ششمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارهی سنایی به بررسی «تاثیر سنایی بر اقبال لاهوری» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر سهیلا صلاحیمقدم، عضو هیات علمی دانشگاه الزهرا، چهارشنبه یکم آذرماه در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
سهیلا صلاحیمقدم گفت: اقبال لاهوری، متفکر، سیاستمدار، ادیب و شاعر فارسیگوی شبهقاره در اشعار فارسی و اردویاش متاثر از شاعرانی چون سنایی، سعدی، حافظ و مولانا بوده و در برخی اشعارش ابیاتی از آنان را تضمین و اقتفا کردهاست. من از سنایی به اقبال لاهوری رسیدم و وقتی که منظومه مسافر را بررسی میکردم دیدم چقدر عاشقانه به سنایی فکر میکرده اقبال عاشق مولاناست اما عاشق سنایی نیز بوده است. من فکر میکردم که اقبال عاشق مولاناست اما متوجه شدم که او پیش از مولانا علاقه بسیار زیادی به سنایی داشته است. ملاک من «سیرالعباد الی المعاد» است و من با سایر آثار سنایی کاری ندارم؛ زیرا اقبال لاهوری «جاویدنامه» را تحت تاثیر این کتاب نوشته است.
داستان متحول شدن سنایی را باید با دقت خواند
برخی معتقدند که زندگی سنایی به دو دوره یعنی دوره مدیحهسرایی و عیاشی و دوره عرفانی تقسیم میشود؛ من چنین تصوری ندارم و نمیتوانم زندگی سنایی را به دو قسمت سیاه و سفید تقسیم کنم؛ زیرا او بر اثر یک اتفاق و بهسادگی عنوان پدر شعر عرفانی را کسب نکرده است.
او در فقه، نجوم و کلام به درجه بالایی رسیده بوده و در خلال آثارش میتوان آن را یافت. سنایی در جوانی به جاهای مختلف خراسان سفر میکند و در سرخس نزد محمدبنمنصور سرخسی میرود و از او درس میگیرد و عرفان سنایی در نزد او نطفهاش بسته میشود. داستان متحول شدن سنایی را باید با دقت بیشتری خواند و به آن توجه کرد. وی از سرخس به غزنه برمیگردد مشغول جمعآوری آثاری با موضوع اخلاقی و عرفانی میشود. در آثار سنایی عرفان دینی بهوضوح دیده میشود و این عرفان با آنچه ما در آثار مولانا و حافظ مشاهده میکنیم متفاوت است؛ چراکه دین در زندگی و اشعار مولانا آشکارا حضور دارد. سنایی با عقل همراه است و عرفان دینی در کار او دیده میشود. مولانا از حدیقهالحقیقه در درسهایش بهره میبرده و این نشان دهنده ارادت مولانا به سنایی است.
«حدیقهالحقیقه» مرجع تدریس مولانا بوده است
در بیان بزرگی جایگاه سنایی همین بس که کتاب «حدیقه الحقیقه» تا سالهای سال مرجع تدریس مولانا بوده است. دیوان قصاید، غزلیات، مقطعات، تحریمه القلم، کارنامه بلخ و مکاتیب سنایی در ادبیات فارسی جایگاه بسیار بالایی دارد تا جایی که به او نام پدرعرفان شعر فارسی لقب دادهاند و شاهد غزلیات انتقادی اجتماعی او نیز هستیم. قطب تاریک سنایی مداح و هجاگو است و در بخش خاکستری، او ناقد و اندرزگوی اخلاق است و قسمت روشن آن عارف و قلندر است. با مشاهده کتاب «سیرالعباد الی المعاد» متوجه میشویم که او یک نگاه رئالیستی به جامعه و دنیا داشته که این نگاه در استعارههای مستحکم، زیبا و فلسفی نمایان است و همراه با دانش علم نجوم عصر اوست. «سیرالعباد الی المعاد» پیش از «حدیقهالحقیقه» نوشته شده است و سفر روح و کتابی جهانی است؛ زیرا با دیگر آثار جهانی در حوزه عرفان مقایسه میشود. همچنین میتوان آن را با ارداویرافنامه مقایسه کرد؛ کتابی که به زبان پهلوی نوشته شده است. ارداویرافنامه در قرن سوم هجری نوشته شده و ماجرای آن دربارهی موبدی به نام ارداویراف است که مامور میشود تا یک هفته روح از بدنش خارج شود و به بهشت و دوزخ و برزخ سفر کند. مانند کمدی الهی دانته و اینها مکاشفات قلبی و روحی است که در اثر دانته دیده میشود. در ارداویرافنامه مدتها در یقین و بدون شک زندگی میکردند سپس شیطان و اهریمن میآید و انسانها را به شک میاندازد و آنگاه اسکندر حمله میکند.
جذابیت سفر سنایی در «سیرالعباد الی المعاد»
«سیرالعباد الی المعاد» ۸۰۰ بیت دارد و یکی از کتابهای رمزی و خوب ادبیات فارسی است. از باد و هوا آغاز میکند و آن را فرشتهوش مینامد و به زمین و نفس نامی سفر میکند و از جمادات، نباتات و حیوانات میگوید و نشان میدهد که زمین مادری است که اینها را در خود میپروراند و به بدن، قوای حیوانی، شش طبع و پنج حس سیر میکند و در این اثر عرفانی غرایز را تیره و تار میبیند. عقل ممدوح و عشق در آثار سنایی بسیار است و همواره عقل در کنار عشق است. سنایی در سیرالعباد به پیرمردی نورانی میرسد و حضرت عقل راهنمای او میشود و سفر را ادامه میدهد و به جوهر خاک وارد میشود که پر از گرگ، مار و خوک است و در برابر پیر و عقل تسلیم میشوند و از صفاتی مثل حسد و طمع گذر میکند و حرکت صعودی را به سمت بالا ادامه میدهد و به زمین میرسد و میگوید زمین ثابت است و افلاک دور آن میچرخند.
اولین فلک قمر است و در آنجا با ارواح کافر مواجه میشود کسانی که چشم بصیرت ندارند. بعد به سوی عطارد میرود و جایگاه ارباب تقلید را میبینند که دیده باطن آنها کور است و سپس به زهره میرسد و سنایی اهل جهل را در آنجا میبیند و بعد به فلک شمس میرسد و در آنجا سنایی افراد تیره جان و نگار رخ را میبیند که صورتهای زیبا و درون پلیدی دارند. بعد به مریخ می رسد و گمانیان بییقین را میبینند که به دروغ ره افسانه زنند. در فلک هشتم جایگاه مقلدان که همان فلکالبروج است و بعد سنایی به فلکالافلاک میرسد که جایگاه روحانیون و کسانی است که عقل کل هستند. سنایی میخواست که آنجا بماند که پیر گفت باید به مرحله بعدی برویم که مرحله باریتعالی است. سنایی همچنین از ارواحی میگوید که ارواح در عالم معرفت و گاهی در مرحله مشاهده هستند و در جلال و جمال باریتعالی مینگرند. سپس سنایی از عقلهای روحانی گذشت و به بارگاه جنت قدم گذاشت. در این مرحله از وضعیت جزء نادانی تبدیل به بزرگی و مردی میرسد و با پیر و مراد عقل یکی میشود. سالکان طریقت را میبیند و سنایی میگوید نوری دیدم که درون او میرفت و میگوید به دنبال نور برو و نور تو را به حقیقت میرساند.
فقط زبان فارسی میتواند شعر را بپروراند
سپس صلاحیمقدم به اقبال لاهوری و آثار او پرداخت و گفت: لاهوری انسانی متفکر، فیلسوف و ادیب بود که نگاهی عجیب به دنیا و ادبیات داشت. او به چهار زبان فارسی، انگلیسی، عربی و اردو مسلط بود؛ اما با این حال بر این باور بود که بهترین زبانی که میتواند شعر را در خود هضم کند زبان فارسی است. او مدرک دکتری خود را از دو دانشگاه اروپایی دریافت کرده و در دوران تحصیلات مقدماتی نیز در مدرسه اسکاتلندیها تحصیل کرده است، بههمین دلیل کاملا به زبان انگلیسی مسلط است اما با این حال ارادت خاص و ویژهای به زبان فارسی دارد. اقبال لاهوری نسبت به زبان فارسی دیدگاهی جالب دارد و میگوید در میان زبانهای دنیا زبانی که میتواند شعر را بپروراند فقط زبان فارسی است. او در طول عمر خود با شخصیتهای تاثیرگذاری مثل ادوارد براون، رینولد نیکلسون(مصحح مثنوی)، هانری برگسون و لویی ماسینیون در فرانسه دیدار کرد و جزء چهرههای فعال ادبی و از ایرانشناسان بود. نقطه عطف زندگی اقبال، عشق و دلبستگی او به مولانا جلالالدین رومی است و این عشق و علاقه بهحدی بود که میتوان آن را با عشق مولانا به شمس مقایسه کرد. سنایی به عنوان پدر شعر عرفانی برای اقبال لاهوری مهم است با همه این تفاصیل بد نیست که بدانیم او ابتدا علاقهمند به سنایی بوده است. لاهوری به افغانستان و به مزار سنایی میرود و سلامتی او به خطر میافتد و در سال ۱۹۳۸ دارفانی را وداع میگوید.
«اسرار خودی»، «رموز بیخود»، «پیام مشرق»،«زبور عجم»، «جاویدنامه»، «پس چه باید کرد ای اقوام شرق»، «ارمغان حجاز» به زبان فارسی و«احیای فکر دینی در اسلام»، «سیر حکمت در ایران» به زبان انگلیسی نوشته شده است. «بانگ درا» و «بال جبرئیل» نیز شعرهای اوست. وی به اردو نثر دارد مانند «علم اقتصاد»، «تاریخ تصوف» و «نامههای اقبال». وی آثاری بسیاری را به زبانهای فارسی، اردو و انگلیسی منتشر کرده است. نکته مهم دیگر این است که اقبال علاوه بر عرفان اخلاقی، نگاهی سیاسی و اجتماعی نیز در آثارش داشته و دائم از غربزدگی صحبت کرده است. لاهوری با ادبیات فارسی زندگی و رشد کرده است. او «جاویدنامه» را به خاطر علاقهاش به پسرش جاوید به این عنوان نامگذاری کرد؛ اثری که بر وزن مثنوی مولانا نوشته است.
در مطالعه این اثر اتفاقات و کارهای جدیدی میبینیم که نشانه فکر باز و آزاداندیشی اوست؛ چراکه او از چارچوبهای ساختگی فرار کرده است. برای مثال در وسط یک مثنوی ترجیحبند یا غزل آورده است و این نشان میدهد که او تنها به ادبیات و ارائه کار خوب فکر میکرده و سایر مسائل برای او اهمیتی نداشته است. اقبال معتقد بود که هنر برای هنر نیست؛ بنابراین باید از هنر و ادبیات برای انسانسازی استفاده کرد. او میگوید همانطور که پیامبران رسالتی مشخص داشتند، شاعران و نویسندگان نیز باید رسالت داشته باشند و به رسالت خود عمل کنند. اقبال معتقد بود که همه ما صدها بت درونی داریم که باید آنها را نابود کنیم.
سفری که اقبال لاهوری با مولانا همراه میشود
مولانا به عنوان راهبر و راهنما و پیر این طریق برای اقبال لاهوری جلو میآید و آغاز کار عشق را به مولانا این گونه نشان میدهد. مولانا سوالات اقبال را جواب میدهد مانند اینکه معراج چیست؟ مناظره اقبال و سنایی بسیار جالب است. اقبال لاهوری به زروان که از مذاهب پیش از اسلام است میرود و در مذهب زروان میگویند زمان خالق است و برای خود ایدههای این چنینی دارند و سپس به فلک قمر میرود و عارف هندی را میبیند که به او جهان دوست میگوید و اسطورههایی را در فلک قمر خلق میکند.
در این سفر اقبال و مولانا همراه میشوند و دوگانگی از بین میرود و مولانا از زبان اقبال از شعر و هدف والای آن میگوید و اقبال لاهوری در این بخش وظیفه ادبیات را تبیین میکند و «ادبیات چیست» ژان پل سارتر را مطرح میکند و میگوید هدف شعر و ادبیات انسانسازی است. اقبال تعهد اجتماعی برای شعر و ادبیات قایل است. اقبال لاهوری سپس کوهسار هفت مرگ را میگذراند و در آنجا تولستوی را میبیند که نویسنده بزرگ روسی است و با افرنگین صحبت میکند و به فلک عطارد میرسد و آنگاه اقبال آوای اذان را میشنود که میگوید آنجا جایگاه فضلا است و دو نفر را میبیند که در حال نماز هستند یکی از آنها سید جمالالدین اسدآبادی است و مولانا لقب زنده رود را به اقبال میدهد و در این بخش سید جمال به امپریالیسم غرب و کمونیسم شوروی میتازد که میگوید نه سرمایهداری، نه کمونیسم شوروی و از برقراری حکومت الهی و قرآنی میگوید.
وی با مولانا راهی فلک زهره میشود و در آنجا بتها و خدایان کهن مانند لات و منا را میبیند. در این بخش نوآوریاش ترجیعبند دارد و ما با شعرهای حافظ، اقبال و سنایی می توانیم زندگی کنیم. بعد به مریخ میروند و تخیل اقبال شهری را به وجود آورده است و در اینجا مساله خودی و بازگشت به خویشتن خویش مطرح میشود مانند جلال آل احمد و شریعتی. سپس اقبال با مولانا به فلک زحل و فلک فردوس میرسند و نکته جالب این است که در آن بالا زنی را میبیند که در تخیل خود خلق کرده و نامش را شرفالنساء گذاشته است نگاه اقبال به زن اینقدر خاضعانه است. اقبال لاهوری فردی روشنفکر بود اما به شدت نگاه اعتراضی به استفاده ابزاری از زن داشت. برای مثال او در انتهای کتاب خود در قله کوه زنی را متصور شده است که قرآن بهدست و شمشیر به کمر دارد. این موضوع بیانگر ارزش و جایگاه والای زن در نگاه اقبال است؛ چرا که او در نوک قله یک زن مبارز مسلمان میبیند. سپس به فلک مشتری میرسند و ارواح حلاج و دهلوی را میبیند که طواف جاودان میکنند و غالبا سوالاتی درباره جبر و گردش تقدیر و دلیل بر دار کشیده شدن حلاج و فرق عارف و زاهد و عاشق و شیطان میکند.
خط سیر روایت در اثر سنایی و اقبال دایرهای است
برای ساخت روایت و عناصر داستانی باید بدانیم چه مواردی را در نظر میگیریم و ساخت روایی معراجها چیست. در توضیح شباهتها و تفاوتهای اقبال و سنایی باید بگویم که هر دو به صورت رمزی در اثر خود به بیان مطالب پرداختهاند. راویان هر دو اثر با رفتن به دنیای روحانی سفرشان را مطرح میکنند. سنایی با زبان رمزی و تخیلی رمز آفرینش انسان را از هبوط تا عروج را مطرح میکند و سیر و سلوک همراه با مولانا و با تخیل شروع میشود. ازطرفی تخیل در آثار هر دو مشاهده میشود؛ هر دو نفر در کتاب خود به یک سفر میپردازند که از جایگاه مشخص آدمی شروع میکند و به جایگاهی بلند ختم میشود. در سفر سیرالعباد پیر نورانی راهنمای سنایی است پیری است که جوان است و مساله سن و سال نمیتواند انسان را از مسیری که دارد دور کند و نشاط جوانی و آگاهی و دانایی پیری با هم همراه میشوند.خط سیر روایت در هر دو اثر دایرهای است و انسان بدون اینکه هویت انسانی را از دست داده باشد به مبدأ برمیگردد و اتفاقات مشاهده شده را گزارش میکند. پایان هر دو روایت نیز به چشماندازی زیبا ختم میشود. سبک گفتوگو و مناظره در هر دو کتاب دیده میشود و شگرد این گفتوگوها این است که به زبان رمزی است و این شیوه در اثر لاهوری بیشتر آشکار است. نگاه اقبال لاهوری به سنایی در منظومه مسافر نیز بسیار جالب و شنیدنی است.