میرفت. یعنی رنسانس اروپایی را مدیون چنین بزرگانی میتوانیم بدانیم. البته یهودیان و بزرگان سیاسی هم بودند. به هر حال این متفکران یک مطلب اساسی مطرح کردند و آن اینکه تفکر با دین معارض نیست بلکه دین و فلسفه مکمل یکدیگرند و دو روایت از یک حقیقت هستند. فیلسوف راه خودش را باید به تنهایی برود. فلسفی امری اشرافی معنوی است. شرافتی ذاتی در اشرافیگری دارد، پیام متفکران بزرگ اشراقی ماست. شاخه گل هر جا که میروید گل است. این پیام اشراقیون جهان است، در هر جای جهان که اشراقیگری به فکر اعتلای دینی است.