جامعهی فردا: خبر درگذشت مجتبی عبداللهنژاد
بسیاری را متأثر کرد؛ چه آنهایی که خانواده و دوست نزدیکش هستند چه آنهایی که
خواننده آثارش بهشمار میروند. همه میدانند که در عالم پژوهش و نویسندگی، مردن
در ۴۸ سالگی فاجعه است، خیلی زود است، بهخصوص برای مجتبی که تازه
در زمینههای مختلف مخاطبان خودش را یافته بود و رشته کار دستش آمده بود و از این
به بعد دوران اوج ثمردهیاش بود. او در دانشگاه فردوسی ریاضی خوانده بود و انگلیسی
و عربی را پیش خودش در سطح عالی فراگرفته بود، بهنحوی که هرگاه کسی از دوستان به
مشکلی و ابهامی در متون برمیخورد، به او مراجعه میکرد. نخست با مجموعه شعری به نام
«آوازهای ماه و معادلههای ریاضی» در اوایل سالهای ۷۰ وارد عرصه نویسندگی
شد؛ با کتابی که هنوز خواندنی است. بعد چند جلد کتاب در زمینه اساطیر و نقد ادبی
ترجمه کرد که عمدتاً در مشهد چاپ شدند. بعد به تهران آمد و نزدیک به ۴۰
عنوان کتاب آگاتاکریستی را در نشر هرمس ترجمه کرد و در زمینه ادبیات پلیسی و جنایی
صاحبنظر شد. این را میشود از گفتوگوی بلندش با نگارنده در کتاب «نگاه اول شخص»
دید. سپس در زمینه فلسفه و علم چند اثر ترجمه کرد از جمله «عرفان و فیزیک جدید».
همزمان یادداشتها و مقالات متعددی نوشت و کتاب «گفتوگو با مسعود سعد سلمان» به
شیوهای که ابداع خودش بود: به روز کردن و ارائه ادبیات کلاسیک بهزبانی ساده و
امروزی برای نسل جدید. این کتاب نقطه اوج خلاقیتش است که البته ادامه داشت و گفتوگو
با ناصر خسرو و سعدیاش هم در نشر هرمس گویا منتظر چاپ است. رمان «هندرسون پادشاه باران»
تازگی از وی در نشر نو درآمده و «مواجهه با مرگ» رمانی از برایان مگی از او در
همین نشر زیرچاپ است. کارنامهای چنین متنوع و پربار، شامل نزدیک به ۷۰
اثر، از پژوهشگری در سن و سال او رشکبرانگیز است، ولی اینها تمام توان و بضاعتش
نبود، بخش خلاقه و مهم کارش هنوز در راه بود و باید میرسید که مرگ پیشدستی کرد و
از راه رسید. زود، خیلی زود.
مجتبی با وجود این همه فعالیت، مردی بود فروتن و مهربان
و دوستی ارزنده که بیمضایقه کمک میکرد به دوستان و غیردوستان، چنانکه میشود گفت
ردپای نگاه و نظر او پشت دهها کتابی است که دیگران منتشر کردهاند. شعرهای بسیاری
از دوستان ازجمله من و علیرضا آبیز را قبل از چاپ به دقت میخواند و نظرات راهگشایی
میداد. خیلیها در خلوت نوشتن در ذهن او را مخاطب خود میدانستند و تصور میکردند
که اگر او کتابشان را بخواند چه نظری در موردش خواهد داشت.
همه میدانیم که به دلایل گوناگون تسلط و احاطه شاعران و
نویسندگان جوان نسل من و پس از من بر متون کلاسیک فارسی، حکم کیمیا را دارد. مردم
عادی و دانشآموزان و دانشجویان که جای خود دارد. در ردیابی علل این بیگانگی با میراثکهن
دلایل زیادی را میتوان برشمرد، از جمله سیستم آموزشی فشل، بیاعتنایی به داشتههای
عظیم خود، ذوقزدگی در مواجهه با محصولات ادبی و فکری دنیای غرب که از قضا با
ترجمههای پراکنده و الکن به دست ما میرسند و رواج سهلانگاری و بیدقتی در تمام
عرصههای فرهنگی و زبانی که سوغات جهان مجازی است. بررسی همه اینها خود مجال زیادی
میطلبد که در این نوشتار نمیگنجد. او در ترجمه داستانهای پلیسی و رمانهای خود،
خوشبختانه نثری سهل و ممتنع و روشن داشت که خوانندگان جوان میتوانند به چشم
سرمشقی مقبول و آموزنده در آن بنگرند و از او نثر فارسی اصیل و ناب را بیاموزند.
نگاهش به مسائل فرهنگی در یادداشتهای کوتاه اما پرمغزش توام با انصاف و دقیق بود. در بیان نظرش،
ضمن رعایت انصاف، بیاندازه شجاع بود و محافظهکاری معمول را نداشت یا نان به نرخ
روز نمیخورد. میدانیم که بسیاری از استادان دانشگاه احاطه درخوری بر متون کلاسیک
دارند و آثارشان را منتشر میکنند و همگان میخوانیمش. ولی اهمیت کار عبداللهنژاد
در این بود که هم سنت قدیم و کلاسیک ما را بهخوبی میشناخت و هم با ادبیات روز
غرب آشنا بود و هم فلسفه مسلمانان و دنیای غرب را به خوبی میشناخت و حاصلش این میشد
که مواجههاش با متون کلاسیک، با نگاهی نو و امروزی توام بود و از این جهت
تأثیرگذار و خواندنی.
مثلاً در گفتوگو با مسعود سعدسلمان، از شاعری که خوانندگان چندانی
ندارد، چنان برداشت مدرن و امروزی ارائه داد که توانست بسیاری از ناگفتهها را از خلال
رنجها و سلوک این شاعر کمتر شناخته شده احضار کند و تحویل خواننده امروزی بدهد.
این از هنرهای ناب او بود که در هجوم بیخبری از میراث گذشتگان ادب فارسی، سخت به
کارمان میآید. سالها باید بگذرد که کسی و کسانی چون او بیایند و با این میزان از
تسلط بر هر دو جهان گذشته و اکنون، بر میراث فرهنگ ایران و غرب و دنیای عرب، ما را
با خود آشتی دهند و ناگفتههای پشت سطور غبار گرفته گذشته را بیرون بکشند و با
احساس مسئولیتی کممانند به رشته نگارش درآورند.
باری، از آنسوی دیگر، از جنبههای پزشکی، مرگ او نیز میتوانست دورتر
و دیرتر روی بدهد اگر روزگار نویسندگان خلاق و اهل قلم چنین سخت نمیبود و همیشه
نگران معاش روزمره نبودند و غم نان وادارشان نمیکرد و نکند که از خوراک و استراحت
و خواب خود بزنند، تا چیزی بنویسند. این تنگناها بهخاطر رابطه نابرابر و
غیرمنصفانه میان میزان کار از یکسو و دستاورد اقتصادی و پاداش به دست آمده از آن
در آن سوی دیگر معادله است. چیزی که هم روشنفکران ما و هم مسئولان فرهنگی باید
برای آن سازوکاری بیندیشند تا قدری بار مشکلات از گرده چنین کسانی که شمارشان روی
هم دو، سه هزارنفر نمیشوند، برداشته شود. اینها را همگیمان به عینه تجربه میکنیم
و در زندگی او نیز به عینه میدیدیم. بهطوری که آرزو داشت یک هفته بیبدهکاری و
بیفکر معاش سر کند و آن روز و آن هفته هرگز نرسید و او رفت و دریغا که رفت و این،
درد و دریغ کمی نیست. برایش آرزوی شادی روان در بهشت مینو دارم و امیدوارم روزگار زندگان
به از این شود که هست.