آناهید خزیر: دکتر ابوالقاسم اسماعیلپور در سومین مجموعه درسگفتارهایی درباره عطار به بررسی تاثیر فرهنگ ایران باستان در آثار عطار پرداخت. این نشست عصر چهارشنبه (۵ مرداد) در مرکز فرهنگی شهر کتاب برپا شد.
ابوالقاسم اسماعیلپور در ادامه سخنانش گفت: یکی از مواردی که در بررسی آثار عطار کمتر به آن توجه شده است، مسالهی آب سرشت بودن کیهان و جهان در دستگاه فکری عطار است. او در دیباچهی «منطق الطیر» میگوید: «عرش را بر آب بنیاد او نهاد/ خاکیان را عمر بر باد او نهاد؛ عرش بر آب است و عالم بر هواست/ بگذر از آب و هوا جمله خداست». این سخن عطار، به تمامی در «بندهش» که متنی به زبان پهلوی از دورهی ساسانی است، آمده است. «بندهش» دانشنامهی ایران کهن است و تمام مباحث جغرافیایی، علمی، عرفانی و وحدت وجود، در این کتاب آمده است. در جملهی «بندهش» چنین است «جهان آب سرشت است و سرشت جهان آب است». البته این مضمونی بسیار کهن است و ریشه در هند و ایران دارد. در «ودا» نیز چنین آورده شده است که آفرینش در آبهای ازل صورت گرفت اما پرسش اینجاست که عطار از چه راهی به این مضمون دست پیدا کرده است؟ به گمان من، به احتمال بسیار عطار تمثیلات باستانی خود را از متون کهن سریانی گرفته است.
عطار در سه اثر برجستهی خود، «منطقالطیر»، «مصیبتنامه» و «الهینامه» بارها نام «دیو» را میآورد و آن را به جای واژههای «شیطان» و«ابلیس» به کار میبرد. این واژه را عطار از ادبیات ایران باستان گرفته است. من ۳۰ تا ۴۰ واژهی پهلوی اشکانی در منظومههای عطار یافتهام. روشن است که چرا عطار از آن واژهها استفاده کرده؛ چون او خراسانی است و زبان خراسان در دوران باستان، پهلوی بوده است. از این رو، طبیعی است که مضامین دورهی اشکانی، در آثار او آمده باشد. عطار میگوید: «دیو را در بند و زندان بازدار/ تا سلیمان را تو باشی رازدار؛ دیو را وقتی که در زندان کنی/ با سلیمان قصد شادروان کنی». دیو که نماد ظلمت است، در «اوستا» به صورت «دئو» آمده است و اصلا واژهای هند و ایرانی است. عطار آن را به عنوان سیطرهی ظلمت و هبوط شر در این جهان میگیرد. وقتی می گوید: «آن دگر گفتش که دیوت راه زد» اشاره به آمیختگی نور و تاریکی دارد.
مضامین ایران باستانی عطار
یک مضمون دیگر که در «منطقالطیر» عطار به کار رفته است، «فره ایزدی» است. «فره» بخشش ایزدی و آسمانی است که از جانب خداوند به برگزیدگان اعطا میشود. فره با «فروهر» متفاوت است. فروهر نوعی روان است که همهی موجودات آن را دارند. یا به سخن دیگر، گونهای روح باطنی و مینوی سرشت انسان است. واژهی «فره» در آثار عطار آمده است. از جمله در این بیت: «این همه آثار صنع از فر اوست/ جمله انمودار نقش پر اوست». همین واژهی «انمودار» نیز یک واژهی پهلوی است.
یک واژهی ایران باستانی که در آثار عطار آمده است، «ققنوس» است. ققنوس پرندهای اساطیری است و ریشه در اساطیر یونان دارد. این که چگونه این واژه به آثار عطار راه یافته است، باید کاویده شود. به گمان من از طریق ترجمههای سریانی آسیای صغیر، عطار این واژه را شناخته است. بسیاری دیگر از مضامین عرفانی ما از راه آسیای صغیر آمده است. آسیای صغیر در زمان ساسانیان، جزئی از ایران بود. البته عطار اشاره میکند که ققنوس از هندوستان است، که نظر جالب و قابل توجهی است: «هست قُقنس طرفه مرغی دلستان/ موضع این مرغ در هندوستان».
ققنوس منقار بسیار بزرگی با ۳۶۰ حفره دارد و بر بالای کوه بلندی مینشیند. هنگامی که باد از حفرههای منقار او رد میشود، صدای موسیقی آسمانی از آن شنیده میشود. پرندگان دیگر، جذب این موسیقی میشوند و بدین گونه ققنوس آنها را به چنگ میآورد. ققنوس بعد از هزار سال، هیزم بسیاری جمع میکند و خودش را آتش میزند. از دل آن آتش، جوجه ققنوسی زاده میشود و سر برمیکشد. عطار آنجایی که از هفت مرحلهی سلوک یاد میکند و از بقای بعد از فنا سخن میگوید، داستان ققنوس را میآورد. ققنوس در خود فانی میشود تا جوجه ققنوس که بقای اوست، پدید آید و زندگی معنویش را آغاز کند: «آتشی بیرون جهد از بال او/ بعد از آن آتش بگردد حال او؛ زود در هیزم فتد آتش همی/ پس بسوزد هیزمش خوش خوش همی».
سیمرغ اساطیری در آثار عطار
مضمون دیگری که عطار از ایران باستان میگیرد و به کار میبرد، «سیمرغ» است. سیمرغ یک مرغ اساطیری است که در فرهنگ ایران زاده و پرورده شده است. سیمرغ یک واژهی اوستایی است و هیچ ارتباطی به عدد ۳۰ ندارد اما عطار با خلاقیت خود، عدد «سی» را با سیمرغ اساطیری قیاس میکند و به تمثیل زیبایی میرسد که به نظر من یک شاهکار است. سیمرغ در دورهی ساسانی، «سین مور» گفته میشد. «مور» همان «مرغ» است و «سین» نام یک فرزانهی اوستایی است که نام او از «سئنه» گرفته شده است. در «فروردین یشت» فروهر «سئنه» ستوده شده است. هم معنی فرزانه میدهد و هم به معنی نوعی پرندهی شکاری است.
هر چند نمیدانیم که چگونه پرندهای بوده است. این مرغ، شگفتآورتر از ققنوس است. اسطورهی سیمرغ چنین است که او بر درختی لانه دارد. این درخت هزار شاخه دارد و تمام تخمهای جهان و رُستنیها در این درخت است. اسم آن نیز «هروسپ تخمه» است؛ یعنی درختی که دارندهی همهی تخمهای جهان است. اسم دیگر آن «ویسپوپشن» است که در دریای فراخکرت زندگی میکند. باز دربارهی سیمرغ گفتهاند که با نشستن او بر درخت، هزار شاخهی درخت میشکند و با برخاستنش، هزار شاخه میروید. این بیانی نمادین است که بازگوکنندهی حقایق است. عطار از این اسطورههای باستانی آگاهی داشته است.
سیمرغ از هر سو چهار بال رنگارنگ دارد. منقار او بسیار بزرگ است و شگفتتر از همه آن که به چهرهی آدمی است. طبق روایات اساطیری، سیمرغ پس از ۳۰۰ سال تخم میگذارد و بعد از ۲۵ سال جوجهی او سر برمیآورد. این نیز گفتنی است که درخت هروسپ تخمک را درخت طوبی هم گفتهاند. بر پایهی روایات اسلامی، مرغ «عنقا» بر درخت طوبی مسکن دارد.
ریشههای عرفانی داستان شیخ صنعان «منطقالطیر»
من نگاه تازهای به داستان شیخ صنعان «منطقالطیر» دارم و میتوان ثابت کنم که این داستان ریشه در عرفان گنوستیک دارد. دیباچهی مثنوی و داستان شیخ صنعان، دقیقا تمثیلات گنوستیک است و ریشه در عرفان باستانی ما دارد. درونمایهی این داستان، تم خواب و فراموشی است. داستان نیز با خواب دیدن آغاز میشود. شیخ صنعان در تمام داستان در خواب و فراموشی به سر میبرد. این نکته هم در عرفان مسیحی و هم در عرفان گنوستیک ریشه دارد. عطار آشکارا میگوید: «گر چه خود را قدوهی اصحاب دید/ چند شب بر هم چنان در خواب دید؛ کز حرم در رومش افتادی مقام/ سجده میکردی بتی را بر دوام». روم در اصطلاحات صوفیه یعنی سرزمین فراموشی. شیخ صنعان با دیدن دختر ترسا به خواب فراموشی میرود و گم میشود. بدین گونه خودآگاهی او از بین میرود. صنعان به خواب میرود تا بیدار شود و عارف و شناسا و آگاه شود. در عرفان مانوی هم ایزدی به نام «هرمزد بغ» داریم که در دنیای ظلمت بیهوش میشود و «مهر ایزد» او را بیدار میکند.