عصر ایران: یکی از متفاوتترین توصیف ها یا تمثیلها دربارۀ سیب در پایان داستان یوسف در هفت اورنگ جامی است که جبراییل، سیبی به دست او داد تا بو کند و بعد یوسف، جان داد. آیا شاعر می خواهد بوی وصل را چون بوی سیب بداند؟
سیب، از نمادینترین میوههاست. هم در هفتسین ایرانی، سیب نشسته هم در برخی فرهنگها سیب، میوۀ ممنوعه است و آدم و حوا به خاطر خوردن سیب، از بهشت رانده شدند. در فرهنگ اسلامی و ایرانی البته آدم با خوردن گندم از بهشت رانده شد نه سیب:
پدرم روضۀ رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم
"سیب گاز زده" هم در فرهنگ غربی به عنوان نماد گناه شناخته میشود. جنبۀ نمادین سیب چندان بود که سبب شد نیوتون قانون جاذبه را به سیبی نسبت دهد که از درخت فروافتاد در حالی که پیشتر به آن پی برده بود نه آن که تا سیبی افتاد کشف کرده باشد.
در انگلستان یک مؤسسۀ خیریه روزی را به عنوان روز سیب نام گذاشته تا کمکهای نیکوکاران را جذب کند. در روسیه و اوکراین هم نوزدهم اوت به عنوان روز جشن نجات سیب نامگذاری شده و چون مسیحیان ارتدوکس روسیه سیب را مقدس میدانند به لوگوی شرکت اپل اعتراض کردند چون سیب گاز زده نماد طغیان انسان است.
در نگاه سهراب سپهری اما گاز زدن سیب نماد زندگی است نه سیب گاز زده: زندگانی سیبی است، گاز باید زد با پوست.
در شعر معاصر تعبیر "سیب دندان زده" هم به کار رفته که جنبۀ عاشقانه دارد و مشهورتر از همه در شعر حمید مصدق: توبه من خندیدی و نمیدانستی/ مـــن به چه دلهره از باغچه همسـایه سیب رادزدیدم/ باغبان ازپی من تند دوید/ سیب دندان زده را دست تو دید/ غضب آلود به من کرد نگاه/ تو به من خندیدی و نمیدانستی/ من به چه دلهره از باغچه همسـایه سیب را دزدیدم.....
در ادبیات کلاسیک ما هم سیب، نمادین است و جدای آنچه در بالا آمد در « هفت اورنگ جامی» و در پایان داستان یوسف و زلیخا آمده که یوسف، سیبی بویید و جان سپرد:
به دیگر روز یوسف، بامدادان / که شد دلها ر فیضِ صبح، شادان
بهبر کرده لباسِ شهریاری/ برون آمد به آهنگِ سواری
چو پا در یک رکاب آورد، جبریل/ بدو گفتا: مکن زین بیش تعجیل!
امان نبود ز چرخ عمرفرسای/ که ساید بر رکابِ دیگرت پای
عنان بگسل ز آمال و امانی/ بکش پا از رکابِ زندگانی
چو یوسف این بشارت کرد از او گوش/ ز شادی شد بر او هستی فراموش
به کف، جبریل حاضر داشت سیبی/ که باغِ خلد از آن میداشت زیبی
چو یوسف را به دست آن سیب بنهاد/ روان آن سیب را بویید و جان داد
چو یوسف را از آن بو جان برآمد/ ز جان حاضران افغان برآمد
از ابیات بعدی چنین بر میآید که مراد شاعر از این تمثیل احتمالا آن است که مرگ را بر خلاف تصور رایج، شیرین جلوه دهد و انگار سیبی بوییده میشود چندان که میگوید:
خوش آن عاشق که چون جانش برآید/ به بوی وصل جانانش برآید...