دربارهٔ نظامالدین محمود قمرِ اصفهانی شاعرِ سدهٔ هفتم
که از ستایندگانِ سلسلهٔ سلغریان (ممدوحانِ سعدی) و نیز خاندانِ آلِ صاعد و آلِ
خجند بوده بسیار کم پژوهششدهاست. در تذکرهها نیز اطلاعاتِ تاریخی و زندگینامهایِ
چندانی دربارهٔ این شاعر یافتنمیشود. دیوانِ قمر ضمنِ «دواوینِ شعرای ستّه» که منتخبی
است مفصّل از آثارِ شش شاعر (معزّی، اخسیکتی، ادیبِ صابر، شمسِ طبسی و ناصرخسرو)
آمده. تاریخِ کتابتِ نسخه که به کتابخانهٔ «ایندیانا افیسِ» لندن تعلقدارد، سالِ ۷۱۳ یا ۷۱۴
ه. ق است. نخستینبار علّامه قزوینی عکسی از این مجموعه را به ایران منتقلکرد.
استاد تقیِ بینش که بهواسطهٔ تصحیحِ دیوانِ شمسِ طبسی
با این مجموعه آشنایی یافتهبود، درصددِ تصحیحِ دیوانِ قمر نیز برآمد.
گویا انتشارِ دیوانِ قمر در مشهد و آن هم از سوی
انتشاراتِ گمنامِ «باران» بیشتر به دیدهنشدنِ
این شاعر دامنزد. دیوانِ قمر هم نسخهٔ نسبتاً کهن و نزدیک به روزگارِ شاعر دارد و
هم مصحّحِ کاردان، مقدّمه و تعلیقاتِ مفیدی به آن افزودهاست.
یکی از اهمیتهای دیوانِ قمر تعلّقِ او به ناحیهٔ عراقِ
عجم است. چراکه میدانیم پیش از ظهورِ سعدی شاعرانِ فارسیزبانِ این دیار
انگشتشمار اند و مشهورترینشان نیز جمالالدین و کمالِ اصفهانی.
دیوانِ قمرِ اصفهانی از منظرِ فرهنگِ شعری و مضامین و
درونمایه، دنبالهٔ دیوانِ خاقانی و ظهیر و جمالالدین و بهویژه انوری است. در
این دیوان هم مدح هست هم هزل و هجو و فراتر از آن خبیثات. «قحبه» و «قلتبان» و «زنغر»
از واژههای پربسامدِ دیوانِ قمر است. او جایی به «ذوالفقارِ هجا»ی خویش اشارهکرده
(دیوان نظامالدین قمر اصفهانی، بهکوشش استاد تقی بینش، مشهد، انتشارات باران، ۱۳۶۳، ص ۱۹۵) و خود را در تندزبانی و پردهدری با سوزنی سنجیده: «سوزنی
نیستم ولی در هجو ...» (ص ۲۰۰). قمر
هم قصیده دارد، هم قطعه و هم غزل و رباعی.
او گرچه ازسویی از بینیازی و خرسندیِ خویش لافمیزند:
من ام آن کس که از رزانتِ رای
طیرهٔ ماه و رشکِ خورشیدم
هر سخی را و سفله را از نظم
سببِ نام و ننگِ جاویدم (ص ۱۵۸)
اما از دیگرسو بهکرّات برای چیزهای محقّری همچون موزه
و پوستین و پیراهن، ملتمساتِ متعدّدی سرودهاست.
قمر نیز دچارِ همان تناقضهایی در شخصیت است که شاعرانی
همچون جمال و ظهیر و انوری و سوزنی و تاحدّی خاقانی گرفتارِ آن اند. او گاه به
خودانتقادی یا «خودمشتمالی» نیز پرداخته:
من ام آن کس که ز هر بد بترم
در بدی نیست به عالم دگرم
رند و بدخو و دغا و دغلام
اصلِ ناپاکی و قانونِ شر ام (ص ۱۷۳)
او نیز همچون بسیاری از شاعرانِ دور از خراسان ازجمله
خاقانی حسرتِ سفر به خراسان را در دل داشتهاست. قمر بیش از هر شاعری به انوری
توجه دارد و بهکرّات از قصیدهٔ «گر دل و دست بحر و کان باشد ...» تأثیرپذیرفته
(صص ۴۶، ۱۵۰، ۲۱۰
و ۲۴) و براساسِ طرح و زمینِ قصائدِ او چندین قصیده سروده. از ابیاتِ
او است که در آن خود را با انوری سنجیده:
گر بَرَدی بادِ صبح شمّهٔ شعرم به بلخ
جانِ دگر یابدی کالبدِ انوری (ص ۹۲)
جان شودش تازه دگر انوری
گر شنود شیوهٔ اشعارِ من (ص ۱۷۹)
قمر در ارزیابیِ کلی شاعری متوسّط و میانمایه است. اما
مگر در تاریخِ شعرِ فارسی از اینگونه شاعران که نامدارتر از او گشتهاند کم
داریم؟! او بهویژه آنگاه که همچون جمالالدین اصفهانی و انوری به نقدِ روزگار و
احوالِ مردمانِ زمانه و بیقدری هنر زبانمیگشاید شعرش شنیدنی است. قصیدهٔ زیر
توانمندیِ او را در این حیطه نشانمیدهد:
کجا شد کجا روزگارِ هنر
کجا دولتِ کامکارِ هنر؟! [...]
هنرمند عریان نشیند کنون
که از هم بشد پود و تارِ هنر
همانا بهجز روزِ حرمان نزاد
شبِ تیره بر انتظارِ هنر (صص ۱۱۱_۱۱۰).
او قصیدهٔ «برفِ» کمالالدین اصفهانی را نیز استقبالکرده
و انصافاً خوب ازعهدهبرآمده:
برهمفکندهاست مرا کار و بار برف
پیش و پسام نمیدهد از اضطراب برف [...]
درخوردِ حالِ من نبُد این برف گر نه من
سرمای سخت دیدهام و بیشمار برف
نه روغنِ چراغ نه هیزم نه اکل و شرب
چه لایقِ من است در این روزگار برف؟!
یاران و همدلان همه یارانِ هم شدند
در کنجِ خانه است مرا یارِ غار برف!
اسبابِ تابخانه ندارم نه پوششی
هان ای ستیزهروی چه داری ببار برف! (صص ۵_۱۱۴).